(Minghui.org) سال ۲۰۱۸، سال آسانی برایم نبود. گاهی اوقات در تزکیهام احساس میکردم که از تپهای با شیب تند بالا میروم، درحالیکه الزامات هر روز بالاتر میشوند. اما به کمک استاد توانستم آن را سپری کنم و همچنین افراد را در این روند نجات دهم.
اینگونه آغاز شد.
از زمانی که تحصیل در دانشگاه را به پایان رساندم، به مدت ۲۰ سال در یک شرکت فناوری اطلاعات کار کردم. تجارت در زمینه فناوری اطلاعات خوب پیش میرفت و دلیلی برای تغییر آن نمیدیدم. بهصورت پارهوقت کار میکردم و جدا از اینکه از نظر مالی مرا تأمین میکرد، این فرصت را به من میداد تا در پروژههای دافا کار کرده و در رویدادهای دافا شرکت کنم.
بخشی از مسئولیتم در محل کار این بود که جزئیات مربوط به ساعتهایی را که برای پروژههایمان کار میکردیم، برای شعبه اصلی شرکت ما در خارج از کشور فاکتور کنم. در ابتدای آن سال، انجام این کار بهویژه لازم بود، زیرا برای پایان سال، باید تمام ساعتها جمعبندی و نهایی میشدند.
در کمال تعجب، در وسط حجم زیاد کاری که داشتم، رئیسم از من درخواست کرد که آیا میتوانم صورتحساب ساعتهای بیشتری را که در برگه گزارش کاری نبود ارائه دهم. کاملاً متوجه نشدم، بنابراین فقط جواب دادم: «از لحاظ فنی امکانپذیر است، اما ما باید صورتحساب ساعتها را به جزئیات داشته باشیم.» او چیز بیشتری نگفت و من هم دیگر به این موضوع فکر نکردم.
اما چند روز بعد، رئیسم از من خواست كه دادههای نادرستی در صورتحساب دو پروژه ایجاد كنم. گرچه صریحاً نگفت که دادهها جعلی باشند، اما كاملاً واضح بود، زیرا دادهها خدماتی را که ما ارائه داده بودیم منعكس نمیكردند و وقتی از حسابدار و مسئول پروژه سؤال كردم، آنها با سكوت پاسخ دادند و حتی به من فشار آوردند كه نپرسم، و گفتند: «فقط انجامش دهید.»
از انجام آن امتناع کردم، زیرا این کار غیرقانونی بود که من بهعنوان یک تمرینکننده نمیتوانستم انجامش دهم. این کار همچنین خلاف قانون بود که از سوی مقامات دولتی تحت پیگرد قرار میگرفت. گرچه امروزه چنین کلاهبرداریهای حسابداری «کوچکی» احتمالاً همه جا اتفاق میافتند، اما من از مشارکت در آن خودداری کردم.
دلایلم را برای رئیسم توضیح دادم و سعی کردم مانند یک تمرینکننده رفتار کنم و به او نیکخواهی داشته باشم تا مرتکب عمل بدی نشود و به آیندهاش صدمه وارد نکند.
چند روز بعد رئیسم مرا به دفترش فرا خواند و به من گفت كه از کارم اخراج شدم.
این ضربه سنگینی برایم بود. ترسهای بسیار زیادی در ذهنم پدیدار شدند: میترسیدم درآمد کافی برای گذران زندگی نداشته باشم، میترسیدم که روی محیط پایدار تزکیهای که تا به حال داشتم تأثیر بگذارد، میترسیدم موقعیت اجتماعیام را از دست بدهم، میترسیدم که بهعنوان فردی «بیکار» آماج نگاههای تحقیرآمیز قرار گیرم و غیره.
در همان زمان، بهطور منطقی از منظر یک تمرینکننده به وضعیت نگاه کردم: این قطعاً نوعی آزار و اذیت از سوی نیروهای کهن بود که برخی از وابستگیهایم را دیدند و میخواستند به روش خودشان «آنها را از بین ببرند.» همانطور که درحال خواندن فای استاد بودم، روی این بخش از متن توقف کردم:
«اگر چی واقعاً مسدود باشد، هنوز هم نمیتواند باعث مشکلی شود. معمولاً این ذهن ما است مشکلات را بهوجود میآورد. بهعلاوه، بعد از اینکه شخص از یک استاد قلابی چیگونگ میشنود که وقتی چی به بالای سر برسد، ممکن است مشکلی پیش آید، میترسد. وقتی میترسد، میتواند برای او مشکلی واقعی بهوجود بیاورد.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)
نیروهای کهن مانند «استادان چیگونگ قلابی» عمل میکردند و افکار حاکی از ترس را در من القاء میکردند. تصمیم گرفتم که این آزمایش از طرف نیروهای کهن را نپذیرم و این نوع از آزار و اذیت مالی را نفی کنم. فکرم را نظم دادم: «بسیار خوب، شما میخواهید مرا از نظر مالی تحت آزار و اذیت قرار دهید؟ اکنون میخواهم به دنبال شغل بروم و از این فرصتها برای نجات مردم استفاده کنم، تا برای آنها حقیقت را روشن کنم. قطعاً در این روند وابستگیهایم را از بین خواهم برد، مطابق با فای استاد تزکیه میکنم و فقط نظم و ترتیبات استاد را میپذیرم.» ناگهان آینده را روشن احساس کردم.
همچنین جنبه مثبتی درخصوص این وضعیت وجود داشت. با توجه به حقوق فعلی که داشتم، مطمئن نبودم که میتوانستم برای شرکت در کنفرانس و فعالیتهای فا به ایالات متحده سفر کنم، اما ازآنجاکه اخراج شدم، به من حقوق انفصال از خدمت داده شد که هزینه سفر را بهراحتی تأمین میکرد. مهمتر از آن، با زمان مجاز برای تعطیلات محدود نمیشدم.
اما تصمیم به رفتن به ایالات متحده آمریکا تصمیم آسانی نبود. آیا کنفرانس را انتخاب میکنم یا پسانداز پول را برمیگزینم که این اطمینان را میداد در آینده میتوانم زندگیام را تأمین کنم. بعد از به اشتراک گذاشتن موضوع با سایر تمرینکنندگان، متوجه شدم که تصورم درخصوص پسانداز پول از ترسم ناشی میشود. با توجه به اینکه همسرم نیز تمرینکننده است، پی بردم که شاید این پول برای ما فراهم شده بود تا بتوانیم به آمریکا برویم و پیشرفت بیشتری در تزکیهمان داشته باشم. همچنین میتوان گفت که ما تمام پول را خرج نمیکردیم و آنچه که باقی میماند برای تأمین گذران زندگی در آینده کافی بود.
شروع به جستجوی شغل جدید نیز کردم. حدود ۲۰ سال به دنبال کار نگشته بودم. بنابراین مجبور شدم دانشم را بهروز کنم. شروع به ارسال رزومه کردم. گرچه رزومهها و نامههای زیادی را ارسال کردم، اما خیلی زود متوجه شدم که موقعیتهای معدودی وجود دارد که با مدارک من مطابقت داشته باشند، اساساً هیچ موقعیتی وجود نداشت. هیچ پاسخی دریافت نکردم.
اما، یک ایده در ذهنم جرقه زد. گرچه تمرکز اصلی کار قبلیام درخصوص مدیریت کیفیت بود، اما دانش کمی درباره توسعه وب داشتم. بیشتر آنچه که درباره توسعه وب میدانستم مربوط به پروژههای دافا است که در آن شرکت میکردم و برای آن وبسایت ایجاد کردم. اما اینکه آیا برای به دست آوردن شغل کافی بود، هنوز مشخص نبود.
بعد از شروع ارسال رزومهام درخصوص مشاغل مرتبط با توسعه وب، مورد تشویق مثبت قرار گرفتم و برای مصاحبه دعوت شدم.
اگر صادقانه بخواهم بگویم، خیلی زود متوجه شدم که به طرز وحشتناکی فاقد دانش لازم در این زمینه هستم.
بعد از چند مصاحبه مشخص شد که میتوانستم با دانش فعلیام شغلی کسب کنم، اما شغل سطح پایینی خواهد بود.
وقتی دربارهاش فکر کردم، آن را در قیاس همانند تزکیهام دیدم. چند سالی بود که در همان سطح درجا میزدم و به سمت بالا پیشرفت نمیکردم. همانطور که استاد بیان میکنند:
«برای افرادی از شما که چیتان نتوانسته از میان یک کانال رد شود با پایین بیاید، باید در جستجوی دلایلی در شینشینگ خود باشید. "آیا من برای مدت زیادی در آن سطح باقی ماندهام و حالا زمان آن است که شینشینگ خود را ترفیع دهم؟" زمانی که بهطور واقعی شینشینگ خود را ارتقاء میدهید، خواهید یافت که چی پایین میآید.» {سخنرانی ششم، جوآن فالون)
تصمیم گرفتم که مانند تزکیهکننده به موضوع بنگرم و از این فرصت برای بهبود مهارتهایم استفاده کنم. اقدام به تحقیق کردم که کدام فناوریها ییشتر متقاضی دارند و بررسی کردم که طی چند ماه آینده میتوانم در کدامیک از مهارتها کارآزموده شوم. همچنین سعی کردم مهارتهایی را انتخاب کنم که برای کارهای آیندهام در زمینه پروژههای دافا مفید باشند.
جدای از یادگیری فنآوریهای جدید، هر روز به مطالعه آموزههای فا و ازبرکردن فا میپرداختم. تمرینات را هم انجام میدادم. مطالعه آموزهها به من این امکان را میداد تا مسائل را با درخششی مثبت ببینم. امیدهایم را روی مردم عادی قرار ندادم و آن را بیشتر شبیه روندی دیدم که بتوانم مردم را نجات دهم و در عین حال وابستگیهایم را از بین ببرم.
در همین حال، همچنان به ارسال رزومهام ادامه دادم. در بسیاری از مصاحبهها احساس میکردم که کاملاً آبرویم را از دست میدادم. بهویژه یکی را به یاد میآورم که از من خواسته شده بود که برای یک شرح وظیفه ساده برنامهای ایجاد کنم، اما نتوانستم. مصاحبهکننده کمی هاج و واج به من نگاه کرد و گفت: «بنابراین شما میگویید میتوانید برنامهنویسی کنید؟» در آن زمان، فقط میخواستم از آنجا ناپدید شوم.
وقتی بعداً درباره این وضعیت فکر کردم، متوجه شدم آنچه بیشتر مرا ناراحت کرد این بود که نگران بودم که مصاحبهکننده و همکارانش در مصاحبه درباره من چه فکری میکنند. خیلی نگران نبودم که نمیتوانستم کار برنامهنویسی را انجام دهم.
فهمیدم که این وابستگی عظیمی به حفظ آبرو و شهرت بود.
در واقع، بعداً در آن مصاحبه فرصتی پیدا کردم که درباره هنرهای نمایشی شن یون صحبت کنم و به آن سه نفر گفتم که این نمایش چقدر عالی است. دلیلش این بود که بعد از اینکه با توجه به نداشتن شرایط کافی برای کسب شغل، آن موقعیت را از دست دادم، احساس کردم که فقط میتوانم بهعنوان یک تمرینکننده نهایت تلاشم را انجام دهم. میتوانستم بهطور طبیعی و بهعنوان یک تمرینکننده رفتار کنم.
گرچه همانطور که ممکن است حدس بزنید، آن شغل را به دست نیاوردم، اما احساس کردم کاری را که باید بهعنوان یک تمرینکننده انجام میدادم را انجام دادم و همچنین در مصاحبههای بعدی اعتماد به نفس بیشتری داشتم، احتمالاً به این دلیل بود که وابستگیام به شهرت را درک کرده و شروع به از بین بردن آن کردم.
استاد در «آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۰» بیان کردند:
«اما امید دارم که پس از اینکه افتادید، چیز خوبی از آن یاد بگیرید. همیشه از تجربیاتتان چیزهای بد را برندارید. وقتی چیزهای بد یاد بگیرید، درواقع از تفکر بشری استفاده میکنید تا مسائل را درنظر بگیرید، و زیرکتر و مکارتر میشوید که بدین معنی است که درحال بدتر شدن هستید.»
و
«باید دربارۀ مسائل به شکلی سازنده فکر کنید، و وقتی میلغزید مانند یک تزکیهکننده بهدنبال دلیل باشید، بپرسید، "کجا اشتباه کردم؟" فقط با ارزیابی مسائل با فا است که قادر خواهید بود از تجربهتان چیزهای خوبی یاد بگیرید. اگر واقعاً بتوانید از عهدۀ این برآیید که این کار را انجام دهید، مسائل قطعاً خوب پیش خواهند رفت.»
این نکته را یاد گرفتم که از مصاحبه درسهای منفی نگیرم. بعد از هر مصاحبه ناموفق، نکات و سؤالاتی را که در آن شکست میخوردم خلاصه کرده و درباره آنها مطالعه میکردم. گرچه برخی اوقات احساسات زیادی وجود داشت، مانند اینکه «شما بیکفایت هستید، دانش شما برای به دست آوردن یک شغل خوب بسیار محدود است،» اما سعی میکردم بر آنها غلبه کنم و آن را بهعنوان تزکیه در نظر بگیرم. سعی میکردم آنها را به دل نگیرم و فقط درسهای مثبتی را یاد بگیرم. همانطور که استاد به ما گفتند، ما باید چیزهای جدید را بیاموزیم یا یک وابستگی جدیداً پیداشده را کنار بگذاریم.
گاهی اوقات در مصاحبهها احساس میکردم متکبرانه با من رفتار میکنند، یعنی وقتی که فکر میکردند فاقد دانش مورد نیاز هستم. وقتی بعدها به درونم نگاه کردم، فهمیدم که من نیز تمایل دارم به مردم به دیده تحقیر نگاه کنم، انگار بیشتر از آنها یا بیشتر از چیزی که آنها تشخیص میدادند میدانستم. سعی کردم این وابستگیها را با افکار درست از بین ببرم.
شرکتی بود که میخواست مرا استخدام کند. اما، هنگامی که به وبسایت آنها مراجعه کردم، متوجه شدم که بسیاری از دانشجویان دختر جوان در آنجا کار میکنند. احساس نگرانی کردم: «اگر دختران جوان زیادی در اطرافم باشند، آیا وابستگیام به شهوت را تحریک نمیکنند؟» این ترس کاملاً قوی بود و تقریباً احساس میکردم که از هر پیشنهاد بالقوهای خودداری کنم. اما، پس از به اشتراک گذاشتن موضوع با تمرینکنندهای دیگر، درک کردم که نباید براساس ترسم تصمیمگیری کنم. ابتدا باید ترس را از بین ببرم و تنها پس از آن تصمیم بگیرم که چه کاری باید انجام دهم.
درحالیکه فا را میخواندم، به این بخش رسیدم:
«اولین فکری که به ذهنش رسید این بود: "من یک فرد عادی نیستم. من یک تمرینکننده هستم شما نباید با من به این صورت رفتار کنید. من فالون دافا را تزکیه میکنم." بهمحض اینکه این فکر ظاهر شد، ناگهان همه چیز ناپدید شد. از همان آغاز آنها تبدیل شده بودند.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)
اقدام به مشاهده وضعیت از زاویهای متفاوت کردم. قبلاً خودم را بهعنوان قربانی در نظر میگرفتم: «اگر خانمهای جوان زیادی در اطرافم وجود داشته باشند، چه کاری میتوانم انجام دهم؟» اکنون شروع به درک این وضعیت کردم: «من یک تمرینکننده هستم. در موقعیتهای مختلف من حرف اصلی را میزنم. اگر آنها رفتار ناشایستی داشته باشند، میتوانم به آنها بگویم که مرا به حال خودم بگذارند. راههایی برای رسیدگی به آن وجود خواهد داشت.»
با این درک جدید بسیار آرام شدم. همچنین احساس کردم سطحم بهبود یافته است. واقعاً از این شرکت یک پیشنهاد شغلی دریافت کردم، اما درحالیکه دربارهاش فکر میکردم، زیرا از بعضی جهات کاملاً انتظاراتم را برآورده نمیکرد، از شرکتی دیگر، جایی که قبلاً رزومهام را ارسال کرده بودم تماس تلفنی دریافت کردم.
فرد تماسگیرنده گفت که بهخاطر تأخیری که داشتند متأسف است. او گفت که آنها رزومهام را به اشتباه جابجا کرده بودند و اکنون آن را پیدا کردند. گفتم وقت زیادی ندارم و قبلاً پیشنهاداتی هم به من داده شده است، اما او گفت سریع انجام خواهد شد و صبح روز بعد مرا برای مصاحبه دعوت کرد.
در طی مصاحبه، از بسیاری از درسهایی که از مصاحبههای دیگر آموخته بودم استفاده کردم. حال و هوای مصاحبه خوب بود. بعد از مصاحبه، همان روز، یک پیشنهاد دریافت کردم. شرایط خیلی بهتر از شغلی بود که مرا برای آن در نظر گرفته بودند، بنابراین آن را پذیرفتم.
واقعاً احساس کردم که در روند جستجوی شغل جدید، در مسیر تزکیهام راه زیادی را طی کردهام. در پایان به نظر میرسید که کار خودش به سراغم آمد. احساس میکردم که در این مسیر بار بزرگی از وابستگیهایم را از دست دادهام و احساس سبکی میکردم.
جستجوی کارم حدود شش ماه طول کشید. به لطف نظم و ترتیبات نیکخواهانه استاد، مشارکتم در پروژههای دافا و سایر فعالیتهای دافا قطع نشد.
شغل جدیدم به من این امکان را میدهد که حتی درحالیکه مهارتهایم در زمینه توسعه وب را ارتقاء میدهم که حرفهایتر شدهاند و برای پروژههای دافا مفید هستند، کارم را روی پروژهها ادامه دهم. از استاد بهخاطر این برنامهریزی تشکر میکنم.
دو تجربه اخیر تزکیهام را اضافه میکنم.
کارم متعلق به من نیست
اخیراً در محل کار، بخشی از یک برنامه را ایجاد کردم. طی جلسهای که با همکارانم داشتم معلوم شد که بخشی از برنامهام مورد استفاده قرار نمیگیرد و حتی از من خواسته شد که دوباره آن را بسازم که برای من به نظر میرسید که باید از ابتدا شروع کنم. همکارم اظهار داشت: «این پیشرفت هوشمندانه است. ما این کار را مرحله به مرحله انجام میدهیم و در صورت لزوم آن را تغییر میدهیم.»
پذیرش این مسئله برایم سخت بود که کارهایی را که انجام دادم مورد استفاده قرار نگیرند. وقتی به درونم نگاه کردم، فهمیدم که به کار وابسته شدم، زیرا انگار «مال من» بودند یا «به دست من» انجام شدند.
متوجه شدم به هر کاری که انجام دهم وابستگی دارم. بهعنوان یک تمرینکننده باید بهترین کاری را که میتوانم انجام دهم اما به آن وابسته نشوم. به یاد ماجرای میلرپا افتادم که در مینگهویی خواندم، او مجبور بود معبدی را که تازه ساخته شده بود تخریب کند. بین آن ماجرا و مسئله خودم شباهتهایی را دیدم. تخریب بخشی از کار یا انجام مجدد آن کار سادهای نیست، نه بهخاطر کار، حداقل برای من، بلکه بهخاطر وابستگیهای شکل گرفته است. گرچه ما در عصر دیگری زندگی میکنیم و درحال ساختن معبد نیستیم، اما ما نیز «مجبور میشویم» تا از شر وابستگیها در ذهنمان خلاص شویم.
بعد از اینکه وابستگی را شناسایی کردم و از افکار درست استفاده کردم تا تأکید کنم که این افکار خود واقعیام نیستند، همکارم گفت که میتواند انجام مجدد این کار را برعهده گیرد. درواقع، برای او این کار خیلی سنگین نبود و بسیار سریع آن را انجام داد.
توتفرنگیها
میخواهم واقعه دیگری را با شما در میان بگذارم. این رویداد درباره توت فرنگی است. به همراه همسرم به فروشگاه مواد غذایی رفتم و او یک بسته توتفرنگی تازه برداشت. من از این موضوع ناراضی بودم. در ذهنم، این ایده را داشتم که توتفرنگیها از خارج از کشور آمدند، مصنوعی هستند و غیره. سعی کردم او را از خریدن آنها منصرف کنم، اما او واقعاً آنها را میخواست و بنابراین آنها را خریدیم. به نوعی شروع به عصبانی شدن از دست همسرم کردم. آن شب درحالیکه او توتفرنگیها را میخورد، بسیار ناراضی بودم. تذکر دادم که آنها احتمالاً آنقدر که به نظر میرسند خوب نیستند. همسرم هیچچیزی نگفت و به خوردن آنها ادامه داد.
احساس کردم عصبانیتم علیه همسرم درست نیست. از کجا میآمد؟ بعداً در آن شب کلمهای به ذهنم خطور کرد: «حسادت.» اما نمیتوانستم درک کنم که چرا، چون واقعاً احساس نمیکردم آن شب دوست داشتم توتفرنگی بخورم.
همانطور که دربارهاش عمیقتر فکر کردم، فهمیدم که حسادت افکار و عقایدم درباره اینکه «توت فرنگی از خارج از کشور میآید» و غیره را تشدید میکرد تا خودش را پنهان کند. اما، اگر صادقانه بگویم، به همسرم به خاطر لذتی که از خوردن توت فرنگی به دست میآورد حسادت میکردم. احساس کردم که او آن را «آسانتر» و «راحتتر» از من خورده بود. حسادتم افکار و عقایدم را درباره اینکه «هنوز خوب نرسیدند» و «از خارج هستند» شدت بخشید بهطوری که منطقی به نظر میرسید که سعی میکردم دیدگاهم را به همسرم تحمیل کنم و سعی میکردم او را ترغیب کنم که آنها را نخرد.
اما، در سطحی عمیقتر، مشکلی اساسیتر را پیدا کردم. وقتی تحتتأثیر حسادت قرار میگیرم، بخشی از من وجود دارد که بهنظر میرسد اوضاع را از منظر بالاتری میبیند و به نظر می رسد «بهتر» از دیگران میداند که چگونه آن را اداره کند.
استاد بیان کردند:
«شن گونگبائو فکر میکند که این غیرمنصفانه است و نمیتواند با این مسئله کنار بیاید. "چرا از او خواسته شد که به خدایان عناوین را اعطا کند؟ ببینید چقدر من شن گونگبائو لایق هستم، بعد از اینکه سرم بریده شود، میتوانم آن را دوباره سر جایش بگذارم. چرا از من درخواست نشد كه به خدایان عناوین را اعطا كنم؟" او بهطور باورنکردنیای حسود میشود و همیشه برای جیانگزیا مشکلاتی را بهوجود میآورد.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)
آیا من نیز مانند شن گونگبائو رفتار نمیکردم؟ اینکه بهخاطر مسائل بسیار بیاهمیت تحت فشار روحی قرار میگرفتم و برای همسرم مشکل ایجاد میکردم؟
در آن زمان فراموش میکردم که یک تمرینکننده هستم و اینکه استاد آن شرایط را برایم ترتیب داده بودند.
به تعبیری، این حسادت باعث میشد که فکر کنم بهتر از استاد هستم، اینکه شیوهای که من به مسائل نگاه میکنم درست هستند. در اینجا دوباره به داستان شن گونگبائو شباهت دارد که دیدگاهش را درست و بالاتر از دیگران میدانست.
واقعیت درواقع تا حدودی متفاوت بود. وقتی بعداً با همسرم دربارهاش صحبت کردم، او گفت که فقط میخواست طعم توت فرنگی تازه را بچشد. اگر من واقعاً حقیقت، نیکخواهی و بردباری را تمرین میکردم و میخواستم به فا اعتبار ببخشم، باید میگذاشتم همسرم آنها را داشته باشد و فقط درباره آن فکری مثبت میداشتم.
حسادت میتواند در پشت افکار و عقاید «معصومانه» درباره اینکه چگونه دیگران «باید» رفتار کنند، چه کاری «باید» انجام دهند، پنهان میشود. ما، بهعنوان تمرینکنندگان، حق نداریم درباره آنچه دیگران «باید» انجام دهند، قضاوت کنیم. شاید کاری که آنها انجام میدهند از سوی استاد، با خرد جامع ایشان، نظم و ترتیب داده شده است تا ما بتوانیم وابستگیهایمان را ببینیم. ما نباید با داشتن برخی از انواع وابستگیها از دیگران شکایت کنیم، بلکه باید عجله کنیم و آنها را از بین ببریم! شاید پس از اینکه وابستگیهای ما از بین بروند، اوضاع بهصورت بسیار هماهنگ حل و فصل شود.
آنچه به اشتراک گذاشتهام محدود به درک من است. اگر چیزی نامناسب است، لطفاً آن را متذکر شوید.
سپاسگزارم، استاد. متشکرم، همتمرینکنندگان.
(در کنفرانس تبادل تجربه ۲۰۱۹ فالون دافا در چک و اسلواکی به اشتراک گذاشته شد)
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.