(Minghui.org)

مادربزرگم دافا را به من معرفی کرد

وقتی در سال 1996 متولد شدم، فالون دافا در چین محبوب و مشهور بود و وقتی آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون دافا در سال 1999 شروع شد، فقط سه سال داشتم. در طول سال‌های مدرسه ابتدایی با مادربزرگم که یک تمرین‌کننده دافا است زندگی می‌کردم. او در سمینارهای عمومی استاد شرکت کرده بود و غالباً کتاب‌های دافا را برای من می‌خواند و سخنرانی‌های ضبط‌شده دافا را برایم پخش می‌کرد. او همچنین تمرینات را به من یاد داد. برای درک دافا خیلی کوچک بودم اما با این وجود از او پیروی می‌کردم. گاهی اوقات هنگام گوش دادن به سخنرانی‌های شنیداری می‌خوابیدم. مادربزرگم مرا مجبور نمی‌کرد. طبیعتاً سعی می‌کردم که مطابق تعالیم دافا ابتدا فرد خوبی باشم و اول به فکر دیگران باشم.

گمشده در جهان بشری

بعد از جا‌به‌جایی به همراه پدر و مادرم به شهری دیگر، شانس زیادی برای دیدن مادربزرگم نداشتم. به‌تدریج جذب وسوسه‌های دنیای عادی و خودخواه شدم.

به بازی‌ها‌ی ویدئویی، رمان‌های اینترنتی و انیمیشن‌ها معتاد شدم. گاهی اوقات تمام روز را صرف این کارها می‌کردم. تمام آنچه در ذهنم بود صحنه‌های کشتار و دعوا از این منابع بود. اغلب در ذهنم وانمود می‌کردم که من یکی از شخصیت‌های مختلف داستان‌ها هستم.

در همین حال، به برخی از بیماری‌ها مبتلا شدم. غالباً سرماخوردگی داشتم و همچنین مشکل ورم غشاء مخاط بینی و هضم غذا داشتم. دید چشمانم ضعیف شد و از همه بدتر، صورتم توسط جوش‌های شدید پوشانده شد. می‌ترسیدم خودم را در آینه نگاه کنم. فکر می‌کردم زندگی‌ام ناعادلانه است و خیلی گریه می‌کردم. احساس ناامیدی و سردرگمی داشتم.

فراموش نکردم که «فالون دافا خوب است»

به لطف نظم و ترتیبات استاد، مادربزرگم برای زندگی پیش ما آمد. اگرچه والدینم از ترس تعقیب و آزار و شکنجه به من گفتند که به حرف مادربزرگم گوش ندهم، اما خودم واقعاً از شنیدن گفته‌هایش لذت می‌بردم. مادربزرگ به من گفت كه «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را بخاطر بسپارم. او بارها به من گفت: «اگر احساس خوبی نداری، عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کن و استاد به تو کمک می‌کنند.» او همچنین به من مواردی را یادآوری كرد: «اگر كسی به دافا تهمت می‌زند، در قلبت فالون دافا خوب است را تکرار کن و این فکر را درخصوص آن شخص حفظ كن: «نکات بد درباره دافا نگو، مرتكب جنایات نشو!»» و «هنگامی که مدرسه‌ات پرچم کمونیست را بالا می‌برد، افکار درست بفرست تا اهریمنان را از بین ببری. اگر هر معلم کلاست به دافا تهمت زد همین کار را انجام بده. از استاد کمک بخواه و اجازه نده که هم‌کلاسی‌هایت مسموم شوند و اجازه نده که معلمت مرتکب جنایت شود.» و غیره...

توصیه مادر بزرگم در این محیط برایم بسیار ارزشمند بود. این به من در حفظ افکار مثبت درخصوص دافا کمک کرد و پایه‌ای را برایم فراهم کرد تا سرانجام خودم یک تمرین‌کننده واقعی دافا شوم.

کسب فا

مادربزرگم اغلب آخرین نسخه‌های هفته‌نامه مینگهویی را به من نشان می‌داد، که گهگاهی می‌خوانم. ازآنجاکه بیشتر درگیر بازی‌های ویدئویی بودم، با آنچه در مجله وجود داشت، ارتباطی برقرار نمی‌کردم، اگرچه همیشه در قلبم اعتقاد داشتم دافا خوب است.

در اوایل سال 2018 و در آخرین شب تعطیلات زمستانی دانشگاه، نتوانستم بخوابم. روی تخت دراز کشیدم و به زندگی دانشگاهی‌ام فکر می‌کردم. ناگهان فکری در ذهنم ظاهر شد: «اوه، آیا می‌خواهم آن را اینگونه از دست بدهم ؟!» از این فکر متحیر شدم ... از دست دادن چه چیزی؟ چه چیزی را گم کرده‌ام؟ سپس تمام خاطرات مربوط به دافا مانند یک فیلم جلوی چشمانم نمایش داده شد. معجزات دافا که مادربزرگم سال‌ها قبل درباره‌اش به من گفته بود، احساس خوشبختی که هنگام پیروی کردن از دافا تجربه کردم، توضیحات مربوط به دافا در هفته‌نامه مینگهویی... همین بود! فالون دافا بسیار شگفت‌انگیز است و من باید آن را یاد بگیرم!

صبح روز بعد وقتی مادربزرگم نسخه بعدی هفته‌نامه مینگهویی را به من داد، سرم را تکان دادم و به او گفتم: «مادربزرگ، می‌خواهم کتاب جوآن فالون را بخوانم.»

از اینکه جوآن فالون را در دستانم نگه داشتم، خیلی هیجان‌زده شدم. با عجله به اتاق خواب رفتم و کتاب را باز کردم. به‌محض خواندن متن آغازین، لون ‌یو، انرژی خوبی در اطراف بدنم احساس کردم. ذهنم فوراً باز شد. جهان، بدن‌های کیهانی، زمان، فضا... تصاویر از سراسر جهان عظیم جلوی چشمانم می‌درخشیدند، بسیار عالی و به‌طور فوق‌العاده‌ای شگفت‌انگیز بود. با خواندن کتاب، به تمام سؤالاتی که سال‌ها ذهنم را مشغول کرده بود، پاسخ داده شد. در مقابل دافا، تمام دانشی که در گذشته آموخته‌ام، از فیزیک گرفته تا شیمی، جغرافیا، نجوم و علوم انسانی، مانند قطره‌ای از آب در میان اقیانوس بود. بیشتر و بیشتر ‌خواندم. زمان و مکان دیگر وجود نداشت. در آن لحظه فقط من و دافا حضور داشتیم.

باید روز بعد به دانشگاه برمی‌گشتم. خواندن کل کتاب را به‌موقع تمام نکردم، بنابراین یک نسخه دیجیتالی از کتاب و همچنین سخنرانی‌ها را تهیه کردم. تمام راه دانشگاه را سوار بر قطار به سخنرانی‌ها گوش می‌کردم. احساس مقدس و متبرک شدن می‌کردم. پس از بازگشت به دانشگاه، تقریباً از تمام وقتم برای خواندن کتاب‌های دافا استفاده ‌کردم.

تمرینات را با دنبال کردن توضیحات مربوط به هر حرکت تمرینی در کتاب راه بزرگ کمال معنوی، همراه با برخی از خاطراتم از دوران کودکی آموختم. در آن زمان نمی‌دانستم منظور از «فرستادن افکار درست» و «روشنگری حقیقت» چیست. فهمیدم که درک مطالب موجود در سخنرانی‌های جدید استاد برایم مشکل است. برای رفع این مشکل بارها جوآن فالون را خواندم و تمرینات را به‌طور مرتب انجام دادم. در ابتدا برایم بسیار دردناک بود که حتی در حالت نیم لوتوس بنشینم، اما به‌تدریج توانستم در حالت لوتوس کامل بنشینم. در همین حال، سلامتی‌ام به طرز چشمگیری بهبود یافت. کمردردی که مدت نیم‌سال مرا آزار داده بود از بین رفت، زانوهایم حتی بعد از پیاده‌روی‌های طولانی دیگر دردناک نمی‌شدند، دیگر آبریزش بینی مداوم نداشتم و جوش‌های صورتم از بین رفت.

می‌خواستم در مسیر تزکیه عقب نمانم. درست مثل اشعار استاد که بیان کردند:

«تا لحظه‌ای که حقیقت را دیدم
تا اینکه جستجو کردم و دافا را کسب کردم
که مانند تندر در گوش‌ها نفوذ کرد
آمدم تا بفهمم چه کسی هستم
و پی‌بردم که باید در این مسیر خدایی گام‌هایم را سرعت بخشم.» (جه کسی هستم از هنگ یین 3)

یک تمرین‌کننده واقعی دوره اصلاح فا شدن

استاد فرصتی را برایم نظم و ترتیب داده بودند که در دوره اصلاح فا مرید دافا بشوم. در طول روند «تبادل دانشجو بین کشورها» به‌مدت شش ماه به استرالیا رفتم. بدون هیچ مانعی در دسترسی آزاد به اینترنت، برای اولین بار در زندگی‌ام به وب سایت‌های اپک تایمز، مینگهویی و تلویزیون سلسله تانگ جدید مراجعه کردم. توانستم بسیاری از سخنرانی‌های جدید استاد را که قبلاً ندیده بودم بخوانم!

هر روز سخنرانی‌های جدید استاد را می‌خواندم، هر زمان که وقت داشتم، به مقالات تبادل تجربه تمرین‌کنندگان در وب‌سایت مینگهویی نگاهی می‌انداختم و فیلم‌های روشنگری حقیقت را که توسط تمرین‌کنندگان ساخته می‌شد، تماشا می‌کردم. آگاه شدم که بسیاری از اتفاقات در دوره‌ای رخ داده است که من در جهان بشری گم شده بودم. تمرین‌کنندگان دافا با آزار و شکنجه بسیار شیطانی روبرو شدند، اما تمرین‌کنندگان همچنان ثابت‌قدم باقی ماندند. وقایع رخ داده روی زمین نیز بازتابی از نبردهای بین نیکی و شرارت در بُعدهای مختلف جهان است. فداکاری استاد باعث طولانی شدن زمان، بخشیدن امید به موجودات ذی‌شعور شد و فرصتی را برای تمرین‌کنندگان دافا فراهم کرد تا افراد بیشتری را نجات دهند. با وجود برنامه‌های شستشوی مغزی ح‌ک‌چ، بسیاری از مردم مرتکب چنین جنایات وحشتناکی علیه به دافا شدند!

گریه کردم. از درد و رنجی که بسیاری از تمرین‌کنندگان تحمل کرده‌اند ناراحت بودم. نگران کسانی بودم که هنوز به دروغ‌های ح‌ک‌چ اعتقاد داشتند و با نابودی مواجه بودند. حتی بیشتر از این، از زمانی که هدر داده بودم از خودم شرمنده بودم. «استاد، من دیر آمدم، اما خودم را می‌رسانم! می‌خواهم یک مرید واقعی دافا باشم و تمام تلاش خود را برای نجات افراد بیشتر خواهم کرد!»

در آن زمان از اهمیت خروج از ح‌ک‌چ آگاهی نداشتم. فکر می‌کردم به اندازه کافی خوب است که به مردم اطلاع دهیم که دافا خوب است. استاد شروع به دادن تذکر بیشتر به من کردند. یکبار درحالی که مدیتیشن می‌کردم، جلسه نهایی محاکمه جیانگ زمین را دیدم. جیانگ در جایگاهی مرتفع در میدان تیان‌آن‌من به یک چوبه دار آویخته شده بود. تعداد بیشماری از مردم درحال تماشا بودند. با پایین آمدن چکش قاضی، بدن جیانگ حل شد. پوستش شکافته شد و روی زمین افتاد. داخل پوست دود سیاه بود. دود به سمت جمعیت شناور شد و مردم فریاد می‌زدند. چند زنجیر از آسمان سقوط کرد، دود را احاطه کرد و آن را برد. مردم ساکت، منتظر باقی ماندند. ناگهان صدای فریاد وحشتناکی در میان جمعیت شنیده شد. فردی از درون سوخت و خیلی زود خاکستر شد و چند استخوان سوخته از او به‌جای ماند. جمعیت متحیر شده بود. بلافاصله پس از آن، صدای ناله و دود سیاه در میان جمعیت ظاهر شد... از آن حالت بیرون آمدم. خیس عرق شده بودم. برای اولین بار، فهمیدم که خروج مردم از تمام سازمان‌های ح‌ک‌چ چقدر مهم است. اگر آنها این کار را نکنند، آنچه در انتظار آنهاست واقعاً وحشتناک خواهد بود.

پس از تذکر استاد، مصمم شدم که به افراد بیشتری کمک کنم تا این فاجعه را پشت سر بگذارند.

از هر فرصتی- چه در اتوبوس، چه در رستوران، چه در فروشگاه‌های مواد غذایی چینی، در ساحل یا کلاس‌های درس استفاده می‌کردم- حقیقت را برای هر شخص چینی که با آن روبرو می‌شدم روشن می‌کردم. در ابتدا کار ساده‌ای نبود، زیرا عموماً فردی نبودم که تمایل به گفتگو داشته باشم. با این وجود خودم را مجبور کردم دهانم را باز کنم و با مردم صحبت کنم. این نیز فرآیندی برای از بین بردن وابستگی‌های بشری بود. با انواع مردم ملاقات کردم بعضی‌ها حقیقت را فوراً پذیرفتند. برخی دیگر از قبل می‌دانستند که حزب کمونیست شیطانی است و مشتاقانه از سازمان‌های وابسته‌اش خارج شدند. هنوز عده دیگری بودند که هر چقدر هم که می‌گفتم حرفم را باور نمی‌کردند.

هرچه حقیقت را برای افراد بیشتری روشن ‌کردم، بیشتر ‌فهمیدم که خودم نیز بهبود یافته‌ام. راحت‌‌تر می‌توانم با غریبه‌ها شروع به گفتگو کنم. گفته‌هایم آرام‌تر و منطقی‌تر شد. گاهی اوقات خوب پیش نمی‌رفت، به‌خصوص وقتی سعی می‌کردم خودم را ثابت کنم. مسیر اعتباربخشی به فا را قدم به قدم طی کردم. در دوره اصلاح فا یک تمرین‌کننده واقعی شدم.

کلام آخر

سابقاً مانند بسیاری از افراد هم سن و سال خود، در دنیای بشر گم شده بودم. با مراقبت و محافظت از جانب استاد و با کمک هم‌تمرین‌کنندگان، هرگز ارتباطم با دافا قطع نشد. خیلی خوش‌شانس هستم که در لحظه پایانی توانستم وارد تزکیه دافا شوم. با فکر کردن به آنچه استاد برای ما انجام داده‌اند و آن دسته از افرادی که منتظر ما هستند تا آنها را نجات دهیم، چگونه ‌می‌توانم با جدیت تزکیه نکنم؟ برای من چقدر غیرمسئولانه است که وقت بیشتری را هدر دهم!

استاد از شما به‌خاطر نجات من سپاسگزارم! هم‌تمرین‌کنندگان از شما به‌خاطر کمک‌های فداکارانه‌تان سپاسگزارم! سخنان استاد را به خاطر خواهم سپرد:

«با قلبی که در ابتدا تزکیه را شروع کردید تزکیه کنید و کمال معنوی قطعی خواهد بود! همان‌طور که پایان نزدیک‌تر می‌شود حتی کوشاتر باشید!» (به کنفرانس تبادل تجربه تایوان)