(Minghui.org) من یک تمرینکننده جوان فالون دافا هستم و از دوران بچگیام میدانستهام که دافا خوب است. از روی کنجکاویام، تمام آموزههای فای استاد را در سال 2014 خواندم و بعد از آن تمرین را آغاز کردم.
از طریق مطالعه فا، مسئولیت و معنای عمیقتر «مرید دافا بودن» را درک کردم. شروع کردم که برای روشنگری حقیقت، کارهایی را انجام دهم، اما درکم از تعالیم بهصورت سطحی باقی مانده بود.
آزمون
در حالی که با وابستگیهای زیادی با افراد درباره دافا صحبت میکردم، دستگیر و در بازداشتگاه زندانی شدم. به خاطر من، هم دایی و هم مادرم نیز دستگیر شدند. داییام بهدلیل تمرینکننده بودنش بهتازگی از زندان آزاد شده بود و مادرم چندی پیشتر مجدداً تمرینش را شروع کرده بود. هنوز نمیدانستم چگونه تزکیه کنم. وحشتزده و ناراحت بودم.
اما بدون توجه به اینکه چقدر ترسیده بودم، تنها یک فکر داشتم: «بگذار دایی و مادرم آزاد شوند و من هرچه شود را میپذیرم.» شاید بهخاطر این فکر که از عدم خوادخواهیام نشأت میگرفت، استاد مرا محافظت کردند و به من نیرو بخشیدند. افکار درستم ذرهذره رشد کرد و ترسم بهتدریج از بین رفت.
با دلگرمی و راهنمایی استاد، در بازداشتگاه انجام دادن مدیتیشن را شروع کردم تا زمانی که بالاخره آزاد شدم. همچنین متوجه شدم که هیچ کار اشتباه یا خلاف قانونی را انجام ندادهام. در فرستادن افکار درست برای اینکه بدون هیچ شرطی آزاد خواهم شوم، ثابتقدم ماندم. همتمرینکنندگان نیز کارهای بسیاری را برای نجات دادنمان انجام دادند. نُه ماه بعد، آزاد شدیم.
حسادت، مانعم از داشتن ایمان حقیقی به استاد میشود
پس از آزاد شدن، ترسم نسبت به آزار و شکنجه بسیار قویتر از قبل بود. کارهای کمتر و کمتری برای اعتباربخشی به فا انجام میدادم. احساس میکردم که در حال لغزش و دور شدن از فا هستم. اما بدون توجه به اینکه وضع تزکیهام چقدر بد بود، هرگز به رها کردن آن فکر نمیکردم. با کمک استاد، بهتدریج بهبود یافتم.
اغلب از خودم میپرسیدم: «تزکیه حقیقی چیست؟ چگونه میتوانم بهطور استوار تزکیه کنم؟ چگونه میتوانم بدون قید و شرط به استاد و فا باور داشته باشم؟ چگونه میتوانم شجاعت و خرد عظیمی که یک موجود روشنبین بزرگ باید داشته باشد را دارا شوم؟ چگونه باید فا را گرامی بدارم و به استاد احترام بگذارم؟»
وقتی آموزهها را با ذهنی آرام مطالعه کردم، درنهایت به پاسخهایم رسیدم. استاد به ما همه چیز را در تعالیم خود آموختهاند، چگونه در گذشته آن را درک نکرده بودم؟ چقدر در تزکیه کُند و بینشم اندک بود!
فقط بعد از آن متوجه اشتباهم شدم- خودم را بالاتر از فا در نظر گرفته بودم. فکر میکردم تا زمانی که به درون نگاه میکنم، حتی اگر تعالیم را زیاد مطالعه نکنم، هنوز میتوانم به آن روشنبین شوم. این «مداخله شیطانی ناشی از ذهن خود شخص» بود که استاد به آن اشاره کردهاند. چقدر خطرناک بود! عمیقتر به درون نگاه کردم تا علت را پیدا کنم. کدام تفکر از باورم به استاد و فا جلوگیری میکرد؟
ناگهان یک جمله از جوآن فالون را به یاد آوردم: «و چون از حسادت رها نشده است احتمالاً شروع به تضاد با بوداها کند» (سخنرانی اول جوآن فالون)
متوجه شدم که در تمام طول این مدت، ذهنیت سرکشی خود را حفظ کرده و بهطور کامل از فا پیروی نمیکردم، نمیخواستم بیقید و شرط به سخنان استاد گوش کنم.
بهخاطر حسادت شدید نسبت به استاد، نمیخواستم کاملاً نسبت به فا و استاد مطیع باشم، حتی اگرچه میدانستم که ایشان میتوانند مرا نجات دهند. از درک این وابستگی و جهالت، به خود لرزیدم! در آن لحظه، مقدار زیادی از احساسات طغیانگرانه و بیحرمتیام نسبت به استاد از بین رفت.
تزکیه حقیقی
حتی اگرچه متوجه حسادتم بودم، هنوز نمیتوانستم تکریم و احترام خالصانهای نسبت به استاد داشته باشم. میدانستم که آن چیزی است که باید داشته باشم، اما همچنین درک میکردم که آن تنها توسط تزکیه تدریجی و رها کردن احساسات قوی خودخواهانهام بهدست میآید.
هر زمان که با مادرم به ملاقات مادربزرگم میرفتیم (آنها نیز هر دو تمرینکننده هستند)، مادرم همیشه در مقابل عکس استاد ادای احترام میکرد. وقتی میدیدم که این کار را میکند، قلبم از حس حقارت پر میشد، احساس میکردم آن تظاهر است. همیشه به آنصورت فکر کرده بودم تا اینکه چند وقت پیش، ناگهان متوجه شدم چیزی اشتباه درخصوص تفکراتم وجود دارد.
روز بعد در حالی که فا را میخواندم، تصویری از مادرم که در مقابل عکس استاد ادای احترام میکرد را دوباره بهخاطر آوردم. این زمانی بود که متوجه شدم که باید نگاه جدی به این موضوع داشته باشم که چرا چنین تفکری دارم.
این بار، دیدم که احساس اعتماد به نفسم چقدر قوی بود. درک روشنی درباره رابطهام با استاد نداشتم. سرسختانه اعتماد به نفس و غرورم را نگه داشته بودم و نمیخواستم خودم را وقف استاد کنم. در مقایسه با مادرم، کیفیت روشنبینیام چقدر ضعیف بود.
بعد از اینکه متوجه مشکلم شدم، استاد مواد فاسد را برایم از بین بردند. حس فروتنی بیشتری داشتم و ایمانم به استاد بسیار قویتر شد. درک عمیقتری از «تزکیه حقیقی» بهدست آوردم.
در اعماق درونم، ذهنیت دیگری پیدا کردم، که عدم اعتقادم به الهیات بود. به تمرینکنندگان بیشتر از استاد باور داشتم زیرا میدانستم آنها انسانهای واقعی هستند، که میتوانم در زندگی واقعی آنها را ببینم. ایمان من به فا بر پایه ایمان به تمرینکنندگان دیگر ساخته شده بود. وقتی آنها میگفتند که استاد و فا خوب هستند، آنها را باور میکردم. هنگامی که میگفتند استاد میتوانند ما را نجات دهند به آن نیز اعتقاد داشتم. اما باورم از خودم نبود و از تمرینکنندگان دیگر بود.
بالاخره فهمیدم که چرا نمیتوانستم در برابر آزار و شکنجه ایمانم را حفظ کنم و چرا نمیتوانستم بهعنوان یک فرد روشنبین به فا اعتبار ببخشم. دلیلش این بود که آنچه به آن اعتقاد داشتم انسان بود نه الهیات. اگر قرار بود از انسانها پیروی کنم تا چه حد میتوانستم در تزکیهام پیش روم؟
از استاد عمیقاً سپاسگزارم که مرا رها نکردند و نسبت به جهالت، تکبر و روشنبینی ضعیفم صبور بودند.
استاد به خاطر حمایت، دلگرمی و حفاظت شما، سپاسگزارم. آخرین قدمها را بهخوبی در سفر اصلاح فا برخواهم داشت، خودم را به سرعت پیشرفت اصلاح فا میرسانم و موجودات ذی شعور بیشتری را نجات خواهم داد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود