(Minghui.org) درود، استاد محترم و همتمرینکنندگان!
استاد متشکرم که از من محافظت و کمکم کردید در عبور از محنتها بهطور استوار گام بردارم.
ازبرخواندن فا: غلبه بر محنتها
در سال 1999 تمرین فالون دافا را شروع کردم و دو سال بعد بهطور غیرقانونی دستگیر شدم. اگرچه تعالیم فا را بهخوبی مطالعه نمیکردم و وابستگیهای زیادی داشتم، باور قاطعی به فا داشتم. کارفرمایم، بازداشتگاه و اعضای خانوادهام هر راهی را که به ذهنشان خطور میکرد، امتحان کردند تا مرا وادار به نوشت اظهاریه تعهد مبنی بر رهاکردن ایمانم کنند. قاطعانه امتناع ورزیدم و به آنها گفتم که هرگز تمرین فالون دافا را رها نمیکنم. در اعماق وجودم هیچ چیزی نمیتوانست جایگزین فالون دافا شود.
خانوادهام میگفتند اگر تسلیم خواستههای مسئولان نشوم، دستکم به پنج سال حبس محکوم میشوم. شروع به ازبرکردن فا کردم. طی شش ماه حبس در بازداشتگاه، هنگ یین و برخی از آموزههای اخیر استاد لی را از بر کردم. هر لحظه را غنیمت میشمردم تا فا را از بر کنم. وقتی هنگ یین را از بر میخواندم، همیشه به یکی از همتمرینکنندگان فکر میکردم: او در بازداشتگاه هنگ یین را همراه من جمله به جمله از بر کرد و در زندان تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفت و درگذشت.
وقتی در اعتراض به آزار و شکنجه در بازداشتگاه دست به اعتصاب غذا زدم، سایر تمرینکنندگان به من یاد دادند برخی از مقالات اخیر استاد را از بر کنم. در آن زمان درباره اصول فا روشن نبودم و نمیدانستم چگونه آزار و شکنجهای را که نیروهای کهن نظم و ترتیب دادهاند، انکار کنم، اما هنوز نیکخواهی و برکات استاد را احساس میکردم. یک همتمرینکننده کوشا همیشه در زمانهای دشوار پیشم میآمد و کمکم میکرد.
وقتی در رؤیاها با محنتهایی روبرو میشدم، استاد نیز تشویقم میکردند که کوشا باشم و اشاراتی میدادند دال بر اینکه باید وابستگیهایم را از بین ببرم. یک بار در خواب، سه میله فلزی را روی حصار سیم خاردار بازداشتگاه نگه داشته بودم. سپس متوجه شدم باید وابستگیهایم را به شهرت، منفعت و احساسات رها کنم.
استاد بیان کردند:
«اينکه بتوانيد وابستگیهای انسان عادی را رها كنيد، امتحانی سرنوشتساز در مسير راهتان برای موجودی فوقالعادهشدن بهصورتی واقعی است. هر مريد كه بهطور حقيقی تزكيه میكند اين امتحان را بايد بگذراند، زيرا اين خط فاصل ميان يک تزكيهكننده و يک انسان عادی است.» («تزکیه حقیقی،» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
به خودم گفتم که میخواهم مرید واقعی استاد باشم. «تزکیه حقیقی» یکی از مقالاتی است که بارها و بارها آن را از بر خواندهام. ازبرکردن فا باعث شده است شگفتی دافا را احساس کنم. هر زمان که باید شینشینگم را بهبود میبخشیدم، فای استاد در ذهنم ظاهر میشد تا مرا به جلو راهنمایی کند.
یک بار گروهی آمدند تا مرا در سلولی تحت شستشوی مغزی قرار دهند. یکی از آنها تمرینکنندهای بود که در گذشته بهخوبی عمل کرده بود، اما پس از شروع آزار و شکنجه «تبدیل» شده بود. او سپس به نیروهای شیطانی کمک کرد که صدها تمرینکننده، فالون گونگ را رها کنند. او به مسئولان زندان اطمینان داده بود که میتواند مرا وادار کند ایمانم را رها کنم. وقتی سعی داشت مرا تحت شستشوی مغزی قرار دهد، نادیدهاش گرفتم و افکار درست فرستادم و از استاد خواستم نجاتش دهند. سپس او دچار گلودرد شد.
آن بعدازظهر مانند نبردی بین خیر و شر بود. نگهبانی مدتی گوش داد و گفت: «نتوانستم بفهمم چه کسی چه کسی را "تبدیل" میکرد.» بعداً زندان دیگر نگذاشت او با من صحبت کند. حدس میزنم که باید تغییر کرده باشد. امیدوارم او بیدار شود و تزکیهاش را از سر بگیرد.
بعد از آن روز زندان دیگر سعی نکرد مرا «تبدیل» کند. میدانستم که استاد در حال کمککردن به من هستند.
در زندان حتی وقتی شکنجه میشدم، دست از ازبرخواندن فا نمیکشیدم. یک روز آنها مرا در هوا آویزان کردند، درحالیکه وزن کل بدنم روی مچ دستانم بود و به دستانم دستبند زده شده بود، اما دردی نداشتم. یکی از زندانیان گفت که دستانم کبود شده است. همه میدانستیم که بدون گردش خون در دست برای زمانی طولانی، ممکن است آنها قطع شوند. اطرافیانم پیشنهاد كردند از نگهبانان خواهش كنم مرا پایین بیاورند. به حرفشان گوش نکردم. فقط مدام فا را از بر میخواندم، افکار درست میفرستادم و از استاد کمک میخواستم. چند ساعت بعد مرا پایین آوردند. دستانم خوب بودند. میدانم استاد بودند که دوباره از من محافظت کردند.
یک بار دیگر، چند شبانهروز دستانم را پشت کمرم پیچاندند و با دستبند به زمین بستند. زمستان بود، اما فقط اجازه پوشیدن چند لباس را داشتم. هوا یخبندان بود. همچنان فا را از بر میخواندم.
چند روز بعد مرا به سلول دیگری منتقل کردند. مقاله استاد «مریدان دافای دوره اصلاح فا» را به یاد آوردم. طی ده روز قبل از آزادیام، من و تمرینکننده دیگری تحت شکنجه قرار گرفتیم. در صبح دهم، آن تمرینکننده گفت: «خواب دیدم خوک پیری روی زمین دراز کشیده و در حال مرگ است. رویش پا گذاشتم. شیطان در بُعدی دیگر باید از بین رفته باشد. امروز این سلول را ترک میکنیم.» آنها در واقع آن روز دست از آزار و شکنجه ما کشیدند.
شب قبل از آزادیام همتمرینکنندهای به من گفت که در خواب دیده است تعدادی زیادی از موجودات ذیشعور در بُعدهای دیگر مرا بدرقه میکنند. میدانستم استاد در حال تشویقکردن من هستند. بعد از اینکه متوجه اهمیت ازبرکردن فا شدم، دافا به من نیرو بخشید. این استاد و دافا بودند که کمکم کردند از موانع و مشکلات عظیم عبور کنم.
ازبرخواندن فا، ازبینبردن وابستگیها
مدت کوتاهی پس از بازداشتم، یک زندانی که برای انجام کارهایش مرخصی گرفته و بیرون رفته بود، برگشت و به من گفت که شوهرم سعی دارد با من ملاقات کند. معلوم شد که به او اجازه ملاقات با مرا در بازداشتگاه نمیدهند و او کل صبح را روی کوهی در آن نزدکی نشسته بود و از آنجا میتوانست حیاط بازداشتگاه را ببیند. بعد از شنیدن این خبر احساسات متفاوتی به سراغم آمدند. من و شوهرم خانوادهمان را از صفر شروع کردیم، تازه به خانه جدیدی نقلمکان کرده بودیم و پسرمان هنوز جوان بود. کل آن صبح شعر «دافا توهمات را میزداید» را از هنگ یین از بر خواندم. بعد از رهاکردن احساساتم، آرام شدم.
وقتی مرا در سرمای یخبندان رها کردند تا به این طریق شکنجهام کنند، کل صبح مدام مقاله استاد «فهم بیشتر» را از بر میخواندم. درحالیکه این فا را از بر میخواندم، متوجه سرشت اهریمنیام شدم. بعد از اینکه وابستگیهایم را یافتم، نگهبان اجازه داد ژاکتم را بپوشم.
چند سال پیش با هماهنگکنندهای اختلافی داشتم. میدانستم خودم مقصر هستم، اما هنوز نمیتوانستم وابستگیهایی مانند حسادت، رنجش و عقاید دیگر را رها کنم. چند ساعت مقاله استاد «حق با چه کسی است، چه کسی اشتباه میکند» را خواندم و احساس کردم که استاد مقدار زیادی از مواد بد را از بدنم پاکسازی کردند. به خانه آن هماهنگکننده رفتم تا درباره اینکه چطور به درون نگاه کرده و رشد کرده بودم، با او صحبت کنم. او هم به درون نگاه کرد و سوءتفاهمهایمان برطرف شد.
وقتی نمیتوانستم احساساتم را به پسرم رها کنم، پاراگرافی را از جوآن فالون و پاراگراف دیگری را از بر خواندم:
«آيا اگر بيش از حد درباره آنها فكر كنيد به آنها وابسته نشدهايد و در طلب آنها نيستيد؟» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
«در اين لحظه بزرگ در تاريخ، هر قدمِ ثابت، يک گواه تاريخی پرافتخار و تقوای عظيم بیاندازه باشكوه است. تمام اينها درحال ثبتشدن در تاريخ كيهان است.» («شکوه مریدان»)
چگونه میتوانم در آینده یک مسیر درست و پایدار را در تزکیه دنبال کنم؟ از اینکه در زندان تحت آزار و شکنجه قرار گرفتم، درسی گرفتم. فا را بهخوبی مطالعه نمیکردم. فکر میکردم توزیع مطالب همان تزکیه است و به فرستادن افکار درست توجه نداشتم. کمکم شروع کردم فا را اغلب و بهطور نظاممند مطالعه کنم.
بهتدریج اصول فا برایم روشنتر شد. میتوانستم بگویم که چگونه باید مشکلاتم را اداره کنم و میتوانستم مسیر تزکیهای را که استاد برایم نظم و ترتیب دادهاند، با وضوح بیشتری ببینم.
فرستادن افکار درست
وقتی در زندان تحت آزار و شکنجه قرار گرفتم، همتمرینکنندهای را به سلول کوچکی بردند و تحت شکنجه قرار دادند. برایش افکار درست فرستادم. او پس از مدت کوتاهی آزاد شد. وقتی مرا دید، گفت: «میدانستم که حتماً برایم افکار درست فرستادهای، زیرا در خواب دیدم که مرا به بالا هُل میدهی.» استاد از این خواب برای آگاهکردن همتمرینکنندگان و نیز تشویق من به فرستادن افکار درست استفاده کردند.
تمرینکنندهای از شهری دیگر و بسیاری از تمرینکنندگان دیگر دستگیر شدند. از ساعت 8 صبح تا ظهر افکار درست فرستادیم. در ابتدا موانع زیادی را احساس میکردم، اما در پایان صحنه زیبایی را دیدم. آن تمرینکنندگان آزاد شدند.
مدتی پلیس محلی به منزل تمرینکنندگان میرفت تا منزلشان را جستجو و کتابهای دافایشان را توقیف کند. ما گروه کوچکی را تشکیل دادیم تا بیش از یک هفته هر روز بهنوبت افکار درست بفرستیم. روزی که شروع کردیم، پلیس جستجو برای کتابهای دافا را مدتی طولانی کنار گذاشت.
پس از مدت کوتاهی به خانه برگشتم. یک مأمور لباسشخصی تعقیبم میکرد و ترسیده بودم. به درون نگاه کردم و وابستگیهای زیادی را پیدا کردم. هر روز فا را به مقدار زیادی مطالعه میکردم و اغلب برای مدتی طولانی افکار درست میفرستادم. سه الی چهار روز بعد، احساس کردم استاد بسیاری از مواد بد را برایم پاکسازی کردهاند. سپس به روشنگری حقایق دافا برای مردم ادامه دادم.
وقتی به سن بازنشستگی رسیدم، به مدارک بازنشستگیام رسیدگی نشد. از استاد کمک خواستم: «استاد میخواهم بازنشسته شوم، زیرا برای انجام سه کار به زمان بیشتری احتیاج دارم.» این روند نیز روندی از تزکیه بود. بیش از شش ماه به درون نگاه کردم و مرتب افکار درست میفرستادم. یک روز از استاد خواستم که به من قدرت ببخشند و بیش از نیم ساعت افکار درست فرستادم. سپس تلفنم زنگ خورد. اطلاعیه بازنشستگیام را دریافت کردم. یک بار دیگر قدرت دافا را احساس کردم.
استاد بیان کردند:
«همانطور که به شما گفتهام، تزکيه بستگی به تلاش خود شخص دارد، درحالیكه گونگ به استاد شخص مربوط است.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
پیش از آنکه به خارج از شهر بروم، افکار درست میفرستادم. یک بار به مهمانی در شهر دیگری رفتم. در مسیر بازگشت، فهمیدیم که باید قطار را عوض کنیم، بنابراین مجبور شدیم دوباره از بازرسی امنیتی عبور کنیم. هنوز مقداری مطالب روشنگری حقیقت داشتم.سایرین در گروهمان نیز مطالبی را که به آنها داده بودند، همراه داشتند. از استاد خواستم از همه ما محافظت کنند. افکار درستی شدید فرستادم. بدون هیچ مشكلی از بازرسی امنیتی عبور كردیم و صحیح و سالم به خانه برگشتیم.
وقتی وضعیت فرستادن افکار درستم خوب بود، احساس میکردم کل بدنم با انرژی احاطه شده است. احساس میکردم قدرت افکار درستم میتواند کوهی را بشکافد.
رهاکردن وابستگی به راحتطلبی
بعد از شروع تمرین فالون دافا، فهمیدم رنجی که در جوانی متحمل شدم، تجربه گرانبهایی است. آن نهتنها کارمایم را از بین برد، کمک کرد ارادهام نیز قوی شود.
وقتی تازه از زندان آزاد شده بودم، ازنظر مالی مشکل داشتم. برای صرفهجویی در هزینه و وقت، غذایم نان بخارپز سرد با ارزانترین سبزیجات و سسها بود. هنگام غذاخوردن روی پروژههای دافا کار میکردم. وقتی اوضاعم بهتر شد، نان بخارپز و میوه و گاهی حتی بیسکوییت میخوردم. وقتی شوهرم در خانه غذا نمیخورد، بهراحتی هرچه را پیدا میکردم، میخوردم.
طی چند سال گذشته وقت نداشتم جوآن فالون را از بر کنم، بنابراین هنگام آشپزی فا را جمله به جمله از بر میخواندم. برای ازبینبردن وابستگی به راحتطلبی، تختم را تقریباً 15 سانتیمتر از دیوار دور کردم. لحاف تاشده را روی تخت نمیگذاشتم تا نتوانم به دیوار یا لحاف تکیه دهم. متوجه شده بودم که هنگام مطالعه فا به کاناپه تکیه میدهم و گاهی زمانی طولانی استراحت میکنم، بنابراین دیگر برای مطالعه روی زمین نشستم.
هدف زندگی
هر چقدر هم که با سختیها روبرو میشدم، استاد همیشه تشویقم میکردند. گاهی بیش از حد سرم شلوغ میشد و احساس میکردم در حال فروپاشی هستم. در چنین مواقعی، در قلبم میگفتم: «استاد، لطفاً به من قدرت ببخشید. قطعاً موفق خواهم شد.»
استاد بیان کردند:
«فا میتواند تمام وابستگیها را درهم شكند، فا میتواند تمام شيطانها را منهدم كند، فا میتواند تمام دروغها را متلاشی كند و فا میتواند افكار درست را نيرومند كند.» («مداخله را دور کنید،» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)
فرصتهای کسب درآمد در خارج از شهر را رد میکردم. تصمیم گرفتم بهصورت پارهوقت کار کنم تا بتوانم وقت بیشتری داشته باشم و سه کار را بهخوبی انجام دهم. من برای کسب فا به این دنیا آمدم، بنابراین همیشه دافا را مقدم بر هر چیز دیگری میدانم.
وقتی تازه از زندان آزاد شده بودم، میخواستم در یک مهمانی دورهمی شرکت کنم تا درباره دافا به همکلاسیهایم بگویم، اما پول کافی برای سفر نداشتم. از استاد درخواست کمک کردم، زیرا واقعاً میخواستم حقیقت را برای همکلاسیهایم روشن کنم. در کمال تعجب درنهایت توانستم به آن مهمانی بروم و درباره دافا به آنها گفتم. برخی از آنها موافقت کردند از حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای جوانان آن خارج شوند.
تصمیم دشواری بود که انتخاب کنم بهجای کسب درآمد در شغلی در خارج از شهر، به طور پارهوقت کار کنم. پسرم در دانشگاه تحصیل میکرد، بنابراین هزینههای قابلتوجهی داشتم. در پایان، ماندن را انتخاب کردم. باور داشتم اگر در مسیر درست گام بردارم، استاد بهترینها را برایم نظم و ترتیب میدهند، زیرا هر آنچه استاد برایمان نظم و ترتیب میدهند، بهترین است. پسرم پس از فارغالتحصیلی درآمد خوبی داشت و خانه و اتومبیلی برای خودش خریداری کرد.
گاهی وقتی در شرایط سخت به فا اعتبار میبخشیدم، نیروهای کهن توهماتی را برایم ایجاد میکردند و باعث میشدند فکر کنم که اگر به این کار ادامه دهم، تحت آزار و شکنجه قرار میگیرم. با این انتخاب مواجه میشدم که آیا به جلو حرکت کنم یا تسلیم شوم، اما وقتی نجات مردم را در اولویت قرار میدادم، همیشه از محافظت استاد برخوردار بودم. همیشه فا را از بر میخواندم و نظم و ترتیب نیروهای کهن را انکار میکردم. استاد در این موارد کمکم میکردند ترس و خودخواهیام را از بین ببرم.
استاد بیان کردند: «"سايه درختان بيد، غنچه گلها، محلی که سرم را روی آن بگذارم" را خواهيد ديد!» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)
استاد، متشکرم! سپاسگزارم که کمک کردید همواره در مسیر تزکیهام بهطور استوار گام بردارم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.