(Minghui.org) در سال 1997 تمرین فالون دافا (فالون گونگ) را شروع کردم. در آن سال، هنوز افتادن از دوچرخه و شکستن پایم را به‌خاطر می‌آورم. دو ماه طول کشید تا بهبود یافتم. با تشویق یک هم‌تمرین‌کننده که همسایه‌ام نیز بود، برای اولین بار به یک مکان تمرین‌گروهی رفتم.

حدود 10 دقیقه پیاده تا آنجا راه بود، اما تقریباً یک ساعت طول کشید تا به آنجا برسم. خسته بودم و نمی‌توانستم تمرین‌ها را انجام دهم، بنابراین کسی پیشنهاد کرد فقط تماشا کنم. با این حال، اصرار داشتم از زمانی که در آنجا حضور دارم استفاده کرده و در تمرینات گروهی شرکت کنم. بعد از یک ساعت احساس راحتی بسیاری کردم و درد زیادی نداشتم. پیاده‌روی به خانه نیز آسان بود.

از زمانی که یک تمرین‌کننده فالون دافا شدم، چیزهای بسیاری برای به‌اشتراک گذاشتن داشته‌ام، ازجمله موفقیت‌ها و درس‌هایی که آموخته‌ام. تلخ‌ترین درسی را که گرفتم، عدم انجام تمرین‌ها به‌طور مداوم بوده است.

حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در سال 1999 آزار و شکنجه فالون گونگ را آغاز کرد. مرا مجبور کردند در یک جلسه شستشوی ‌مغزی شدید شرکت کنم و برخلاف میلم موافقت کردم که تمرین‌ها را انجام ندهم. بنابراین، تمرین‌ها را انجام ندادم، اما هنوز فا را مطالعه می‌کردم، خود را براساس اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری تزکیه ‌کرده و آنچه را که تمرین‌کنندگان دافا باید انجام دهند، انجام می‌دادم.

در ژوئیه سال 2000 به همراه سایر تمرین‌کنندگان با قطار به پکن رفتیم تا درخواست تجدید نظر درباره حق تمرین فالون گونگ را ارائه دهیم. مأموران مرا متوقف کردند و به شهر کونمینگ بازگرداندند، که در آنجا برای یک ماه مرا نگهداشتند.

به‌خاطر شرکت در یک جلسه مطالعه فا و تبادل تجربه، به دوسال حبس در اردوگاه کار اجباری، محکوم شدم. پس از آزادی‌ام، سه کار و روشنگری حقیقت را انجام می‌دادم، اما هنوز تمرین‌ها را انجام نمی‌دادم. احساس کاملاً خوبی از خودم داشتم، زیرا فکر می‌کردم می‌توانم روند اصلاح فای استاد را ادامه دهم.

تجربه کارمای بیماری

در سال 2017 دچار کارمای بیماری شدیدی شدم. آن با یک سردرد بسیار شدید شروع شد، که با گسترش درد به کمر و سینه‌ام بدتر شد. نمی‌توانستم سرم را حرکت دهم. اگر کمی سرم را حرکت می‌دادم، یا حتی وقتی راه می‌رفتم، باعث درد شدیدی می‌شد.

درد شدیدتر می‌شد و مجبور بودم هنگام راه رفتن، نشستن یا دراز کشیدن سرم را با دستانم نگه دارم. بعلاوه توموری در کشاله رانم درحال رشد بود. بزرگتر و بزرگتر می‌شد و همچنین دردناک بود. حتی راه رفتن نیز رنج‌آور شد.

در ابتدا، هنوز بروشورهای اطلاع رسانی فالون دافا را توزیع می‌کردم. بعداً، دیگر نتوانستم این درد را تحمل کنم و احساس کردم که ترجیح می‌دهم از چنین رنجی بمیرم. حتی فکر کردم که به بیمارستان مراجعه کنم تا تومور را بردارند یا مقداری دارو تهیه کنم. اما، متوجه شدم که یک تزکیه‌کننده هستم، چگونه می‌توانستم از روش‌های مردم عادی برای حل مشکلات کارمایم استفاده کنم؟ آیا از افکار بشری استفاده نمی‌کردم؟ چگونه یک تزکیه‌کننده می‌تواند بیماری داشته باشد؟ حتماً درشین‌شینگم مشکلی داشتم.

استاد بیان کردند:

«فالون دافا روشی برای تزکیۀ بدن و ذهن است، بنابراین آن باید تمرین‌هایی را برای انجام دادن داشته باشد. از یک جهت، حرکات تمرین برای تقویت کردن توانایی‌های فوق‌طبیعی هستند. «تقویت کردن» چیست؟ آن استفاده از توان نیرومند گونگ برای تقویت توانایی‌های فوق‌طبیعی شما است و آن‌ها را به‌تدریج قوی‌تر و قوی‌تر می‌کند. از جهتی دیگر، بدن شما نیاز دارد که بسیاری از موجودات زنده را رشد دهد. در عمل تزکیه در سطحی بالا، مدرسۀ دائو دربارۀ «تولد کودک جاودان» صحبت می‌کند، همان‌طور که مدرسه بودا دربارۀ «بدن سخت تباهی ناپذیر» صحبت می‌کند. از این گذشته، بسیاری از توانایی‌های فوق‌طبیعی باید رشد داده شوند. این موجودات احتیاج دارند که از طریق تمرین‌های فیزیکی رشد داده شوند و آن‌ها چیزهایی هستند که تمرین‌های ما پرورش می‌دهند. یک تمرین تزکیۀ کامل بدن و ذهن به هر دوی تزکیه و تمرین نیاز دارد.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

هنگامی که واکنشم را در رابطه با این موضوع مورد بررسی قرار دادم، احساس شرمندگی بسیاری کردم. چرا تمرین‌ها را برای مدتی چنین طولانی انجام ندادم و از الزامات استاد و فا پیروی نکردم؟ بدون انجام تمرین‌ها، چگونه می‌توانیم نیروهای فوق‌طبیعی‌مان را تقویت کرده و بدنمان را تزکیه می‌کنیم؟ به‌محض فهمیدن علت اصلی محنت‌هایم، شروع به انجام تمرین‌ها کردم.

یک روز، درست وقتی‌که تمرین‌ها را به‌پایان رساندم، روی تخت دراز کشیدم و تقریباً خوابم برد. با چشمان آسمانی‌ام دیدم که میدانم با سپری از نور قرمز احاطه شده است و هزاران مأمور پلیس مرا با اسلحه هدف قرار داده‌اند. آنها می‌خواستند سپر را ازبین ببرند. هنگامی‌که احساس کردم سپر تقریباً برداشته شده، فریاد کشیدم: «استاد خواهش می‌کنم مرا نجات دهید.» ناگهان اهریمن کاملاً منفجر شد و ازبین رفت.

می‌دانستم که به چه دلیل این اتفاق افتاده، زیرا تمرین‌ها را برای سال‌های سال انجام نداده‌ بودم و آنگاه اهریمنی که در آنجا انباشته شده بود توسط استاد پاک شد و ازبین رفت. میدانم پاک و نورانی شد و سر دردم به‌تدریج ناپدید شد.