(Minghui.org) [یادداشت سردبیر] این مجموعه مقالات، بازنشر ترجمه فارسی کتاب «شبح‌ کمونیسم درحال حکمرانی بر جهان ما» است که توسط هیئت تحریریه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست نوشته شده است.

فهرست کتاب

شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: پیشگفتار
شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: مقدمه
فصل یک : استراتژی‌های شیطان برای نابودی بشریت
فصل دو: شروع کمونیسم اروپا
فصل سه: کشتار گسترده در شرق
فصل چهار: صدور انقلاب
فصل پنج: نفوذ به غرب
فصل شش: طغیان علیه خداوند
فصل هفت: نابودی خانواده
فصل هشت: کمونیسم چگونه بذر هرج و مرج را در سیاست می‌کارد
فصل نه: تلۀ اقتصادی کمونیستی
فصل ده: استفاده از قانون برای شرارت
فصل یازده: هتک حرمت هنر
فصل دوازده: تخریب آموزش و پرورش
فصل سیزده: ربودن رسانه‌ها
فصل چهارده: فرهنگ عامه، زیاده‌روی منحط
فصل پانزده: ریشه‌های کمونیستی تروریسم
فصل شانزده: کمونیسم در پشت محیط‌زیست‌گرایی
فصل هفده: جهانی‌سازی- کمونیسم در هستۀ آن
فصل هجده: جاه‌طلبی‌های جهانی حزب کمونیست چین
شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: نتیجه‌گیری

شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: مقدمه

فهرست مطالب

۱- کمونیسم شیطانی است که سخت به‌دنبال انهدام بشریت است

۲- ابزار و شیوه‌های شیطان

۳- کمونیسم ایدئولوژی شیطان است

۴- درک متافیزیکیِ این شیطان

۵- چهره‌های متعدد شیطان

۶- سوسیالیسم به‌عنوان مرحله مقدماتی کمونیسم

۷- رمانتیک‌سازی کمونیسم

۸- تخریب فرهنگ و اخلاقیات به‌دست شیطان

۹- به‌سوی خداوند بازگردید، سنت را احیا کنید، از نقشه شیطان بگریزید

فروپاشی رژیم‌های کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی، پایانی بود بر نیم قرن جنگ سردی که بین ارودگاه‌های کاپیتالیستی و کمونیستی در شرق و غرب در جریان بود. ازاین‌رو بسیاری خوشبینانه بر این باور بودند که کمونیسم به تاریخ پیوسته است.

اما حقیقت تلخ این است که به‌جای آن، ایدئولوژی کمونیستیِ تغییرشکل‌داده‌شده‌ای مستقر شده و خود را در سراسر جهان حک کرده است. رژیم‌هایی وجود دارند که آشکارا کمونیستی هستند مانند چین، کره شمالی، کوبا و ویتنام؛ همچنین کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق و اروپای شرقی وجود دارند که در آن‏ها ایدئولوژی و رسوم کمونیستی هنوز هم تأثیر فراوانی دارند؛ کشورهایی از آفریقا و آمریکای جنوبی وجود دارند که سعی می‌کنند تحت لوای دموکراسی و جمهوری‌خواهی سوسیالیسم را به اجرا گذارند؛ و کشورهایی از اروپا و آمریکای شمالی وجود دارند که بدون اینکه حتی مردم پی برده باشند، بدنۀ سیاسی آنها مأمن تأثیرات کمونیستی شده است.

آنچه از کمونیسم زاده می‌شود جنگ، قحطی، کشتار و ظلم و ستم است. اینها به‌تنهایی به‌اندازه کافی وحشتناک هستند، اما آسیبی که کمونیسیم به‌بار آورده فراتر از اینها می‌رود. به‌طور فزاینده‌ای برای همه روشن شده است که برخلاف سایر سیستم‌ها در تاریخ، آنچه کمونیسم جنگ با آن را اعلان می‌کند خودِ بشریت است که شامل ارزش‌ها و شرافت انسان نیز می‌شود. درطول یک قرن، کمونیسم دیکتاتوری‌های بزرگی در اتحاد جماهیر شوروی و چین تأسیس کرد؛ باعث مرگ غیرطبیعی بیش از ۱۰۰ میلیون نفر شد؛ میلیاردها نفر را به بردگی گرفت؛ و جهان را در آستانۀ جنگ اتمی و درنتیجۀ آن، انهدام قرار داد. اما مهم‏تر از اینها، تخریب گسترده و عامدانۀ نهاد خانواده، تحریک برای اختلال اجتماعی، و حملۀ آن به اخلاقیات است، که همه اینها تخریب بنیان‌های تمدن هستند.

پس سرشت کمونیسم چیست؟ هدف آن چیست؟ چرا بشریت را دشمن خود در نظر می‌گیرد؟ چگونه می‌توانیم از چنگ آن بگریزیم؟

۱- کمونیسم شیطانی است که سخت به‌دنبال انهدام بشریت است

«بیانیه کمونیسم» با این شروع می‌شود: «شبحی درحال شکار اروپا است- شبح کمونیسم.» استفاده از واژه «شبح» میل آنی کارل مارکس نبود. مقدمۀ این کتاب بیان می‌دارد که کمونیسم را نباید به‌عنوان یک جنبش ایدئولوژیک، نظریۀ سیاسی یا تلاشی شکست‌خورده در شیوۀ جدیدی از چیدمان امور انسانی درک کرد. بلکه باید آن را نوعی شیطان درنظر بگیریم؛ شبحی شیطانی که از تنفر، انحطاط و سایر نیروهای ریشه‌ای این جهان شکل گرفته است.

شبح کمونیست شکل ماری بزرگ به‌خود گرفت و سپس شکل اژدهایی سرخ، و آن با ابلیس در ارتباط است، همان ابلیسی که از خداوند متنفر است و اهریمن‌ها و موجودات سطح پایین را استثمار می‌کند تا ویرانی و انهدام را بر سر انسان فرو ریزد. هدف این شبح این است که بشریت را نابود کند و درحالی که الهیات رستگاری را به بشریت هدیه می‌دهد، کمونیسم به انسان می‌گوید به اخلاقیات انسانی باور نداشته باشد و به آن حمله کند به‌طوری که سنت را انکار کند و درنتیجۀ آن، انسان از دستورات خداوند سرپیچی کند و درنهایت نابود شود.

پس از جنگ سرد، سم کمونیسم نه‌تنها به آسیب‌زدن به کشورهای سابقاً کمونیستی ادامه داد، بلکه این سم در سراسر جهان نیز گسترش یافت. نفوذ ایدئولوژیکی کمونیسم باعث شده این شبح در مقیاسی جهانی انسان را تحت تأثیر قرار دهد و بسیاری از مردم حتی فکر می‌کنند که آرزوهای سیاه کمونیسم، آرزوهای خود آنها است. در این حالت، مردم توانایی تشخیص درست از اشتباه و خوبی از پلیدی را از دست می‌دهند. این دسیسه و توطئۀ شیطان تقریباً محقق شده است.

درنتیجه، درحالی که این شبح به‌خاطر پیروزی شیطانی‌اش به خود تبریک گفت و شادمان شد، اکثر مردم فکر می‌کردند که آن نابود شده بود. هیچ چیزی خطرناک‌تر از این نیست که بشریت در مرز نابودی باشد، اما بی‌خبر از واقعیت، پیروزی خود را جشن بگیرد.

۲- ابزار و شیوه‌های شیطان

انسان به‌وسیلۀ خداوند آفریده شد و رحمت و محبت موجودات خدایی مدت‌هاست که حافظ انسان بوده است. شیطان این موضوع را می‌دانست و ازاین‌رو تصمیم گرفت این ارتباط را ازبین ببرد تا انسان را فاسد کند به‌طوری که موجودات خدایی، دیگر مراقب انسان نباشند. رویکرد شیطان این بوده که فرهنگ اعطاشده از سوی خداوند به انسان را واژگون کند، اخلاقیات انسانی را فاسد کند و درنتیجه انسان را منحرف کرده و کاری کند که دیگر لیاقت رستگاری را نداشته باشد.

هر دوی خوبی و پلیدی، خداوند و شیطان، در قلب هر شخص جای دارد؛ یک موجود می‌تواند در انحطاط اخلاقی فرو رود، یا می‌تواند از طریق پرورش اخلاقیات صعود کند. آنهایی که به خداوند باور دارند می‌دانند که ازطریق جد و جهد در رفتار و افکار اخلاقی، افکار صالح فرد می‌تواند به‌وسیله موجودات خدایی تقویت شود و موجودات خدایی اجازه می‌دهند تا معجزات روی دهند. همچنین، موجودات خدایی کمک می‌کنند سطح اخلاقیات فرد صعود کند، به فرد کمک می‌کنند تا شخص والاتری شود و درنهایت به فرد اجازه می‌دهند به بهشت بازگردد. اما فردی که از نظر اخلاقی در سطح پایینی قرار دارد، مملو از خودخواهی، امیال، طمع، جهالت و غرور است. درحالی که موجودات خدایی هرگز چنین افکار و اعمالی را نمی‌پذیرند، شیطان آنها را تقویت می‌کند، شرارت و خودخواهی را تشدید می‌کند و فرد را به انجام کارهای نادرست تحریک می‌کند، درنتیجه شخص کارما بوجود می‌آورد و باعث می‌شود از نظر اخلاقی بیشتر سقوط کند، تا اینکه در نهایت عاقبتی جز جهنم نخواهد داشت. اگر استانداردهای اخلاقی کل جامعه نزول کند، شیطان با این هدف که کارهای نادرست بیشتری انجام شود و کارمای بیشتری بوجود آید و درنهایت بشریت نابود شود، این روند را سرعت می‌بخشد.

شروع اغتشاشات اروپا در قرن ۱۸ میلادی و افول اخلاقی‌ای که پس از آن شروع شد، فرصتی در اختیار شیطان قرار داد. آن شروع کرد قدم به قدم معیار تمایز بین خوبی و پلیدی را واژگون کند. الحاد، مادی‌گرایی، داروینیسم و فلسفۀ جدال را ترویج داد. شیطان، مارکس را به‌عنوان نماینده خود در میان انسان‌ها انتخاب کرد. «بیانیه کمونیست» مارکس مربوط به سال ۱۸۴۸، طرفداری از انهدام شدید تشکیلات اقتصادی خصوصی، طبقات اجتماعی، ملت‌ها، مذاهب و خانواده را بیان می‌کرد. کمون پاریس سال ۱۸۷۱ اولین تلاش آن برای در اختیار گرفتن قدرت بود.

پیروان او استدلال می‌کنند که قدرت سیاسی پرسش اصلی علم سیاسی طرفداران مارکس است؛ این هم درست و هم نادرست است. داشتن درکی روشن از اهداف نهایی کمونیسم به این معنی است که می‌توانیم تشخیص دهیم که برای پروژۀ کمونیسم، قدرت سیاسی هم مهم است و هم مهم نیست. از این نظر مهم است که دسترسی به قدرت سیاسی ابزار سریعی برای فساد گسترۀ بشریت فراهم می‌کند. با اهرم قدرت، کمونیست‌ها می‌توانند ایدئولوژی خود را با خشونت ترویج دهند و فرهنگ سنتی را فقط در عرض چند دهه یا چند سال ریشه‌کن کنند. اما از سوی دیگر مهم هم نیست، چراکه حتی بدون دستگاه حکومت، شیطان ابزارهای دیگری برای بهره‌گیری از نقاط‌ضعف و معایب انسان دارد تا فریب دهد، تغییر چهره دهد، به‌زور وادار به کاری کند، سردرگم کند و درنتیجه افکار سنتی را واژگون کند، نظم و نظام را واژگون کند، آشوب ایجاد کند و با هدف کسب کنترل جهانی، جدایی ایجاد کند و مغلوب کند.

۳- کمونیسم ایدئولوژی شیطان است

خداوند فرهنگی غنی برای اجتماع بشری بنیان نهاد که بر پایه ارزش‌های جهانی است و راهی را برای بازگشت انسان‌ها به بهشت هموار کرد. کمونیسمِ شیطان و فرهنگ سنتیِ خداوند غیرقابل‌تطبیق هستند.

هستۀ این شبح شیطانی، الحاد و مادی‌گرایی است: ترکیب عواملی از فلسفۀ آلمانی، انقلاب اجتماعی فرانسوی و اقتصاد سیاسی انگلیسی، به‌صورت مذهبی دنیوی درآمدند تا جایگزین جایگاهی شوند که قبلاً خداوند و باورهای راستین در آن حضور داشتند. کمونیسم دنیا را تبدیل به کلیسا می‌کند و همه جنبه‌های زندگی اجتماعی را تحت حوزۀ خود می‌آورد. این شیطان، افکار مردم را تصرف می‏کند و باعث می‌شود آنها علیه خداوند طغیان کنند و سنت را نادیده بگیرند. اینگونه است که این شیطان انسان را به سمت نابودی هدایت می‌کند.

این شیطان مارکس و سایر افراد را به‌عنوان نمایندگان خود برگزید تا با اصولی که خداوند برای اجتماع انسانی وضع کرد مخالفت و آن را نابود کند. جدال طبقاتی و محو ساختارهای اجتماعیِ بنیان‌گذاشته شده را ترویج می‌دهد. در شرق، انقلابی خشن را شروع کرد و دولت استبدادی و خودکامه‌ای تأسیس کرد که سیاست و مذهب دنیوی را باهم یکی کرد. در غرب، ازطریق مالیات سنگین و توزیع‌ مجدد ثروت، پیشرفت و کمونیسم غیرخشن را پیش می‌برد. در سطحی جهانی، به‌دنبال این است که ایدئولوژی کمونیسم را به سیستم‌های سیاسی هر جایی گسترش دهد، با این هدف که دولت‌های مردمی را تضعیف کند و هیأت حاکمه‌ای جهانی تأسیس کند. این همان «بهشت روی زمین» است که در کمونیسم وعده داده شده، جامعۀ اشتراکی مفروض بدون طبقه، ملت، یا حکومت، بر اساس اصول «از هریک براساس توانایی‌اش و به هریک بر اساس نیازش.»

کمونیسم از برنامه خود مبنی بر ساخت بهشت روی زمین استفاده می‌کند تا مفهوم الحادیِ «پیشرفت اجتماعی» را ترویج دهد؛ از مادی‌گرایی استفاده می‏کند تا خواست‌های معنوی انسان، شامل باور به الهیات و مذهب را تضعیف کند، تا ایدئولوژی کمونیستی را در هر زمینه‌ای گسترش دهد، شامل سیاست، اقتصاد، آموزش، فلسفه، تاریخ، ادبیات، هنر، علوم اجتماعی، علوم طبیعی و حتی مذهب. کمونیسم مانند سرطانی که در مراحل پیشرفته است سایر عقاید و باورها را ازبین می‌برد، شامل باور به خداوند. در ادامه، قدرت و هویت ملی و نیز سنت‌های فرهنگی و اخلاقی انسانی را نابود می‌کند و درنتیجه انسان را به نابودی می‌کشاند.

در «بیانیه کمونیست،» مارکس اعلام کرد: «انقلاب کمونیستی ریشه‌ای‌ترین شکل گسیختن از روابط سنتی مالکیت است؛ هیچ تعجبی نیست که توسعۀ آن شامل ریشه‌ای‌ترین شکل گسیختن از ایده‌های سنتی باشد.» ازاین‌رو، خود مارکس به‌طور دقیقی اجرای کمونیسم را درطول تقریباً دو قرن گذشته خلاصه کرد.

خداوند منشأ نظم اخلاقی است، و اخلاقیاتی که خداوند وضع کرده جاودان و تغییرنیافتنی هستند. استانداردهای اخلاقی هرگز نباید به‌وسیلۀ انسان تعیین شوند و نمی‌توانند به‌وسیلۀ قدرت انسان نیز تغییر کنند. کمونیسم سعی می‌کند اخلاقیات را به حبس ابد بفرستد و می‌خواهد انسان جدید کمونیستی، اخلاقیات جدیدی بنیان گذارد. اما کمونیسم درحالی که اخلاقیات واقعی را انکار می‌کند، از شیوه‌های منفی استفاده می‌کند تا از سنت انسانی تمام عوامل مثبت آن را زایل کند، با این هدف که کاری کند عوامل منفی، دنیا را اشغال کند.

قوانین سنتی از اخلاقیات ناشی می‌شوند و به این منظور هستند که اخلاقیات را حمایت کنند. کمونیسم سعی می‌کند اخلاقیات را از قانون جدا کند، سپس با تعریف قوانین بد و تفسیر شرورانۀ قوانین سنتی، اخلاقیات را نابود کند.

خداوند انسان را به مهربانی فرامی‌خواند؛ کمونیسم جدال طبقاتی را به‌راه می‌اندازد و از خشونت و کشتن طرفداری می‌کند.

خداوند خانواده را به‌عنوان واحد اصلی اجتماع بنیان نهاد؛ کمونیسم عقیده دارد که خانواده مظهری از نظام سرمایه‌داری خصوصی است و آن را تهدید به نابودی می‌کند.

خداوند به انسان آزادی عطا کرده تا ثروت کسب کند و حق زندگی به او عطا کرده است؛ کمونیسم به‌دنبال این است که مالکیت خصوصی را ازبین ببرد، دارایی‌ها را مصادره کند، مالیات‌ها را افزایش دهد، ثروت و اعتبار را انحصاری کند و کنترل کامل زندگی اقتصادی را در دست گیرد.

خداوند شکل بایستۀ اخلاقیات، حکومت، قانون، جامعه و فرهنگ را بنیان نهاد؛ کمونیسم به‌دنبال این است که «خشونت، کل ساختار اجتماعی موجود را واژگون کند.»

خداوند به انسان شکل منحصربه‌فرد هنر سنتی را به‌عنوان ابزاری برای انتقال تصویر خود منتقل کرد؛ هنر سنتی یادآور زیبایی بهشت برای انسان است، ایمان به خداوند را تقویت می‌کند، اخلاقیات را رشد می‌دهد و فضلیت را پرورش می‌دهد. اما کمونیسم باعث می‌شود انسان آثار و تولیدات هنری منحرف مدرنی را عبادت کند که سرشت الهی‌مان را خاموش می‌کند و دست انگیزه‌های اهریمنی را کاملاً‌ باز می‌گذارد تا به‌هم‌ریختگی و نابسامانی ایجاد کند و با گسترش ایده‌های پست، زشت، ناشکل، شیطانی و منحط، دنیای هنر را مورد مداخله قرار می‌دهد.

خداوند از انسان می‌خواهد که متواضع و سرشار از احترام و شگفتی نسبت به مخلوقات الهی باشد. کمونیسم درخصوص غرور و سرشت اهریمنی انسان تجاهل می‌کند و او را به طغیان علیه خداوند ترغیب می‌کند. با تقویت سرشت اهریمنی مادرزادی و غیرقابل‌اجتناب انسان، از ایدۀ «آزادی» سوءاستفاده می‌کند تا رفتارهایی را ترغیب کند که در قید و بند اخلاقیات نیستند و با هیچ حسی از وظیفه و مسئولیت محدود نشده‌اند. شعار «برابری» استفاده می‌شود تا حسادت و غرور را تحریک کند، چراکه انسان می‌تواند با شهرت و علایق مادی وسوسه شود.

پس از جنگ جهانی دوم، کمونیست‌ها امپراطوری نظامی و اقتصادی خود را گسترش دادند و بلوک کمونیستی و دنیای آزاد ده‌ها سال درحال ستیزه و رقابت بودند. تعالیم کمونیستی در آن کشورها، مذهبی دنیوی شد، حقیقتی غیرقابل‌چالش نوشته‌شده در کتاب‌های درسی. اما در سایر مکان‌ها، کمونیسم در قالب چهره‌های دیگر نیز ریشه کرده و تأثیر عظیمی برجای گذاشته است.

۴- درک متافیزیکیِ این شیطان

مفهوم شیطان که در این متن به آن اشاره می‌شود مفهومی درباره قدرت فوق‌طبیعی است. درک اینکه این شبح کمونیسم چه نوع موجودی است، یکی از کلیدهای درک هرج و مرجی است که شیطان در این دنیا کاشته است.

به‌طور ساده بیان کنیم، شبح کمونیسم از نفرت تشکیل شده است؛ انرژی‌اش را از کینه و نفرتی می‌گیرد که به قلب انسان می‌ریزد.

این شبح کمونیستی به ابلیس گره خورده است؛ گاهی اوقات این دو از هم قابل‌تشخیص نیستند، ازاین‌رو تلاش نکرده‌ایم که آنها را از هم جدا درنظر بگیریم.

برنامه‌ریزی‌های این شیطان هم در شرق و هم در غرب و در هر حرفه و زمینه‌ای قابل مشاهده است. گاهی قدرت آن تقسیم‌شده است و گاهی تجمیع‌شده؛ گاهی از این شگرد استفاده می‌کند و گاهی از آن شگرد. از هیچ الگوی ساده‌ای پیروی نمی‌کند.

این شیطان شروع‌کننده جنگی بدون محدودیت علیه بشریت است که همه چیز را به میدان جنگ تبدیل کرده است؛ مذهب، خانواده، سیاست، اقتصاد، سرمایه‌ و دارایی، امور نظامی، آموزش، دانشگاه، هنر، رسانه، سرگرمی، فرهنگ عمومی، امور اجتماعی و روابط بین‌الملل.

انرژی تاریک این شیطان می‌تواند از یک زمینه، گروه، یا جنبشی به دیگری گسترش یابد. به‌عنوان مثال، پس از اینکه جنبش ضد جنگ ویتنام در دهه ۱۹۷۰ در غرب محو شد، این شیطان جوانان سرکش را تحریک کرد تا انرژی‌شان را به آشفتگی و کارزار فمینیسم، طرفداری از محیط‌زیست و قانونی‌سازی هم‌جنس‌گرایی هدایت کند. تلاش‌های دیگر شیطان استفاده شد تا تمدن غرب را از درون واژگون سازد.

شیطان می‌تواند افرادی که نیت خوبی ندارند را به عوامل خود در دنیای انسانی تبدیل کند، از تزویر و دورویی استفاده می‌کند تا مردم مهربان و بیگناهی که سپس مدافعان آن می‌شوند را فریب دهد.

عوامل شیطان، که اکثر آنها حتی از نقش خود واقف نیستند، هر جایی در اجتماع یافت می‌شوند، از نخبگان تا طبقه متوسط و تا طبقات پایین‌تر. درنتیجه فعالیت‌هایش گاهی به‌صورت انقلاب‌های پایین به بالا متجلی می‌شود، گاهی به‌صورت توطئه‌های بالا به پایین و گاهی به‌صورت اصلاحات از مرکز.

شیطان می‌تواند شکل‌های خود را تغییر دهد و همزمان در چندین مکان وجود داشته باشد. از موجودات و اشباح سطح‌پایین در بُعدهای دیگر استفاده می‌کند تا کار خود را انجام دهد؛ چیزهای شهوت‌انگیز و اعتیاد به مواد مخدر ابزاری هستند که شیطان استفاده می‌کند. این موجودات به انرژی‌های منفی انسان خوراک می‌دهند، مانند نفرت، ترس، یأس، غرور، سرکشی، حسادت، بی‌بند و باری جنسی، خشم، جنون، بطالت و غیره.

شیطان مرموز و سرشار از مکر و حیله است. از طغیان، شرارت و تاریکی انسان برای رسیدن به اهداف خود استفاده می‌کند و تا وقتی افکار فرد با این ویژگی‌ها هماهنگ باشد، شیطان می‌تواند این فرد را کنترل کند. بارها مردم فکر می‌کنند که بر اساس افکار خودشان عمل می‌کنند، اما نمی‌توانند پی ببرند که درواقع درحال کنترل‌شدن بوده‌اند.

۵- چهره‌های متعدد شیطان

درست همان‌طور که شیطان اسامی متعدد به خود می‌گیرد، کمونیسم نیز به شکل‌های زیادی متجلی می‌شود. اهریمن از موقعیت‌های متضاد برای فریب استفاده می‌کند: رژیم خودکامه یا دموکراسی؛ اقتصاد کنترل‌شده به‌وسیلۀ حکومت یا اقتصاد آزاد؛ کنترل مطبوعات یا سخنان فاقد محدودیت؛ مخالفت با هم‌جنس‌گرایی در برخی کشورها یا قانونی‌کردن هم‌جنس‌گرایی در سایر کشورها؛ نابودی بی‌رویه محیط زیست یا سر و صدا برای حفاظت از محیط زیست؛ و مانند آن. می‌تواند از انقلاب خشونت‌آمیز حمایت کند یا از انتقال‌قدرت صلح‌آمیز استقبال کند. ممکن است به‌صورت نظام سیاسی و اقتصادی یا به‌صورت گرایش ایدئولوژیک در هنر و فرهنگ ظهور کند؛ ممکن است شکل ایده‌آلیستی خالص را به‌خود بگیرد یا طرح‌ریزی خشن. رژیم‌های خودکامۀ کمونیستی صرفاً یکی از مظاهر اهریمن هستند. مارکسیسم‌لنینیسم و مائوئیسم صرفاً یک جنبه از باورهای اشتباه شیطان را شکل می‌دهند.

از زمانی که آرمان‌شهر سوسیالیسم در قرن هجدهم شکل گرفت، جهان شاهد ظهور جریان‌های ایدئولوژیک متعدد بوده است: سوسیالیسم علمی، سوسیالیسم فابیان، سندیکالیسم، سوسیالیسم مسیحی، سوسیالیسم دموکراتیک، انسان‌دوستی، سوسیالیسم محیط‌زیستی، کاپیتالیسم رفاه‌بخش، مارکسیسم‌لنینیسم و مائوئیسم. این ایدئولوژی‌ها از دو نوع هستند: کمونیسم خشونت‌آمیز یا کمونیسم بی‌خشنونت. نفوذ و فرسایش تدریجی وضع موجود، شگردهای اصلی‌ای هستند که گونه‌های بی‌خشونت کمونیسم اتخاذ می‌کنند.

یکی از فریب شیطان این است که در دو اردوگاه مخالف شرق و غرب برنامه‌ریزی کند. همانطور که حملات گسترده‌ای به شرق انجام داد، با چهرۀ جدیدی راه خود را به غرب باز کرد. انجمن فابیان بریتانیا، حزب سوسیال دموکرات آلمان، انجمن بین‌المللی دوم فرانسه، حزب سوسیالیست در ایالات متحده و بسیاری دیگر از احزاب و سازمان‌های سوسیالیستی که بذر تخریب را در اروپای غربی و آمریکای شمالی پخش کردند. در طول جنگ سرد، کشتار، اردوگاه‌های کار اجباری، و قحطی و پاکسازی در اتحاد جماهیر شوروی و چین باعث شد که برخی از غربی‌ها خود را خوش‌شانس بدانند چراکه هنوز می‌توانستند زندگی آزاد و تجملاتی داشته باشند. بعضی از سوسیالیست‌ها به‌طور علنی خشونت اتحاد جماهیر شوروی را به دلایل بشردوستانه محکوم کردند، که باعث شد بسیاری از مردمِ پیرامون آنها در مقابل آنان حالت دفاعی نداشته باشند.

شیطان کمونیسم در غرب نقاب‌های پیچیدۀ گوناگونی به چهره خود می‌زند و تحت لوای مختلفی عمل می‌کند، به‌طوری که تقریباً غیرممکن است که نسبت به آن حالت دفاعی داشت. مکاتب یا جنبش‌های زیر یا از کمونیسم ریشه گرفتند یا کمونیسم برای رسیدن به اهداف خود از آنها استفاده کرده است: لیبرالیسم، ترقی‌خواهی، مکتب فرانکفورت، نئو مارکسیسم، نظریه انتقادی، مبارزه فرهنگی دهه 1960، جنبش ضد جنگ، آزادی جنسی، قانونی‌سازی هم‌جنس‌گرایی، فمینیسم، طرفداری از محیط‌ زیست، عدالت اجتماعی، نزاکت سیاسی، اقتصاد کینزی، مکاتب هنری آوانگارد و چندفرهنگ‌گرایی.

۶- سوسیالیسم به‌عنوان مرحله مقدماتی کمونیسم

در غرب بسیاری از افراد، سوسیالیسم و کمونیسم را جدا از هم درنظر می‌گیرند، که زمینه‌ای مناسب برای شکوفایی سوسیالیسم فراهم می‌کند. در واقع، طبق نظریه مارکسیست‌لنینیست، سوسیالیسم مرحله مقدماتی کمونیسم است.

در سال 1875، مارکس در «نقد برنامه گوتا،» این ایده را مطرح کرد که فاز اولیه کمونیسم وجود دارد، و پس از آن مرحله پیشرفته وجود دارد. به‌خاطر تغییرات در اوضاع بین‌المللی در آن زمان، فریدریش انگلس در سال‌های بعد نیز «سوسیالیسم دموکراتیک» را پیشنهاد کرد که در آن، آراء برای کسب قدرت سیاسی مورد استفاده قرار گرفت. سوسیالیسم دموکراتیک توسط رهبران حزب سوسیال دموکرات و نظریه‌پردازان بین‌المللی دوم اتخاذ شد و به احزاب جناح چپ در بسیاری از کشورهای سرمایه‌داری سراسر جهان منجر شد. لنین تعاریف واضح سوسیالیسم و کمونیسم را بیان کرد: او سوسیالیسم را مرحله اولیۀ کمونیسم می‌دانست و اینکه کمونیسم بر اساس سوسیالیسم توسعه می‌یابد.

بنابراین، واضح است که سوسیالیسم همیشه بخشی از مارکسیسم و جنبش کمونیست بین‌المللی است. مالکیت عمومی و اقتصاد کنترل‌شده سوسیالیسم بخشی از آماده‌سازی اولیه برای کمونیسم است. درحال حاضر، درحالی که شاخه‌های سوسیالیسم یا تعالیم جناح چپ رایج در غرب ظاهراً ارتباطی به کمونیسم ندارند، اما آنها صرفاً شکل‌های بی‌خشونت کمونیسم هستند. در غرب به‌جای انقلاب خشونت‌آمیز، از رأی برای به‌دست آوردن قدرت استفاده می‌شود. در کشورهای غربی، به جای مالکیت عمومی، مالیات سنگین همان نقش را ایفاء می‌کند. به‌جای اقتصاد برنامه‌ریزی شده دولتی، سیستم‌های رفاه اجتماعی غربی برای نابودی تدریجی سرمایه‌داری استفاده می‌شود. احزاب جناح چپ در کشورهای غربی، تأمین اجتماعی و سیستم‌های رفاهی را جنبه مهمی برای تحقق سوسیالیسم می‌دانند.

هنگام محکوم کردن جنایات کمونیسم، نباید فقط بر خشونت و کشتار تمرکز کرد، بلکه فرد باید بتواند خطراتی که خود سوسیالیسم به وجود می‌آورد را ببیند. کمونیسم در شکل‌های بی‌خشونت خود، با نقاب شاخه‌های گوناگون سوسیالیسم، ذهن مردم را فریب داده و سردرگم کرده است. برای فهم کمونیسم، هیچ انتخابی جز کشف مرحله مقدماتی آن نیست، زیرا کمونیسم به‌جای اینکه یک شبه به بلوغ برسد، از آن مرحله اولیه به‌تدریج توسعه می‌یابد. درست مانند موجود زنده، آن نیز به‌تدریج رشد می‌کند.

امروزه بعضی از دولت‌های سوسیالیستی یا رفاهی در غرب از ایده «رفاه عمومی» برای قربانی کردن آزادی‌های فردی استفاده می‌کنند. شهروندان در این کشورها از آزادی‌های سیاسی خاصی برخوردار هستند زیرا برند سوسیالیسم هنوز به‌خوبی توسعه نیافته است. اما سوسیالیسم یک مفهوم ایستا نیست: کشورهای سوسیالیستی برابری نتایج را به‌عنوان هدف اولیه تعیین می‌کنند و درنتیجه، مجبورند مردم را از آزادی خود محروم کنند. ناگزیر، سوسیالیسم دستخوش مرحله‌ای گذار به کمونیسم می‌شود، به‌صورتی که مردم به‌طور مستمر از آزادی‌های فردی خود محروم می‌شوند.

اگر کشوری آزاد یک شبه به رژیمی توتالیتر یا خودکامه تبدیل می‌شد، کنتراست شدید میان تبلیغات و واقعیت، بیشتر مردم را شوکه می‌کرد. بسیاری شورش می‌کردند یا حداقل به‌صورت منفعلانه‌ای مقاومت می‌کردند. این امر برای حکومت خودکامه هزینه‌های زیادی دربر می‌داشت و به احتمال زیاد آن رژیم برای ازبین بردن مقاومت می‌بایست دست به کشتار جمعی بزند. این یکی از دلایل اصلی‌ای است که هم اتحاد جماهیر شوروی و هم جمهوری خلق چین در طول زمان صلح دست به کشتار جمعی شهروندان خود زده‌اند.

بر خلاف رژیم‌های خودکامه، سوسیالیسم در کشورهای دموکراتیک از طریق وضع قوانین، آزادی مردم را به‌آرامی ازبین می‌برد- مانند استعارۀ قورباغه در آب جوش. فرایند ایجاد یک سیستم سوسیالیستی، ده‌ها سال یا چندین نسل زمان می‌برد و باعث می‌شود مردم نسبت به سوسیالیسم به‌تدریج بی‌حس و بی‌توجه شده و به آن عادت کنند، که همه باعث می‌شود آن فریب افزایش یابد. ماهيت و هدف اين نوع سوسياليسمِ تدريجي در ذات خود تفاوتی با شکل خشونت‌آميز آن نمی‌کند.

سوسیالیسم ازطریق وضع قوانین، از ایده تضمین «حقوق برابر» استفاده می‌کند، درحالی که در حقیقت، ارزش‌های اخلاقی را محو می‌کند و مردم را از آزادیِ تمایل به خوبی محروم می‌کند. در شرایط عادی، همه افراد در باورهای مذهبی، استانداردهای اخلاقی، سواد فرهنگی، زمینه‌های آموزشی، هوش، استعداد، کوشایی، احساس مسئولیت، عزم، نوآوری، کارآفرینی و غیره، به‌طور طبیعی متفاوت هستند. مطمئناً غیرممکن است که برای ایجاد برابری، کسانی که در سطوح پایین‌تر قرار دارند را به‌طور ناگهانی به سمت بالا ارتقاء داد، درنتیجه به‌جای آن، سوسیالیسم به‌طور مصنوعی کسانی که در سطوح بالاتر قرار دارند را محدود می‌کند.

به‌ویژه از لحاظ ارزش‌های اخلاقی، سوسیالیسمِ غرب از «ضد تبعیض،» «بی‌طرفی ارزش،» یا «نزاکت سیاسی» برای حمله به بصیرت و تشخیص پایه‌ای اخلاقی استفاده می‌کند. این کار معادل تلاش برای از بین بردن اخلاق است. این امر همراه با قانونی‌شدن و عادی‌شدن تمامی شیوه‌های ضد خداباوری و کفرگویی، انحرافات جنسی، هنر اهریمنی، مطالب شهوت‌انگیز، قمار و استفاده از مواد مخدر حاصل شده است. نتیجۀ آن، نوعی تبعیض معکوس علیه کسانی شده است که به خداوند اعتقاد دارند و مایل هستند از نظر اخلاقی رشد کنند، و هدف از این تبعیض به‌وجود آمده این است که این افراد را به حاشیه راند و نهایتاً از آنها خلاص شد.

۷- رمانتیک‌سازی کمونیسم

تا به امروز تعداد زیادی از غربی‌ها هستند که فانتزی‌های رمانتیک درباره کمونیسم در دل دارند اما هرگز در کشوری کمونیستی زندگی نکرده‌اند و رنج‌های آنجا را تحمل نکرده‌اند و درنتیجه هیچ درکی از این ندارند که کمونیسم در عمل به چه معنی است.

در طول جنگ سرد، بسیاری از روشنفکران، هنرمندان، روزنامه‌نگاران، سیاستمداران و دانشجویان جوان کشورهای غیرکمونیستی به عنوان گردشگر و مسافر به روسیه، چین یا کوبا رفتند. آنچه که آنها دیدند یا بهتر اینکه، اجازه دادند که ببینند، کاملاً متفاوت از واقعیت زندگی مردم آن کشورها بود. کشورهای کمونیستی به‌شکل ماهرانه‌ای خارجی‌ها را فریب دادند: هر چیزی که بازدیدکنندگان خارجی دیدند، به دقت برای ذائقۀ آنها را صحنه‌سازی شده بود، از جمله روستاها، کارخانه‌ها، مدارس، بیمارستان‌ها، مهدکودک‌ها و زندان‌های نمونه. میزبانانی که با آنها مواجه می‌شدند اعضای حزب کمونیست یا سایر افرادی بودند که از لحاظ سیاسی قابل اعتماد بودند.

تورها تحت نظارت بودند و مطابق برنامه اجرا می‌شدند. بچه‌ها و مسئولان جوان با گل، شراب، رقص و آواز، ضیافت و لبخند به بازدیدکنندگان خوشامد می‌گفتند. سپس آنها را می‌بردند تا مردم سخت‌کوش را ببیند که مانند افرادی برابر می‌توانند آزادانه سخن بگویند؛ شاگردانی را ببینند که سخت درس می‌خوانند و نیز مراسم عروسی عاشقانه را ببینند.

آنچه آنها ندیدند دادگاه‌های نمایشی، محکومیت‌های جمعی، اعدام‌های جمعی، جلسات کشمکش و مبارزه، آدم ربایی، شستشوی مغزی، حبس انفرادی، اردوگاه‌های کار اجباری، قتل‌عام، مصادرۀ زمین و اموال، قحطی، کمبود خدمات عمومی، نبود حریم خصوصی، استراق سمع، نظارت، همه جا تحت نظر همسایگان و خبرچین‌ها بودن، مبارزات بی‌رحمانه سیاسی در رهبری و تجملات عجیب و غریب خواص.

به ویژه آنها قادر به دیدن رنج مردم عادی نبودند.

بازدیدکنندگان آنچه برای‌شان صحنه‌سازی شده بود را به اشتباه به‌عنوان عرف کشوری کمونیستی می‌پنداشتند. آنها سپس از طریق کتاب‌ها، مقالات و سخنرانی‌ها، کمونیسم را در غرب ترویج می‌دادند و بسیاری از آنها نمی‌دانستند فریب‌شان داده بودند. تعداد کمی از آنها تَرَک‌هایی را در آن عمارت دیدند، اما بسیاری از آنها در دام دیگری گیر افتادند: آنها خود را به عنوان «هم‌سفران» دیدند و این رویکرد چینی را اختیار کردند که «نزد بیگانگان دربارۀ مسائل خصوصی صحبت نکن.» آنها دلیل می‌آوردند که کشتار، قحطی و سرکوب کشورهای کمونیستی صرفاً بخشی از هزینه‌های تبدیل شدن به کمونیسم است. مطمئن بودند که گرچه مسیری که به‌سوی کمونیسم می‌رود منحرف شده، اما آینده روشن است. آنها حاضر نشدند حقیقت را بگویند، چراکه باعث بدنام شدن «پروژه سوسیالیستی» می‌شد. درحالی که شجاعت گفتن حقیقت را نداشتند، سکوت شرم‌آور را انتخاب کردند.

همه «آزاد و برابر» هستند، جایی که هیچ سرکوب یا سلب مالکیت وجود ندارد، جایی که وفور چیزها وجود دارد، جایی که هر کسی بر اساس توانایی خود ارائه می‌دهد و بر اساس نیاز خود دریافت می‌کند- بهشتی بر روی زمین- به‌طوری که هر کسی می‌تواند آزادانه خود را توسعه دهد. چنین جامعه انسانی فقط به‌‌صورت فانتزی وجود دارد و شیطان از این فانتزی به‌عنوان طعمه‌ای برای فریب انسان استفاده کرده است.

در حقیقت قدرت در دست گروه کوچکی از خواص قرار دارد. کمونیسم واقعی دستگاهی خودکامه و تمامیت‌خواه است که به‌وسیله گروه کوچکی کنترل می‌شود که از انحصار خود در قدرت برای سرکوب، بردگی و محرومیت اکثریت استفاده می‌کنند. زمان این موارد برای برخی از کشورهای سوسیالیستی هنوز فرا نرسیده است و ازاین‌رو به‌نظر می‌رسد آنها معتدل هستند. هنگامی که شرایط مهیا شود، همه اینها تغییر می‌کند و هواداران ساده‌لوح آرمان‌شهر سوسیالیستی پی می‌برند که برای پشیمانی دیر شده است.

۸- تخریب فرهنگ و اخلاقیات به‌دست شیطان

قرارگیری عوامل شیطان در هر حوزه و کشور، باعث تسریع حرکت عامیان و افراد زودباور به‌سوی انهدام شده است.

کمونیسم به مردم می‌آموزد که مخالف اعتقاد به خداوند باشند و الهیات را دور بیندازند. از بیرون به مذاهب حمله می‌کند و همزمان مردم را به این سوق می‌دهد که از درون، مذهب را خراب کنند. مذاهب چیزی سیاسی و تجاری شده و تبدیل به سرگرمی شده‌اند. بسیاری از روحانیون مذاهب که از نظر اخلاقی فاسد هستند تفسیرهای نادرستی از متون مذهبی ارائه می‌دهند و پیروان خود را گمراه می‌کنند و تا جایی پیش می‌روند که با اعضای خود رابطه جنسی برقرار کرده یا حتی کودکان را مورد آزار جنسی قرار می‌دهند.

این هرج و مرج، معتقدین صالح مذهبی را سردرگم و نا امید کرده است. فقط یک قرن پیش، ایمان راسخ به خداوند نشانه‌ای از شایستگی اخلاقی بود. اکنون مؤمنان مذهبی احمق و خرافاتی درنظر گرفته می‌شوند. آنها اعتقاد خود را نزد کسی ابراز نمی‌کنند و از ترس اینکه مورد تمسخر قرار گیرند، حتی در میان دوستان خود نیز از عقاید خود سخن نمی‌‌گویند.

یکی دیگر از اهداف مهم کمونیسم تخریب خانواده است و برای این کار از ایده‌هایی مانند برابری جنسیتی و «به اشتراک گذاشتن ثروت و همسر» استفاده می‌کند. به‌ویژه در قرن بیستم جنبش‌های فمینیست مدرنی فعال شدند که آزادی جنسی، کم‌رنگ کردن تفاوت‌های جنسیتی، حملات علیه به‌اصطلاح «پدرسالاری» و تضعیف نقش پدر در خانواده را ترویج می‌دادند. آنها تعریف ازدواج را تغییر دادند، قانونی‌سازی و مشروعیت هم‌جنس‌گرایی را ترویج دادند، حق طلاق و سقط‌جنین را ترویج دادند و از سیاست‌های رفاه اجتماعی استفاده کردند تا به‌طور مؤثری مجرد بودن والدین را ترغیب کرده و برای آن یارانه بدهند. تمام اینها منجر به فروپاشی خانواده‌ها شد و به بروز بیشتر فقر و جرم و جنایت انجامید. در طول چند دهه گذشته این یکی از تغییر‌شکل‌های دهشتناک‌‌تر جامعه بوده است.

در حوزه سیاسی، درحالی که رژیم‌های کمونیستی با دیکتاتوری سفت و سخت خود ادامه یافته‌اند، سیاست‌های حزبی در جوامع آزاد به نقطه‌ای بحرانی رسیده‌اند. کمونیسم از شکاف‌ها و نقاط‌ضعف موجود در سیستم‌های حقوقی و سیاسی کشورهای دموکراتیک استفاده کرده تا احزاب سیاسی مهم را تحت تأثیر قرار دهد. برای پیروزی انتخاباتی، سیاستمداران به ترفندهای کثیف متوسل شدند و وعده‌هایی دادند که هرگز نمی‌توانستند به آنها جامه عمل بپوشانند.

نتیجه نفوذ کمونیسم این است که احزاب سیاسی در سراسر جهان اغلب جایی در سمت چپ طیف سیاسی قرار دارند و از مالیات‌های سنگین‌تر، هزینه‌های بیشتر رفاه اجتماعی، دولت بزرگ و مداخله‌گرایی حمایت می‌کنند و به دنبال این هستند که همه این‌ها را در قانون نهادینه کنند. رفتار دولت نقش مهمی در شکل‌گیری جامعه دارد و با دولتی چپ‌گرا، راه نفوذ ایدئولوژی چپ به تمام جامعه باز می‌شود و با نفوذ در تعالیم جوانان، به انتخاب کاندیداهای چپ‌گرای بیشتری می‌انجامد.

دانشگاه که قرار است نقش انتقال خرد و فرهنگ اعصار را ایفاء کند نیز واژگون شده است. در نیمه اول قرن بیستم، شبح کمونیستی تخریب نظام‌مند نظام آموزشی را برنامه‌ریزی کرد. چین، که به‌خاطر فرهنگ ژرف باستانی آن معروف بود، حتی قبل از تشکیل حزب کمونیست نیز در معرض جنبش فرهنگی جدید قرار گرفت. این بخشی از تلاش برای جدا کردن مردم چین از سنت هایشان بود. پس از اینکه کمونیست‌ها قدرت را به دست گرفتند، نظام آموزشی را ملی کردند و متون درسی را با ایدئولوژی حزب پر کردند و نسل‌های جوان چینی را به «توله گرگ‌ها»ی وحشی تبدیل کردند.

در غرب، این شبح جنبش آموزش پیشرفته را راه‌اندازی کرد و تحت لوای علم و پیشرفت، کنترل فلسفه، روانشناسی، فن تعلیم و در نهایت کل دانشگاه را در دست گرفت و بدین ترتیب معلمان و مدیران آموزش را شستشوی مغزی داد. تعالیم دبیرستان شروع کرد ایده‌های درستِ مرسوم و اخلاقیات سنتی را حذف کند؛ استانداردهای علمی کاهش یافت تا سواد حساب و کتاب دانشجویان کمتر شود و کمتر بتوانند از عقل سلیم خود برای قضاوت مسائل استفاده کنند. الحاد، تئوری تکامل، مادی‌گرایی و فلسفه مبارزه به‌تدریج در دانش‌آموزان تزریق شد.

پس از مبارزه فرهنگی دهه 1960، طرفداران نزاکت سیاسی، پلیس افکار شدند و معلمان را مجبور کردند تا دانش‌آموزان را تحت تعلیم هر نوع ایدۀ گمراه‌کننده‌ای قرار دهند. امروزه دانش‌آموزان از مدرسه فارغ‌التحصیل می‌شوند بدون اینکه یک قطب‌نمای اخلاقی قوی داشته باشند، بدون هیچ پایه‌ای در فرهنگ خودشان، فاقد قضاوت صحیح و احساس مسئولیت، و رها می‌شوند تا کورکورانه به‌دنبال جمعیت بروند و بدین ترتیب به روند رو به افول جامعه بپیوندند.

در جامعه، مصرف مواد مخدر، افزایش میزان جرم و جنایت، فضای رسانه‌ای پر از مطالب جنسی و خشونت، دنیای هنری که چیزهای عجیب و غریب و بی‌تناسب را به‌عنوان زیبایی درنظر می‌گیرد و همه نوع فرقه‌های شیطانی و گروه‌های مرموز وجود دارد. جوانان کورکورانه ستاره‌های فیلم و تلویزیون را تحسین می‌کنند، وقت خود را در بازی‌های آنلاین و رسانه‌های اجتماعی هدر می‌دهند و در نهایت مأیوس و سرخورده می‌شوند. خشونت سنگدلانه تروریسم علیه افراد بی‌گناه، همۀ ضوابط اخلاقی‌ای که سنت بنیان ‌گذاشته را نقض می‌کند و مردم را به‌شدت نگران امنیت جهان و وضعیت آینده می‌کند.

۹- به‌سوی خداوند بازگردید، سنت را احیا کنید، از نقشه شیطان بگریزید

تمدن بشری به‌وسیلۀ موجودات خدایی به انسان منتقل شد. تمدن چینی شاهد رونق سلسله‌های هان و تانگ بوده و تمدن غرب در رنسانس به اوج خود رسید. اگر انسان‌ها بتوانند تمدنی که موجودات خدایی به آنها داده‌اند را حفظ کنند، سپس وقتی موجودات خدایی بازمی‌گردند، انسان می‌تواند ارتباطی با آنها را نگه دارد و اصول و قانونی که آنها آموزش می‌دهند را درک کند. اگر انسان‌ها فرهنگ و سنت خود را از بین ببرند و اخلاقیات جامعه فرو بریزد، پس وقتی موجودات خدایی بازگردند، مردم نمی‌توانند آموزه‌های الهی آنان را درک کنند زیرا کارما و گناهان آنها آنقدر زیاد است که تفکرشان از دستورات الهی جدا شده است. این برای انسان خطرناک است.

الان دورۀ هر دوی نا امیدی و امید است و هر دو همزمان وجود دارند. آنهایی که به خداوند اعتقاد ندارند زندگی سرشار از لذتی را می‌گذرانند؛ کسانی که به خداوند ایمان دارند، در سردرگمی و بی‌قراری در انتظار بازگشت او هستند.

کمونیسم بلا و مصیبت بشریت است. هدف آن تخریب بشریت است و برنامه‌ریزی‌های آن دقیق و خاص است. این توطئه آن‌چنان موفق بوده است که تقریبا به اتمام رسانده شده و اکنون شیطان درحال حکمرانی بر جهان ما است.

حکمت باستانی بشر به ما این را می گوید: یک فکر درست بر صد شیطان غلبه می‌کند و وقتی سرشت الهی شخص پدیدار شود، جهان را در ده سو می‌لرزاند. شیطان به نظر قدرتمند است، اما در مقابل خداوند هیچ است. اگر انسان بتواند صداقت، مهربانی، نیکخواهی، تحمل و صبر را حفظ کند، خداوند آنها را محافظت می‌کند و شیطان هیچ سلطه‌ای بر آنان نخواهد داشت.

رحمت آفریدگار بی‌ حد و حصر است و هر زندگی فرصتی برای فرار از فاجعه دارد. اگر بشریت بتواند سنت را بازگرداند، اخلاقیات را ارتقاء دهد و فراخوان محبت‌آمیز آفریدگار و قانون آسمانی‌ِ ارائه‌دهندۀ نجات را بشنود، انسان قادر خواهد بود از سد تلاش شیطان برای انهدام با موفقیت عبور کند، سفر در مسیر رستگاری و نجات را شروع کند و به‌سوی آینده حرکت کند.

ادامه در فصل اول