(Minghui.org) در تابستان سال 2017 هنگامیکه با مردم درباره فالون دافا صحبت میکردم، توسط ماًموران امنیت داخلی دستگیر شدم. در حین بازداشت 15 روزهام با یک معتاد به مواد مخدر حدوداً بیست ساله آشنا شدم.
او لاغر و قد بلند بود و موهای بلندی داشت. چهرهاش زیبا بود اما رنگپریده و مریض بهنظر میرسید. بسیار کم انرژی بود و فقط در رختخواب بود، نه موهایش را شانه میکرد و نه صورتش را میشست. اغلب در خواب فریاد میزد و همه را از خواب بیدار میکرد. وقتی به مواد مخدر احتیاج داشت، بیقرار و ناآرام میشد. جویدن نانهای بخارپز کمکش میکرد، بنابراین اغلب با تکهای نان بخارپز شده در دهانش به خواب میرفت.
زمانیکه بهدلیل بارش باران به ما اجازه ندادند بیرون برویم، دختر کنترلش را از دست داد و فریاد زد. بعد از اینکه آرام شد، با آرامش با او صحبت کردم و سعی کردم او را آرام کنم. به من گفت زمانیکه تنها چند ماهه بوده پدر و مادرش در تصادف رانندگی کشته شدهاند. او تنها فرد بازمانده از تصادف بود و توسط پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ شده بود.
در کودکی با افراد منحرف اجتماع ارتباط برقرار کرد و شروع به سیگار کشیدن کرد. اغلب برای خرید سیگار و تنقلات از مادربزرگ و پدربزرگش دزدی میکرد. بعد از اینکه یکی از وسایل با ارزش پدربزرگش را دزدید و آن را فروخت، جرئت بازگشت به خانه را نداشت. او شروع به مصرف مواد مخدر کرد. دوست پسرش از او سوءاستفاده میکرد و اغلب اوقات کابوس میدید که سعی دارد با چاقو او را بکشد.
با او همدردی کردم و با نیکخواهی با او رفتار کردم. هر روز صبح موهای بلندش را شانه میکردم و آن را میبافتم. او احساس بهتری پیدا کرد و حتی بسیار زیباتر بهنظر میرسید. به او گفتم که گزارشهای تلویزیون درباره فالون دافا تهمت است. او درک کرد و از سازمان پیشگامان جوان حزب کمونیست چین کنارهگیری کرد.
روز بعد با خوشحالی گفت: «بعد از گوش دادن به صحبتهای شما درباره فالون دافا، احساس خوبی دارم. دیگر به مواد مخدر فکر نمیکنم و احساس آرامش میکنم.»
گفتم: «تو حقیقت را درک کردهای و حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای وابسته به آن را ترک کردهای، بنابراین استاد مواد بد را در بدنت پاک کردهاند.»
او از من خواست تا درباره فالون دافا بیشتر به او بگویم. به او گفتم که چگونه تمرینکنندگان از سراسر چین و کشورهای دیگر به پکن رفتند تا از دافا اعاده حیثیت کنند و چگونه تمرینکنندگان تحت تعقیب و آزار و شکنجه قرار میگیرند. هر وقت این حرفها را میشنید اشک میریخت.
به او گفتم كه چگونه تمرینکنندگان از اصول حقيقت، نیکخواهی، بردباری پیروی میکنند تا انسانهاي خوبی شوند، چگونه در هنگام تضادها به درون نگاه میکنند و چگونگه دیگران را در اولويت قرار میدهند. او به گریه افتاد و گفت: «فالون دافا بسیار عالی است. قبلاً هرگز درباره آن نشنیده بودم. وقتی از اینجا بروم به دوستانم خواهم گفت.»
دختری معتاد به مواد مخدر فقط در عرض چند روز کاملاً تغییر کرد. صورتش حالا گلگون بود، چشمانش میدرخشید و خوشحال بود. اعتیادش به مواد مخدر ناپدید شد. دیگر در خواب کابوس نمیدید. بهجای خوابیدن در رختخواب، با خوشحالی قدم میزد، آواز میخواند و اشعاری از هنگ یین را که به او یاد داده بودم میخواند. به دیگران نیز کمک میکرد. همه میگفتند که او فرد متفاوتی شده است.
یک روز وقتی مشغول مدیتیشن بودم، گفت که میخواهد مدیتیشن را یاد بگیرد. به او یاد دادم که چگونه برای مدیتیشن پاهایش را در حالت ضربدر قرار دهد. در کمال تعجب، او بلافاصله بدون استفاده از دستانش، پاهای خود را در حالت ضربدر قرار داد. وضغیت نشستنش عالی بود. با هیجان به او گفتم: «تو واقعاً با فالون دافا رابطهای تقدیری داری! من سالهاست که تمرین میکنم ولی نمیتوانم کاری را انجام دهم که تو انجام دادی.»
او بسیار خوشحال بود و نمیتوانست برای یادگیری بیشتر صبر کند. پس از مدتی مدیتیشن، با هیجان فریاد زد: «همه بیایید و مدیتیشن کنید! بسیار عالی و خوشایند است.»
او به من گفت که وقتی آزار و شکنجه فالون دافا پایان یابد، قطعاً تمرین خواهد کرد. گفت: «خیلی مشتاقانه منتظر آن هستم!»
همه زندانیان در سلولم فهمیدند که فالون دافا به اشتباه مورد آزار و اذیت قرار گرفته است و همه آنها از حکچ و سازمانهای وابسته به آن کنارهگیری کردند. هر روز با هم میگفتیم و میخندیدیم و مثل یک خانواده از هم مراقبت میکردیم. وقتی کاری برای انجام دادن نداشتیم، همه دور هم مینشستند و به صحبتهای من و تمرینکننده دیگر درباره دافا گوش میدادند.
روزی که ما از بازداشتگاه خارج شدیم، همبندهایمان گفتند که دلشان برای ما تنگ میشود. برای آخرین بار موهای دختر را شانه زدم و بافتم. او گفت: «به یاد خواهم داشت که فالون دافا خوب است و به دوستانم خواهم گفت. من به آنها خواهم گفت که دروغهای تلویزیون را باور نکنند. از شما یاد گرفتهام که فرد خوبی باشم و هرگز دیگر مواد مخدر مصرف نمیکنم.»
گفتم: «عالی است. به تو ایمان دارم. تو حقیقت را درک کردهای. دافا به تو برکت خواهد داد.»
چشمانش پر از امید و اعتماد به نفس بود. مانند کودکی گمشده بود که ناگهان مسیر بازگشت به خانه را پیدا کرده بود.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه