(Minghui.org) من یک روستایی 67 ساله هستم. تمرین فالون گونگ را (فالون دافا) در سال 1995 شروع کردم.

استاد لی، بنیانگذار فالون گونگ، به ما آموختند که وقتی شخصی تمرین می‌کند، تمام خانواده‌اش از آن بهره‌مند خواهند شد. معجزاتی که برای خانواده‌ام اتفاق افتاد، بیانگر آنچه استاد در آموزش فا بیان کردند، است.

استاد به سوال شاگرد پاسخ دادند:

«آیا نگفتم که با یک نفر که تمرین می‌کند، کل خانواده سود می‌برد؟ حداقل، میدان انرژی که شما حمل می‌کنید برای همه اعضای خانواده‌تان سودمند است زیرا شما در حال تزکیه در یک فای صالح هستید و قدرت نیک‌خواهی و آرامشی که دارید می‌تواند تمام حالات نادرست را اصلاح کند.» (آموزش فا در کنفرانس فای استرالیا)

دافا به من دو نوه داد

دخترم 37 ساله است. او لب شکری به دنیا آمد. کوچک و استخوانی بود. هیچ یک از همسایگانم انتظار نداشتند که او زنده بماند. پاهایش نامساوی رشد کرده بودند و پاشنه پای راستش به زمین نمی‌رسید. مجبور بود کفش مخصوص بپوشد. از 5 سالگی شروع به راه رفتن کرد اما تعادل نداشت و در 7 سالگی هنوز در صحبت کردن مشکل داشت. شکاف لبش در 9 سالگی بخیه زده شد. نگران بودم که شاید تمام زندگی‌اش رنج بکشد.

او با ما در سال 1995 شروع به مطالعه فا و انجام تمرینات فالون گونگ در محل تمرین گروهی کرد. دیگر خیلی به آن مشکلاتش فکر نمی‌کردم. یک روز در سال 1996، شوهرم ناگهان متوجه شد که پاهایش طبیعی شده‌اند و پاشنه پایش می‌تواند زمین را لمس کند. دخترم بسیار هیجان زده بود. او گفت: «حالا می‌توانم هر نوع کفشی بپوشم!»

در سن 23 سالگی، با مرد جوانی آشنا شد و آنها بعداً ازدواج کردند. برایش بسیار خوشحال شدیم.

دخترم شش ماه پس از ازدواج هیچ نشانه‌ای از بارداری نداشت. دامادم شکایت می‌کرد که ممکن است دخترم بیماری داشته باشد. روز بعد برای انجام آزمایش او را به بیمارستان بردیم. دکتر گفت که او باردار است. بارداری‌اش سه هفته بعد نیز تأیید شد. در تابستان سال بعد، او دو پسر دوقلوی سالم به دنیا آورد.

دخترم بعد از زایمان دستگاهی داخل رحمش قرار داد.  متخصص زنان و زایمان گفت که رحمش مشکل دارد و باردار شدن برایش غیرممکن است. او تعجب کرده که دخترم به‌طور طبیعی باردار شده و دو پسر سالم به دنیا آورده است.

بستگان و همسایگانم از این خبر شوکه شدند. شخصی گفت: «دافا به شما دو نوه داد!»

بینی شکسته شوهرم بهبود یافت

شوهرم در زمستان سال 2000 به عنوان چوب‌بر در کوهستان استخدام شد. یک شب، اتاقکی که کارگران در آن اقامت داشتند از دود اجاق گاز پر شده بود. او بیرون رفت تا کمی هوای تازه تنفس کند. پس از طی کردن چند قدم، بر روی پشته‌ای از آجر لغزید وو روی صورتش به زمین افتاد و از هوش رفت.

وقتی فردای آن روز توسط سایر کارگران به خانه فرستاده شد، تقریباً نتوانستم او را بشناسم. صورتش متورم و تغییر شکل یافته بود. چندین جراحت روی صورتش وجود داشت و بینی‌اش شکسته بود.

این آسیب‌دیدگی به‌قدری جدی بود که خانواده‌ام از او خواستند که برای معاینه به  بیمارستان برود. اما شوهرم اصرار داشت که  هیچ دردی را احساس نمی‌کند و نمی‌خواست برود. او فقط دو باند روی آن گذاشت. در حالی که ورم سه یا چهار روز بعد از بین رفت، در روی بینی‌اش یک فرورفتگی به جا مانده بود.  

چند سال بعد در سال 2014، ناگهان متوجه شدم که فرورفتگی بر روی بینی شوهرم از بین رفته است  و تنها زخمی  به‌عنوان شاهد از این معجزه باقی مانده است.

پسرم در تصادف موتورسیکلت مجروح نشد

پسر دومم فالون دافا را تمرین نمی‌کند، اما  اغلب عبارت «فالون دافا خوب است»را تکرار می‌کند.

یک روز عصر در بهار سال 2010 پس از یک روز طولانی کار در مزرعه، با موتورسیکلت به خانه برمی‌گشت. خسته و شاکی از چراغ راهنمای پیش رویش،  به یک تراکتور که آهسته در جلوتر از او حرکت می‎کرد برخورد کرد.

به زمین افتاد و در کنار جاده دراز کشید.  نمی‌توانست حرکت یا صحبت کند. می‌توانست حرف‌های مردم را بشنود كه می‌گفتند او «مرده است».هنگامی‌که صاحب تراکتور او را به بیمارستان شهرستان منتقل کرد، پزشک متوجه شد که به جز مقدار کمی مایع که در کبدش جمع شده، جراحت دیگری ندارد. او فقط گفت که در بیمارستان تحت مراقبت باشد که در صورت نیاز تحت عمل جراحی قرار بگیرد.

پسرم بعد از نیمه شب می‌توانست دوباره صحبت کند. پزشک صبح روز بعد یک معاینه دیگر انجام داد و با تعجب متوجه شد که مایع موجود در کبدش از بین رفته است و نیازی به جراحی نیست.

پسرم اصلاً صدمه‌ای ندید. او درست در لحظه‌ای که با تراکتور برخورد کرده بود، تکرار کرد: «فالون دافا خوب است» و می‌دانست که این استاد است که از او محافظت کرده‌اند.