(Minghui.org) چند تمرین‌کننده فالون دافا در منطقه من کارمای بیماری را تجربه کرده‌اند. گرچه ما به هم‌تمرین‌کنندگان خود کمک کردیم تا افکار درست بفرستند، اما برخی از آنها همچنان با درد و درماندگی از دنیا رفتند، زیرا بیماری کماکان باقی مانده بود. درباره این نوع وضعیت همیشه در وب‌سایت مینگهویی مقالاتی به اشتراک گذاشته شده است.

تزکیۀ دافا را به‌خاطر شفای بیماری و حفظ تناسب اندام آغاز کردم، زیرا وضعیت سلامتی‌ام ضعیف بود. اکنون در دهه ۸۰ هستم و با نگاهی به گذشته، می‌بینم که تزکیه در این زمینه برایم بسیار دشوار بوده است. اما، تحت حمایت و توانمندسازی استاد نیک‌خواه (استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا)، چند بار به پیشرفت‌هایی دست یافته‌ و بر آزمایش‌ها غلبه کرده‌ام. مایلم تجربیاتم را بنویسم تا به‌ویژه با تمرین‌کنندگان مسن‌تر به اشتراک بگذارم. شروع تزکیه در دافا به‌خاطر بیماری

تزکیه فالون دافا را در پاییز ۱۹۹۸ آغاز کردم. در آن زمان، بازنشسته بودم و به فهرستی طولانی از حدود ۱۲ بیماری مختلف دچار بودم. شدیدترین آنها بیماری قلبی، فتق دیسک کمر، سرگیجه، مشکلات چشمی و سل بود.

همیشه سرگیجه داشتم و مدام کمر و پایم درد می‌کردند. نمی‌توانستم چشمانم را باز کنم. ازآنجاکه ذرات ریزی داخل پلک‌هایم رشد می‌کردند، باید سالی دو بار به بیمارستان می‌رفتم تا آنها را بتراشند، وگرنه تمام روز جرئت نمی‌کردم چشمانم را باز کنم. به دلیل سرگیجه، شوهرم نمی‌خواست خودم به‌تنهایی بیرون بروم، بنابراین وقتی برای پیاده‌روی بیرون می‌رفتم مجبور می‌شد مرا همراهی کند.

وقتی بیرون می‌رفتم، همیشه چند نفر را می‌دیدم که در مقابل یک مرکز خرید بزرگ با هم یک نوع تمرین را انجام می‌دادند. گاهی اوقات با آشناها و همکاران قدیمی برخورد می‌کردم. وقتی دیدند چقدر شدید بیمار هستم، از من دعوت کردند که به آنها ملحق شوم و گفتند که این تمرین بسیار عالی است. پس از چند بار صحبت با آنها، تصمیم گرفتم تمرینات را امتحان کنم.

وقتی نشان فالون را دیدم که در محل تمرین آویزان بود، ناگهان احساس ترسناکی در من ایجاد شد و کمی احساس ناراحتی کردم. فکر می‌کنم ناخودآگاه احساس می‌کردم که حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) این تمرین را تحمل نخواهد کرد. اکنون بر این باورم که این افکار و تصورات پیچیده به موانعی برای من تبدیل شدند تا با دافا یکی نشوم.

اولین باری که جوآن فالون را خواندم، به سختی توانستم تا انتهای کتاب دوام بیاورم. اما باز هم هر روز برای شرکت در تمرین گروهی به محل تمرین می‌رفتم. پس از چند ماه، حتی با وجود اینکه فقط تمرینات ایستاده را انجام می‌دادم و سه فصل از جوآن فالون را خوانده بودم، تحولات چشمگیری را در وضعیت سلامتی‌ام تجربه کردم. درواقع دیگر احساس سرگیجه نداشتم. این تغییرات مثبت مرا بسیار هیجان‌زده کرد. بنابراین، تصمیم گرفتم به تمرین ادامه دهم و این بار جوآن فالون را با دقت بیشتری بخوانم.

اما، در ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹، جیانگ زمین، رهبر سابق ح‌ک‌چ و گروهش سرکوب گسترده فالون دافا را آغاز کردند. در اوایل زندگی، جنبش ضد راستگرایی را تجربه کرده بودم. ترس از بی‌گناه بودن، اما بدنام شدن توسط ح‌ک‌چ باعث شد در دام اهریمن سقوط کنم. مجبور شدم کتاب‌های دافای خود را جمع کنم و کنار بگذارم، و دیگر جرئت نمی‌کردم تمرین کنم. همچنین از ملاقات با تمرین‌کنندگانی که برای دیدنم آمده بودند، امتناع می‌کردم و اقدامات آنها برای درخواست از دولت برای انعکاس وضعیت واقعی فالون دافا را نادیده می‌گرفتم.

با توجه به ترسی که در نتیجۀ چند پاکسازی ح‌ک‌چ ایجاد شده بود، از یک دختر روستایی ساده و بی‌ادعا و ۱۸ ساله که برای اولین بار وارد شهر شدم، به یک پیرزن زیرک تبدیل شدم که فقط می‌خواستم از خودم محافظت کنم. به‌وضوح می‌دانستم که فالون دافا خوب است و استاد بهترین و درست‌ترین هستند. اما در آن زمان، ازآنجاکه به‌تازگی وارد دافا شده بودم، اصول فای کمی را می‌دانستم و فاقد افکار درست بودم. بنابراین، جرئت نمی‌کردم دربارۀ دافا و استاد صحبت کنم. الان به خاطر بزدلی و خودخواهی‌ام در آن زمان احساس گناه می‌کنم. من استاد را ناامید کردم. ازسرگیری تزکیه و رهاکردن وابستگی‌های اساسی

وقتی تمرین را متوقف کردم، وضعیت سلامتی‌ام به‌شدت افت کرد. بیماری قلبی، فشار خون بالا، مشکلات کمر و تک‌تک سایر بیماری‌هایم عود کردند. به‌خصوص عود بیماری قلبی و فتق دیسک کمرم، بیشتر از بقیه اتفاق می‌افتاد.

در اوایل سال ۲۰۰۲، زمانی که دچار حمله قلبی شدم، مرا به اورژانس بردند و هشت ساعت را در آنجا گذراندم تا اینکه مشخص شود زنده خواهم ماند. در مواجهه با این خطر تهدید‌کننده زندگی، شروع به یادآوری دافا و استاد کردم. همه جا را گشتم تا تمرین‌کنندگان را پیدا کنم. به‌خاطر شفای بیماری‌هایم، سرانجام به تزکیه در دافا بازگشتم. ۱. ازبین‌بردن کارمای فکری در مطالعۀ فا

دلیل اینکه دوباره به تزکیه فالون دافا پیوستم ناخالص بود. علاوه‌بر این، تحت افکار و تصورات تحریف‌شده ناشی از شستشوی مغزی توسط فرهنگ شیطانی ح‌ک‌چ، مداخله زیادی را در طول مطالعۀ فا تجربه می‌کردم. اهمیت مطالعه فا را به خوبی درک می‌کردم، اما کارمای فکری‌ام بسیار قوی بود. در مطالعه گروهی فا، به‌رغم این واقعیت که از یک پیشینه تدریس برخوردار بودم، در حین خواندن فا دچار لغزش می‌شدم، اغلب کلمات را گم می‌کردم، اضافه می‌کردم یا اشتباه تلفظ می‌کردم. وقتی به‌تنهایی در خانه فا را می‌خواندم نمی‌توانستم آن را قلباً انجام دهم. بسیار نگران بودم. واقعاً می‌خواستم فا را به‌خوبی مطالعه کنم، اما چه کار باید می‌کردم؟

متوجه شدم مقالاتی که هم‌تمرین‌کنندگان در وب‌سایت به اشتراک می‌گذارند، به رونویسی و ازبرکردن فا اشاره می‌کنند. احساس کردم که ازبرکردن و خواندن فا به‌تنهایی کافی نیست، بنابراین شروع به رونویسی فا کردم. وقتی برای بار دوم جوآن فالون را کپی کردم، در مطالعه فا توجه بیشتری پیدا کردم. زمانی که کتاب را برای چهارمین بار کپی کردم، در همان زمان توانستم آن را بازخوانی کنم. حدود ۱۶ ماه طول کشید تا یک بار هم رونویسی و هم ازبرخواندن جوآن فالون را تمام کنم. باتقویت استاد، سرانجام در مطالعه فا به پیشرفتی دست یافتم. واقعاً احساس خوشحالی کردم از اینکه در فا جذب شدم، که به من در همکاری با هم‌تمرین‌کنندگان در زمینه انجام سه کار کمک کرد.

پس از آن، شروع به رونویسی سایر کتاب‌های دافا کردم. از سال ۲۰۰۵ تا کنون، هرگز رونویسی کتاب‌ها را متوقف نکرده‌ام. در  طی ۱۰ سال گذشته، موفق شده‌ام تمام ۴۶ کتاب دافا را کپی کنم. در میان آنها، ۱۵ بار جوآن فالون، حداقل ۱۰ بار نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر، سه بار راهنمای سفر، آموزه‌هایی از سفر به آمریکای شمالی و آموزه‌هایی که در روز جشنواره فانوس، ۲۰۰۳ ارائه شده است،  را کپی کرده‌ام. در حین رونویسی مجموعه هنگ یین، آنها را هم ازبر کرده و می‌خواندم.

از طریق مطالعه فشرده فا و رونویسی و ازبرکردن فا، احساس کردم درکم از دافا عمیق‌تر و اعتقادم به استاد و دافا به‌تدریج محکم شد. وقتی فا را مطالعه می‌کردم، می‌توانستم اصول فا و معانی درونی را نیز ببینم. مخصوصاً در چند سال گذشته، به‌محض اینکه وابستگی‌ها و تصوراتم ظاهر می‌شدند، فوراً آنها را تشخیص می‌دادم. درحالی‌که چند سال پیش، مدتی طول کشید تا بفهمم آنها چه هستند. ۲. غلبه بر وابستگی اساسی‌ام: در طلب عاری از بیماری بودن

قبل از تمرین، خیلی بیمار بودم. دلیل اینکه چرا تزکیۀ دافا را شروع کردم فقط برای شفای بیماری‌هایم بود. به‌محض اینکه احساس ناراحتی داشتم، فکر می‌کردم که بیماری‌ام عود کرده است. این تصوری قوی بود که در خودم داشتم، زیرا به اندازه کافی نمی‌توانستم با خودم به‌عنوان یک تمرین‌کننده رفتار کنم. استاد درخصوص اینکه چگونه می‌شود کارمای بیماری را درمان کرد، سخنرانی‌های زیادی در این زمینه داشته‌اند. همچنین می‌توانستم حرف استاد را درک کنم و می‌دانستم هنگام مواجهه با خطر از ایشان کمک بخواهم. اما، در خودم وابستگی اساسی شکل داده بودم. وقتی از یک آزمون عبور می‌کردم، همیشه فاقد افکار درست بودم و در معرض مداخله انواع و اقسام کارمای فکری قرار می‌گرفتم. سپس آزمون به درازا می‌کشید، که حرکت رو به جلو را برای من در میان مصیبت‌های کارمای بیماری بارها و بارها دشوار می‌کرد.

یک شب در سال ۲۰۰۵ ناگهان احساس ناراحتی در قلبم کردم. سینه‌ام سفت شده بود و تنگی نفس به حدی بود که احساس خفگی کرده و در سرتاسر بدنم لرز احساس می‌کردم. همچنین به نظر می رسید که سرم متورم و سنگین شده بود. به‌شدت ضعیف بودم و تقریباً هشیاری‌ام را از دست دادم. با وجود اینکه احساس وحشتناکی داشتم، نمی‌خواستم هیچ دارویی مصرف کنم. به‌سختی تقلا کردم تا بنشینم، سپس از استاد کمک خواستم. پس از خواندن فرمول‌های اصلاح فا، به‌تدریج هشیاری کامل را به دست آوردم. بعد متوجه شدم که لباسم کاملاً خیس شده است. فکر می‌کردم چون کمی بیشتر از سه سال تمرین کرده‌ام، نباید بیمار‌ی‌ام عود کند. اما چرا این اتفاق ‌افتاد؟ حتماً کار اشتباهی انجام داده‌ام.

با فکر کردن به کارهایی که اخیرا انجام داده بودم، ناگهان به یاد آوردم که با گروهی از افراد ماجونگ بازی کردم. شوهرم از بازی ماجونگ لذت می‌برد و از شاگردانم می‌خواست که هر جمعه به مدت نیم روز با او بازی کنند. چون او بازیکن ضعیفی بود، جلو آمدم و با آنها بازی کردم. گرچه می‌دانستم نباید این کار را می‌کردم، باز هم احساس ‌کردم که انتخابی ندارم. احساس پشیمانی می‌کردم و نمی‌خواستم دوباره این کار را انجام دهم. اما، وقتی دوباره همان وضعیت پیش آمد، گذاشتم آنها مرا متقاعد کنند که یک بار دیگر به آن ملحق شوم.

آیا این رفتار یک تمرین‌کننده بود؟ پس از آگاهی از این موضوع، فوراً به اشتباه خود نزد استاد اعتراف کردم و گفتم که دیگر این کار را نخواهم کرد. اما ناخودآگاه، همچنان به وضعیت خود به‌عنوان عود «بیماری» نگاه می‌کردم. به همین دلیل، پنج ساعت طول کشید تا علائمم برطرف شد.

چند ماه بعد چند نفر از اقوام به دیدنم آمدند و من تمام روز را صرف پذیرایی از آنها کردم. حدود ساعت ۱۰ شب گفتگو را به اتمام رساندیم و آنها به رختخواب رفتند. تنها آن زمان بود که به یاد آوردم که زمان فرستادن افکار درست فرا رسیده است. اما، آنقدر سرگیجه داشتم که نمی‌توانستم حرکت کنم. بعد شروع به بالا‌آوردن کردم تا جایی که لباسم خیس شد. ناگهان به یاد آوردم که برای تقویت افکار درست خود از استاد کمک بخواهم و توانستم بایستم و به دیوار تکیه دهم.

مطمئن نبودم که در این لحظه چه چیزی را باید در فرستادن افکار درست لحاظ کنم. دغدغه اصلی من این بود که اجازه ندهم شرایطم روی بستگانم تأثیر منفی بگذارد. با این فکر سرگیجه‌ام فروکش کرد و استفراغ هم قطع شد. کم کم ذهنم روشن شد. فکر کردم: احتمالاً به این دلیل بود که تمام روز را بدون مطالعه فا یا فرستادن افکار درست، با آنها مشغول شدم، که باعث شد دچار این حالت شوم. فقط بعد از انجام تمرینات در صبح، یک بار دیگر احساس طبیعی داشتم. اما چرا «علائم بیماری» این همه طولانی شد؟ ازآنجاکه قبل از شروع تمرین، عودهای مکرر داشتم، در آن زمان افکارم مربوط به یک تمرین‌کننده فالون دافا نبود و وضعیت را دوباره به‌عنوان یک عود می‌دیدم.

بار دیگر در محوطه دانشگاه مطالبی برای روشنگری حقیقت پخش می‌کردم. همینطور که داشتم وسایل را داخل سبد دوچرخه می‌گذاشتم، از پشت سر چیزی شنیدم. وقتی برگشتم ناگهان احساس سرگیجه کردم و روی زمین افتادم و سرم به جدول کنار خیابان کوبیده شد. سپس دو دانشجوی دختر آمدند تا مرا از روی زمین بلند کنند. حالم را پرسیدند. درست در آن زمان، افکار درستم پدیدار شد. گفتم: «خوبم. نگران من نباشید.» بعد، واقعاً، معلوم شد که حالم خوب است.

در مسیر رفتن خانه، یادم نمی‌آمد که استاد گفتند که مصیبت‌ها به این دلیل پیش می‌آیند، زیرا بدهی‌ها باید بازپرداخت شوند. من دلیل سرگیجه‌ام را به عود مجدد بیماری نسبت دادم. هنوز مطمئن نبودم و سرم را لمس کردم. باید خوب می‌بود، اما ناگهان احساس کردم یک برآمدگی بزرگ وجود داشت که تا ۱۰ روز بعد ناپدید نشد. بعد از آن به درونم نگاه کردم و دیدم کجا کوتاهی داشتم. اولاً در نظر گرفتم که دچار عود سرگیجه شده‌ام، ثانیاً به دلیل شک و تردیدم برآمدگی روی سرم ظاهر شد. تصمیم گرفتم خودم را اصلاح کنم.

در مناسبتی دیگر مطالب اطلاع‌رسانی را در راهروی یک ساختمان مسکونی توزیع کردم. شب بود و چراغ ها خاموش بودند. ناگهان ناخواسته یک پله را ندیدم و تا ته پله‌ها سقوط کردم. وقتی افتادم سرم به نرده آهنی پله‌ها برخورد کرد. از استاد کمک خواستم و با خودم فکر کردم: من استاد را دارم، خوب می‌شوم. سپس درحالی‌که نرده را در دست گرفته بودم، به‌سرعت نشستم. بعد از آن ایستادم و سعی کردم چند قدمی راه بروم. با دیدن حالم خوب به سمت خانه رفتم. این بار، نگران پاها یا سرم نبودم و درنهایت احساس کردم کمی افکار درست دارم.

به وابستگی اساسی خود درخصوص داشتن بیماری آگاه شدم. همچنین برای مدتی طولانی به فرستادن افکار درست در رابطه با این وابستگی توجه داشتم. اما، نمی‌توانستم به‌طور کامل از شر آن خلاص شوم، بلکه چند بار با رفت وبرگشت آن مواجه شدم. فکر کردم که باید این آزمایش را پشت سر بگذارم تا این وابستگی اساسی را از بین ببرم. استاد بیان کردند:

«فا می‌تواند تمام وابستگی‌ها را درهم شكند، فا می‌تواند تمام شیطان‌ها را منهدم كند، فا می‌تواند تمام دروغ‌ها را متلاشی كند و فا می‌تواند افكار درست را نیرومند كند.» («مداخله را دور کنید»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر جلد دوم)

فا را به‌طور فشرده مطالعه کردم و هر روز بیش از پنج ساعت را صرف مطالعه و رونویسی فا کردم. گاهی اوقات یک سخنرانی از جوآن فالون و یک کتابچه از سخنرانی‌های جدید استاد را در یک روز مطالعه می‌کردم. همچنین چند قسمت از فا را انتخاب کردم و وقتی وقت داشتم آنها را ازبر می‌کردم. از طریق مطالعه فشرده فا و ازبرکردن فا، افکار درستم بسیار زیاد شد. برای مدت طولانی، کارمای بیماری در من مداخله نکرده است. علاوه بر این، فکر بیماری را در ذهنم رها کردم. ۳. پشت‌سر گذاشتن وابستگی اساسی‌ام به درطلب‌بودن

متوجه شدم که وابستگی شدیدی به درطلب‌بودن دارم، که در گذراندن آزمایش‌ها بر من تأثیر می‌گذاشت. مشکلی طولانی‌مدت از نظر درد در پاهایم داشتم. بعد از شروع تمرین، مخصوصاً در همان ابتدا، احساس کردم تمام بدنم، همچنین پاهایم سبک شده است. اما، زمانی که هشت سال پیش برخی از کارهای بازسازی خانه را شروع کردم، در انجام سه کار کوتاهی کردم. در آن زمان پاهایم دوباره شروع به درد کردند.

گاهی بهتر می‌شد و گاهی بدتر. اما همه چیز به این علت بود که افکار منفی بر من غلبه داشتند. اغلب دردی را که از قبل داشتم به یاد می‌آوردم و امیدوار بودم که بتوانم با انجام تمرینات بهتر شوم. بسیار به نتیجه انجام تمرینات وابسته بودم. گاهی اوقات تمرین نگه داشتن چرخ یا حالت ایستاده فالون را یک بار دیگر انجام می‌دادم و فکر می‌کردم که انجام تمرینات بیشتر برای من مفید است و به من کمک می‌کند تا از درد پایم بهبود پیدا کنم.

زمانی که پاهایم کمتر درد می‌کردند، برای مدتی وابستگی شوق و اشتیاق در من شکل می‌گرفت. وقتی اوضاع کمی بدتر می‌شد، گیج می‌شدم و همه چیز درخصوص بهبود شین‌شینگم را فراموش می‌کردم، چه رسد به اینکه ایمانم را به استاد و دافا مستحکم نگه دارم. ازآنجاکه نمی‌توانستم شین شینگم را بهبود بخشم، چند سالی در این وضعیت گیر کردم.

بعداً، با یادآوری مقالات به اشتراک گذاشته‌شده و کمک مداوم هم‌تمرین‌کنندگان، شروع به رونویسی و ازبرخواندن فا به‌طور فشرده کردم و همیشه آنچه را که استاد گفتند، در ذهن داشتم: «... شما اینجا رها از قصد هستید.» (سخنرانی دوم، جوآن فالون)

وقتی چیزهای منفی دوباره ظاهر شدند، بلافاصله آنها را از بین بردم. این وابستگی به درطلب‌بودن در زمینه‌های دیگر نیز ظاهر شد، با افکاری مانند: ازآنجاکه در مطالعه فا خوب عمل کردم و افکار درست فرستادم، آیا در تزکیه خود یک سطح بالاتر می‌روم؟ ازآنجاکه تمرینات را به خوبی انجام دادم، آیا کمی بهتر می‌شوم؟

برای ازبین‌بردن این کارمای فکری، ضمن مطالعه فشرده فا، فرستادن افکار درست خود را نیز تقویت کردم. نه تنها به فرستادن افکار درست در چهار زمان تعیین‌شده ادامه دادم، بلکه به فرستادن افکار درست محلی در سه زمان تعیین شده نیز پیوستم. علاوه‌بر این، سعی کردم زمان فرستادن افکار درست را افزایش دهم. وقتی با محنت‌ها مواجه می‌شدم، تمام روز را صرف مطالعه فا و فرستادن افکار درست می‌کردم. شب‌ها برای خوابیدن لباس‌هایم را در نمی‌آوردم، بلکه وقتی احساس خستگی می‌کردم فقط روی لحافم دراز می‌کشیدم تا چرت بزنم. با تلاش‌های مداوم، این وابستگی‌ها تا حد زیادی فروکش کردند. تجربه شگفتی درخصوص تقویت‌شدن توسط استاد

در پایان همین سپتامبر گذشته، ناگهان دچار اسهال شدم و در نهایت شب‌ها دوازده بار به دستشویی می‌رفتم. در بیشتر عمرم گاستروانتریت داشتم و چند آزمایش را در این زمینه پشت سر گذاشتم. هرگز به این فکر نمی‌کردم که آیا کاملاً شفا یافته‌ام یا خیر. اوایل زیاد به آن توجه نمی‌کردم. اما، پس از سه روز متوالی اسهال، شروع به یادآوری صحبت‌های استاد کردم:

«... "نتایج خوب و بد از یک فکر حاصل می‌شود."» («آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۴ غرب ایالات متحده»، آموزش فا در کنفرانس جلد پنجم)

استاد همچنین بیان کردند:

«بشری یا خدایی-- تفاوت فقط در یک فکر نهفته است. اگر آن‌چه بروز کند یک فکرِ ‌درست باشد، و شما این حالت را بگیرید که تمامی این‌ها دروغین هستند، که این نیروهای کهن هستند که مداخله می‌کنند، و به‌ خودتان یادآوری کنید که چه مدت است که دافا را تزکیه‌ کرده‌اید و این‌که چنین چیزی ممکن نیست، اگر این فکر واقعاً از درون بیاید، بلافاصله مشکل ناپدید می‌شود.» («آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۰»)

بعد از اینکه این فکر را داشتم بلافاصله بهتر شدم.

بعد از اینکه استاد افکار درستم را در حال ظهور دیدند، شروع به تقویت و تشویق من کردند تا ببینم معجزه چگونه بدنم را پاک می‌کند. در ساعت ۹ صبح که افکار درست را فرستادم، طولی نکشید وارد سکون شدم. سپس گل‌هایی را در مقابلم دیدم، یک لحظه قرمز و به دنبال آن زرد، بنفش، سبز و آبی می‌شدند. بسیار رنگارنگ و زیبا بودند. بعد چیزی شبیه ابر سیاه از بدنم بیرون آمد، شروع به غلتیدن کرد و گل‌ها آن را بلعیدند. درنهایت، تمام میدان بُعدی‌ام روشن شد. بعد از اینکه از سکون بیرون آمدم متوجه شدم ۴۸ دقیقه گذشته است. واقعاً از استاد تشکر کردم که یک بار دیگر بدنم را پاک کردند و چشمانم اشک‌آلود شدند.

روز بعد، در ساعت ۹ صبح، وقتی افکار درست فرستادم همان صحنه ظاهر شد. این بار ۴۰ دقیقه طول کشید.

در روز سوم، ساعت ۳ بعدازظهر، وقتی افکار درست فرستادم این صحنه معجزه‌آسا دوباره ظاهر شد که نیم ساعت طول کشید. درست در آن زمان، کل میدان بُعدی‌ام با نور قرمز پوشانده شد. بدنم سبک شد و ذهنم روشن بود. این احساس فوق‌العاده‌ای بود که تا به حال تجربه نکرده بودم. اشک می‌ریختم و از اعماق وجودم از رحمت نجات‌‌بخش استاد نیکخواه قدردانی می‌کردم.

با فکرکردن به اینکه چگونه آزمون را پشت سر گذاشتم، متوجه شدم که تمرین‌کنندگان مسن معمولاً در مقایسه با سایر گروه‌های سنی تصورات پیش‌پنداشت بیشتری دارند. برای آنها دشوار است که وابستگیِ در طلب درمان بیماری بودن را رها کنند. در نتیجه، آنها را از سخت‌کوشی باز داشته است. با بالا آمدن کارما به سطح بدن، موجودات شیطانی نیز می‌توانند از آن برای مداخله با آنها استفاده کنند. اینگونه است که این تمرین‌کنندگان هر از چند گاهی تحت مداخله محنت‌های کارمای بیماری قرار می‌گرفتند. اما تا زمانی که ما قاطعانه به استاد و دافا ایمان داشته باشیم، استاد به ما قدرت خواهند داد. از طریق مطالعه مداوم و فشرده فا و ازبرخواندن فا، و همچنین قدرت دافا، با نگاه به درون همیشه، قادر خواهیم بود از هر آزمایش و مصیبتی عبور کنیم. اندیشه‌های پایانی

در میان محنت‌ها، به ایمان تزلزل‌ناپذیر به استاد و دافا نیاز داریم. دفع و از بین بردن افکار منفی کلید اصلی است. همچنین درنهایت موضوع اساسی را درک کردم، که این است: درحالی‌که به اصول کیهان قدیم پایبند باشیم، چگونه می‌توانیم به‌سرعت خودمان را بهبود بخشیم؟ متوجه شدم که قبلاً به آزمایش‌ها اینگونه پاسخ داده بودم که می‌خواستم فقط زمان مطالعه فای خود را افزایش دهم و بیماری‌ها و وابستگی به درطلب‌بودن یا بهبود شین‌شینگ را فراموش می‌کردم. انجام این کار مرا همیشه در حالت تزکیۀ شخصی از روی خودخواهی قرار می‌داد. اکنون، همه ما باید اساساً این حالت ذهنی را تغییر دهیم و فقط از نقطه‌نظر کمک به استاد در اصلاح فا بیندیشیم، و واقعاً خودمان را به الزامات استاد برای تزکیۀ خود برای نوع‌دوستی متعهد نگه داریم. تنها با منطقی بودن و ایمان به استاد و دافا و با تزکیۀ محکم خود، می‌توانیم مأموریت خود را برای نجات موجودات ذی‌شعور انجام دهیم و به روند اصلاح فا و بازگشت به خانه با استاد، برسیم.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.