(Minghui.org) چند سال پیش، شنیدم که آکادمی شمالی جدید در میدلتاون، نیویورک تأسیس شده است و دانشآموزان از کلاسهای ششم تا دوازدهم را پذیرش میکند، اما من قصد نداشتم فرزندم را به آنجا بفرستم.
ما در نیوجرسی زندگی میکردیم، که سطح استاندارد آموزش این ایالت در میان کل مدارس دولتی در ایالات متحده در بالاترین رده قرار دارد. فرزندم در آن زمان در کلاس تیزهوشان بود. در مقایسه، برنامه درسی در آکادمی شمالی چندان چالشبرانگیز نبود. من بسیاری از معلمانش را میشناختم که در آنجا فالون دافا را تمرین و در آموزش از آن پیروی میکنند که بر ارزشهای سنتی تأکید میکند. اما احساس میکردیم که در تربیت فرزندمان سختگیر هستیم و علاوهبر اینکه بهطور منظم آموزههای فالون دافا را میخواندیم، اغلب آنچه را که در مدرسه تدریس میشد، بررسی میکردیم. اگر چیزی خلاف اصول فالون دافا بود، بلافاصله به کودک درست آن را آموزش میدادیم. بنابراین فکر نمیکردیم که لازم باشد کودکمان را به آکادمی شمالی بفرستیم.
هنگامی که پسرم ۱۰ ساله شد، همهچیز شروع به تغییر کرد. وقتی که بااستدلال با او صحبت میکردیم، گوش نمیداد. میگفت: «آنچه شما میگویید نظر شما است. من نظر خودم را دارم و هیچ چیز درست یا اشتباهی وجود ندارد. این فقط یک انتخاب است.» هیچ راهی وجود نداشت که بتوانیم به او یاد بدهیم درست را از اشتباه تشخیص دهد. بهتدریج، آنچه را در مدرسه رخ میداد، با ما درمیان نمیگذاشت زیرا دیدگاههای ما متفاوت بود. او فکر کرد که ما در مسیر خودمان گام برمیداریم و میخواست مسیر خودش را پیدا کند.
اما چگونه میتوانست این کار را انجام دهد و باید از چه استانداردی پیروی میکرد؟ او هیچ ایدهای نداشت. بچههای هوشمند همه چیز ازجمله صفات پلید را بهسرعت یاد میگیرند. امروزه تفکر چپگرا بهشدت در رسانهها و مدارس نفوذ کرده است. چگونه یک کودک میتواند ارزشهای درست و مناسب را بیاموزد؟ جای تردید نبود که پسرم کمکم رفتارهای بدبینانهای را اتخاذ کرد و اغلب میگفت: «من اهمیتی نمیدهم.» او فا را کمتر مطالعه میکرد و افسرده و پریشان شد. بعد از بازگشت از مدرسه، در اتاقش را میبست و بهندرت با ما صحبت میكرد. شرایط در خانه ما بهطور فزایندهای پرتنش شد.
من تئوریهای بسیاری درباره آموزش و پرورش تجربه کردم و تجربیات سایر مادران را بهصورت آنلاین خواندم، اما احساس کردم راهحلهای ارائهشده ازسوی بهاصطلاح متخصصان مشکل اساسی را حل نمیکنند. چند نمونه موفقیتآمیز وجود داشت که به ایمان معنوی متکی بودند. البته، بهعنوان تمرینکننده فالون دافا، بهترین چیز در این میان، مطالعه آموزهها بود. ما در طی تعطیلات مدرسه، آموزهها را میخواندیم و هر روز تمرینات را با پسرم انجام میدادیم. او بهتر و شادابتر شد.
هنگامی که در ماه سپتامبر به مدرسه بازگشت، تأثیرات ناشایست دوباره ظاهر شدند. مهمتر از آن، تکالیف زیادی در خانه داشت و وقت کمتری را صرف خواندن فا میکرد. وضعیتش وخیمتر شد. در طول تعطیلات کریسمس، بیشتر به مطالعه فا پرداختیم و اوضاع کمی بهبود یافت، اما وقتی به مدرسه برگشت، دوباره به شیوههای قدیمیاش بازگشت. این مانند مسابقه طنابکشی بود، او بین ما بهعنوان والدین و افول معیارهای اخلاقی رو به زوال در جامعه، در جهتهای مخالف کشیده میشد.
تبادل تجربه والدین یک شاگرد آکادمی شمالی در کنفرانس تبادل تجربه فالون دافا در واشنگتن دیسی ۲۰۱۸، مرا تحتتأثیر قرار داد. پسرش درحالیکه در مدرسه تحصیل میکرد، بازیهای کامپیوتری را ترک کرد و روشهایش را تغییر داد. این موضوع باعث شگفتیام شد که آیا به شهرت وابستگی داشتم. یک کلاس تیزهوشان در مدرسهای مشهور، آیا این چیزی نیست که مردم عادی در طلب آن هستند؟ آیا آنها واقعاً میتوانند تعلیمات خوبی به پسرم بدهند؟
سپس این پاراگراف را در آموزههای استاد خواندم:
«در طی دوره ابتدایی تأسیس شن یون، شما درک خوبی از شن یون نداشتید و نگران بودید که فرزندانتان [اگر به این شرکت ملحق شوند]، پس از اینکه دورۀ رقص را به انجام میرسانند، در زندگی چه کار خواهند کرد؟ آنها نمیدانستند که شیوۀ استاد اینگونه نیست که صرفاً وقتی کسی مفید است از او استفاده کند و سپس همه چیز تمام شود و او را رها کند. باید آینده کودک را در نظر میگرفتم. ازاینرو مدرسه راهنمایی، کالج و مدارج عالیتر را تأسیس کردم. با این حال، در ابتدا، والدین مایل به فرستادن فرزندانشان نبودند، نمیتوانستند دوری آنها را تحمل کنند. وقتی دوازده یا سیزده ساله بودند و بدنشان انعطافپذیر بود نمیتوانستند از آنها دل بکنند، دقیقاً وقتی در سن عالی برای رشد و پرورش مهارتها بودند. اما وقتی کودک چهارده یا پانزده ساله میشد، والدین متوجه میشدند که دیگر نمیتوانند او را کنترل کنند، چراکه گستاخ شده بود و با آنها جدل میکرد. با دیدن اینکه کاری از دستشان ساخته نیست، کودکانشان را با عجله به مدرسۀ ما میفرستادند .اما بدن این کودکان دیگر انعطافپذیری لازم را نداشت و به همین خاطر اوقات سختی را درخصوص آموزشها در کوهستان داشتند.» (آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن، دیسی ۲۰۱۸)
پسرم تازه ۱۲ ساله شده بود و شرایط سخت بود.نمیتوانستم تصور کنم که وقتی ۱۵ ساله شود، چه وضعیتی پیش میآمد. من و همسرم، پسرم را برای مصاحبه به آکادمی شمالی بردیم.
در مقایسه با سایر مدارس با بودجه بهتر، محوطه و فضای آکادمی شمالی کمی ساده به نظر میرسید. اما، در مقایسه کاملاً واضح و روشن، دانشآموزان پرانرژیتر بودند درحالیکه لبخندهایی حاکی از طراوت و شادی بر چهرههایشان داشتند. درحالیکه با پسرم مصاحبه میشد، معلمی برای گفتگو نزد ما آمد. او گفت که کودکان در این مدرسه خوشحال هستند و او هر روز صدای خندههای آنها را میشنود. گاهی اوقات مجبور است بیرون برود و به آنها بگوید که صدایشان را پایین بیاورند زیرا این موضوع باعث ایجاد مزاحمت برای معلمانی میشود که درحال آمادهسازی برای درسدادن بودند. او گفت که در گذشته در بسیاری از مدارس دیگر تدریس کرده و شاهد است که دانشآموزان در آکادمی شمالی شادترین بودند. او در ادامه افزود که تا زمانی که بچهها خوشحال هستند، آموزش آنها مشکلی ندارد، زیرا آنها بیشتر مستعد گوشدادن هستند.
ما بعد از شنیدن صحبتهای مقدماتی معلم در مدرسه، برخی از شک و تردیدهایمان را رها کردیم. اما وقتی برنامه تماموقت کلاسش را دیدیم که از صبح تا شب چیده شده بودند، بسیار شگفتزده شدیم: باتوجه به اینکه هیچ زمانی برای بازی نداشت، آیا این بچهها میتوانند روحیه شادی داشته باشند؟ آیا پسرم تبدیل به یک خوره کتاب نخواهد شد؟
تصمیم گرفتیم که دست از نگرانیهایمان برداریم و آن را امتحان کنیم. بهاینترتیب پسرم شروع به تحصیل در آکادمی شمالی کرد.
او بسیار سریع با محیط جدید مأنوس شد و از نداشتن وقت برای بازی شکایتی نداشت. درحقیقت، او عاشق رفتن به مدرسه بود و شادتر به نظر میرسید. او بهطور طبیعی به پیروی از قوانین مختلف در مدرسه پایبند نبود. مدرسه هر هفته جلساتی برای تنظیم رفتارهای مورد انتظار دانشآموزان و همچنین درسهایی درباره ارزشهای اخلاقی، متناسب با بچهها در سنین مختلف برگزار میکند، دروس اخلاقی از طریق آموزش فلسفههای سنتی غربی مانند نظریههای ارسطو و غیره، شخصیت بچهها را میسازد. با گذشت زمان، پسرم در خانه مؤدبتر شد و یاد گرفت که هنگام قطعکردن حرف کسی یا درخواست کمک، بگوید که متأسفم یا از شما متشکرم.
دوستانم درک نمیکردند که چرا ما از منطقه بزرگتر و پرجنبوجوش نیویورک به منطقهای آرام در بخش شمالی ایالت رفتیم. پسرم به آنها گفت که در گذشته از یادگیری لذت نمیبرد اما اکنون دوست دارد که به مدرسه برود. دوستم همچنان شگفتزده بود: هیچ چیز خاصی در برنامه درسی در آکادمی شمالی وجود ندارد و امکانات تفریحی بسیار کمی نیز دارد، بنابراین کودکان چگونه میتوانند خوشحال باشند؟
به او داستان یادگیری زبان چینی پسرم را گفتم. ازآنجاکه ما خانوادهای چینی هستیم، میخواستیم که او زبان مادری ما را بیاموزد. اما پسرم مشتاق نبود زیرا دوستانش به این زبان صحبت نمیکنند. او یکبار آخر هفته به یک مدرسه چینی رفت و از بازگشت دوباره به آنجا خودداری کرد. او گفت که وقتی از او میخواهیم زبان چینی را یاد بگیرد، درواقع او را شکنجه میکنیم. در آکادمی شمالی، کارکنان او را مستقیماً وارد کلاس چینی سطح ۲ کردند، تصور میکردند که او باید در این زبان پایهای داشته باشد چون چینی است و ما به آن زبان صحبت میکردیم.
اما پسرم نمیتوانست به چینی صحبت کند. معلمش وقتی فهمید که پسرم برای ادامه کار مشکل دارد، او را به سطح ۱ آورد. پسرم پس از شرکت در یک کلاس، خواستار بازگشت به کلاس سطح ۲ شد زیرا در آنجا شادمانی بیشتری داشت. متوجه شدم که دانشآموزان سطح ۲ موظف هستند کتاب اصلی فالون دافا، جوآن فالون را حفظ کنند. به دیدن معلمش رفتم و از او خواستم كه به پسرم فرصت دیگری بدهد.
معلم بابیمیلی موافقت کرد که به او اجازه دهد آن را برای یک ماه امتحان کند بهشرط اینکه امتحان بعدی را بگذراند. پسرم این چالش را پذیرفت. او ما را مجبور کرد که هر روز حروف جدیدی را به او بیاموزیم و جملهای از جوآن فالون را بخوانیم. او نمیتوانست معنی آن را بفهمد و عبارات همانند زبان محاوره نبود که افراد در زندگی روزانه از آنها استفاده میکنند. در آغاز، براساس چگونگی تلفظ آنها کلمات را حفظ میکرد. اما هرچه بیشتر حفظ میکرد، بیشتر از آن لذت میبرد. او بهسرعت از تکرار یک بخش کوتاه (بین کاماها) به تکرار یک جمله کامل در هر روز پیشرفت کرد. دو هفته بعد، از او امتحان گرفتند و نمرات كامل را کسب کرد.
بنابراین پسرم در سطح ۲ باقی ماند و همچنان به خواندن جوآن فالون ادامه داد. اگر آن روز از هدف خود فراتر میرفت، به معلمش میگفتیم. سپس در کلاس مورد آزمایش قرار میگرفت و معلم او را بهخاطر پیشرفتش تحسین میکرد. این موضوع بهنوبهخود پسرمان را ترغیب میکرد که بیشتر تلاش کند. خلقوخوی او شروع به تغییر کرد.
معلمان و والدین در آکادمی شمالی یک هدف مشترک دارند: القاء شخصیت خوب در کودکان. ما بهعنوان یک گروه باهم کار کرده و در یک راستا نیرو صرف میکنیم. سایر مدارس ایدئالهای آموزشی متفاوتی دارند. مهمتر از آن، بسیاری از عناصر منفی در جامعه تأثیر بدی بر کودکان دارد. فکر میکنم این یکی از دلایلی است که بسیاری از بچهها وقتی بزرگ میشوند به بزرگسالانی بسیار بداخلاق تبدیل میشوند.
از طریق تجربیات فرزندم، متوجه شدیم که مدارس مشهور ممکن است دارای امکانات مجلل و محوطههای مدرن و همچنین کادر آموزشی باشند که دارای مدارک عالی هستند، اما درصورت انحراف از اهداف آموزشی، ظاهر زیبا بیمعنی است.
یادگیری دوستداشتن موسیقی
پسرم دوست نداشت که سازهای زهیاش را بنوازد، اما در یادگیری چیزهای جدید بسیار سریع بود. در مدرسه دولتی، همکلاسیهایش موسیقی را سرگرمی در نظر میگرفتند. او در میان آنها کاملاً انگشتنما بود و انگیزه نداشت که با پشتکار تمرین کند. این باعث شد که هر بار با اکراه به تمرین بپردازد.
او پس از تحصیل موسیقی در آکادمی شمالی، تغییر بزرگی را پشتسر گذاشت. این مدرسه هر هفته یک تمرین کنسرت برگزار میکند که در آن دانشآموزان مجبور هستند در مقابل همه تکنوازی کنند. دانشآموزان باوجود آموزش طی مدت زمانی کوتاه، استعداد بسیار زیادی دارند و از استاندارد بالایی برخوردار هستند. پسرم بعد از شنیدن تکنوازی افراد دیگر احساس فشار کرده و جرئت نداشت مسائل را سبک در نظر بگیرد.
از این گذشته، مدرسه هر روز بعدازظهر تحت نظارت معلمان زمانی را به تمرین انفرادی اختصاص میداد. ازآنجاکه هرکسی که در اطراف پسرم بود، بهطور جدی و کوشا با سازش تمرین میکرد، پسرم نیز مجبور به تمرین شد. او بهتدریج به این روال عادت کرد. سایر شکلهای تمرین مانند تمرین برای ارکستر و گروههای موسیقی، اوضاع را برای دانشآموزان جالبتر کرد.
بزرگترین محرک برای رشد و پیشرفتش، تمایل پسرم به پذیرش در آکادمی فی تیان بود. با پایان سال اول مدرسه، تقریباً نیمی از دانشآموزان کلاسش در آکادمی فی تیان پذیرفته شده بودند. پسرم با دیدن دوستانش که میرفتند کمی احساس آشفتگی کرد. او افسوس میخورد که سخت کار نکرد و وقت گرانبهایش را هدر داد. او برای خودش هدفی قرار داد: ورود به آکادمی فی تیان. در طی تعطیلات تابستانی بهشدت تمرین میکرد. او از یک ساعت تمرین در روز به سه ساعت تمرین پیشرفت کرد.
مهارتهایش بعد از تابستان بهطرز چشمگیری بهبود یافتند. همکلاسیهایش برایش خوشحال بودند و همه آنها از یکدیگر یاد میگرفتند. بخش هنر به رقابت شدید معروف بوده و در سایر مدارس هنری روابط بین دانشآموزان اغلب پرتنش است. در آکادمی شمالی، گرچه بین دانشآموزان رقابت وجود دارد، اما مثبت است. همه با هم رقابت میکنند تا ببینند چهکسی با سرعت بیشتری پیشرفت میکند، اما درعینحال به یکدیگر کمک میکنند. بچههای بزرگتر از بچههای کوچکتر مراقبت میکنند و پیشکسوتها از افراد تازهوارد مراقبت میکنند. بچهها بهطور هماهنگی پیشرفت میکنند. پسرم علاوه بر پیشرفت در مهارتهای موسیقی، یاد گرفت که در چنین محیطی باانگیزه و دلسوز باشد.
سرزمینی خالص برای هنرهای سنتی
فرزندمان از کودکی، به موسیقی سنتی علاقه داشت و از گوشدادن به موسیقی معاصر خودداری میکرد. او در سنین پایین استعدادی برای موسیقی نشان داد و در یک رقابت بینالمللی پیانو موفق به کسب جایزه اول شد. اما با بزرگترشدن، تحتتأثیر دوستان و همکلاسیهایش قرار گرفت که فکر میکنند تکنولوژی مسیر شغلی بهتری است و موسیقی فقط میتواند یک سرگرمی باشد. او همچنین به موسیقی رایج اجراشده توسط ارکستر مدرسه بیعلاقه بود. با گذشت زمان، نواختن موسیقی را رها کرد. اما اعتراف میکرد که موسیقی را بیشتر از همهچیز دوست دارد. احساس میکرد که با کنارگذاشتن موسیقی هدفش را در زندگی از دست داده است. او افسرده شد و درِ دنیا را به روی خود بست. حال و هوایش بدتر شد.
ما متوجه شدیم که استادان موسیقی در آکادمی شمالی، موسیقی کلاسیک را آموزش میدهند. امیدوار شدیم که این محیط به احیای شور و اشتیاق او در موسیقی کمک کند.
پسرم هر روز در آکادمی شمالی، موسیقی کلاسیک و راستین را گوش میداد و مینواخت. بعد از گذشت یک هفته در مدرسه، شروع به آوازخواندن در خانه کرد و شب هنگام خواب ذهنش پر از موسیقیهایی است که در طول روز توسط ارکستر اجرا میشود. ظرف کمتر از یک ماه، او مصمم شد که موسیقیدانی حرفهای شود.
پسرم با پیداکردن هدفش در زندگی، دوباره لبخند زد و بانشاط شد. وقتی به او یادآوری كردیم كه در مدرسه بدخلقی نکند، گفت كه طی این چند ماه ناراحت نبوده است.
برای گسترش افق موسیقی کودکمان، اغلب به او گوشزد میکردیم که به اجراهای دانشآموزان و کارگاههای موسیقی که در مؤسسات مشهور جهان در منهتن تدریس میشود، گوش دهد. ما بسیار ناامید بودیم. گرچه تکنیکهای نمایشدادهشده توسط دانشآموزان برجسته و چشمگیر بود، اما ظاهر آنها پالایشنشده و بیان آنها متکبرانه بود. معلمان حتی بدتر هم بودند. نواختن رشتهای از نتهای بلند روی پیانو، تلاش برای تقلید از صدای پرندگان درحال جیرجیرکردن در طبیعت، نامنظم و بیمعنی بود. اما به نظر میرسید مخاطب از اجرای این برنامه لذت میبرد. آیا این قرار بود اثر یک مؤسسه برتر موسیقی باشد؟ پسرم بعد از آن باعصبانیت میگفت دیگر نمیخواهد دوباره در چنین اجرایی شرکت کند.
بعداً، در یک مرکز ارکستر تحسینبرانگیز در لینکلن سنتر شرکت کردیم. واقعاً یک اجرای کلاسیک بود، اما نمیدانستیم که چرا نوازندگان هنگام اجرای سازهایشان با همنوایی میچرخیدند. گیجکننده بود و بههیچوجه نمیتوانستیم از موسیقی لذت ببریم. مطمئن نبودیم که آنها برای نواختن موسیقی از سازهایشان استفاده میکنند یا بدنشان.
پس از چند تجربه ناخوشایند، فهمیدیم که همهچیز در این جهان منحط شده است و حتی چیزی مثل موسیقی کلاسیک که پالایششده و ناب و مقدس بود از این انحطاط عاری نبود. درحالیکه از درک این موضوع شوکه بودیم، سپاسگزاریم که آکادمی شمالی مکانی را برای کودکان فراهم میکند تا موسیقی بینظیر و باشکوه را یاد بگیرند و آن را با متانت و ظرافت اجرا کنند.
دروس موسیقی که در آکادمی شمالی تدریس میشود بسیار فراگیر و منحصربهفرد است. دانشآموزان نهتنها موسیقی کلاسیک را یاد میگیرند و برای ارکستر تمرین میکنند بلکه تئوری موسیقی را نیز فرا میگیرند و در زمینه گوشدادن نیز آموزش میبینند. درعینحال، به آنها آموزش داده میشود که سایر شکلهای موسیقی، مانند موسیقی عامیانه و کلاسیک چینی را نیز مورد تقدیر قرار دهند.
پسرم امسال از سال سوم فارغالتحصیل شده است. درحالیکه قطعهای برای فارغالتحصیلی را انتخاب میکرد، درک عمیقتری از موسیقی خوب را کسب کرد. مدرسه ملزم کرده بود که این قطعه کلاسیک باشد. پسرم در ابتدا قطعهای از آهنگساز مشهور انگلیسی از قرن گذشته را انتخاب کرد. این قطعه تقریباً توسط همه نوازندگان مشهور تاریخ مدرن اجرا شده است. همچنین از طرف بیشتر افراد یکی از محبوبترین آهنگها در نظر گرفته میشود. لحن آن غمانگیز و متأثرکننده بود. وقتی انتخابش را به مدرسه ارائه داد، معلمان به او گفتند که مناسب نیست، زیرا یک قطعه کلاسیک محسوب نمیشود. آنها پیشنهاد کردند پسرم قطعهاش را تغییر دهد.
پسرم درک نکرد که چرا چنین قطعه زیبایی الزامات مدرسه را برآورده نمیکند. او آهنگ دیگری را انتخاب کرد اما سعی کرد قطعه اولی را در اوقات فراغتش تمرین کند. بعد از گذشت چند روز، گفت که این موسیقی او را به دورانی برگرداند که بیشترین میزان افسردگی را داشت. قطعه مذکور باعث شد تا احساس غم و اندوه کند. وقتی این را شنیدم، به او گفتم که نواختن آن قطعه را متوقف کند.
استاد بیان کردند:
«باید بدانید که هنرهای واقعی بشر ابتدا در معابدِ خدایان پدیدار شد. هدف دیگر از اینکه خدایان این جنبه از فرهنگ را به موجودات بشری منتقل کردند این بود که بگذارند انسانها شکوه خدایان را ببینند و به این باور بیاورند که نیکی و پلیدی پاداش و مجازات خود را دریافت میکنند- بدکاران با کیفر مواجه میشوند، مردم خوب برکت دریافت میکنند و تزکیهکنندگان به آسمان صعود میکنند.» («آموزش فا هنگام گفتگو درباره خلق هنرهای زیبا»)
استاد همچنین گفتند:
«من دوست دارم به آن آثار سنتی و راستین، آن نقاشیهای سقف و دیوارْنقشهای خدایان و آن مجسمههای خدایان نگاه کنم. بعد از اینکه آنها را میبینم، همیشه احساس میکنم که بشریت هنوز امیدی برای بازگشت دارد، زیرا آن آثار شکوه خدایان را به تصویر میکشند و در سَمتی دیگر، آن خدایان در مجسمهها واقعاً درحال انجام کارهای خوبی برای مردم هستند.» («آموزش فا هنگام گفتگو درباره خلق هنرهای زیبا»)
متوجه شدم که آثار هنری خوب میتوانند معیارهای اخلاقی مردم را پاکسازی کرده و ارتقاء دهند. گذشتگان معتقد بودند كه هنر و موسيقي پاک و وارسته ميتواند تأثيری تعالیبخش بر ذهن و بدن فرد داشته باشد. برعکس، اگر یک قطعه موسیقی باعث میشود فرد احساس افسردگی کند، گرچه تکنیک و ترکیب متناسب با تعریف موسیقی کلاسیک است، اما موسیقی خوبی نیست زیرا موضوع و مفهوم سالم نیستند، مهم نیست که چقدر ملودی تأثیرگذار به نظر میرسد.
این مدرسه در بازنگری درباره آنچه که به دانشآموزان آموزش داده میشود، سختگیر و جدی است و نگرش معلمان نسبت به آموزش نیز قابل ستایش است. معلمان آکادمی مسئولانه کار میکنند و واقعاً به پیشرفت دانشآموزان اهمیت میدهند. آنها براساس ویژگیهای منحصربهفرد هر دانشآموز راهنمایی حرفهای ارائه میدهند.
کودک ما در سنین کودکی شروع به یادگیری پیانو کرد و بعداً کلارینت را آموخت. او در هر دو ساز موسیقی کاملاً مهارت دارد. معلم پیانو در مدرسهاش فکر میکرد که باتوجه به جثهای که دارد یک ساز زهی برایش مناسبتر است. ما پیشنهاد معلمش را پذیرفتیم و فرزندمان را به سمت یک ساز زهی سوق دادیم. درواقع، پس از تغییر سازها، فراتر از انتظارات ما، پیشرفتش بسیار سریع بود. او امسال، در آکادمی هنر فی تیان پذیرفته شد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.