(Minghui.org) درود بر استاد بزرگوار! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

 تمرین فالون دافا را در سال 2008 در ایالات متحده آغاز کردم و فراز و نشیب‌های زیادی را در تزکیه خود تجربه کردم. می‌خواهم برخی از تجربیات خود را به‌اشتراک بگذارم.

در سال 2008، درست زمانی که مدرک دکترای خود را به پایان رساندم، بحران مالی ایالات متحده را فرا گرفت. بسیاری از افراد شغل خود را از دست دادند. من هم نتوانستم شغلی پیدا کنم. این ضربه بزرگی بود زیرا همه چیز همیشه به‌راحتی برایم فراهم می‌شد. بعد از زایمان، وضعیت سلامتی خوبی نداشتم. دچار بی‌خوابی می‌شدم، احساس خستگی و تحریک‌پذیری می‌کردم و معده‌درد مکرر داشتم. افسرده شده بودم و به‌راحتی عصبانی می‌شدم. حال بدی داشتم.

مادرم اشاره کرد که فقط دافا می‌تواند به من کمک کند، بنابراین شروع به خواندن جوآن فالون کردم. هدف واقعی زندگی و اینکه چرا انسانها رنج می‌برند را درک کردم. به تدریج افکارم آرام  و سلامتی‌ام بهتر شد. به‌طرز شگفت‌انگیزی، بلافاصله بعد از پایان مدیتیشن می‌توانستم بخوابم. بیماری ضعف اعصابم که مرا آزار می‌داد برطرف شد. درد معده و فشار چشمم از بین رفته بود.

بعد از شروع تمرین فالون دافا، سالم و پرانرژی شدم. در عرض یک سال، مدرک کارشناسی ارشد دوم خود را گرفتم و به سرعت کار پیدا کردم. با نگاهی به گذشته، متوجه شدم که بدون فالون دافا، با وضعیت سلامتی ضعیف و فقدان اعتماد به نفس مواجه بودم.

رها کردن جاه‌طلبی

پس از سال‌ها تزکیه، این وابستگی را رها نکرده بودم. افرادی با مدارک تحصیلی بالا می‌دانند که توانایی دارند، بنابراین معمولاً قاطع هستند. آنها به دیگران نگاه بالا به پایین دارند و بر موفقیت تمرکز می‌کنند. وابستگی‌ام به جاه‌طلبی بسیار قوی بود.

احساس می‌کردم از دیگران تواناتر هستم و می‌خواستم همه آن را بدانند. توانمندی‌هایم برایم ارتقاء شغلی‌ و حقوق بالا به ارمغان آورد. این به نوبه خود جاه‌طلبی‌ام را گسترش داد. نیروهای کهن از نقطه‌ضعفم سوء‌استفاده کردند. حجم کار و مسئولیت‌هایم در کار افزایش یافت. حتی مجبور بودم آخر هفته کار کنم. زمان کمتری را صرف مطالعه فا یا انجام تمرینات صرف می‌کردم. بعد از کار احساس خستگی می‌کردم. وقتی مدیتیشن انجام می‌دادم، افکار درست می‌فرستادم یا فا را می‌خواندم، به خواب می‌رفتم. معده‌درد و ضعف اعصابم دوباره ظاهر شد. احساس می‌کردم که به نهایت حد تحملم رسیدم و دیگر در حال تزکیه نیستم.

یک روز جلوی عکس استاد لی (بنیانگذار دافا) ایستادم و از ایشان خواستم کار ساده‌تری را برایم ترتیب دهند. برایم مهم نبود چقدر حقوق می‌گیرم. دیگر تمایلی به جاه‌طلبی نداشتم و در طلب «موفقیت» نبودم. فقط یک شغل می‌خواستم تا بتوانم بین خانواده و کارم تعادل بهتری برقرار کنم. می‌خواستم از تمام اوقات فراغتم برای انجام سه کار استفاده کنم.

استاد آرزوی صادقانه‌ام را برای رهایی از وابستگی‌ام دیدند. طولی نکشید که بخش دیگری در شرکتم شغل ایجاد کرد. کار بسیار ساده‌تر بود اما حقوقش همچنان خوب بود. متقاضیان زیادی برای این کار وجود داشت. رئیس من را انتخاب کرد و با رئیس دیگرم مذاکره کرد. با موفقیت به سمت جدید منتقل شدم. همکارانم شگفت‌زده شدند، اما من در قلبم می‌دانستم که استاد این کار را برایم نظم و ترتیب دادند.

ازآنجاکه کارم زیاد پرمشغله نبود، زمان زیادی برای انجام سه کار داشتم. بسیار خوشحال بودم و احساس می‌کردم هر روز در فا ذوب می‌شوم. استاد می‌خواهند که تمرین‌کنندگان در هر کجا که هستند افراد خوبی  باشند. دیگر در کارم جاه‌طلبی نداشتم.

بعد از اینکه تصوراتم تغییر کرد، آرامش بیشتری پیدا کردم. خودنمایی، رقابت و غرورم از بین رفت. همکارانم، اعضای خانواده، دوستان و تمرین‌کنندگان محلی می‌گفتند که من پرخاشگر هستم و در همه چیز به‌دنبال برتری هستم. تغییر کردم و خوش‌اخلاق و مهربان شدم. حتی حالت چهره و صدایم ملایم شد. می‌دانستم اگر فالون دافا مرا اصلاح نکرده بود، در دریای خواسته‌ها عمیق‌ترمی‌رفتم و وضعیت سلامتی‌ام بدتر می‌شد. استاد همه چیز را به من بخشیدند. استاد از شما سپاسگزارم که دوباره به من شکل دادید!

مشارکت در پروژه‌های اعتباربخشی به دافا و از بین بردن منیت

استاد به من نه تنها سلامتی و آرامش خاطر، بلکه فرصت‌هایی را نیز برای کمک به اصلاح فا و نجات موجودات ذی‌شعور بخشیدند. تحت هدایت فا، به آرامی می‌توانم وابستگی‌های خود را کنار بگذارم. سرسخت‌ترین وابستگی‌ام خودخواهی بود. وقتی فکر می‌کردم که از آن خارج شده‌ام، ناگهان در سطح عمیق‌تری ظاهر می‌شد.

اولین پروژه‌ای که در آن شرکت کردم، تبلیغ شن یون و فروش بلیط در مراکز خرید بود. اولین بروشوری که دادم رد شد. شخص در واقع مودبانه آن را رد کرد، اما من آنقدر احساس حقارت کردم که نزدیک بود به گریه بیفتم. احساس می‌کردم که نمی‌توانم این کار را انجام دهم و می‌خواستم از پروژه کناره‌گیری کنم. اما استاد از ما می‌خواهند که سه کار را به خوبی انجام دهیم. از دافا بسیار سود برده بودم. مجبور بودم وابستگی‌های خود به «احترام» و «عزت نفس» را کنار بگذارم. این اولین بار بود که سعی کردم با یک وابستگی روبرو شوم و آن را از بین ببرم.

 بارها فای استاد را خواندم و منیتم را در قلبم نفی کردم. استاد بیان کردند:

«هنگامی که انجام چیزی غیرممکن یا دشوار به‌نظر می‌رسد، آن را امتحان کنید و ببینید که آیا در نهایت انجام آن ممکن است. اگر واقعاً بتوانید آن را انجام دهید، آنگاه درخواهید یافت که "نور در انتهای تونل" وجود دارد.» (جوآن فالون فاجی‌یه)

 در تبلیغ شن یون پشتکار داشتم و 12 سال این کار را انجام دادم. در شروع با ترس و احترام یک بروشور را پیشنهاد می‌کردم. اکنون می‌توانم بدون زحمت با مردم در مورد فرهنگ سنتی چینی صحبت کنم و درباره ارزش شن یون به آنها اطلاع‌رسانی کنم. به‌عنوان کسی شروع کردم که اگر مردم از پذیرفتن بروشورم امتناع می‌کردند، گریه می‌کردم. اکنون می‌توانم با اطمینان در مورد شن یون با آنها صحبت کنم.

هنوز روز اول فروش بلیط را به‌خاطر دارم. در حالی که مقابل غرفه در مرکز خرید ایستاده بودم،  زن و شوهری به سمتم آمدند. بروشوری به آنها دادم و گفتم: «شن یون در حال بازگشت به نیویورک است.»  همسر سر تکان داد و از کنارم گذشت. شوهرش ایستاد و ویدئوی تبلیغاتی شن یون را در تلویزیون تماشا کرد. سریع سراغش رفتم  و گفتم: «شن یون را از دست ندهید. این 5000 سال فرهنگ الهی چین را زنده می‌کند.» شوهر گفت او تبلیغات شن یون را در تلویزیون دیده است و فکر می‌کند که زیبا است.

از آنها دعوت کردم تا ویدئوی تبلیغاتی را تماشا کنند در عین حال در مورد شن یون بیشتر توضیح دادم. همسر در درک زبان انگلیسی مشکل داشت، بنابراین شوهرش برای او ترجمه کرد. بازخورد تماشاگران را به زبان اسپانیایی پخش کردم. او بسیار متاثر شد و ناگهان علاقه‌مند شد.

جدول صندلی‌ها را به آنها نشان دادم. شوهر می‌خواست نمایش را ببیند و به من گفت که چه روزی در دسترس خواهند بود. من در انتخاب صندلی به آنها کمک کردم. زن پیراهن شوهرش را کشید و به اسپانیایی چیزی گفت. پرسیدم مشکل چیست. او گفت که همسرش احساس می‌کند این کمی گران است. گفتم: «وقتی برنامه را تماشا کنید متوجه خواهید شد که ارزشمند است. ارزان‌ترین بلیط فقط 80 دلار است.»

 دو صندلی را در نزدیکی وسط انتخاب کردم و به آنها گفتم ممکن است این صندلی‌ها به‌سرعت پر شوند. همسر چند جمله به شوهرش گفت و او با تأسف گفت: «امروز خرید نمی‌کنیم. این پول را نداریم باید ببینیم آیا می‌توانیم دفعه بعد خرید کنیم یا نه.» نزدیک بود بروند. می‌دانستم که آنها افراد با رابطه تقدیری هستند. اگر آنها این فرصت را از دست می‌دادند، نمی‌دانستم چه موقع فرصتی دوباره خواهند داشت.

 گفتم: «اگر امروز پول ندارید، من با کارت اعتباری خودم بلیط‌ها را برای شما می‌خرم. در تئاتر حضور خواهم داشت. می‌توانید روزی که برای دیدن نمایش آمدید به من پس بدهید.» وقتی شوهر کلمات مرا برای همسرش ترجمه کرد، او به وضوح تحت تأثیر واقع شد و به  شوهرش سرتکان داد. بلیط‌ها را برای آنها تهیه کردم. وقتی می‌خواستم کارت اعتباری خود را بیرون بیاورم، او کارت اعتباری‌اش را بیرون آورد و گفت: «من می‌توانم خودم بپردازم.»

این زوج را در تئاتر در زمان استراحت ملاقات کردم. آنها بسیار خوشحال به نظر می‌رسیدند و شوهر مدام می‌گفت: «سپاسگزارم!» و «اجراها زیبا هستند.» همسرش مرا در آغوش کشید. می‌دانستم که این شادی آنها به‌خاطر نجات یافتن بود. سمت آگاه آنها از من به‌خاطر استقامت آن روز تشکر کرد.

شن یون در حال حاضر به خوبی شناخته شده است و تبلیغ آن برای ما بسیار آسان‌تر است. سپس چالش‌های جدیدی پیش آمد.

هنگامی که پاندمی ویروس ح‌ک‌چ در آغاز سال 2020 در سراسر ایالات متحده گسترش یافت، چند نمایش شن یون لغو شد. مراکز خرید تعطیل شد. به این فکر افتادم که به پروژه‌های دیگربپیوندم. به‌دلیل قرنطینه و محدودیت‌ها، برقراری تماس‌های تلفنی با مردم چین برای من  پروژه خوبی به نظر می‌رسید. اما در قلبم تمایلی به عضویت نداشتم. سال‌ها پیش سعی کردم شرکت کنم و بسیار سخت‌تر از تبلیغ شن یون بود. منصرف شدم. هنگام تبلیغ شن یون  من با افراد از جریان جامعه اصلی تعامل داشتم. افراد بسیاری فرهنگ سنتی چینی را دوست دارند. اکثر مردم غربی حتی وقتی شما را رد می‌کنند، مودب هستند. اما تماس با مردم در چین داستان متفاوتی است. بسیاری از مردم چین توسط ح‌ک‌چ شستشوی مغزی شده‌اند و بی‌ادب هستند و حتی به من ناسزا می‌گفتند.

این فکر مرا دلسرد کرد. تصمیم گرفتم وارد کار نشوم. منتظر ماندم تا شن یون برگردد. اما به عنوان یک مرید دافا در دوره اصلاح فا، چگونه می‌توانم از انجام کارهایی برای نجات موجودات ذی‌شعور اجتناب کنم؟ نیروهای کهن به من خیره شدند و سختی‌ها یکی پس از دیگری به وجود آمد.

یک روز تب کردم و شروع به سرفه کردم. آنقدر سرفه کردم که سینه و کمرم درد گرفت. گاهی اوقات احساس می‌کردم ریه‌های‌ام با سوزن‌های زیادی چاقو خورده‌اند. متوجه شدم که اینها علائم ویروس ح‌ک‌چ است که درباره‌اش خواندم. اعضای خانواده‌ام که تمرین نمی‌کردند از من خواستند که مورد معاینه  قرارگیرم، اما من اصرار کردم که این یک توهم است.

یک شب نفس کشیدن برایم سخت شده بود و بیدار شدم. نشستم اما جرئت نکردم دراز بکشم. این فکر که پس از خوابیدن بیدار نمی‌شوم مدام به ذهنم خطور می‌کرد. در مورد نحوه بهبودی مردم از ویروس ح‌ک‌چ با تکرار نُه کلمه «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» فکر کردم. بعد از تکرار آن کلمات احساس کردم می‌توانم نفس بکشم. بقیه شب خوب خوابیدم. در طول روزهای بعد، فا را مطالعه کردم  تمرینات را انجام دادم، و افکار درست فرستادم و همچنین برای از بین بردن افکار منفی نُه کلمه را تکرار کردم.

 می‌دانستم که مشکل اصلی حل نشده است. پی‌بردم که مشکل اساسی‌ام این است که نمی‌توانم خودخواهی‌ام را رها کنم. فکر می‌کردم بعد از مشارکت در تبلیغ شن یون تقریباً آن را رها کرده‌ام. اما وقتی سختی‌های بزرگی روی داد، این وابستگی دوباره آشکار شد. هنوز نابودش نکرده بودم. به این نتیجه رسیدم که زمان رهایی از آن فرا رسیده است، اما نمی‌دانستم از کجا شروع کنم. به نظر می‌رسید بین تصمیم و عملم شکافی حل‌نشدنی وجود دارد.

استاد دست از من نکشیدند. تمرین‌کننده‌ای بارها با من تماس گرفت. وقتی فهمیدم که او با چینی‌ها از طریق پلتفرم تماس تلفنی برقرار می‌کند، متوجه شدم که استاد برایم نظم و ترتیب داده‌اند. افکارم را درباره برقراری تماس از طریق پلتفرم به او گفتم. او مرا تشویق کرد و برای من پیام‌هایی فرستاد و از من خواست تا هنگامی که او تماس‌های تلفنی برقرار می‌کند وارد سیستم عامل شوم تا صحبت‌هایش را بشنوم.

بعد از اینکه به حرفش گوش دادم، احساس کردم آنقدرها هم که فکر می‌کردم سخت نیست. اما هنوز نمی‌خواستم تلفنی صحبت کنم. آن تمرین‌کننده از من خواست کارت تلفن بخرم و اولین تماس را بگیرم. بالاخره از شکاف قلبم عبور کردم. به‌طور رسمی به این پلتفرم ملحق شدم و شروع به برقراری تماس با افراد بخش حقوقی در چین کردم. فهمیدم که موضوع وابستگی به منیت است که نمی‌توانم آن را کنار بگذارم. وقتی تمرین‌کنندگان افکار درست داشته باشند، مشکلات ناچیز می‌شوند.

تقریباً هر روز تلفن می‌کردم. از مضطرب بودن به آرامش و از خواندن از روی نوشته تا صحبت آزادانه دست یافتم. همه چیز بدون مشکل پیش رفت. اما یک روز ترس عمیق پنهانم زمانی ظاهر شد که شخصی به من ناسزا گفت.

 وقتی طرف مقابل شروع به ناسزا گفتن کرد، فقط چند جمله گفتم. احساس کردم خون به سرم هجوم آورد و سرم شروع به وزوز کرد. مدتی ناسزا گفت و بعد تلفن را قطع کرد. دوباره به او زنگ نزدم. طی چند روز بعدی، با چند نفر تماس گرفتم که به من ناسزا گفتند. در ابتدا با حوصله گوش می‌دادم اما گاهی طاقت نمی‌آوردم و با عصبانیت می‌گفتم: «آیا والدین‌تان به شما یاد دادند که اینقدر بی‌ادب باشید؟» شخص دیگر بلافاصله تلفن را قطع کرد و دیگر تلفن را جواب نداد.

این وضعیت مدتی ادامه داشت. آرام شدم و از خودم پرسیدم چرا نمی‌توانم تحمل کنم و چرا نمی‌توانم بر آن غلبه کنم. پاسخ ساده بود. با تعریف و تمجید بزرگ شدم. وقتی به من ناسزا می‌گفتند احساس می‌کردم که مورد بی‌انصافی قرار گرفته‌ام، منیتم نمی‌توانست آن را تحمل کند. این وابستگی بسیار سرسخت بود اما تصمیم گرفتم که آن را تزکیه کنم.

 بارها فای استاد را خواندم:

«آیا می‌دانستید که بودا برای نجات شما، قبلاً در بین مردم عادی برای غذا گدایی کرد؟ امروز، یکبار دیگر این در را کاملاً باز می‌گذارم و این دافا را برای نجات شما آموزش می‌دهم. هرگز در مقابل سختی‌ها و مشکلات فراوانی که متحمل شده‌ام احساس دردناک و ناخوشایندی نداشته‌ام. پس چه چیزی دارید که هنوز هم نمی‌توانید رها کنید؟» (تزکیه حقیقی از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

وقتی مردم پشت تلفن بی‌ادبانه صحبت می‌کردند یا به من ناسزا می‌گفتند، این فکر را برای از بین بردن «منیتم» فرستادم. رفته رفته کمتر عصبانی می‌شدم.

یک روز با پلیس‌های جوان که بیشتر آنها بعد از دهه 1990 متولد شده بودند تماس تلفنی برقرار کردم. شماره اول را گرفتم و گفتم: «می‌خواهم یک نکته مهم را به شما بگویم. امیدوارم گوش کنید. لطفاً مطمئن شوید که در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون دافا شرکت نمی‌کنید. تمرین‌کنندگان به حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری اعتقاد دارند و افراد خوبی هستند. آزار و شکنجه آنها خلاف قانون اساسی است. جیانگ زمین، رئیس سابق ح‌ک‌چ، جنایتکار بین‌المللی است.» شروع به ناسزاگفتن کرد و گوشی را قطع کرد. عصبانی نشدم، اما می‌ترسیدم به هفت پلیس دیگر که در لیستم بودند تماس بگیرم. نمی‌خواستم با همین واکنش مواجه شوم.

برای از بین بردن منیتم، افکاردرست فرستادم. بالاخره بر ترس خود غلبه کردم و شماره‌ها را گرفتم. هر هفت افسر پلیس به تلفن پاسخ دادند. این اولین باری بود که به 100 درصد پاسخ‌دهی رسیدم. با آنها صحبت کردم و آنها نیز با من صحبت کردند. حقایق مربوط به فالون دافا را به آنها گفتم، و اینکه حادثه خودسوزی تیان‌آن‌من یک حقه بود، همچنین در مورد شکایت بین‌المللی علیه جیانگ زمین، چگونگی کشته شدن میلیون‌ها چینی توسط ح‌ک‌چ، فجایع ناشی از ح‌ک‌چ و غیره توضیح دادم. گفتم امیدوارم که آنها با تمرین‌کنندگان مهربان باشند. برخی از آنها از من تشکر کردند. برخی دیگر قول دادند که هنگام انجام وظایف خود مراقب خواهند بود.

وقتی با بازداشتگاه تماس گرفتم، یک نفر به من ناسزا گفت. این بار قلبم تحت تأثیر قرار نگرفت. با آرامش به او گفتم: «مسئله‌ای نیست که شما به من ناسزا بگویی. می‌خواهم مطلب مهمی را به شما بگویم.» او از ناسزا گفتن دست کشید و بی‌سروصدا گوش داد تا حرفم را تمام کردم. بالاخره متوجه سخنان استاد شدم:

«بردباری کلید رشد شین‌شینگ شخص است. تحمل کردن همراه با خشم، شکایت و یا اندوه، بردباری یک فرد عادی است که به موضوعات مربوط به خودش وابسته است. تحمل کردن، به‌طوری که کاملاٌ بدون خشم و شکایت باشد، بردباری یک تزکیه‌کننده است.» (بردباری (رِن) چیست؟ از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

در همان زمان به درون نگاه کردم تا بفهمم چرا افراد زیادی به من توهین کردند. شاید صدایم مشکل داشته باشد. هم‌تمرین‌کنندگان به من پیشنهاد کردند که صدای خود را در حال صحبت کردن ضبط کنم. وقتی به صدای خود گوش می‌کردم، در نحوه صحبت کردنم متوجه خشم خفیفی شدم. پس از خواندن موارد زیادی از گزارشات تحت آزار و شکنجه قرارگرفتن هم‌تمرین‌کنندگان، به دلیل احساساتی که نسبت به هم‌تمرین‌کنندگان داشتم، نسبت به عاملان شکنجه دچار نفرت شده بودم.

بارها مقاله استاد، «هدف نهایی روشنگری حقیقت» را خواندم. طرز فکر و لحن صدایم را تنظیم کردم. به تدریج افراد کمتری به من ناسزا گفتند. هربار آرامش خود را حفظ می‌کردم. در طول این روند، یک لایه از منیت خود را از بین بردم. یک روز متوجه شدم علائم بیماری‌ام از بین رفته است. ریه‌هایم دیگر درد نمی‌کرد و تقریباً سرفه‌ام متوقف شد. واقعاً همانطور که استاد بیان کردند:«با دست کشیدن از ذهنیت بشری، شیطان به خودی خود مغلوب می‌شود.» (غمگین نباشید از هنگ یین 2)

اصلاح نقطه شروعم

این شانس را داشتم که در پایان سال گذشته به تیم نویسندگی ملحق شوم. فکر می‌کردم نوشتن برای من مشکل نیست. اما وقتی نسخه ویرایش شده و اصلاح شده اولین مقاله خود را دریافت کردم، تمرین‌کننده‌ای که به من آموزش می‌داد، ویرایش زیادی انجام داده بود. اطلاعات کلیدی کافی ارائه نکرده بودم و برخی پاراگراف‌ها تکراری بود. برخی از جملات به‌درستی بیان نشده بود. حتی اشتباهات دستوری هم مرتکب شده بودم. اگرچه آن تمرین‌کننده گفت که مقاله خوبی است، اما خجالت کشیدم و قلبم فرو ریخت.

همیشه فکر می‌کردم پروژه‌های نوشتاری با سایر پروژه‌های روشنگری حقیقت متفاوت است زیرا نیازی به تعامل با مردم ندارم. اما وابستگی‌ام به حفظ وجهه و رقابت برانگیخته شد. به فکر رها کردن آن افتادم.

استاد بیان کردند،

«وقتی به نظر می‌رسد انجام آن غیرممکن یا سخت باشد، امتحان کنید و ببینید می‌توانید چه کار کنید.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)

 بیش از یک دهه است که در حال تزکیه هستم، چگونه می توانم هنگام مواجهه با اولین سختی به رها کردن فکر کنم؟ این نشان داد که تزکیه‌ام چقدر نابالغ بود. وقتی عمیق‌تر شدم، فکر کردم مهارت‌های نوشتاری خوبی دارم، بنابراین آن تمرین‌کننده توصیه کرد به این برنامه بپیوندم. اما من آنقدرها هم خوب نبودم. احساس کردم که تمرین‌کننده‌ای که به من توصیه کرد و من، هر دو وجهۀ خود را ازدست دادیم. اولین واکنشم این بود که تسلیم شوم زیرا نمی‌خواستم همچنان وجهه خود را ازدست بدهم. این وابستگی شدیدی به اعتباربخشی به خود بود. نقطه شروعم اشتباه بود.

پس از درک این موضوع، تصمیم گرفتم که استقامت کنم. این فکر درست مرا تشویق کرد که تحقیق کنم و با قلبم مقاله‌ای بنویسم. آموزشی که تمرین‌کننده به من داد بازخوردهای زیادی داشت و بارها و بارها در نوشته‌هایم تجدیدنظر کرد. او به جزئیات کوچک توجه داشت. در مورد تکنیک‌های نوشتن و اخلاق کار از او چیزهای زیادی آموختم. وقتی قلبم را روی نوشتن گذاشتم، احساس کردم استاد در حال نیرو بخشیدن به من هستند. با پیشرفت مهارت‌های نوشتاری‌ام، ترسم  از ازدست دادن وجهه و وابستگی‌ام به اعتبار بخشیدن به خود از بین رفت. درک عمیق‌تری از اصل «... عمل تزکیه بستگی به تلاش خود فرد دارد، در حالی که گونگ به استاد شخص مربوط است.» (سخنرانی اول، جوآن فالون) پیدا کردم.

با بهبود مهارت‌های نوشتاری‌ام، شروع به ویرایش و اصلاح مقالات سایر تمرین‌کنندگان کردم. در هفته یک مقاله می‌نوشتم و مقاله دیگری را که توسط یک تمرین‌کننده قدیمی نوشته شده بود بازبینی و اصلاح می‌کردم. در جلسه‌ای آن تمرین‌کننده مسن گفت که اوقات فراغت دارد و پیشنهاد داد که یک مقاله دیگر بنویسد. قبول نکردم و گفتم که وقت ندارم و فقط می‌توانم یک مقاله را برای او ویرایش کنم. پس از جلسه، او گفت که مطابق برنامه من عمل و با من همکاری خواهد کرد. او احساس می‌کرد که ما تمرین‌کنندگان جوان باید کار کنیم، از خانواده خود مراقبت کنیم و کار دافا را انجام دهیم، بنابراین او می‌خواست کارهای بیشتری را به اشتراک بگذارد.

با شنیدن این حرف، احساس کردم که حتماً کار اشتباهی انجام داده‌ام. به درون نگاه کردم. آن تمرین‌کننده این پیشنهاد را با نیت خوب ارائه داد. چرا من او را رد کردم؟ وابستگی پنهان خود را پیدا کردم. فکر می‌کردم تقوای جمع شده از مقاله‌ای که خودم می‌نوشتم یا وقتی مقاله‌ای را برای سایر تمرین‌کنندگان ویرایش می‌کردم، متفاوت است. وقتی خودم مقاله می‌نوشتم، شخصیت اصلی من بودم و تقوای بیشتری را جمع می‌کردم. نقطه شروع اعتباربخشی به خود بود و من به جمع کردن تقوای بیشتر وابسته بودم.

تصمیم گرفتم از آن تمرین‌کننده بخواهم دو مقاله بنویسد و من هر دو مقاله را ویرایش کنم. این مشکل نداشتن وقت کافی‌ام را حل کرد. وقتی نظرم را با آن تمرین‌کننده در میان گذاشتم، او بسیار خوشحال شد. اکنون ما به‌خوبی همکاری می‌کنیم و یک بدن را شکل داده‌ایم. ما هر هفته دو مقاله با کیفیت بالا تولید می‌کنیم.

آگاه شدم که تمرین‌کنندگان باید به آموزه‌های استاد گوش دهند و مسائل را از دید یک تمرین‌کننده درنظر بگیرند و خودخواهی را رها کنیم. ما باید نقطه شروع خود را درست تنظیم کنیم و با سایر تمرین‌کنندگان همکاری خوبی داشته باشیم. به این ترتیب می‌توانیم نتایج بهتری به دست آوریم و می‌توانیم به فا بهتر اعتبارببخشیم.

کلام آخر

من فا را کسب کردم و در خارج از چین تزکیه می‌کنم. محیط اینجا آرام است. من اهریمن و آزار و شکنجه‌ای را که تمرین‌کنندگان در چین با آن روبرو هستند، تحمل نکرده‌ام. مسئله من این است که وابستگی‌هایم را رها کنم و وقتی حقیقت را برای مردم روشن می‌کنم چگونه با مشکلات کنار بیایم. در مقایسه با سایر تمرین‌کنندگان، آنچه من در تزکیه تجربه کرده‌ام چیزی نیست. می‌دانم که روند تزکیه مهم است: آیا حاضر هستم با وابستگی‌هایم روبرو شوم؟ آیا شهامت این را دارم که به کاستی‌های خود اعتراف کنم؟ آیا به امور بی‌اهمیت توجه می‌کنم؟ آیا عزم راسخ دارم که وابستگی‌هایم را رها کنم؟ آیا می‌توانم آموزه‌های استاد را عملی کنم؟

 می‌دانم که در طول دوره تزکیه‌ام همه نوع وابستگی  آشکار خواهد شد. این «منیت» سرسخت ممکن است دوباره در اشکال دیگر ظاهر شود، اما  از آن نمی‌ترسم و با بهانه‌ها روی آن سرپوش نمی‌گذارم. دافا را به‌عنوان راهنمایی خود دارم و مرید استاد هستم.

 خوشبخت هستم که در این زندگی فا را کسب کردم و مرید استاد شدم. هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند به اندازه کافی قدردانی مرا از استاد بیان کند!

 استاد از شما سپاسگزارم!  از همه شما سپاسگزارم!

(کنفرانس فا آنلاین بین المللی 2021)

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی ‌‌‌است.