(Minghui.org) مایلم ماجرای قابل‌توجهی را با شما در میان بگذارم درباره اینکه چگونه کل خانواده‌ام تمرین‌کردن فالون دافا را شروع کرد. در طول سال نو چینی 1996، پدر و برادر بزرگم برای دیدن دوستی خانوادگی به منزلش رفتند. همسر آن دوست فالون دافا را تمرین می‌کرد. برادرم عمیقاً تحت تأثیر اصول جوآن فالون قرار گرفت و گفت: «احساس کردم این کتاب، یک گنج است. پس از یک بار خواندنش فهمیدم که فالون دافا خاص است.» برادرم درحالی‌که این روش را تمرین می‌کرد، همه عادت‌های بدش را کنار گذاشت و دست از سیگارکشیدن، نوشیدنِ الکل و دعواکردن برداشت.

برادر بزرگم همیشه پرخاشگر بود، حتی اگرچه پدرم فرزندانش را خیلی سختگیرانه تربیت کرده بود. برادرم همچنان هر کاری را به روش خودش انجام می‌داد. پدرم بارها با درماندگی می‌گفت: «می‌توانم صدها نفر را کنترل کنم، پس چرا نمی‌توانم پسرم را مدیریت کنم؟»

پدرم پس از مشاهده تغییرات مثبت برادرم گفت: «فالون دافا پسرم را که چند دهه در تلاش بودم کمکش کنم، به‌طور کامل تغییر داد.» سپس پدرم تصمیم گرفت جوآن فالون را بخواند و او نیز تمرین‌‌کردن دافا را آغاز کرد.

من کوچک‌ترین فرزند خانواده‌ام هستم و همیشه پدر و برادر بزرگم را تحسین می‌کردم و به آنها تکیه داشتم. وقتی آنها شروع به تمرین‌کردن دافا کردند، من هم کتاب‌های فالون دافا را خواندم، اما نمی‌خواستم تمرینش کنم.

درگیر مبارزه برای کسب شهرت و ثروت

حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) در ژوئیه1999 آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون دافا را آغاز کرد. ازآنجاکه پدرم از اعضای قدیمی ح‌ک‌چ بود و در دهه 50 به آن پیوسته بود، احساس می‌کرد تحت فشار است و برخلاف میلش این روش را رها کرد. او در اواخر سال 2000 درحالی‌که به‌شدت افسرده شده بود، درگذشت. در آن زمان احساس می‌کردم کل آسمان فرو ریخته است و ناگهان مسیرم را در زندگی گم کردم.

پدر کسب‌وکاری را برای خانواده به جا گذاشت. برادر بزرگم مصمم بود به تزکیه‌اش ادامه دهد، بنابراین تحت آزار و شکنجه قرار گرفت. خواهرانم همگی شغل خود را داشتند، بنابراین من مدیریت کسب‌وکارمان را به‌عهده گرفتم.

درحالی‌که مجذوب بازار بی‌رحم چین می‌شدم، مسیر اخلاقی‌ام را کاملاً از دست دادم. به‌سختی رقابت می‌کردم و اهمیتی نمی‌دادم آنچه انجام می‌دهم ازنظر اخلاقی کار خوب یا بدی است: تا زمانی که برای رشد و توسعه شرکتم خوب بود و منافعم را به حداکثر می‌رساند، دست به هر کاری می‌زدم. رفتارم را پنهان کرده و ادعا می‌کردم: «نمی‌گذارم شرکتی که پدرم تأسیسش کرده است، نابود شود.» ازآنجاکه به‌دنبال سود و منفعت بودم، حریص، خودخواه و پرخاشگر شده بودم. فرد دورویی بودم. افرادی که با آنها برخورد می‌کردم، مرا به‌عنوان زنی قدرتمند تحسین می‌کردند. هم به شهرت و هم به منفعت رسیده بودم.

درحالی‌که برای شهرت و ثروت رقابت می‌کردم، دست به کارهای بد زیادی می‌زدم و کارمای زیادی را ایجاد می‌کردم. به بیماری‌هایی جدی مانند روماتیسم، تورم مفاصل و کمردرد نیز مبتلا بودم. درحالی‌که وضعیتم بدتر می‌شد، موقع خواب برای این‌وَروآن‌وَرشدن به کمک شوهرم نیاز داشتم. همه چیز را امتحان کردم: دارو، ماساژ و گچ‌گرفتن. برای معالجه بیش از دو ماه در آسایشگاهی بستری شدم، اما هیچ کمکی نکرد. به‌دلیل عوارض داروها دروه قاعدگی‌ام به هم ریخت: گاهی شش ماه دچار قاعدگی نمی‌شدم و گاهی دوره قاعدگی‌ام بیش از 20 روز طول می‌کشید.

دچار مشکلات شدید معده، زخم دهان، دندان‌درد مکرر، گلودرد و خشن‌بودن صدا نیز می‌شوم. گاهی نمی‌توانستم صحبت کنم. چشم راستم تقریباً نابینا بود. در سال 2015 تحت عمل جراحی تعویض قرنیه قرار گرفتم. بعد از عمل، بینایی‌ام به چهار از ده بازگشت. از نور دوری می‌کردم و ماه را دو تا می‌دیدم. برادرشوهرم اذیتم می‌کرد و می‌گفت: «تنها چیزی که در بدنت درد نمی‌کند، موهایت است.»

فالون دافا شگفت‌انگیز است

در سال 2017 مادر 80ساله‌ام به‌طور تصادفی دچار شکستگی لگن شد. شوهرم و خواهر بزرگم برای مراقبت از او، به خانه برادر بزرگم (مادرم با برادرم زندگی می‌کند) رفتند. برادرم بعد از شروع تمرین‌کردن فالون دافا، هر زمان وقت داشت، از تجربیاتش برای‌مان تعریف می‌کرد. من و شوهرم را تشویق می‌کرد آموزه‌های فا را بخوانیم. اگرچه بعد از اینکه تمرین‌کردن دافا را شروع کرد، شاهد تغییرات مثبت جسمی و روحی‌اش بودیم، هنوز هیچ میلی برای تمرین‌کردن دافا نداشتم.

تا اینکه روزی مادرم ناگهان دچار بی‌اختیاری شد، سرش به یک سمت کج شد و هشیار نبود. خیلی ترسیده بودم و مطمئن نبودم باید چه کار کنم. برادرم از ما خواست عبارات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است!» را با صدای بلند و همصدا تکرار کنیم. چند دقیقه بعد، چیزی شگفت‌انگیز رخ داد: مادرم به‌آرامی چشمانش را باز کرد و حالش خوب بود. یک هفته بعد دوباره همین اتفاق رخ داد. آن 9 کلمۀ ساده مادرم را نجات داد.

ازآنجا‌که می‌ترسیدم مادرم ناگهان بمیرد، جرئت نمی‌کردم بخوابم. یک شب در‌حالی‌که بین خواب و بیداری بودم، احساس کردم مادرم دوباره هشیاری‌اش را از دست می‌دهد. نقطه طب سوزنی‌اش (وسط لب فوقانی) را فشردم. مادرم ناگهان سرش را صاف کرد و نگاه دقیق‌تری به من انداخت. سه حرف «لی هنگجی» (نام بنیانگذار فالون دافا) را به رنگ طلایی در وسط نقطه طب سوزنی مادرم به وضوح دیدم. بدون هیچ فکری گفتم: «فالون دافا، لطفاً مادرم را نجات بده!» مادرم سرش را بلند و چشمانش را باز کرد.

صبح روز بعد وقتی جریان را برای برادرم تعریف کردم، اشک در چشمانش حلقه زد و به‌آرامی گفت: «خواهر، لطفاً عجله کن و تمرین‌کردن فالون دافا را شروع کن! اگر استاد به تو اشارتی دادند، پس باید یک رابطه تقدیریِ قوی با این روش داشته باشی. ایشان به تو می‌گویند که برای نجات مردم اینجا هستند.»

کل خانواده‌ام تمرین‌کردن را شروع می‌کنند

وقتی برادرم این را گفت، متوجه شدم: «بله، آیا این به من نمی‌گوید که استاد مردم را نجات می‌دهند؟» هم من و هم شوهرم با نیک‌خواهی و نظم و ترتیب پرزحمت استاد، تمرین‌کردن فالون دافا را آغاز کردیم.

مادرم بیش از 20 سال یک مسیحی مذهبی بود. او پس از پشت‌سرگذاشتن این دو تجربه مرگ و زندگی، تمرین‌کردن فالون دافا را آغاز کرد. خواهرم و شوهرش نیز با مشاهده اینکه فالون دافا چقدر خارق‌العاده است، هرچند در خفا، شروع به تمرین‌کردن دافا کردند.

حالا هر روز در پرتو فالون دافا خودم را پاک می‌کنم. فا را از بر می‌کنم، افکار درست می‌فرستم و هر روز مطالب روشنگری حقیقت را توزیع می‌کنم. چند ماه طول کشید تا جوآن فالون را از بر کردم. بخش‌هایی از هنگ یین، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر و سایر سخنرانی‌های استاد را نیز از بر خوانده‌ام.

یک روز فهمیدم که همه بیماری‌هایم از بین رفته‌اند. در گذشته، هرگز جرئت نمی‌کردم پنجره‌های خانه‌‌مان را باز کنم. نمی‌توانستم زیر کولر نیز بمانم. در روزهای بسیار گرم، مجبور بودم به هنگام خواب شلوار بلند تن کنم. در روزهای بارانی و ابری، باید ژاکت و شلوار تنم می‌کردم، اما اکنون در زمستان خیلی کم لباس می‌پوشم و با وجود این هنوز عرق می‌کنم.

وقتی تازه شروع به مطالعه فا کرده بودم، باید برای دیدن کلمات از عینک استفاده می‌کردم. حتی وسط مطالعه یک سخنرانی باید یک یا دو بار استراحت می‌کردم. حالا نیاز به عینک ندارم. در تاریکی به‌سختی می‌دیدم، اما اکنون می‌توانم همه کلمات کتاب را به‌راحتی بخوانم. هنگام مطالعه فا احساس خستگی نمی‌کنم و هر روز که آن را از بر می‌کنم، می‌توانم ارتقا و رشدم را حس کنم.

استاد لی بسیاری از اصول فا را نیز به من نشان داده‌اند. ایشان هنگام ازبرخواندن فا در شب، برای تشویقم گل‌های نیلوفر آبی صورتی را نیز به من نشان می‌دهند. گل‌ها جلوی چشمانم شکوفا می‌شوند. استاد در رؤیاهایم، صحنه‌های زیادی را در بُعدهای دیگر نشانم می‌دهند.

مقالات تبادل تجربه سایر تمرین‌کنندگان را در هفته‌نامه مینگهویی می‌خوانم. خیلی برایم مفید بوده است. به‌عنوان یک تمرین‌کننده جدید، نباید سست شوم. باید خودم را به سایرین برسانم و فا را با جدیت مطالعه کنم. مصمم هستم خودم را تزکیه کنم و افراد بیشتری را بیدار کنم.