(Minghui.org)

حمایت از خانواده یک تمرین‌کننده محبوس

چن و لی زن و شوهری از منطقه‌ای روستایی هستند. به‌خاطر تمرین فالون گونگ، در حوالی فصل برداشتِ محصول، به‌طور غیرقانونی به دوره حبس طولانی محکوم شدند و هیچ کسی نبود که محصولات زمین‌های زراعی آنها را برداشت کند. من با هر تمرین‌کننده‌ای که می‌شناختم صحبت کردم و از آنها کمک خواستم.

در روز برداشت، حدود سی نفر از تمرین‌کنندگان حضور یافتند، برخی از شهر، برخی دیگر از روستاهای همسایه بودند. بعضی از آنها در کشاورزی بیشتر از سایرین باتجربه بودند، اما همه آنها قلب خود را روی این کار گذاشتند. یکی از تمرین‌کنندگان سالمند کیک و میوه سفارش داد و آنها را به ما تحویل داد زیرا خودش نمی‌توانست بیاید. وقتی که درباره این موضوع شنیدم، اشک در چشمانم جمع شد. برخی دیگر نیز انواع غذا را همراه خود آوردند.

خانواده تمرین‌کنندگان زندانی و روستاییان تحت تأثیر قرار گرفتند. هنگامی که تمرین‌کنندگان بیشتری رسیدند و پرسیدند که مقصدشان از کدام مسیر است، به آنها گفتند: «فقط به رفتن ادامه بده تا زمانی که افراد زیادی را ببینی.»

در ظهر، بیش از 30 نفر از ما نشستند تا افکار درست بفرستند. بسیار چشمگیر بود. ما آنجا نشسته بودیم، انگار هیچ چیز نمی‌توانست ما را حرکت دهد. با نگاهی به عقب، هنوز هم تحت تأثیر نظم و ترتیبات استاد و همکاری‌های فداکارانه هم‌تمرین‌کنندگان هستم. در ظاهر اینطور به نظر می‌رسید که ما به دیگران کمک می‌کردیم، اما در حقیقت، فرصتی برای همکاری با یکدیگر بود. ما با اعمال‌مان در حال اعتباربخشی به دافا بودیم.

همکاری برای نجات هم‌تمرین‌کنندگان

هنگامی که شنیدیم تمرین‌کننده وانگ در یک شهر همسایه دستگیر و شکنجه شده است و قرار است یک حکم طولانی دریافت کند، تصمیم گرفتیم تا وکیلی را برایش استخدام کنیم و همچنین به‌منظور روشنگری حقیقت نزد مسئولین رفتیم تا برای نجات آن تمرین‌کننده اقداماتی انجام دهند. من نیز از کار مرخصی گرفتم و رفتم.

در راه آنجا، به این فکر می‌کردم که آیا فقط باید در آن نزدیکی افکار درست بفرستم یا باید به‌طور رو در رو با پلیس صحبت کنم. ازآنجاکه شنیده بودم شیطان آنجا حکمفرماست ترس داشتم، اما متوجه شدم که من یک تمرین‌کننده هستم و به استاد باور دارم.

به محض اینکه از اتوبوس خارج شدم، با همسر وانگ مواجه شدم که دافا و آزار و شکنجه را درک می‌کرد. تمرین‌کنندگان بیشتر و بیشتری آمدند. یکی از آنها به من و دو تمرین‌کننده دیگر اشاره کرد و گفت که ما همگی خواهیم رفت تا با پلیس صحبت کنیم و تقاضای آزادی آن تمرین‌کننده را ارائه دهیم، در حالی که سایر افراد در بیرون ساختمان افکار درست می‌فرستند.

می‌دانستم که این نظم و ترتیب استاد برای خلاص شدن از شر ترسم است. تمرین‌کننده وانگ آزار و اذیت‌های بسیاری را تحمل کرده بود و پلیس بدون اینکه بداند، در حال آسیب رساندن به خودشان و دیگران بود. به‌عنوان یک تمرین‌کننده، مجبور بودم مسیرم را به‌درستی بپیمایم.

ما وارد شدیم و خواستار دیدار با مأموری بودیم که مسئول پرونده وانگ بود. او با بی‌میلی بیرون آمد، اما خیلی خشن و بی‌رحم بود و می‌خواست ما را را با لگد بیرون بیندازد. او حتی از ما عکس گرفت و ما را تهدید کرد. ما تحت تأثیر قرار نگرفتیم و به روشنگری حقیقت برای او ادامه دادیم.

وقتی بیرون آمدیم، تعداد زیادی از مأموران حضور داشتند و ما را از آن منطقه خارج کردند. آنها همه جا در خیابان و نزدیک ایستگاه اتوبوس بودند. متوجه شدیم که احتمالاً افکار درست کافی نداشته‌ایم، بنابراین بلافاصله افکار درست‌مان را تقویت کردیم تا شیطان را در بُعدهای دیگر ازبین ببریم. کمی پس از آن، آنها متفرق شدند.

سپس تصمیم گرفتیم همگی پولی برای استخدام وکیلی برای او جمع کنیم زیرا او استطاعت مالی نداشت، اما ما 10هزار یوآن کم داشتیم. من به 10هزار یوآن پس‌اندازی که در اختیار داشتیم فکر کردم، اما آن همه سرمایه ما بود و ما به‌تازگی پول زیادی برای اجاره محلی در شهر خرج کرده بودیم. در ابتدا، همسرم تمایلی نداشت و پیشنهاد کرد که فقط 5هزار یوآن اهدا کنیم. من چیزی نگفتم و می‌دانستم که او در نهایت تصمیم درستی خواهد گرفت.

همانطور که انتظار داشتم، روز بعد او گفت: «تمام پول را اهدا کن. مسئله هم‌تمرین‌کنندگان مسئله ما است. آنها چیزهای زیادی را متحمل شده‌اند، آنگاه من نمی‌توانم از این مقدار کم پول دست بکشم. آیا یک تمرین‌کننده دافا هستم؟»

متوجه شدم که اعمال فداکارانه  و بدون در طلب چیزی بودن، صالح‌ترین اعمال هستند. در نتیجه فرد هیچ چیزی ازدست نخواهد داد. بعداً پس‌انداز بیشتری به دست آوردیم و یک آپارتمان و وسیله نقلیه خریدیم. زندگی ما بهبود یافت.

حمایت یک تمرین‌کننده جوان

در پایان سال گذشته، تمرین‌کننده جوانی که والدینش به‌طور غیرقانونی زندانی شده بودند، در وضعیت ‌خوبی قرار نداشت. او در تعطیلات زمستانی با مادربزرگش زندگی می‌کرد، اما آن تمرین‌کننده تصمیم گرفت که به مدرسه برگردد و حاضر نشد در شب سال نو، که یک ماه به فرارسیدنش مانده بود، کنار مادربزرگش  باقی بماند. مادربزرگش نگران شد و با من تماس گرفت و از من کمک خواست، چراکه آن پسر جوان در گذشته به حرفم گوش کرده بود.

وقتی آنجا رسیدم، متوجه شدم همه وسایلش را بسته و مصمم است که آنجا را ترک کند. او را دعوت کردم تا با من بیاید و او پذیرفت. به محض اینکه به خانه‌ام رسید، روی تخت مانند مُرده‌ها دراز کشید. من و همسرم با او صحبت، و او را دلگرم کردیم و صمیمیت خود را به او نشان دادیم. وقتی زمان مطالعه گروهی فا در شب بود، او ابتدا نمی‌خواست شرکت کند، اما بعد از مدتی توانست به‌درستی بنشیند و پر انرژی شد. پس از خواندن سخنرانی فا، کاملاً تغییر کرد. لبخند زد و مشتاق صحبت بود.

سپس با ما ماند و فا را مطالعه کرد. ما با او مانند فرزند خود رفتار کردیم و او احساس می‌کرد در خانه خود است. او بعد از شام در بعضی از کارهای خانه کمک می‌کرد و واقعاً رفتار خوبی داشت. بسیاری از تمرین‌کنندگان به دیدن ما آمدند. بعضی به او غذا یا پول پیشنهاد دادند که او آنها را رد کرد، مگر اینکه ما به او اجازه می‌دادیم که آنها را بگیرد.

یک روز او به همسرم گفت: «وقتی سر کار رفتم برای شما جبران خواهم کرد.» ما به او کمک کردیم تا قبل از شب سال نو به خانه بگردد، زیرا خانواده مادری‌اش واقعاً دلتنگش شده بودند. وقتی خاله و دایی بچه را دیدم، از من خیلی قدردانی کردند. اعتقاد داشتم که کمک به تمرین‌کننده جوان نیز راهی برای اعتباربخشی به دافا است.

حمایت از سایر تمرین‌کنندگان

مدتی پیش تمرین‌کننده‌ای از من خواست که به آنها کمک کنم. آنها برچسب‌های روشنگری حقیقت اضافی داشتند. آن تمرین‌کننده درحال نقل مکان بود و هیچ تمرین‌کننده محلی دیگری نمی‌توانست از آنها استفاده کند. آنها از من پرسیدند آیا می‌توانم آنها را در جای دیگری استفاده کنم؟ در غیر این صورت، تبدیل به زباله خواهند شد، و باقی گذاشتن آنها در اطراف یک خطر امنیتی است. بنابراین از شهر خارج شدم تا از ‌تمرین‌کننده‌ای به‌نام دونگ که قبلاً برچسب‌ها را می‌چسباند پرس و جو کنم. اما او گفت این کار را دیگر انجام نمی‌دهد. بعد از اینکه وضعیت را توضیح دادم، او موافقت کرد که همکاری کند اما به یک ابزار خاص نیاز داشت.

بنابراین برگشتم تا این ابزار را فراهم کنم. هنگامی که همه چیز آماده شد، آن تمرین‌کنندۀ محلی که ابزار را به من داده بود درخواست کرد که وقتی کار انجام شد آنها را به او برگردانم. من قبلاً قول داده بودم که این ابزار را به تمرین‌کننده دونگ ارائه دهم. همچنین زمان زیادی را برای هماهنگ کردن این موضوع صرف کرده بودم. ناراحت شدم و به همسرم درباره آن گله و شکایت کردم. سپس متوجه شدم که با این تضاد به‌درستی برخورد نکردم. باید این ناراحتی را از بین ببرم و بدون قید و شرط همکاری کنم.

بنابراین خانه و ماشینم را به‌عنوان انباری برای این پروژه استفاده کردم. در حوالی همان زمان، دو تمرین‌کننده به‌طور غیرقانونی دستگیر شدند؛ یکی از آنها تمرین‌کننده‌ای نسبتاً جدید بود. او نام سایر تمرین‌کنندگان را به مسئولین داد و قبلاً به خانه من آمده بود. نگران بودم که ممکن است درباره ما به پلیس چیزی بگوید، اما از این فکر و تصور خلاص شدم. به خودم گفتم: «من درحال انجام کاری درست هستم، و هیچ چیزی نمی‌تواند مرا تحت تأثیر قرار دهد.»

مرحله نهایی تولید در خانه من تکمیل شد. برچسب‌های براق چشم نواز و زیبا، و در بین هم‌تمرین‌کنندگان بسیار محبوب بودند. بسیار خوشحال شدم که آنها توانستند در نجات مردم نقشی بازی کنند.

به لطف نظم و ترتیبات استاد، چیزی که ظاهراً ناخوشایند و ناراحت‌کننده بود، به بهترین تبدیل شد. امیدوارم که همه این فرصت برای تزکیه را که استاد به ما بخشیده‌اند، ارج نهند. هیچ چیز بدون نیک‌خواهی عظیم استاد قابل دستیابی نیست. استاد از شما سپاسگزارم!