(Minghui.org) من یک تمرینکننده جوان فالون دافا از ویتنام هستم. یکی از دوستانم در سال 2014 درباره دافا با من صحبت کرد. وقتی برای اولین بار خواندن سخنرانیهای استاد را شروع کردم، مدام گریه میکردم. سمت آگاهم مرتباً مرا ترغیب میکرد که قدم بردارم و وظیفه مقدس آگاهی دادن به مردم را بهخاطر نجات آنها برعهده بگیرم. به استاد گفتم: «استاد ارجمند، من به این دنیا آمدم تا تزكیه كنم و به خود واقعیام برگردم. همانطور که از ما خواستهاید میخواهم افراد بیشتری را نجات دهم.»
به خودم قول دادم تا آنجا که میتوانم مردم را نجات دهم. استاد باید آرزوی مرا دیده باشند و نظم و ترتیب دادند که بسیاری از همتمرینکنندگان به من کمک کنند.
روشنگری حقیقت برای گردشگران چینی
محل گردشگری ما مشهور است و مقصد محبوب گردشگران از چین است. تمرینکنندگان تابلوهای نمایشی را برپا و بروشورهای روشنگری حقیقت را بین گردشگران چینی توزیع میکردند. من به همراه همتمرینکننده دیگری با موتورسیکلت به دنبال گردشگران چینی به هتلهایشان میرفتم و نه شرح و تفسیر درباره حزب كمونیست و گلهای نیلوفر آبی كاغذی را به آنها تحویل میدادم.
در ابتدا به زبان ماندارین صحبت نمیکردم، اما تمام تلاشم را کردم تا به آنها سلام کنم. به دلایلی، آنها با من برخوردی بسیار دوستانه داشتند و همیشه با خوشحالی کتاب نه شرح و تفسیر و گلهای نیلوفر آبی را که به آنها تقدیم میکردم قبول میکردند. وقتی به آنها نزدیک میشدم هیچ فشار و ناراحتی احساس نمیکردم.
فرصتی را که استاد به من بخشیدند هرگز فراموش نخواهم کرد. یک روز از کلاس چینیام بیرون آمدم و مستقیم به یک رستوران رفتم تا منتظر بمانم گروهی از گردشگران چینی وعده غذایی خود را تمام کنند تا بتوانم به آنها مطالب روشنگری حقیقت بدهم. یک مرد چینی بیرون آمد و من یک نسخه از نه شرح و تفسیر را به او دادم. به محض اینکه به آن نگاه کرد، به من گفت که میخواهد از حکچ خارج شود. در آن زمان من حتی چیزی درباره جنبش خروج از حکچ نمیدانستم. او بلافاصله نام واقعی خود را روی یک کاغذ نوشت، آن را به من داد و از من تشکر کرد. بعد از آن تازه از یک همتمرینکننده فهمیدم که خروج از حکچ به چه معناست و چگونه باید به کسی کمک کنم تا این کار را انجام دهد.
این اولین کسی بود که به او کمک کردم از حکچ خارج شود. از آن زمان، در راه بازگشت از کار به خانه هر فرد چینی را که میدیدم، به سمتش میرفتم. میگفتم، «سلام، از دیدن شما خوشحال شدم. من ویتنامی هستم. زبان ماندارینم خیلی خوب نیست. آیا در مورد خروج از حکچ شنیدهاید؟» به آنها دفترچه حاوی مطالب اطلاعرسانی را میدادم و میگفتم: «اینکه امروز همدیگر را ملاقات میکنیم، یک واقعه خاص است. بگذارید در کنارهگیری از حکچ به شما کمک کنم. میلیونها چینی قبلاً از حکچ خارج شدهاند زیرا هرکسی که با این حزب در ارتباط باشد ممکن است در قبال جنایاتش پاسخگو باشد.» وقتی اینگونه میگفتم، مردم معمولاً پذیرا بودند و از خروج از حکچ دریغ نمیکردند. قبل از اینکه بیرون بروم، همیشه از استاد میخواستم افراد مناسب را سر راهم بیاورند و به من خِرد و نیکخواهی لازم را برای نجات افراد بیشتر بدهند.
یک بار یک مرد چینی به آرایشگاه محل کارم آمد. در حالی که موهایش را میشستم، حقیقت را برای او روشن کردم، اما او ساکت ماند. او بار دوم آمد در حالی که من با مشتری دیگری مشغول بودم، از آنجا رفت. سومین باری که او آمد دقیقاً پس از پایان مطالعه فایم بود. این بار از استاد خواستم تا به من کمک کنند تا او را نجات دهم. او را دعوت کردم و برایش چای سرو کردم. گفتم: «این سومین بار است که ما همدیگر را ملاقات میکنیم، بنابراین سرنوشت باید نقشی قوی در آن داشته باشد. آیا دوست داری برایت آواز بخوانم؟» سرش را به نشانه تأیید تکان داد.
آهنگ «آمدن برای تو» را خواندم. شعرش این است: «از دوردستها، دوباره و دوباره، برای تو میآیم، برای تو میآیم، من با عشق برای تو میآیم. مردم گرانقدر چینی لطفاً به صدای قلب من گوش دهید، فالون دافای شگفتانگیز، فالون دافا خوب است!» هر دو گریه کردیم. یک دفترچه به او دادم و گفتم: «بگذار در خروج از حکچ به شما کمک کنم تا در امان باشی.» او قبول و از من تشکر کرد.
برقراری تماس تلفنی با چین
گردشگران چینی در اوایل سال جاری به دلیل پاندمی ویروس حکچ (ویروس کرونا) از آمدن به ویتنام منصرف شدند. ابتدا خیلی ناراحت شدم. گریه کردم، فکر کردم دیگر هرگز فرصتی برای نجات مردم چین نخواهم داشت. با این حال، یک هفته بعد به من گفتند که میتوانم با مردم چین تماس بگیرم. این باعث امیدواریم شد و حاضر بودم برای تماس با چینیها هر کاری انجام دهم. به لطف استاد، طولی نکشید که مکانی را یافتم که تمرینکنندگان برای مطالعه فا و برقراری تماس تلفنی با چین در آنجا ملاقات میکنند.
وقتی برای اولین بار تماس با چین را شروع کردم، نمیدانستم چه بگویم. فقط وقتی شخص پشت تلفن سلام میکرد موفق میشدم جواب سلامش را بدهم. تصمیم گرفتم فا را مطالعه کنم و از استاد کمک بخواهم. کمک درست سر راهم قرار گرفت. همتمرینکنندگان شروع به ارسال پیشنهاداتی برایم کردند که چگونه حقیقت را روشن کنم، چگونه با فرد پشت خط سلام و احوالپرسی کنم و در مورد خروج از حکچ صحبت کنم. متنهایی که به دستم میرسید را هر روز با استفاده از پینیین با صدای بلند میخواندم تا بتوانم آنها را حفظ کنم. با گذشت زمان، هرچه بیشتر تمرین میکردم، تلاشم برای روشنگری حقیقت از طریق تلفن مؤثرتر بود.
استاد بیان کردند:
«هرچه سطح شما بالاتر باشد، توان گونگ شما بیشتر و تواناییهای فوق طبیعیتان قویتر است.» (سخنرانی سه ، جوآن فالون)
گروه ما صبح فا را مطالعه و پس از آن تماس تلفنی برقرار میکرد. برخی از ما تماس تلفنی برقرار میکردیم در حالی که برخی دیگر افکار درست میفرستادند یا شماره تلفنها را جستجو میکردند. خیلی روی وظیفه خود متمرکز بودم، بنابراین نتیجه خوب بود. در بعضی از روزها میزان موفقیت حدود 15 نفر بود که از حکچ خارج میشدند. این دلگرمی بزرگی برای تیم ما بود. گاهی اوقات که خیلی خوب کار نمیکردیم، برای ارزیابی شرایط وقت میگذاشتیم و با کنار گذاشتن وابستگیهای بشری، یکدیگر را به عملکرد بهتر ترغیب میکردیم. بدون توجه به نتیجه، هرگز یکدیگر را سرزنش نکردیم.
پس از هفت ماه حضور در گروه، شنیدم که تمرینکنندگان ویتنامی میتوانند به گروههای تماس تلفنی RTC ملحق شوند. پلتفرم RTC به تمرینکنندگان ماندارین زبان سراسر جهان امکان برقراری تماس تلفنی برای روشنگری حقیقت با چین را میدهد و بسیاری از تمرینکنندگان باتجربه در آن شرکت میکنند. مطمئن نبودم كه میتوانم به آنها ملحق شوم زیرا زبان ماندارینم هنوز بسیار محدود بود.
در همان زمان، تمرینکنندهای با من تماس گرفت و گفت: «فکر نمیکنم شما باید به گروههای برقرای تماس تلفنی RTC بپیوندید زیرا ماندارین شما نسبت به استاندارد ضعیف است.» به من توصیه شد که به جای آن صدای از قبل ضبط شده را پخش کنم. این پیشنهاد، چیزی نبود که میخواستم بشنوم. از استاد خواستم تا به من کمک کنند تا با چین تماس بگیرم و بتوانم افراد بیشتری را نجات دهم. تمرینکننده دیگری به من گفت: «دافا میتواند وسیعترین در را باز کند. استاد این فرصت طلایی را به تمرینکنندگان ویتنامی برای نجات مردم بخشیدهاند. البته که شما باید به آنها بپیوندید.» بلافاصله، وقتی افکاردرستم غالب شد، احساس بهتری پیدا کردم و تصمیم گرفتم به گروههای تماس تلفنی RTC بپیوندم.
مدیریت RTC فرآیندی را برای ارزیابی استاندارد ماندارین تمرینکنندگان ویتنامی معرفی کرد. در روز ارزیابیِ سطح زبان، بسیار مضطرب بودم زیرا قبلاً هرگز مجبور نبودم اینقدر ماندارین صحبت کنم. واژههای ماندارینی که قبلاً برای گفتگو با چینیها استفاده میکردم، تمام آن چیزی بود که میدانستم یا میفهمیدم. آن ارزیابی چالش بسیار بزرگتری بود. مکالمه [در روز ارزیابی]، دامنه وسیعتری از موضوعات را در بر میگرفت، بنابراین به سطح بالاتری از مهارت گوش دادن و پاسخ سریع نیاز داشت. اما فارغ از سختی کار ناامید نشدم. مصمم بودم که آن آزمون را بگذرانم تا بتوانم افراد بیشتری را نجات دهم. و این کار را انجام دادم. اکنون افتخار عضویت در گروههای RTC را دارم.
وقتی به پلتفرم RTC پیوستم این انرژی راستین قدرتمند را احساس کردم و همه افراد به ما تمرینکنندگان ویتنامی بسیار کمک میکردند. تجربههای فراموشنشدنی زیادی در برقراری تماس تلفنی داشتم. در ابتدا یک مرد چینی که با او تماس گرفتم و ویدئویی را برایش ارسال کردم برخورد بسیار بیادبانهای داشت. با این حال، وقتی برای بار دوم با او تماس گرفتم، او در مورد پیام متنیام برای خروج از حکچ چیزی نگفت یا پاسخی نداد. چند ماه بعد، دیدم که شماره تلفنش در برنامه جدیدی که روی گوشی جدیدم نصب کردهام ظاهر میشود. میخواستم این مرد را نجات دهم و از استاد کمک خواستم. مرتباً به او پیامک میفرستادم تا به او توصیه کنم بهخاطرخودش از حکچ خارج شود. یک هفته بعد، پس از دریافت تماسی از جانب او تعجب کردم. بعد از اینکه حقیقت را طبق متن RTC برایش روشن کردم، او مشتاق شد که از حکچ خارج شود و حتی ابراز تمایل کرد که جوآن فالون را بخواند.
حضور در گروه RTC باعث بهبود شینشینگ و مهارتم در ماندارین شد. هنگام برقراری تماس صبورتر شدم و کمتر به دنبال نتایج دلخواه بودم. وقت گذاشتم تا اطمینان حاصل کنم که شنوندگان چینی پیامهایم را درک کردهاند.
استاد بیان کردند:
«فکر میکنم در محلهای گردشگری، نباید خودِ خروج از حزب یا پیشگامان جوان یا "سهکنارهگیری" را هدف خود قرار دهید. همگی بهخاطر داشته باشید، قرار است روشن کردن حقیقت و نجات مردم را بهعنوان هدف خود در نظر داشته باشید!» (آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۶)
فرستادن افکار درست غالباً در از بین بردن بیحوصلگی و وابستگیام به درطلب بودن نیز کمک کرد. با گذشت زمان نیکخواهتر شدم و از صمیم قلب آرزو کردم که شنوندگانم پذیرای حقیقت باشند و نجات پیدا کنند. گاهی اوقات آنها قبل از اینکه فریاد بزنند «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی بردباری خوب است!» 15 تا 20 دقیقه به حرفم گوش میدادند، به ذهنم خطور کرد که هرچه شینشینگ خود را بهبود بخشم و وابستگیهای بشریام را رها کنم، شنوندههایم پذیراتر خواهند بود.
تماس با مقامات دولتی در پکن
پس از پنج ماه حضور در گروههای RTC، به یک تیم تلفنی پیوستم که مقامات دولتی در پکن را هدف قرار میداد. اولین افکارم این بود: باید برای [موفقیت] در این کار در فرستادن افکار درست و مطالعه فا کوشاتر باشم، زیرا پکن پناهگاه شیطان است. گاهی کاملاً خسته میشدم اما مجبور بودم اواخر شب فا را مطالعه کنم. به استاد گفتم: «استاد، شما این همه برای مریدانتان و موجودات ذیشعور تحمل کردهاید. برای نجات افراد بیشتر باید چه کار کنم؟» با یادآوری روزانۀ لطف استاد به خودم، نیرویی برای ادامه کار به دست میآوردم.
یک روز یک تماس تلفنی منجر به سه تماس تلفنی شد تا اینکه سرانجام مرد چینی در آن طرف خط حقیقت را پذیرفت. در اولین تماسم، او نتوانست مرا درک کند و تلفن را قطع کرد. به او مجدداً زنگ زدم و بعد از تحمل توهین لفظیاش، مؤدبانه به او گفتم: «آرزوی صمیمانهام این است که شما از هر فاجعه قریبالوقوع نجات پیدا کنید، زیرا معتقدم که لیاقت این را دارید که باقی بمانید. این اتفاقی نیست که امروز فرصت داریم با یکدیگر صحبت کنیم. لطفاً به حرفهای من گوش دهید» ادامه دادم تا حقیقت را برایش روشن کنم.
او به مطالب ضبط شده صوتی درخصوص اینکه چگونه مردم سراسر دنیا دافا را تمرین میکنند، حقه خودسوزی در میدان تیانآنمن و جنایات برداشت اعضای بدن توسط حکچ گوش داد و سپس تلفن را قطع کرد. مصمم بودم که او را نجات دهم، بنابراین از استاد صمیمانه درخواست کردم: «استاد، لطفاً به من کمک کنید تا این موجود ذیشعور را نجات دهم.» برای بار سوم با او تماس گرفتم و به او گفتم: «من اینجا یک اسم مستعار خوشیمن برای شما دارم که سلامتی و ایمنی خوبی را برای شما به ارمغان میآورد. آنچه شما نیاز دارید این است که بله بگویید و مورد برکت و محافظت الهی قرار خواهید بگیرید.»
صدای بلند و واضح «بله» از آن طرف تلفن آمد. او بسیار احساساتی شده بود و هر دو گریه کردیم. او گفت: «دوستت دارم!» و من هم پاسخ دادم، «من نیز مردم چین را بسیار دوست دارم. من بهخاطر شما مردم گرانقدر چینی آمدهام.» در حالی که ادامه میدادم، میتوانستم صدای او را که گریه میکند، بشنوم: «دوست من، شما باید حقیقتی را که به شما گفتم به خانواده خود بگویید، و هنگامی که فاجعه رخ داد، با تکرار عبارت "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی بردباری خوب است!" از موجودات الهی کمک بطلبید» او از من خیلی تشکر کرد.
وقتی تجربه این تماسم را با آنها در میان گذاشتم، سایر تمرینکنندگان واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتند و دلگرم شدند. همه ما میخواستیم بیشتر کار کنیم زیرا موجودات ذیشعور منتظر ما بودند تا آنها را بیدار کنیم.
چند روز از آغاز این پروژه هدف قرار دادن مقامات دولتی پکن میگذرد. با موفقیت به 71 نفر کمک کردم تا از حکچ خارج شوند. برخی قبل از قطع تلفن به مدت 11 تا 13 دقیقه به حرفهایم گوش میدادند. گاهی اوقات قبل از درک کامل اهمیت این حقیقت و تصمیم به خروج از حزب، با یک مخاطب پنج بار تماس میگرفتم.
هر روز 100 تماس، حتی گاهی 200 تماس برقرار میکنم. معمولاً از صبحانه صرفنظر میکنم تا در وقت صرفهجویی کنم. در طول استراحت ناهار، فا را مطالعه میکنم، تمرینها را انجام میدهم و تماس میگیرم. همچنین مطمئن میشدم که شام را سریع بخورم که بتوانم برقراری تماس را شروع کنم.
در آیندهای نه چندان دور تاریخ وارد مرحله جدیدی خواهد شد. سفر تزکیه ما در این دوره اصلاح فا آسان نبوده است، اما بیایید بیشتر کوشا باشیم و از هر فرصتی برای نجات موجودات ذیشعور بیشترین استفاده را کنیم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت