(Minghui.org) پس از شیوع ویروس ح‌ک‌چ (ویروس کرونا)، در اوایل سال2020 همه چیز در جهان تغییر کرد. ما نیز به‌عنوان تمرین‌کنندگان فالون دافا، برای کمک به استاد لی در اصلاح فا با چالش‌های جدیدی روبرو شدیم.

وقتی پاندمی برای اولین بار شروع شد، فکر کردم: «من سال‌های بسیاری است که دربارۀ این موضوع با مردم صحبت می‌کنم، اما برخی نه‌تنها گوش نمی‌دادند بلکه باور هم نمی‌کردند! حالا چطور؟»

بلافاصله دریافتم که وضعیت ذهنی‌ام صحیح نیست. چگونه می‌توانستم به‌عنوان یک تمرین‌کنندۀ دافا افکار منفی داشته باشم؟

استاد لی بیان کردند:

«موجوداتی را که قرار است نجات دهید گردآوری کنید و نجات دهید! افکار و اعمال درست داشته باشید، تمامی موانع را ازبین ببرید و حقایق را به‌طور گسترده پخش کنید. موجودات خدایی درمیان انسان‌ها هستند.» («به کنفرانس فای اروپایی در استکهلم» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر3 )

برای نجات مردم احساس فوریت می‌کردم و فهمیدم که مسئولیت و مأموریتم این است که به استاد کمک کنم تا در این لحظه حساس افراد بیشتری را نجات دهم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده نباید هیچ تصوری از کینه یا انتقام به دیگران داشته باشم. در ذهنم به استاد گفتم: «استاد من اشتباه کردم. من واقعیت‌ها را برای افراد بیشتری روشن می‌کنم و سه کار را به‌خوبی انجام می‌دهم.»

برخی از اعضای خانواده و دوستانم در گذشته هرگز نمی‌خواستند به صحبت‌هایم دربارۀ فالون دافا گوش دهند. در ابتدا به این افراد پیامی دادم که چگونه در این پاندمی ایمن باشند. پاسخ‌های بسیاری دریافت کردم که می‌گفت: «متوجه شدم!» یا «فهمیدم!»

واقعاً احساس کردم که این بار آنها قلباً به من ایمان آوردند. احساس می‌کردند که واقعاً نگران‌شان هستم، بنابراین نگرش آنها نسبت به من کاملاً تغییر کرد. نگرانی‌ام برای اینکه با خیال راحت فاجعه را پشت سر بگذارند واقعاً آنها را تحت‌تأثیر قرار داد.

از محل سکونتم بیرون رفتم

ما یک آرایشگاه داریم که منبع درآمد کل خانواده‌مان است. پس از شیوع ویروس ح‌ک‌چ مجبور شدم ماه اول در خانه بمانم. خیلی نگران بودم، زیرا درآمد دیگری نداشتیم اما هنوز مجبور بودیم 6000 یوآن برای اجاره آرایشگاه پرداخت کنیم.

آنگاه شنیدم که آرایشگاه‌های دیگر پس از کسب مجوزهای بازگشایی دوباره باز شده‌اند. اما مجتمع مسکونی ما بسیار سختگیر بود و ما نمی‌توانستیم بدون مجوز عبور از مجتمع خارج شویم. برای گرفتن مجوز عبور از مجتمع‌مان، به یک مجوز بازگشایی نیاز داشتم. اما اگر نمی‌توانستم بیرون بروم چگونه می‌توانستم مجوز بازگشایی آرایشگاهم را بگیرم؟ قلبم چنان تحت‌تأثیر قرار گرفته بود که حتی هنگام مطالعه فا نمی‌توانستم تمرکز کنم.

به‌درون نگاه کردم و فکر کردم: «آیا من بیش از حد به سود وابسته هستم؟ بین کسب درآمد و نجات مردم، کدامیک از اهمیت بیشتری برخوردار است؟ به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا، مأموریتم چیست؟»

آموزه‌های استاد را به‌خاطر آوردم:

«هم‌اکنون، چیز مهمی که باید به آن توجه شود این موضوع است که چگونه موجودات ذی‌شعور بیش‌تری را نجات داد، و این چیزی است که مریدان دافا باید در طول روند جاری رسیدن به کمال به انجام برسانند. این مأموریت مریدان دافا است، این وظیفه‌ای است که نمی‌توان از آن شانه خالی کرد، کاری که باید انجام دهند و باید کامل کنند.» (آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک2007 )

این نقل قول حالم را بهتر کرد. می‌دانستم که برای روشنگری حقیقت باید بیرون بروم. ایمان داشتم که استاد به من کمک خواهند کرد.

صبح روز بعد، یک مشتری قدیمی با من تماس گرفت و پرسید که آیا آرایشگاه باز است، زیرا می‌خواست سرش را اصلاح کند.

به او گفتم که نمی‌توانم از مجتمع مسکونی‌ام خارج شوم و پرسیدم آیا او می‌تواند به من کمک کند تا مجوز بازگشایی را بگیرم. گفت این کار بسیار دشواری است اما سعی خواهد کرد.

او دوساعت بعد دوباره با من تماس گرفت تا بگوید مجوز را گرفته است و آن را به شخصی داده تا آن را به در ورودی مجتمع‌مان تحویل دهد. وقتی شوهرم مجوز بازگشایی را تحویل گرفت و رفت که کارت عبور بگیرد، معلوم شد مسئول صدور کارت عبور دوست و همکار سابقش است که اتفاقاً به‌طور موقت به مجتمع مسکونی‌مان کمک می‌کند. او نهایتاً چهار کارت عبور به همسرم داد.

با استفاده از این کارت‌ها، سایر تمرین‌کنندگان در مجتمع‌مان نیز می‌توانستند برای روشن کردن حقایق بیرون بروند. وقتی همسرم برای تشکر از دوستش دوباره به آنجا رفت، او دیگر آنجا نبود.

استاد بیان کردند:

«هر لحظه از عمرتان، در مسیر تزکیه هستید و در هر لحظه، کسی که مراقب شماست من هستم.» (ترکۀ بیدارشوی دیگر)

می‌دانستم که استاد همه چیز را ترتیب داده‌اند؛ هرگز تصور نمی‌کردم که بتوانم مجوزهای بازگشایی آرایشگاه و عبور از مجتمع‌مان را به این سرعت و با کمترین تلاش دریافت کنم. من و همسرم هر دو از نظم و ترتیب‌های نیک‌خواهانه استاد بسیار سپاسگزار بودیم.

استاد به من خِرد بخشیدند

من فقط دوره ابتدایی را تمام کردم و می‌ترسیدم با افرادی که تحصیلات بیشتری دارند صحبت کنم. بسیاری از مشتریانم از طبقه مرفه و متوسط بودند و قبلاً می‌ترسیدم حقایق را برای آنها روشن کنم. اما با مواجهه با این پاندمی، تمرین‌کنندگان دافا تنها امید برای نجات مردم هستند. استاد به من توانایی‌های خارق‌العاده‌ای داده‌اند تا برای نجات افراد به ایشان کمک کنم، پس از چه چیزی می‌ترسیدم؟ در صحبت با مردم اعتماد به نفس بیشتری پیدا کردم.

یک استاد دانشگاه برای اصلاح مو آمد. درابتدا وقتی حقایق را برایش روشن کردم، به دیده حقارت  به من نگاه کرد. آنگاه، افکار درست برای ازبین بردن عوامل نیروهای کهن پشت سرش فرستادم و از استاد خواستم که به من خرد دهند.

ناگهان احساس کردم ذهنم بسیار روشن شد. از درکم درباره وضعیت پاندمی با او صحبت کردم. وقتی فرهنگ الهی چین و جهان را مطرح کردم، فای استاد را برایش تکرار کردم:

«وسعت عالم و عظمت بدن‌های کیهانی هرگز نمی‌تواند توسط انسان‌ها از طریق اکتشاف فهمیده شود؛ ریزیِ ماده هرگز نمی‌تواند توسط انسان‌ها آشکار شود. بدن انسانی آن‌قدر اسرارآمیز است که ورای دانش بشری می‌باشد که بسیار سطحی است. زندگی آن‌قدر غنی و پیچیده است که تا ابد به‌صورت یک معما برای بشریت باقی می‌ماند.» («گردون» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

او با تعجب نگاهم کرد: «به چه مدرسه‌ای رفتی؟» گفتم که من فقط به دبستان رفته‌ام و اینها کلمات استاد لی بودند.چند ماجرای باستانی برایش تعریف کردم و همچنین دربارۀ اینکه حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) چیست، و چگونه نهایتاً آسمان آن را نابود خواهد کرد با او صحبت کردم. نمونه‌هایی از معجزاتی که تمرین‌کنندگان تجربه کرده‌اند برای او آوردم و به او گفتم که فای بودا عالی‌ترین علم است.

در انتها، به او گفتم: «من خیلی چیزها به شما گفته‌ام تا بتوانید در امان بمانید.»

«بله می‌فهمم. متشکرم! متشکرم!» او از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شد و چند نشان یادبود دافا را از من پذیرفت.

افراد قرار ملاقات می‌گذارند و در صف منتظر می‌مانند

در اوج دوران پاندمی، قانونی وجود داشت که هر بار فقط یک مشتری می‌توانست داخل آرایشگاه باشد. مشتری‌ها باید از قبل وقت می‌گرفتند و بیرون منتظر می‌ماندند تا نوبت آنها شود.

دقیقاً به همین ترتیب، من توانستم حقایق را یک به یک برای مشتریانم روشن کنم و آنها می‌توانستند بدون نگرانی از اینکه شخصی شنود می‌کند، گوش دهند و از من سؤال کنند. واقعاً سعی کردم از این فرصت برای نجات تک تک افرادی که شانس حضور در آرایشگاهم را داشتند استفاده کنم. قبلاً ذهنیت شدیدی از ترس داشتم و فقط افراد خاصی را انتخاب می‌کردم تا با آنها صحبت کنم. اما اکنون حقایق را برای همه روشن کردم و 90 درصد با خروج از ح‌ک‌چ  و سازمان‌های وابسته به آن موافقت کردند.

کشف کردم که مردم مشتاقانه منتظر نجات هستند. یک مشتری بود که بیش از 10سال او را ندیده بودم. او نمی‌دانست که آرایشگاهم کجاست، زیرا پس از آخرین باری که او را دیدم نقل مکان کرده بودم. هنگامی‌که او آمد، گفت: «بالاخره شما را پیدا کردم!» می‌دانستم او آمده است که مطالبی دربارۀ دافا بشنود. درحالی که سرش را اصلاح می‌کردم، با او دربارۀ این پاندمی صحبت کردم و او از حزب خارج شد.

روز دیگر، مدیر یک دفتر محلی وارد آرایشگاه شد. سعی کردم واقعیت‌ها را برایش روشن کنم اما او خوشحال نبود و گفت: «دربارۀ این موضوع صحبت نکن. فقط موها‌یم را اصلاح کن. یکی از بستگانم در ادارۀ پلیس کار می‌کند و مسئول پرونده‌های فالون گونگ است. شما نمی‌توانید در این مورد صحبت کنید. انجام آن برای شما خوب نیست. در آینده این کار را نکن!» او سعی کرد مرا بترساند و سپس آنجا را ترک کرد.

بعد از مدتی، او دوباره برای اصلاح آمد. آهی کشید و گفت: «من در شرف پایین آمدن از جایگاهم هستم و جایگاهم را به نسل بعدی می‌دهم.» سعی کردم او را دلداری دهم و گفتم: «این خیلی هم بد نیست. دیگر لازم نیست نگران مسائل مختلف باشید و می‌توانید استراحت خوبی داشته باشید. امروزه یک مسئول بودن کار آسانی نیست.»

ما دربارۀ چیزهای دیگری نیز صحبت کردیم و سپس گفتم: «می‌خواهم به شما چیزی بگویم اما کمی می‌ترسم. اما، شما در کارم به من کمک کرده‌اید و اگر به شما نگویم پشیمان خواهم شد، زیرا این امر به آینده و ایمنی شما مربوط می‌شود. این پاندمی جان بسیاری را گرفته است. همه آن افراد ثروتمند و همه آن مسئولین سطح بالا؛دربارۀ آن چه می‌توانند بکنند؟ آنها با پول‌شان چه کاری می‌توانند انجام دهند؟ این روزها هیچ‌چیز مهمتر از ایمن بودن نیست!»

او حرفهایم را تأیید کرد: «کاملاً درست است! کاملاً درست است!»

من ادامه دادم: «اکنون شخص دیگری در اتاق نیست. نیازی به نگرانی نیست، خروج از ح‌ک‌چ برای ایمن بودن از هر چیز مهمتر است. همچنین، در صورت بروز یک فاجعه باید به یاد داشته باشید که "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است."»

او با صدای بلند گفت: «مطمئناً!» برای او خیلی خوشحال شدم.

هنگامی که یک مأمور بازنشسته ارتش وارد شد، ابتدا افکار درست فرستادم تا هرگونه مداخله در بُعدهای دیگر را ازبین ببرم تا مانع پذیرش اطلاعاتی که باید به او بدهم نشوند. سپس درحالی که موهایش را کوتاه می‌کردم، حقایق را روشن کردم. او در ابتدا سخنانم را قبول نکرد. همسرم کمی نگران شد و چندبار به من علامت داد تا دیگر دراین باره صحبت نکنم. اما من تسلیم نشدم و مرتباً افکار درست فرستادم.

با تمام وجودم با او صحبت کردم: «شما تقریباً 80 ساله هستید و هیچ چیزی مهمتر از ایمن بودن نیست. بنابراین بسیاری از مردم به‌دلیل این پاندمی جان‌شان را از دست داده‌اند. بیش از شش ماه است که به آرایشگاه نرفته‌اید. اگر این پاندمی دوباره به اوج برسد، ممکن است مدتی یکدیگر را نبینیم و فرصتی برای گفتگو با شما پیدا نکنم. واقعاً می‌خواهم به شما بگویم که شما باید این عبارات  را به یاد داشته باشید "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است."»

او تحت‌تأثیر مهربانی‌ام قرار گرفت و نگرشش کاملاً تغییر کرد. او گفت: «مطمئناً! وقتی به خانه رسیدم آن را تکرار می‌کنم.»

گفتم:«شما می‌توانید آن را در راه بازگشت به خانه تکرار کنید.» او دوباره موافقت کرد و از ح‌ک‌چ خارج شد.

وقتی ویروس ح‌ک‌چ آمد، توانستم بر ذهنیت ترسم غلبه کنم و با خِرد اعطا شده توسط استاد و تسهیلات موجود در آرایشگاهم، توانستم به بیش از 300 نفر کمک کنم تا از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند. واقعاً احساس می‌کنم که همه موجودات ذی‌شعور منتظر نجات هستند.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیر تجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان و لینک مقاله اصلی الزامی است.