(Minghui.org) درود استاد محترم! درود، همتمرینکنندگان!
من از سال ۱۹۹۶ مرید دافا هستم و ۸۶ سال دارم. قبل از بازنشستگی، دانشیار و مدیر گروه در دانشگاه بودم. میخواهم از این فرصت استفاده کنم و به استاد [استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا] و همتمرینکنندگان درباره تجربه تزکیهام در طی دو سال گذشته گزارش دهم.
انجام مأموریتم در میان محنتها
دو سال گذشته برایم فوقالعاده سخت بوده است. مرگ همسرم، پاندمی مداوم، وضعیت اجتماعی متشنج و محیط خانوادگیام، همگی تغییرات بزرگی را ایجاد کردهاند. زندگیام و روشی که حقیقت را روشن میکنم تغییر کرده است، اما اعتقاد من به دافا و عزم من برای کمک به استاد در اصلاح فا مثل همیشه محکم و استوار مانده است.
همسرم دافا را تمرین نمیکرد، اما یک بار جوآن فالون را خواند و همیشه از تمرین من حمایت میکرد. او همچنین به من کمک میکرد تا بسیاری از کارهای مربوط به دافا را انجام دهم.
ده سال پیش دختر ۴۸ ساله ما بر اثر لنفوم فوت کرد و من و همسرم داغدار و ویران شدیم. گرچه همسرم سیزده سال پیش از سرطان سینه جان سالم به در برد، اما پس از تحمل جراحی دردناک، رادیوتراپی و شیمیدرمانی، به سرطان مری مبتلا شد. او یک سال بعد با وجود درمانها از دنیا رفت. احساس میکردم رعد و برق به من اصابت کرده بود! شصتودو سال با هم بودیم، اما با رفتن او، خانهام دیگر شاد و شیرین نبود. تنهایی، انزوا، غم و حسرت غیرقابل تحملی را احساس میکردم. آنقدر دلم برای همسرم تنگ شده بود که هر روز گریه میکردم.
در طی این محنت، دافا به من ایمان و قدرتی راستین داد. به یاد آوردم که در دوره اصلاح فا یک مرید دافا هستم و در این دنیا درحال انجام مأموریت هستم. درواقع، در طول دو ماه بستریشدن همسرم در بیمارستان، تمام تلاشم را برای گوشدادن به فا، انجام تمرینات، فرستادن افکار درست و روشنگری حقیقت انجام دادم. ما به تنهایی در یک اتاق بیمارستان خصوصی بودیم و تمرین من تحت تأثیر مزاحمت قرار نگرفت.
پرستارها همیشه هر وقت مرا میدیدند برایم سر تکان میدادند. همچنین هر زمان که مدیتیشن انجام میدادم یا افکار درست میفرستادم با تحسین به من نگاه میکردند. من نیز برای هر کسی که ملاقاتش میکردم، چه بیمار، چه از بستگان بیمار، چه مستخدم و چه مسئول حقیقت را روشن کردم. توانستم هفت نفر را متقاعد کنم که از حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای جوانان مرتبط با آن خارج شوند.
استاد به ما یاد دادند:
«و هر چیز در کل جامعه بشری، از احساسات میآید. اگر احساسات را قطع نکنید، نمیتوانید تزکیه کنید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)
«فا میتواند تمام وابستگیها را درهم شكند، فا میتواند تمام شیطانها را منهدم كند، فا میتواند تمام دروغها را متلاشی كند و فا میتواند افكار درست را نیرومند كند.» («مداخله را دور کنید»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر جلد ۲)
با نگاهی به درون، متوجه شدم که کاملاً به همسرم متکی هستم. او همه کارها در خانه، بزرگ یا کوچک، از مدیریت مالی گرفته تا خرید، و از آشپزی تا نظافت را انجام میداد. من در برخی از کارهای خانه کمک میکردم، اما بیشتر وقتم را صرف تلاشهایم برای روشنگری حقیقت میکردم. هرگز انتظار نداشتم که این محنت به این زودی برای من رخ دهد. همسرم رفته بود و محیط زندگی و تمرینم بهطور اساسی تغییر کرد.
استاد بیان کردند:
«اما دقیقاً به خاطر اینکه در دافا تزکیه میکنید، گرچه فشاری که با آن مواجه میشوید وقتی مشقات زودتر از زمانی که میبایست برای شما میآمد بر شما فرود آیند، عظیم است، و گذراندن آزمایشها برای شینشینگ شما دشوار هستند- و گاهی اوقات ممکن است آزمونها عظیم باشند- با این همه، تمام آن سختیها چیزهایی هستند که باید بر آنها فائق آیید، آنها حسابهایی هستند که لازم است تسویه کنید، هزینههایی هستند که باید پرداخت کنید. پس آیا اینها چیزهای بزرگی نیستند؟ بنابراین آنچه با آن مواجه میشوید خواه چیزهایی خوب باشند یا بد، مادامی که در دافا تزکیه میکنید، آنها مثبت هستند.» (آموزش فا در کنفرانس سانفرانسیسکو ۲۰۰۵)
پس از مدتی تزکیه، به تدریج بهبود یافتم. در این روند، یک بار دیگر قدرت و عظمت دافا را تجربه کردم.
تزکیه محکم و استوار برای بهبود شینشینگ
الان که همسرم فوت کرده تنها زندگی میکنم. صبحانه و شام را خودم تهیه و آماده میکنم و برای ناهار به خانه پسرم میروم. او یک خدمتکار دارد که برای آنها غذا درست میکند.
درحال حاضر با صرف زمان بیشتر، برای انجام تمرینات ایستاده، فرستادن افکار درست و ازبرکردن آموزه های فا، زود بیدار میشوم. برای اطلاعرسانی درباره آزار و شکنجه بعد از صبحانه بیرون میروم، وبسایت مینگهویی را بعدازظهر میخوانم و آموزههای فا را مطالعه میکنم و شبها تمرین مدیتیشن انجام میدهم. بعد از فرستادن افکار درست در نیمهشب به خواب میروم.
در طی ده سال گذشته، نوشتههای جدید استاد و مطالب اطلاعاتی دافا را برای هفت همتمرینکننده قدیمی و باتجربه چاپ کردهام. ازآنجاکه آنها نمیدانند چگونه از کامپیوتر استفاده کرده یا از وبسایت مینگهویی بازدید کنند، این مطالب برای آنها بسیار مهم است.
من و همسرم تمام تلاش خود را برای حفظ مکان تهیه مطالب روشنگری حقیقت کوچکمان انجام دادیم. در طول سالها، ما از چهار کامپیوتر و سه چاپگر استفاده کرده بودیم. سایر لوازم نیز با هزینه خودمان خریداری شد. بعد از فوت همسرم مجبور شدم همه کارها را به تنهایی انجام دهم و هر کاری را که لازم بود انجام میدادم تا کارها بهموقع انجام شوند.
همتمرینکنندهای نیز یک مکان تهیه مطالب در خانه دارد. او مطالب روشنگری حقیقت دافا، نشانهای یادبود و کتابهای دافا را تهیه میکند. آنها زیبا و با کیفیت بالا هستند. همتمرینکنندگان آنها را دوست دارند، و او هرگز از همتمرینکنندگان نخواست که برای هر یک از مطالب هزینه کنند.
سه ماه پیش متوجه شدم که او مشکل مالی دارد، بنابراین چهارهزار یوآن به او دادم تا مشکل را حل کند. او از پذیرش آن امتناع کرد. اما من اصرار کردم، و او موافقت کرد، زیرا پول برای او ضروری بود تا به چاپ مطالب برای سایر تمرینکنندگان ادامه دهد.
شش ماه پس از فوت همسرم، متوجه شدم که اداره تامین اجتماعی همچنان هر ماه به حساب او مستمری پرداخت میکند. مطمئن نبودم که آیا او همچنان قرار است پس از درگذشت مستمری دریافت کند یا خیر، اما فکر کردم که احتمالاً اشتباهی است که باید اصلاح شود.
بنابراین به مرکز خدمات بازنشستگی نهاد شهرداری رفتم تا درباره آن سؤال کنم. مسئول پذیرش مرد جوانی بود. بعد از بررسی اطلاعات گفت: «حق با شماست. ما ۶ ماه اضافه پرداخت کردیم که در مجموع بیش از ۴۰۰۰۰ یوآن بود.»
بلافاصله با محل کار همسرم تماس گرفت. کسی که تلفن را جواب داد گفت: «از او بخواهید که حضوری بیاید!» مرد جوان فریاد زد: «او درگذشت! چرا مرگ او را به موقع گزارش نکردی؟» فرد در آن طرف خط بالاخره فهمید.
پس از مدتی صحبت، مرد جوان گفت: ««شوهرش اینجاست، بگذارید با او صحبت کنم.» سپس رو به من کرد و گفت: «خیلی متأسفم! ما اشتباه کردیم. آیا میتوانید پول را به ما برگردانید؟» اطلاعات حساب بانکی تعیینشده را هم به من داد تا پول را برگردانم.
جواب دادم: «امروز برای اصلاح و برگرداندن پول اینجا آمدم. همین الان پول را از طریق تلفن منتقل میکنم.» سپس بیش از ۴۰۰۰۰ یوآن به حساب بانکی که او به من داد واریز شد. او انتظار نداشت چنین موضوعی که معمولاً مشکل تلقی میشد، به این راحتی حل شود. تشکر کرد و چند بار گفت: «بالاخره شما استاد هستید! چنین شخصیتی بسیار شریف! متشکرم!»
احساس کردم که این فرصت خوبی برای اعتباربخشی به دافا و نجات موجودات ذیشعور است. بنابراین به او گفتم: «این ربطی به استاد بازنشستهبودن من ندارد. امروزه بسیاری از استادان فاسد وجود دارند. بگذارید حقیقت را به شما بگویم. من فالون دافا را تمرین میکنم، که به مردم میآموزد افراد خوبی باشند.»
در این هنگام خانمی آمد که به نظر میرسید سرپرست مرد جوان بود. بعد از اینکه مرد جوان برای مدتی با او زمزمه کرد، زن به من گفت: «شایستگی تمرینکنندگان فالون دافا واقعاً بالاست! بسیار از شما متشکرم! اگر شما فرد دیگری بودید ما به دردسر میافتادیم. باید از محل کار متوفی میخواستیم که پول را پیگیری کند، که میتوانست بسیار دشوار باشد.»
روشنگری حقیقت با خردمندی
در طول چهلودو سال کار تدریسم، هزاران دانشجو داشتهام که اغلب از من دعوت میکردند تا در گردهماییهای آنها شرکت کنم. دانشکدهام نیز برای بازنشستگانش فعالیتهای مختلفی برگزار میکند. همه اینها فرصتهای خوبی برای من است تا حقیقت را روشن کنم و از دانشجویان و همکاران سابقم بخواهم از حکچ خارج شوند. یک بار، ۴۲ نفر در یک گردهمایی با خروج از حکچ و سازمانهای مرتبط با آن موافقت کردند. در طی دو سال گذشته به دلیل پاندمی، این تجمعات دیگر برگزار نشد و من میدان اصلی نبرد خود برای روشنگری حقیقت از دست دادهام.
استاد به ما گفتند:
«روشنگری حقایق و نجات موجودات ذیشعور کارهایی هستند که باید به انجام برسانید. چیز دیگری برای شما وجود ندارد که به انجام برسانید. چیز دیگری در این دنیا نیست که نیاز باشد به انجام برسانید.» (آموزش فای ارائهشده در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۵)
مجبور شدم روشی را که حقیقت را روشن میکردم تغییر دهم. ترجیح دادم به پارکها و کنار دریاچه بروم تا با مردم صحبت کنم. افراد بازنشسته بیشتری به آنجا میروند و صندلی و نیمکتهایی نیز در آنجا وجود دارد. میتوانم بنشینم و طولانی با مردم صحبت کنم تا مردم بتوانند برای نجات حقیقت را پیدا کنند. هر روز میتوانم با حداکثر پنج نفر صحبت کنم.
در طول این روند، آنچه را استاد به ما آموختهاند دنبال میکنم و تمام تلاش خود را انجام میدهم تا به مردم کمک کنم حقایق را درک کنند.
استاد بیان کردند:
«با پیروی از عقل و منطقی بودن به فا اعتبار بخشید، با خردمندی حقیقترا روشن كنید، با رحمت فا را اشاعه و مردم را نجات دهید («منطقیبودن»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر جلد ۲)
میخواهم برخی از آن تجربیات را به اشتراک بگذارم.
مدیران دانشکده از حزب خارج شدند
سالها طول کشید تا یک رئیس سابق و معاون دبیر حکچ را در دانشکدهام متقاعد کنم که حکچ را ترک کنند. هر دو دارای رتبههای استانی بودند و به دلیل شغلشان از فرهنگ قوی حزب کمونیست برخوردار بودند - فرهنگ حزب را به دانشجویان القا میکردند. آنها اما هر دو روشنفکری درستکار و سختکوش بودند.
رئیس ژانگ هم ازسوی استادان و هم دانشجویان مورد احترام بود. او از وضعیت سلامتی بسیار بدی رنج میبرد. مصمم بودم او را نجات دهم، اما چگونه؟ باوجود اینکه من و او رابطه شخصی خوبی داشتیم، نمیتوانستم مستقیماً از او بخواهم که از حکچ خارج شود، که مطمئناً نمیپذیرفت. همتمرینکنندهای یک بار حقیقت را برای او روشن کرد، اما او نپذیرفت و گفت: «ما کمونیستها به این چیزها اعتقاد نداریم.»
پس از بازنشستگی ژانگ، دوست داشت اخبار را روی کامپیوتر بخواند. نرم افزار فریگیت را برایش نصب کردم تا با شکستن سد مسدودسازی اینترنت، اخبار بدون سانسور را ببیند. او خیلی خوشحال بود که من در زمینه نرمافزار به او کمک کردم.
دو سال پیش دوباره به دلیل یک بیماری سخت در بیمارستان بستری شد. قلب، ریهها و سایر اعضای بدنش از کار افتادند. پزشکان نتوانستند کمکی به او بکنند. وقتی من و همسرم متوجه این موضوع شدیم، یک روز در میان برایش سوپ پختیم.
در ضمن نسخه چاپی ویژهای شامل نمونههایی به او دادم که با خواندن عبارات فرخنده «فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» از بیماریهای وخیم بهبود یافته بودند. او با خوشحالی آنچه را که به او گفتم پذیرفت و بسیار سپاسگزار بود! وقتی از او خواستم از حکچ خارج شود، به راحتی پذیرفت. اندکی بعد وضعیت او تثبیت شد و دو سال دیگر زنده ماند. چند روز پس از درگذشت او، فردی با تواناییهای فوقطبیعی او را در مکانی بسیار خوب در آسماندید و من میدانستم که دلیلش این بود که از حکچ خارج شده بود.
چن معاون دبیر حزب در دانشکده من بود و پس از شروع آزار و شکنجه در سال ۱۹۹۹، مسئول آزار و شکنجه فالون گونگ بود. در آن زمان، دانشکده ما مکانی معروف برای تمرین فالون گونگ در شهر بود که گاهی تا صد نفر در آن حضور داشتند. ما بیش از ۲۰ استاد، کارمند و دانشجو داشتیم که بهطور منظم در تمرینات گروهی شرکت میکردند. چن همیشه از ما در برابر آزار و اذیت محافظت میکرد.
در سال ۲۰۰۱، زمانی که آزار و شکنجه فالون گونگ در شهر ما به اوج خود رسید، اداره ۶۱۰ میخواست درباره من تحقیق کند، اما چن آنها را متوقف کرد. در همان زمان، انجمن علمی پژوهشی چیگونگ شهر نیز اعلامیهای صادر کرد تا مرا از مقام مدیر اجرایی انجمن برکنار کند، به این بهانه که فالون گونگ را تمرین میکردم. چن به نام کمیته حزب مدرسه تماس گرفت و انجمن تحقیقات علمی چیگونگ را مجبور کرد تصمیمشان را لغو کنند.
به این فکر میکردم که حقیقت را برای او روشن کنم، فردی درستکار و مهربان که از تمرینکنندگان دافا محافظت میکرد. ازآنجاکه همسرم خیلی به همسرش نزدیک بود، از همسرم خواستم که چن و همسرش را متقاعد کند که از حکچ خارج شوند. همسر چن امتناع کرد و گفت که آنها نمیخواهند در سیاست دخالت کنند. پس از آن، چند بار درباره فساد و ماهیت شیطانی حزب کمونیست با چن صحبت کردم، اما فرصتی نداشتم از او بخواهم که حزب را ترک کند.
اخیراً، در یک گردهمایی کوچک که هم چن و هم همسرش حضور داشتند، یکی از همتمرینکنندگان درباره چگونگی بهبودی خود طی دو روز پس از سکته صحبت کرد. من از این فرصت استفاده کردم و به دیگران گفتم که چگونه چن از مریدان دافا در دانشکدهام محافظت کرد و قدردانی صمیمانه خود را از او ابراز کردم.
پس از گردهمایی، با مهربانی و صمیمیت به او گفتم: «تو در آن سالهای سیاه مرا از آزار و اذیت محافظت کردی و من نمیتوانم محبت تو را جبران کنم. صمیمانه امیدوارم که حکچ را ترک کنید.» آکنده از احساسات شدم و او نیز عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت.
بازویم را گرفت: «موافقم. من کنارهگیری خواهم کرد.»
کارکنان بازنشسته حزب به حقیقت آگاه میشوند
یک بار پیرمردی با عصا به سمت من آمد و با اشاره به نیمکتی نه چندان دور به من سلام کرد. درخواست کرد: «بنشینیم حرف بزنیم؟» فکر کردم که باید کسی باشد که برای شنیدن حقیقت پیش من آمد، بنابراین با خوشحالی با او نشستم و با هم گفتگو کردیم.
معلوم شد که او یکی از کارکنان بازنشسته بهداشت و درمان در ارتش است و در دهه ۹۰ خود بود. من هم خودم را معرفی کردم. احساس کردم هیچ مانعی بین ما نیست و به گرمی گفتگو کردیم. درباره فساد در حکچ و ارتش، نزول سریع اخلاق در جامعه امروزی، و آزار و شکنجه فالون گونگ و سایر جنایات شنیع مرتکبشده توسط حکچ صحبت کردیم. در پایان به او کمک کردم تا از حکچ خارج شود. وقتی از هم جدا شدیم آهی کشید و گفت: «ما همفکر هستیم!»
بار دیگر مرد دیگری را در پارک دیدم. بهجای اینکه مسیر اصلی را طی کند، یک میانبر در پیش گرفت و مستقیماً از روی چمن به سمت من آمد. احساس کردم که او نیز میآید تا حقیقت را بشنود. سلام کردم. روی یک نیمکت نشستیم و صحبت کردیم. فهمیدم که از کارکنان بازنشسته کمیسیون نظارت انتظامی بوده است. او ۹۲ سال داشت و پسرش مدیر ادارهای در شهر بود.
در ابتدا، مطمئن نبودم که با توجه به پیشینهاش، آنچه را که درباره ماهیت شیطانی حکچ میگویم، میپذیرد یا نه اما، پس از اینکه چند نمونه از فساد حزب را ذکر کردم، افزود: «بعد از اینکه از ارتش اخراج شدم، چند سال در کمیسیون نظارت بر انضباط کار کردم. حزب کمونیست مدتهاست که از درون فاسد بوده است!»
درباره آزار و شکنجه فالون دافا و جنایات حکچ در طول سالهای طولانی حکومتش به او گفتم. او درک کرد و بهآسانی از حکچ خارج شد.
خدمه تعمیر و نگهداری و نگهبان امنیتی حقایق را درک میکنند
در هر پارک دهها کارمند امنیتی و تعمیر و نگهداری وجود دارند که عمدتاً کارگران مهاجر یا افرادی هستند که از شرکتهای دولتی بازنشسته شدهاند. روشنگری حقیقت برای آنها آسانتر است. من معمولاً قبل از اینکه بهموضوعات عمیقتر بپردازم، با چالشهایی که امروزه مردم دارند و بیعدالتیهای اجتماعی مختلف شروع میکنم. معمولاً خیلی خوب کار میکند.
یک روز داشتم حقیقت را برای دو نظافتچی روشن میکردم که یک نگهبان آمد. در کمال تعجب سلام گرمی به من کرد و خودش را معرفی کرد. به من گفت که اهل روستاست. فهمیدم او هم آمده تا به حقیقت آگاه شود. مدتی با آنها صحبت کردم و در پایان، درباره عبارت خوشیمن «فالون دافا خوب است» به آنها گفتم که میتواند در مواقع خطر به آنها کمک کند. نگهبان از من خواست که آن را برایش بنویسم.
قبل از اینکه شروع به نوشتن کنم، ناگهان دو مأمور پلیس درحال گشتزنی را در همان نزدیکی دیدم. کمی مضطرب بودم اما به هر حال نوشتم. یکی از مأموران ایستاد و گفت: «اوه، فالون گونگ!» هر دو لبخند زدند و رفتند.
به کمک به خدمه تعمیر و نگهداری و نگهبان امنیتی برای خروج از حکچ و سازمانهای مرتبط ادامه دادم. وقتی بعداً به پارک برگشتم، چند بار دیگر با نگهبان امنیتی ملاقات کردم. بعداً، او همچنین به پدر، پسر و عروسش کمک کرد تا از حکچ و سازمانهای مرتبط خارج شوند.
روشنگری حقیقت برای عموم مردم
یک بار پیرمردی را دیدم که روی نیمکتی کنار دریاچه نشسته بود. به سمتش رفتم و سلام کردم. بلافاصله سلام کرد و از من خواست که بنشینم و صحبت کنم.
در طول گفتگو، متوجه شدم که او در جوانی بهعنوان حسابدار در مزرعهای کار میکرد. او اکنون در خانه پسرش اقامت دارد تا از نوههایش مراقبت کند.
«شما کشاورزان بیشترین آسیب را دیدید و ازسوی دولت مورد استثمار قرار گرفتید. پول مالیات مردم همه توسط کسانی که مسئول هستند اختلاس میشود.»
او به من گفت که قبلاً به حزب ملحق شده بود، اما از شرکت در جلسات منظم اعضای حزب خودداری کرد، حتی زمانی که شرکتکنندگان برای هر حضور ده یوآن دریافت میکردند. او گفت: «اگر پول را نمیدادند، کسی به جلسه نمیرفت.
او با خروج از حزب موافقت کرد و افزود: «همگی از بالا به پایین فاسد هستند. من از همه آنها متنفرم.»
من به او یک نشان یادبود دافا دادم و از او خواستم که عبارات خوشیمن را اغلب بگوید، زیرا آنها به او برکت میدهند و از او محافظت میکنند. دستانم را محکم گرفته بود و مدام می گفت: «متشکرم.» سپس مرا به سمت ایستگاه اتوبوس برد و با جرکت دست مرا هدایت کرد.
یک روز در دروازه پارک با پیرمردی آشنا شدم و با او احوالپرسی کردم. با هم راه میرفتیم و در طول مسیر با هم گفتگو میکردیم. فهمیدم که او تکنسین بازنشسته یک کارخانه بود و ۸۳ سال داشت. او برای دیدن دخترش به شهر ما آمده بود و روز بعد به خانه برمیگشت. ازآنجاکه پارک معروفی بود، آمد تا پارک را وارسی کند. پنج روز بود که به این پارک خاص نیامده بودم و وقتی دوباره از پارک بازدید کردم با او روبرو شدم. میدانستم که استاد او را نزد من آورده بودند تا بتوانم حقیقت را برایش روشن کنم.
تاریخچه و وضعیت فعلی پارک را به او گفتم. سپس به صحبت درباره جنایات حکچ، نحوه کشتار ۸۰ میلیون نفر در مبارزات سیاسی متعدد و آزار و شکنجه فالون گونگ پرداختم. او گفت که با توجه به سنش، خود شخصاً برخی از مبارزات سیاسی را تجربه کرده است. او با خروج از حکچ و سازمانهای مرتبط موافقت کرد.
روشنگری حقیقت برای افراد ثروتمند
یک بار با صاحب یک شرکت ساختمانی آشنا شدم. در خلال صحبتهایمان متوجه شدم که او بیش از بیست سال پیمانکار پروژههای متعدد در اندازههای مختلف بوده و پول زیادی به دست آورده است. او درباره فساد رژیم کمونیستی بسیار زیاد میدانست و با آنچه من گفتم موافق بود.
او گفت: «اگر به فرد مسئول رشوه ندهید، پروژه را دریافت نخواهید کرد. من دیدم که شخصی گاوصندوقی حاوی صدها هزار یوآن را حمل میکند و آن را بی سر و صدا جلوی در خانه مسئول قرار میدهد.»
او به آسانی حکچ و سازمانهای مرتبط را ترک کرد. بعد از آن چند بار دیگر با او ملاقات کردم. او به من سلام میکرد و میخواست از اخبار بدون سانسور بیشتری مطلع شود.
بار دیگر در پارکی با تاجری ثروتمند آشنا شدم. او به من گفت که پدرش معلم دبیرستان بود و در طول یک کمپین سیاسی حکچ به او برچسب «راستگرا» زدند. پدرش سپس برای «بازآموزی از طریق کار سخت» به مزرعهای فرستاده شد و بعداً از گرسنگی مرد. او جایی برای دادخواهی نداشت. پسرش از مردن در مزرعه امتناع کرد و برای شروع کسب و کار خودش مزرعه را ترک کرد. گفت: «به لطف قدرت الهی موفق شدم!» او توانست شش دختر و یک پسرش را وارد دانشگاه کند و اکنون همه فرزندانش مشاغل خودشان را دارند.
ماجرای او را تحسین کردم و اینکه چگونه با این همه سختی بسیار سخت جنگید. خوشحال بودم که او حقیقت درباره دافا، حکچ و آزار و شکنجه را میدانست.
آگاهکردن مردم درباره فرهنگ سنتی
وقتی برای اولین بار با مردم صحبت میکنم، برای شکستن حالت یخزده آنها اغلب از اخبار محلی یا موضوعات داغ مختلف استفاده میکنم. تأثیر بسیار خوبی داشته است.
در یک منطقه دیدنی از یک پارک خاص، مدلهایی از مربعهای هتو و لو شو (دو نمودار کیهانشناسی چینی باستانی) وجود دارد. یک روز، با خدمه تمیزکردن مجسمهها درباره تاریخچه آنها صحبت کردم، ازجمله رمز و راز پیرامون آنها و اینکه چقدر فرهنگ سنتی چین عمیق است. وقتی درباره اعتقاد ریشهدار ارتباط بین آسمان، زمین و انسان صحبت میکردم، درباره تخریب فرهنگ سنتی به دست رژیم کمونیستی و سنگ پیداشده در استان گوئیژو صحبت کردم که روی آن عبارت «حزب کمونیست چین محکوم به فنا است» حک شده بود. خدمه نظافت همه بسیار علاقهمند بودند و موافقت کردند که حزب را ترک کنند.
مواقعی وجود دارد که در متقاعدکردن مردم به ترک حکچ موفق نمیشوم. یک بار، با یک زوج مسن صحبت کردم و شوهر، وقتی احساس کرد که من تمرینکننده فالون دافا هستم، با صدای بلند گفت: «من فقط به حزب کمونیست اعتقاد دارم! تو برو دافای خودت را باور داشته باش!»
در فرصتی دیگر با یک پرسنل بازنشسته مواجه شدم که در اداره زمین و منابع کار میکرد. ما یک بار با هم در خدمت سربازی بودیم. همانطور که داشتیم صحبت میکردیم، او گفت که هرگز از حکچ خارج نمیشود. کمی ناامید بودم، اما نمیخواستم تسلیم شوم.
بنابراین موضوع را تغییر دادم و شروع به صحبت درباره پاندمی کردم. ماجرایی را برای او تعریف کردم درباره اینکه چگونه یک پزشک و همسرش در ووهان با خواندن عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» از عفونت بهبود پیدا کردند. او مرا باور کرد. اما وقتی یک نشان یادبود دافا به او دادم، به آن نگاه کرد و گفت: «این فالون گونگ است، و این کاری است که من در محل کارم انجام میدهم [یعنی آزار و شکنجه فالون گونگ].»
توضیح دادم که فالون گونگ چیست، چرا جیانگ زمین [رهبر سابق حزب کمونیست] آزار و شکنجه را به راه انداخت و خودسوزی در تیانآنمن یک حقه است. او آنجا را ترک نکرد و به گوشدادن به من ادامه داد.
«ما اهل یک شهر هستیم و دیگر نمیخواهم فریب حکچ را بخورید. جهان عظیم است و بسیاری از موجودات پیشرفتهتر از انسانها وجود دارند. تعدادشان خیلی زیاد است که نمیتوان آنها را شمرد! در مواجهه با پاندمی و سایر بلایا، فقط خدا میتواند از ما محافظت کند.»
به نظر میرسید که این بار موضوع را درک کرد: «درست است، این نشان یادبود را به من بده. همسرم به این نوع چیزها اعتقاد دارد و من این را به او خواهم داد.» حتی اگر این بار او را مجبور به ترک حکچ نکردم، اعتماد داشتم که پایهای را برای او ایجاد کردهام تا در آینده حقیقت را به طور کاملتر بیاموزد.
تزکیه بهطور جدی و کوشا، انجام مأموریتم
استاد به ما یاد دادند:
«دنیای بشری در انتهای دوران پایانی قرار دارد و چیزهای فاسد و بههمریختهای که در این دوران آشفته پدیدار شده، بیش از پیش در حال تأثیرگذاری بر اجتماع است. گرچه نبردی بین نیکی و اهریمن درحال وقوع است، باید مراقب باشید که این امر شما را بهطور منفی تحتتأثیر قرار ندهد و باید در روشنگری حقیقت و نجات مردم دنیا بهتر عمل کنید.» («به کنفرانس فای تایوان»)
با نگاهی به مسیری که طی دو سال گذشته پیمودم، شفقت و مراقبت استاد را احساس کردم.
استاد به من یادآوری کردند:
«و مخصوصاً میخواهم به مریدان دافای قدیمیمان یادآوری کنم که سست نشوید. شما از میان سالهای بسیار طولانی و طاقتفرسا گذر کردهاید تا امروز به اینجا برسید، و این واقعاً آسان نبوده است! آیا نمیدانید که چگونه آن را ارج نهید؟ من قطعاً شما را گرامی میدارم! و موجودات الهی نیز همینطور!( تشویق) بنابراین شما باید حتی بیشتر خودتان را گرامی بدارید.» («آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی سی در ۲۰۱۸»)
من الان ۸۶ ساله هستم. ازآنجاکه دافا را تمرین می کنم، استاد عمرم را افزایش دادهاند. من باید بیشتر از این فرصت را گرامی بدارم. در این جامعه پیچیده و پر هرج و مرج، باید فا را خوب مطالعه کنم و بدون مزاحمت بمانم. برای روشنگری حقیقت و نجات موجودات ذیشعور تلاش کرده و بهتر عمل خواهم کرد. مصمم هستم به عهد و پیمان خود عمل کرده و از استاد پیروی کنم تا به خانه آسمانیام بازگردم.
سپاسگزارم، استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!
(هجدهمین فاهوی چین در وبسایت مینگهویی)
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.