(Minghui.org) در شهری در نزدیکی شهر ووهان زندگی می‌کنم. هنگام راندن دوچرخه برقی‌ام در 31دسامبر2019 تصادف کردم. دوچرخه‌ام به یک بلوک چوبی کوچک در جاده برخورد کرد و بعد از چند بار چرخیدن زمین خورد. به زمین افتادم و قادر به بلند شدن نبودم. شوهرم با شماره اورژانس تماس گرفت. به بیمارستان منتقل شدم و اشعه ایکس نشان داد که دچار شکستگی کمر شده‌ام. قادر به راه رفتن نبودم.

اما مصمم بودم مسیری را بپیمایم که استاد لی (بنیانگذار فالون گونگ) برایم نظم و ترتیب داده‌اند، از امتناع از جراحی گرفته تا عدم مصرف هیچ دارویی و خودم را از بیمارستان مرخص کردم. پنج یا شش روز بعد، قالب گچ برداشته شد. احساس کردم استاد درست در کنار من هستند و از من مراقبت می‌کنند تا بتوانم به‌عنوان یک تمرین‌کننده تصمیمات درستی بگیرم. صبح روز بعد از برداشتن گچ، دخترم از خواب بیدار شد و به من گفت: «... فقط آن مقدار ناچیز چی سیاه باقی مانده است که آن هم خودش بیرون خواهد آمد.» (سخنرانی دوم، جوآن فالون). فهمیدم که این تذکری از جانب استاد است.

دخترم کمتر از 10 سال سن دارد و از بدو تولد همراه با من تمرین فالون گونگ، (فالون دافا) را انجام داده است. او در دافا محکم و استوار اما بازیگوش است. برای اینکه از او به‌خوبی مراقبت کنم، از یک شغل پردرآمد دست کشیدم و شغلی با درآمد کمتر در نزدیکی خانه‌ام را پذیرفتم. هر روز صبح و عصر او را به‌مدت یک ساعت به مطالعه فا می‌بردم. ما همه سخنرانی‌های استاد را مطالعه کرده‌ایم. تمرین‌ها را به‌طور متناوب تمرین می‌کردیم. او از اصول فا آگاه است.

او بر روشنگری حقیقت درباره دافا تأکید می‌کند و از سه سالگی مرا تشویق به انجام این کار کرده است. او هنگام انجام پروژه‌های مختلف روشنگری با من همکاری کرده است. وقتی که تصادف کردم او برای تعطیلات زمستانی مدرسه در خانه بود. او هر روز با من همراه می‌شد تا فا را تا نیمه‌شب مطالعه کنم و افکار درست بفرستم. او همچنین در کارهای خانه مانند صبحانه و درست کردن تختخوابش کمک می‌کرد. شین‌شینگ‌اش ارتقاء یافته و ذهنیت بازیگوش و تنبل‌اش به‌تدریج از بین رفته است.

یک روز با او درباره علت تصادفم صحبت کردم. گفتم: «اخیراً، هم‌تمرین‌کنندگان و همکارانم مرا بسیار مورد تحسین قرار دادند. به‌طور ناخودآگاه ذهنیت ازخود راضی بودن و خودنمایی در من شکل گرفت، که متوجه آن نشدم.»

ادامه دادم: «باید بدانم که این وابستگی خودم است که موجب تحسین مردم شده است. اما من نیز در تزکیه خیلی سست شدم و به درون نگاه نمی‌کردم. فکر می‌کردم که در تزکیه خوب هستم.» دخترم با جدیت گفت: «ذهنیت ازخودراضی بودن شما واقعاً رشد كرده است و باید ازبین برده شود. در غیر این صورت، می‌تواند به مداخله شیطانی ناشی از ذهن خود شخص منتهی شود.» از شنیدن این موضوع شوکه شدم.

پس از این حادثه، آرام شدم و زمان زیادی را صرف مطالعه فا، ازبرکردن فا و فرستادن افکار درست برای مدت طولانی برای پاک کردن میدان بُعدی‌ خود کردم. وابستگی‌های عمیق پنهان زیادی پیدا کردم. به‌تدریج تزکیه‌ام بسیار بهبود یافت و این بنیان را برایم فراهم کرد تا با افکار درست با این بیماری همه‌گیر پیش رو مواجه شوم.

رها کردن وابستگی‌ها در طول اپیدمی

حدود 20 روز بود که قبل از وقوع ویروس کرونا در ووهان، یعنی حدود 20ژانویه، در خانه درحال مطالعه فا بودم، چیزی که واقعاً تکان‌دهنده بود. شهر ووهان قرنطینه شد. چند روز بعد، این قرنطینه به منطقه محلی ما گسترش یافت. مجتمع مسکونی که من در آن زندگی می‌کردم نیز درحال قرنطینه شدن بود. افراد اجازه نداشتند آزادانه به داخل و خارج مجتمع بروند. لوازم مورد نیاز در صورت درخواست تحویل داده می‌شد.

یک روز دخترم ده‌ها بروشور روشنگری حقیقت را در کابینت پیدا کرد و از من پرسید که آیا می‌تواند هر بار شش نسخه از آنها را در مجتمع توزیع کند. قبل از دادن اجازه مدت طولانی تردید کردم. در زمانی که او برای توزیع بروشورها به بیرون رفت، من در خانه افکار درست می‌فرستادم. در آن زمان، ترس و وحشت زیادی داشتم، زیرا مجتمع در قرنطینه بود و افراد در خارج از خانه به‌راحتی می‌توانستند شناسایی شوند. بعد از اینکه کار را تمام کرد، دوباره با لبخند برگشت، درحالی که من از ترس می‌لرزیدم.

برای مدتی طولانی فا را مطالعه کرده بودم و چهار بار در روز افکار درست فرستاده بودم- هر بار یک ساعت. تمایل داشتم قبل از بیرون رفتنِ مجدد، چند روز صبر می‌کرد. اما او گفت: «می‌خواهم قبل از ورود این بیماری همه‌گیر به مجتمع ما، همه آنها را توزیع کنم.» نمی‌توانستم چیزی بگویم جز همکاری و فرستادن افکار درست هر زمان که او بیرون بود.

یک بار او نیمه‌شب بیرون رفت و برای مدت طولانی برنگشت. نمی‌توانستم بیرون بروم و به دنبال او بگردم. همیشه از استاد می‌خواستم از او محافظت کنند. وقتی برگشت، به من گفت كه برای دور ماندن از دید مردم باید مدت طولانی در راهرو می‌ماند، بنابراین بیش از حد معمول طول كشید.

ذهنم در آشفتگی بود، یک لحظه با ترس دست و پنجه نرم کردم و سپس افکار درست قدرتمند فرستادم. فکر نمی‌کردم که وابستگی‌ام به ترس این‌قدر شدید باشد. در حقیقت، چند سال پیش برای روشنگری حقیقت رودررو در خیابان، با یک هم‌تمرین‌کننده همکاری کرده بودم. ما حتی به یک کارخانه کوچک رفتیم تا حقیقت را برای کارگران آنجا روشن کنیم. در آن زمان، بسیاری از هم‌تمرین‌کنندگان فکر می‌کردند که هر دوی ما دارای افکار درست قوی هستیم. اما اکنون می‌دانم که این ترس در اعماق قلبم پنهان شده بود.

یک بار پس از بازگشت دخترم پس از توزیع مطالب، به او گفتم که ترسیدم. او پاسخ داد: «این شما نیستید، بلکه شیطان است که می‌ترسد.» بعد از اینکه او توزیع ده‌ها بروشور را به پایان رساند، مجبور شدم ریشه ترس خود را پیدا کنم. در روند پاک کردن دوباره و دوباره ترسم با فرستادن افکار درست، به‌تدریج به ریشه آن پی‌بردم. فهمیدم از اینکه دستگیر شوم می‌ترسم. در آن زمان بعد از دستگیری خوب عمل نکردم. از آن زمان به بعد هنگام روشنگری حقیقت، در سایه ترس بودم. با شروع پاکسازی ریشه ترسم که ناشی از آزار و شکنجه بود و اصلاح خود، احساس کردم که شین‌شینگم بهبود یافته است.

مواجهه با علائم بیماری

بلافاصله پس از قرنطینه شدن، مواردی از کرونا ویروس در منطقه محلی و همچنین در مجتمع مسکونی ما تأیید شد. اخطار یک مورد تأییدشده از ابتلا به ویروس کرونا به دیوار راهروی کناری زده شد و اخطاریه دیگری از یک مورد مشکوک به ابتلا به این ویروس نیز در ساختمان پشتی نصب شد که باعث ترس همه شد.

همان موقع، شوهرم شروع به سرفه خشک کرد. گلویم شروع به خارش کرد و سعی داشتم سرفه نکنم. ترس دوباره بر من غلبه کرد، گرچه می‌دانستم که تمرین‌کننده بیمار نخواهد شد. اما ترس شدیدی هنوز مرا لرزاند. هر روز از صبح تا شب فا را مطالعه می‌کردم. به‌تدریج از ترس خلاص شدم. فهمیدم که این ناشی از وابستگی‌ام به بیماری است که در ذهنم پنهان است.

هر روز با ترس و وحشت مواجه می‌شدم، دائماً فا را مطالعه می‌کردم و در اعماق ذهنم به انواع عقاید و تصورات و وابستگی‌های بشری چسبیده بودم. به‌تدریج توانستم ترس از این بیماری همه‌گیر را رها کنم. افکار درست بر من حاکم شد. دیگر احساس نمی‌کردم که گلویم خارش دارد، که در واقع باید به‌عنوان یک روند پاکسازی برای تمرین‌کننده درنظر گرفته شود. برای مردم عادی، این بیماری همه‌گیر نابودکننده است. دخترم گفت: «می‌دانم که سرفه پدر فقط یک توهم است، که ناشی از نگرانی هر دوی ما است. سرفه او برای آزمایش ما تشدید شده است.»

یک روز ترسم از این بیماری همه‌گیر دوباره ظاهر شد و به دخترم گفتم: «نگران هستم که از این بیماری همه‌گیر جان سالم به‌در نبرم.» دخترم گفت: «ما قطعاً زنده خواهیم ماند. اما می‌ترسم که مردم عادی نتوانند نجات یابند.» او می‌خواست برای نصب هر چه سریعتر کلمات نجات‌دهنده زندگی بیرون برود.

از آنجا که هیچ برچسب و چاپگری نداشتیم، او روی کاغذهای کوچک نوشت: «نسخه نجات‌دهنده ذات‌الریه: صمیمانه گفتن فالون دافا خوب است، می‌تواند زندگی شما را از بحران نجات دهد.» «تجویز نجات‌دهنده زندگی از ذات‌الریه: خروج از حزب کمونیست چین و سازمان‌های جوانان وابسته به آن‌، می‌تواند جان شما را نجات دهد. شماره تلفن برای تماس ...» سپس او با دقت یک گل نیلوفر آبی صورتی را در پشت یادداشت می‌کشید. هر تکه کاغذ فقط اندازه یک کف دست بود. چسب در اختیار نداشتیم، بنابراین تعدادی سیب زمینی‌ را بخارپز کردیم و سپس آنها را به نصف برش دادیم. با مالیدن قسمت بریده شده یک سیب‌زمینی روی دیوار و سپس قرار دادن کاغذ کوچک روی آن، یک برچسب سریع تولید و کاغذها چسبانده شد.

دخترم صبح زود می‌رفت تا برچسب‌ها را بگذارد درحالی که من با ترس و عقاید و تصورات بشری خودم روبرو بودم. یکبار او می‌خواست بیرون برود تا دوباره برچسب‌ها را نصب کند. او گفت: «من فقط کارهای مقررشده را انجام می‌دهم. این استاد هستند که همه این کارها را انجام می‌دهند.» من چیزی نگفتم و فهمیدم که این تذکری از جانب استاد است که مرا ترغیب کردند که از چیزی نترسم. صبح روز بعد، کلمات او درست بعد از باز کردن چشمانم در مغزم ظاهر شد: «من فقط کارهای مقررشده را انجام می‌دهم. این استاد هستند که همه این کارها را انجام می‌دهند.» به او اجازه دادم که ساعت 7 صبح بیرون برود، درحالی که برایش افکار درست می‌فرستادم.

هر بار که به خانه برمی‌گشت، احساس می‌‌کردم که به‌خصوص بُعد فیزیکی‌ام، ذهنم و حتی مجتمع بسیار درخشان شده است. هنگامی که به او گفتم: «چه زمانی بیرون می‌روی تا برچسب‌ها را نصب کنی، من هنوز کمی می‌ترسم.» او گفت: «مادر، ترسیدن درست نیست، زیرا من برچسب‌های دافا را برای نجات موجودات ذی‌شعور نصب می‌کنم.» فهمیدم وقتی که اصلاح فا به دنیای بشری می‌رسد باید ترس و عقاید و تصورات بشری را از بین ببرم.

استاد بیان کردند:

«فا می‌تواند تمام وابستگی‌ها را درهم شکند، فا می‌تواند تمام شیطان‌ها را منهدم کند، فا می‌تواند تمام دروغ‌ها را متلاشی کند و فا می‌تواند افکار درست را نیرومند کند.» («مداخله را دور کنید» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)

می‌دانستم که همه چیز از فا آمده است، بنابراین کل روز فا را مطالعه می‌کردم. هنگام غروب، اساساً از وضعیت نگرانی خارج می‌شدم. بعد از گذشت بیش از نیم ماه، متوجه شدم که خودآگاه اصلی‌ام بسیار قوی‌تر شده است و دیگر هر روز از آن وحشت نمی‌کردم. افکار درست من به‌تدریج چیره شد.

یک روز فهمیدم که در تزکیه بهبود یافته‌ام. فهمیدم که خودنمایی و همچنین سایر وابستگی‌ها همه در یک سطح هستند. آنها فقط در یک سطح خاص ظاهر می‌شوند. وقتی شخصی فراتر از این سطح برود، آنها از بین می‌روند. دیگر نمی‌خواستم خودنمایی کنم. احساس می‌کردم که خودنمایی ماده‌ای کثیف، فاسد و کم انرژی است.

از بین بردن محافظت از خود- انتخاب درست

چرا فقط در عرض یک ماه اکنون می‌توانم کم‌کم از آن فراتر روم؟ این بیماری همه‌گیر ماهیت محافظت از خود را تحت تأثیر قرار داد. در انتخاب دشوار «خودخواهی» یا «نوع‌دوستی،» موجودات ذی‌شعور را انتخاب کردم.

در گذشته گرچه در تئوری می‌دانستم که ریشه کیهان کهن خودخواهی است، اما هرگز به‌طور جدی با این موضوع برخورد نکرده بودم. در سطح به‌نظر می‌رسید که در تزکیه کوشا هستم و سه کار را بصورت مکانیکی انجام می‌دادم. وقتی متوجه ریشه خودخواهی شدم، احساس کردم که از پوسته ضخیم، کثیف و محکم بیرون آمدم. احساس می‌کردم که خود واقعی معصوم و از خودگذشته است. در عین حال، هنگامی که خود واقعی‌ام را پیدا کردم، آن وابستگی‌ها به‌راحتی ازبین برده شد. آنها فقط یک لایه گرد و غبار روی سطح بودند. دیگر نیازی به چرخیدن در آن گرداب‌های وابستگی نداشتم.

همچنین فهمیدم که چرا در گذشته وقتی حقیقت را برای آنها روشن می‌کردیم مردم نمی‌خواستند به ما گوش دهند. وقتی ما توسط این پوسته ضخیم «خودخواهی» و «بی‌حسی» مهر و موم می‌شویم، آنچه می‌گوییم هیچ قدرتی از نیک‌خواهی خالصانه وجود ندارد و خود واقعی ما نیست، بنابراین واقعاً مؤثر نیست.

پس از آگاه شدن به موارد فوق، اتفاقی افتاد. در گذشته، از دخترم خواستم نرم‌افزار مربوط به عبور از سد اینترنت را برای بانویی در خانواده شوهرم بیاورد و من نیز سعی کردم از طریق تلفن به او اطلاع دهم. هر دوی ما شخصاً به دیدنش نرفتیم. سپس او برای گرفتن نرم‌افزار به خانه‌ام آمد. او هرگز به خانه‌ام نیامده بود. فهمیدم، این «خودخواهی» و «بی‌حسی» موضوع کیهان کهن است، بسیار شبیه نیروهای کهن است. استاد همیشه بر اهمیت مطالعه فا تأکید می‌کنند. به‌خصوص در پایان اصلاح فا، برای ایجاد تغییرات اساسی، باید فا را به‌خوبی مطالعه کرد. فقط دافا می‌تواند یک موجود «خودخواه» در کیهان کهن را تغییر دهد و آن را به فردی ازخودگذشته و نوع‌دوست تبدیل کند.

همچنین فهمیدم که بسیاری از هم‌تمرین‌کندگان مثل من که حدوداً 20 سال در فا تزکیه کرده‌اند و به بعضی از اصول فا روشن‌بین شده‌اند، تمایل دارند که درباره درک خودشان صحبت کنند، فکر می‌کنند درک خودشان درست است و در هنگام تبادل تجربه به‌ندرت درباره آنچه توسط فا گفته شده است، صحبت می‌کنند. این رضایت از خود مانع از رها کردن خودمان می‌شود و اجازه نمی‌دهد فا را با ذهنیتی فروتنانه مطالعه کنیم. در حقیقت، این رضایت از خود، بی‌احترامی بزرگی به فا است. برای مدت طولانی، بسیاری از هم‌تمرین‌کنندگان نتوانسته‌اند فا را درک کنند و قادر به تغییر اساسی خود نیستند. گاهی اوقات ما به جای اینکه براساس فا تزکیه کنیم، تمایل داریم به هم‌تمرین‌کنندگان و گروه به‌طور کلی وابسته باشیم. بنابراین فا خودش را برای ما متجلی نخواهد کرد.

ازبین بردن افکار نادرست

امیدوارم علاوه بر اینکه فوراً موجودات ذی‌شعور را نجات می‌دهیم، تمرین‌کنندگان همچنین فا را بیشتر مطالعه کنند، خود را به‌خوبی تزکیه کنند و آن وابستگی‌هایی را پیدا کنند که از مدت‌ها قبل وجود داشته اما شناخته نشده‌اند. فقط با جذب شدن در فا می‌توان حقیقتاً نجات را به موجودات ذی‌شعور ارائه داد. از این گذشته، این بدن فیزیکی ما نیست بلکه فا است که می‌تواند موجودات ذی‌شعور را نجات دهد.

در عین حال دریافتم که فرستادن افکار درست بسیار قدرتمند است. در طی فرستادن افکار درست به‌مدت طولانی، فهمیدم که برخی از چیزهایی که برای مدتی طولانی توسط نیروهای کهن در بدنم کار گذاشته شده بود، از هم پاشیده شد. آنها همیشه سد راهم بودند و مرا كنترل می‌کردند و مانع از این می‌شدند که واقعاً وابستگی‌ها و عقاید و تصورات بشری‌ام را شناسایی کنم. آنها همچنین وابستگی‌های مرا تقویت کرده و باعث می‌شدند که رها کردن‌شان سخت و دشوار شود. در عین حال این مواد فاسد همچنین باعث بی‌حسی و سست شدنم شدند. فرستادن افکار درست برای مدت طولانی همچنین عوامل شیطانی بسیاری را در پشت افراد در مجتمع مسکونی‌ام نابود کرد. ما باید در طول این بیماری همه‌گیر به فرستادن افکار درست توجه کنیم.

همانطور که برای روشنگری حقیقت با دخترم همکاری و هرچه فا را هر روز مطالعه می‌کردم و خودم را به سطح بالاتری از تزکیه ارتقاء دادم، با کمک استاد روشن‌بین شدم که باید یادداشت کنم که مردم در هنگام این بیماری همه‌گیر، با صمیمانه گفتن «فالون دافا خوب است»، نجات می‌یابند و آن کاغذ را در باشگاه ورزشی مجتمع قرار دهم که افراد بیشتری در حین انجام تمرین‌ها بتوانند ببینند. مانند گذشته، ترسی در من به‌وجود آمد: «خیلی‌ها دست نوشته‌های مرا خواهند خواند. من تنها تمرین‌کننده این مجتمع هستم...» پس از تأمل زیاد، ترسم را رها کردم، بین خودم و موجودات ذی‌شعور، تصمیم گرفتم خودخواهی‌ام را رها کنم. دخترم صبح زود دوباره آن اطلاعیه را نصب کرد. بعداً فهمیدم که افراد زیادی در باشگاه ورزشی در نزدیکی خانه‌ام مشغول کار هستند. خوشحال بودم و همچنین می‌ترسیدم. مرتباً افکار درست می‌فرستادم تا افکار و تصورات بشری‌ام را پاک و فا را مطالعه کنم. درهمان موقع متوجه شدم که سرفه شدیدتری در مجتمع مشاهده نمی‌شود.

دخترم رؤیایی را برایم تعریف کرد که پس از نصب آن یادداشت دیده بود. در خواب، تمرین دوم را در خانه،‌ روبروی دیواری انجام می‌دادم که روی آن دیوار عکس بسیار بزرگی از استاد وجود داشت. استاد کاسایا پوشیده بودند، روی یک گل لوتوس بزرگ ایستاده بودند و اشعه خیره‌کننده طلایی از اطراف بدن‌شان ساطع می‌شد، که نشان‌دهنده تقدسی با شکوه و وصف‌ناپذیر بود. در هر طرف استاد، دو اژدهای طلایی وجود داشت. استاد و آن چهار اژدهای طلایی بالاتر از ابرهای رنگارنگ بودند. پشت استاد قصر آسمانی طلایی و روشنی وجود داشت مانند صحنه‌ای که در پشت صحنه نمایش شن یون دیده می‌شود. نقاشی ثابت و روی دیوار آویزان بود، اما صحنه داخل این نقاشی پویا بود و از استاد دائماً نور ساطع می‌شد. در خواب، دخترم گم شد اما من او را پیدا کردم. وقتی دخترم رؤیایش را برایم تعریف کرد تحت تأثیر قرار گرفم. پی‌بردم که استاد درحال تشویق و اطمینان خاطر دادن به من هستند، بدین معنی که با محافظت از جانب استاد، فرد باید به اندازه توان خود برای نجات موجودات ذی‌شعور تلاش کند.

اعتماد کامل و بی‌قیدوشرط به استاد

بعداً فهمیدم که باید حقیقت را از بالکن خانه‌ام روشن کنم. سعی کردم، اما تأثیرش خیلی خوب نبود، که کمی ناامیدکننده بود. اما حالا فهمیده‌ام که باید ثابت‌قدم باقی بمانم و سرانجام اوضاع تغییر خواهد کرد. احساس می‌کنم، برداشتن هر قدمی در فا بسیار دشوار است و هر قدم به اعتماد کامل و بی‌قیدوشرط به استاد احتیاج دارد. هر مرحله، مرز بین زندگی و مرگ موجودات ذی‌شعور است. هر قدم همچنین عاملی برای تغییر زندگی من است.

من اخبار در اینترنت یا اخبار در رابطه با این بیماری همه‌گیر را که به تلفن همراهم ارسال می‌شود نمی‌خوانم. فقط پیام‌ها را پاک می‌کنم. فقط فا را مطالعه می‌کنم و مقاله‌هایی را در وب‌سایت مینگهویی می‌خوانم که درباره بهبود در فا است. همچنین باید بدانم که منظور از فا در آن مسائل دنیوی چیست، تا بتوانم تمام تلاش خود را برای تزکیه و نجات موجودات ذی‌شعور بیشتر انجام دهم. در عین حال همچنین پی‌برده‌ام که وقتی که افکار درستم قوی نیست و تفکر منفی‌ام غالب است، مقالات در وب‌سایت مینگهویی می‌توانند به‌سرعت مرا اصلاح کنند. این می‌تواند به من کمک کند تا فوراً به افکار درست و منطقی دست یابم.

هنگام همکاری با فرزندم، به‌خصوص در مراحل اولیه که ترس زیادی داشتم وقتی به او نگاه می‌کردم می‌دیدم که خالص و عاری از ترس است، یک بار خندیدم و گفتم: «من خیلی می‌ترسم. این تو هستی که مرا وادار به پیشروی می‌کنی. وقتی بسیاری از منافع مادی را رها کردم تا بتوانی تزکیه کنی، هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزی بتوانی به من اینگونه کمک کنی. دیگر به‌عنوان یک هم‌تمرین‌کننده کوچک با تو رفتار نمی‌کنم. تو مانند من، یک مرید دافای دوره اصلاح فا هستی. تو خیلی بهتر از من تزکیه می‌کنی.» او از من خواست که از گفتن چنین چیزهایی خودداری کنم.

علاوه بر دیدن خلوص، ازخودگذشتگی و اعتقاد محکم او به دافا و استاد، همچنین چیزهای زیادی را برای کمک به بهبودش پیدا کردم، از جمله اینکه دخترم نمی‌دانست چگونه می‌توان به‌طور محکم و استوار تزکیه کند و بسیاری از وابستگی‌هایش را پیدا نکرده بود. او همچنین درباره اینکه چگونه وابستگی‌هایم را پیدا کنم با من صحبت می‌کند. با ذهنی باز و روشن می‌توانم شاهد تزکیه‌اش باشم. می‌دانم که او نیست بلکه استاد هستند که به ما در پیشبرد کمک می‌کنند. همه چیز توسط استاد نظم ترتیب داده شده است.

به‌تدریج در تزکیه خود بالغ شده‌ام، از وضعیت کم انرژی بودن، خودنمایی، اعتباربخشی به خود و ازخودراضی بودن، به حالت ایمان به استاد و فا رفته‌ام. استاد بزرگوار و عظیم هستند! دافا قدرتمند است! نمی‌خواهم به خودم اعتبار ببخشم بلکه می‌خواهم فقط به دافا اعتبار ببخشم.