(Minghui.org) نام من چونلای است و 68 ساله هستم. قبل از تمرین فالون دافا، زندگی من بسیار متفاوت بود. به بسیاری از بیماری‌ها از جمله هپاتیت شدید، گاستریت و ضعف اعصاب مبتلا بودم. مجبور بودم تمام سال دارو مصرف کنم. به‌عنوان فردی کله‌شق شناخته می‌شدم و اغلب بعد از مست شدن دعوا می‌کردم.

در یک کارخانه سیمان کار می‌کردم و یک بار بعد از مست کردن به منشی ناسزا گفتم. همچنین با مشتریان و اعضای خانواده و همکارانم دعوا می‌کردم. وقتی چیزهایی را که به آن کارخانه تعلق داشت، به خانه می‌بردم، هیچ کسی جرئت گفتن یک کلمه را نداشت. در خانه، غالباً تندخو بودم و همسرم را کتک می‌زدم. فضای خانه بسیار پرتنش بود.

در سپتامبر1995 تمرین فالون دافا را شروع کردم. مدتی پس از آن، تمام بیماری‌های من ناپدید شدند و سلامتی خود را بازیافتم. همچنین سیگار کشیدن، نوشیدن مشروب و قمار را ترک کردم و دیگر دیگران را مورد آزار و اذیت قرار ندادم. شروع به پیروی از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری کردم. روابط خانوادگی من نیز بسیار بهتر شد.

وابستگی به نفع شخصی را رها کردم. تمام چیزهایی را که از محل کارم به خانه برده بودم بسته‌بندی کردم و آنها یک ماشین را پر کردند. به مدیر گفتم: «اینها چیزهایی است که به خانه برده بودم. اکنون فالون دافا را تمرین می‌کنم و استادم به ما می‌آموزند که خوب باشیم، به‌همین خاطر آنها را بر می‌گردانم.»

كسانی كه شاهد این تغییرات در من بودند، بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند. آنها گفتند که فالون گونگ واقعاً عالی است! باعث شده چونلای فرد بهتری شود! یک ضرب‌المثل چینی وجود دارد که می‌گوید: «داشتن فرزندی که رفتارش را اصلاح کند از طلا با ارزش‌تر است.» و از زمانی که تمرین فالون دافا را شروع کردم دقیقاً این‌گونه تغییر کردم.

رهبر پیشین چین، جیانگ زمین، کارزار آزار و اذیت سراسری علیه تمرین‌کنندگان دافا را در تاریخ 20ژوئیه1999 آغاز کرد. یک روز، یکی از مدیران شرکت هنگام وقت ناهار به خانه من آمد. او به خانواده من گفت: «پلیس به کارخانه آمد و دوباره به دنبال چونلای بود. لطفاً از او بخواهید که مراقب خودش باشد!» وی ادامه داد: «چونلای پس از تمرین فالون دافا شخص خوبی شده است. چرا باید او را دستگیر کنند؟»

این مدیر، در گذشته تصویر بسیار بدی از من داشت زیرا قبلاً خیلی دردسر ایجاد می‌کردم. اما بعد از تمرین دافا، به‌سختی کار کردم و کارهای کثیفی را که دیگران از آن دوری می‌کردند، پذیرفتم، مانند تمیز کردن توالت. مدیران و همکارانم شاهد تحول من بودند، بنابراین آنها شروع کردند به من کمک کنند و از من محافظت کنند.

در نوامبر2015، یک مشتری را سوار سه‌چرخه خود کردم تا بتوانم برخی از اقلام را بردارم. وقتی درحال دور زدن بودم، به‌طور تصادفی با ماشین جدیدی که در کنار جاده پارک شده بود برخورد کردم. این تصادف یک فرورفتگی کوچکی در ماشین ایجاد کرد. من از ساکنان آن اطراف پرسیدم که آیا این ماشین آنها است، اما آنها گفتند نه. مشتری نگران این بود که من برای خودم مشکل ایجاد کنم، بنابراین او گفت: «هیچ کسی شاهد این تصادف نبوده، بنابراین لازم نیست که آن را اعلام کنی. بیا برویم!»

خیلی سعی کردم اما نتوانستم صاحب ماشین را پیدا کنم، بنابراین تصمیم گرفتم ابتدا کالا را تحویل بدهم. بعداً برگشتم اما بازهم نتوانستم صاحب آن را پیدا کنم. هوا تاریک شد، بنابراین تصمیم گرفتم به خانه بروم و روز بعد برگردم. اما وقتی صبح روز بعد برگشتم، ماشین رفته بود. بعدازظهر دوباره برگشتم و ماشین را ندیدم. وقتی روز سوم رفتم، بالاخره دیدم ماشین در همان نزدیکی پارک شده است. خیالم راحت شد.

در آن زمان یکی از دوستانم با من بود. به او گفتم: «من با این ماشین تصادف کردم، بنابراین باید یک یادداشت برای صاحب آن بگذارم و به او بگویم که برای تصادف با من تماس بگیرد.»

دوستم شگفت‌زده شد و به‌نظر رسید درک نکرده که چرا باید یادداشت بگذارم. گفتم: «من تمرین‌کننده فالون دافا هستم. اگر به ماشین شخصی برخورد کنم و وانمود کنم که هیچ اتفاقی نیفتاده است، آیا خلاف الزامات دافا عمل نکرده‌ام؟»

دوستم را پیاده کردم و برگشتم تا صاحب ماشین را پیدا کنم. همانطور که منتظر بودم، دو نفر را دیدم که از کوچه بیرون آمدند. به آنها سلام کردم و پرسیدم آیا آنها می‌دانند که صاحب این ماشین چه کسی است. «به طور تصادفی با این ماشین برخورد کردم و نتوانستم صاحب آن را پیدا کنم.»

آنها گفتند كه برای من تماس می‌گیرند. درحالی که با تلفن صحبت می‌کردند، از من سؤال کردند که آیا خسارتی دیده است؟ فرو رفتگی را به آنها نشان دادم. یکی از آنها یادداشت من را خواند و با تعجب نگاه کرد: «وای، چگونه توانستم با چنین شخص خوبی روبرو شوم!»

مدتی بعد صاحب آن آمد. من به او سلام کردم: «آقا، سه روز پیش به‌طور تصادفی با ماشین شما برخورد کردم. خوشحالم که بالاخره شما را پیدا کردم!» سپس فرورفتگی را به او نشان دادم، اما او ناراحت نشد. هر سه آنها گفتند که قدردان مهربانی من هستند.

پاسخ دادم: «علت اینکه فرد خوبی هستم این است که فالون دافا را تمرین می‌کنم. سایر تمرین کنندگان فالون دافا نیز همین کار را می‌کردند.» خواستم 50 یوان برای جبران خسارت به او بدهم، اما صاحب ماشین آن را نپذیرفت.

وقتی دوستم این را شنید، او مرا سرزنش کرد: «آیا احمقانه عمل نمی‌کنی؟ اگر او از تو 1000 یوان به‌عنوان غرامت می‌خواست چه؟»

پاسخ دادم: «اگر کسی به ماشین تو بزند و فرار کند، چه حسی داری؟»

وقتی همکارانم از این حادثه مطلع شدند، همه تحت تأثیر قرار گرفتند.

از فالون دافا سپاسگزام که مرا موفق کرده فرد بهتری شوم. استاد از نجات نیکخواهانه شما سپاسگزارم!