(Minghui.org) در ژوئن۲۰۱۹ به‌خاطر صحبت با مردم درباره فالون دافا دستگیر شدم. زمانی که در بازداشتگاه شهر نگهداری می‌شدم، مورد بدرفتاری و شکنجه قرار گرفتم. اما، زمانی که مردم حقیقت دافا را فهمیدند و خود را از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) جدا کردند، شاهد معجزاتی نیز بودم.

تمرین مهربانی و بردباری

وقتی وارد بازداشتگاه شدم پولی برای خرید مایحتاج روزانه مثل صابون و دستمال توالت نداشتم. سرپرست سلول یکی دوبار به من مقداری دستمال توالت داد. سپس دیگر به من کمک نکرد و به سایر زندانیان گفت که چیزی با من به اشتراک نگذارند. نگهبان‌ها به او گفتند که به من کمک نکند. آنها سعی کردند از این موضوع به‌عنوان اهرمی استفاده کنند تا مرا وادار کنند که مقررات بازداشتگاه را بخوانم و مجازات آنها را تصدیق کنم.

او به من گفت: «اگر قوانین و مقررات را بخوانی، یک رول دستمال توالت خواهی داشت.» گفتم: «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را تمرین می‌کنم و سعی می‌کنم فرد خوبی باشم. من هیچ جنایتی مرتکب نشدم یا کار اشتباهی انجام ندادم. من بی‌گناهم اما به‌خاطر ایمانم مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌ام. قوانین و مقررات را بازگو نمی‌کنم.»

زندانیان برای بسیاری از کارها از دستمال توالت استفاده می‌کنند، از تمیزکردن جعبه‌های ناهار گرفته تا تمیز‌کردن حمام بعد از استفاده از آن. بدون حتی یک رول کوچک دستمال توالت، مشکل بزرگی دارید.

فکر کردم: «اگر چیزی نخورم یا ننوشم، مجبور نخواهم شد از حمام استفاده کنم، بنابراین به دستمال توالت نیازی ندارم.» از خوردن و آشامیدن دست کشیدم. وقتی نگهبان مرا در شیفت شبانه قرار داد، شب‌ها نمی‌توانستم بخوابم. در طول روز همچنان مجبور بودم مثل بقیه در کارگاه کار کنم، اما چیزی نمی‌خوردم و نمی‌نوشیدم.

در گرم‌ترین ماه‌های تابستان، بیش از ۲۰ نفر برای کار در یک اتاق کوچک جمع شده بودند. هوا آنقدر گرم بود که همه ما به‌شدت عرق می‌کردیم. بقیه آب زیادی می‌نوشیدند تا بدن شان دچار کمبود آب نشود. سه روز یک جرعه آب ننوشیدم و یک دانه برنج نخوردم و دو شب هم نخوابیدم.

یکی از زندانیان گفت: «با اینکه هوا خیلی گرم است، حتی بدون انجام کاری احساس سستی و تنبلی می‌کنم.» اما، بدن من سبک بود و پرانرژی بودم. فقط لب‌هایم کمی خشک شده بود. می‌دانستم که استاد کمکم می‌کنند. همه فکر می‌کردند که این باورنکردنی است و می‌گفتند که دافا فوق‌طبیعی است.

برخی از زندانیان به‌خاطر دست داشتن در جنایت بازداشت شدند. بسیاری از آنها مشکلات روانی داشتند. اینکه چقدر به دیگران اهمیت می‌دادند و با استفاده از احساسات و عواطف، آنها را کنترل می‌کردند، درخصوص پول و سود چقدر حریص بودند، درنتیجه شستشوی مغزی و آموزش‌های القائی ح‌ک‌چ چقدر افکارشان تحریف شده بود، و گفتار و کردار آنها چقدر خودخواهانه بود، واقعاً مرا آزار می داد.

زبان برخی از زندانیان آنقدر کثیف بود که طاقت شنیدن آن را نداشتم. می‌دانستم که همه اینها ناشی از ح‌ک‌چ است که فرهنگ و ارزش‌های سنتی چین را نابود کرد و مردم را با ایدئولوژی الحادی شستشوی مغزی داد. نتیجه این است که مردم این روزها هیچ خط پایان اخلاقی یا هیچ شرف و آبرویی ندارند. آنها گم شده‌اند و دیگر نمی‌دانند انسان‌بودن به چه معناست.

استاد به ما گفتند که حقیقت را روشن کنیم و موجودات ذی‌شعور را نجات دهیم. بنابراین به خودم گفتم: «درباره آنها تعصب نداشته باش و فکر منفی نکن. در غیر این صورت چگونه می‌خواهی آنها را نجات دهی؟ مهربان و بردبار باش. نمی‌توانی به کسی از بالا نگاه کنی.» ذهنیت و نگرش خود را سر و سامان دادم و سعی کردم با همه مهربان و دوستانه باشم. وقتی غذا می‌خوردم، کار می‌کردم یا برای استفاده از حمام در صف می‌ایستادم تا نوبتم شود و در مورد دافا با آنها صحبت می‌کردم، به دنبال فرصت‌هایی می‌گشتم.

زنی با دستبند و غل و زنجیر

روز اولی که وارد سلول شدم، زنی را دیدم که دستبند و غل و زنجیر به او بسته شده بود. به نظر می‌رسید که در اوایل ۳۰ سالگی‌اش بود. بعداً فهمیدم که شوهرش معتاد به مواد مخدر است. آنها دو دختر دارند و بسیار فقیر هستند. زن جوان هیچ امیدی به زندگی نمی‌دید و کاملاً تسلیم شده بود. او بر سر هر چیز بی‌اهمیتی با هرکسی دعوا می‌کرد و بنابراین خطرناک تلقی می‌شد.

دلم برایش سوخت و خواستم کمکش کنم. بی سر و صدا به او یاد دادم که به‌طور مکرر بخواند: «فالون دافا خوب است. حقیقت،نیک‌خواهی، بردباری خوب است» و به او گفتم که برایش برکات به همراه خواهد داشت. وقتی از او خواستم که برای حفظ امنیت خود از ح‌ک‌چ و سازمان‌های جوانان آن کناره‌گیری کند، او به‌راحتی موافقت کرد که پیشگامان جوان را ترک کند.

پس از اینکه حقیقت را درباره دافا فهمید و خود را از حزب جدا کرد، دیدگاه او درباره زندگی تغییر کرد و لبخند بر لبانش نشست. او صدای زیبایی دارد و از نمایش آن ابایی نداشت. پس از ترک گروه پیشگامان جوان، هر روز با صدای بلند و واضح آواز می‌خواند. می‌توانست بدون ناراحتی صحبت کند و کاملاً متفاوت بود.

زمانی او را خطرناک‌ترین فرد در سلول می‌دانستند. نگهبانان گفتند که او خشن و غیرقابل کنترل است. او پس از یادگیری حقیقت درباره دافا، کاملاً تغییر کرد. فردی صمیمی و مهربان شد. آواز‌هایش شیرین و شاد بودند. طولی نکشید که نگهبانان دستبند و غل و زنجیر او را برداشتند.

برخورداری از برکات پس از ترک ح‌ک‌چ

یکی از زندانیان پس از خواندن نامه روشنگری  که به نگهبان نوشتم، به دوستش گفت: «به او نگاه کن. او چنین کار بزرگی انجام می‌دهد.» حقیقت این بود که نامه‌ای که او خواند فقط نیمی از راه را طی کرده بود.

بعداً حقیقت دافا را برایش روشن کردم. به او گفتم فالون دافا مبتنی بر تزکیه حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری است و در بیش از ۱۰۰ کشور و منطقه در جهان تمرین می‌شود. برای حفظ سلامتی و تندرستی معجزه می‌کند.

توضیح دادم که ترک ح‌ک‌چ و سازمان‌های جوانان آن چقدر مهم است و گفتم که میلیون‌ها چینی قبلاً  حزب را ترک کرده‌اند. او بلافاصله از من خواست تا به او کمک کنم از پیشگامان جوان و  لیگ جوانان کمونیست خارج شود.

او به نوبه خود، برکاتی را دریافت کرد. پس از ارائه درخواست تجدید نظر، مدت زمان محکومیت او تقریباً یک سال کاهش یافت که واقعاً او را شگفت‌زده کرد.

ناپدیدشدن علائم هپاتیت ب

یکی از هم سلولی‌هایم زنی ۲۲ ساله اهل استان گوئیژو بود. او به‌خاطر کلاهبرداری تلفنی زندانی شد. دختر لاغر و نحیف بود و رنگش زرد شده بود. او سالم به نظر نمی‌رسید. از درد شدید معده رنج می‌برد که شب‌ها او را بی‌قرار می‌کرد. روی تختش می‌نشست و مدام شکمش را می‌مالید. معلوم بود که درد داشت و عرق روی صورتش جاری بود.

به او احساس بدی داشتم اما می‌دانستم دافا می‌تواند کمک کند. ازآنجاکه شب‌ها اجازه صحبت نداشتیم، روزها فرصتی پیدا می‌کردم تا با او صحبت کنم. حقیقت را برایش روشن کردم و اهمیت خروج از ح‌ک‌چ و سازمان‌های جوانان آن را به او گفتم. به او گفتم اگر صادقانه بگوید: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» استاد به او کمک خواهد کرد. او بسیار پذیرا بود و با خروج از پیشگامان جوان و اتحادیه جوانان کمونیست موافقت کرد.

مطمئناً آن شب با آرامش خوابید و درد معده‌اش برطرف شد. بعداً فهمیدم که او سال‌ها دچار هپاتیت ب بوده و یکی از علائم آن درد معده بود. چون پولی برای درمان نداشت، وضعیتش بدتر و بدتر شد. کاهش عملکرد کبد او باعث کاهش وزن سریع شد.

هپاتیت ب یکی از بیماری‌هایی است که درمان آن سخت است و احتمالاً بیماران تا پایان عمر به درمان نیاز دارند. اما، پس از اینکه این دختر حقیقت را فهمید و قبول کرد که دافا خوب است، علائم او ظرف یک روز از بین رفت.

او در ماه‌های بعد سالم‌تر شد. رنگش زیبا و سالم و کم‌کم وزنش اضافه شد. اشتهایش برگشت و یک بار سه نان بخارپز برای یک وعده خورد.

او اغلب به من می‌گفت: «خاله، من می‌توانم درباره هر چیزی با شما صحبت کنم.» نگهبانان برای درمان هپاتیت ب به او قرص می‌دادند، اما با بهبودی کامل او مدت کوتاهی بعد آن را متوقف کردند.

ازبین‌رفتن کابوس شبانه

یکی دیگر از هم سلولی‌ها به‌خاطر استفاده غیرقانونی از سپرده‌های مردمی بازداشت شد. او حدوداً ۳۰ ساله  و بسیار زیبا بود و یک سالن زیبایی را اداره می‌کرد. او اغلب درخصوص کابوس‌هایش صحبت می‌کرد. به ما گفت که خواب دیده است که سیل بزرگی در بازداشتگاه آمده است. دیوارها خرد شدند و فرو ریختند و مردم در آب غرق شدند. بار دیگر او به ما گفت که توسط افرادی که می‌خواستند او را بکشند تعقیب شده است.

او یک روز سر صبحانه کابوس دیگری را برای ما تعریف کرد. در رؤیا دید که در یک گورستان در میانه ناکجاآباد است. دختربچه‌ای خون انسان می‌نوشید و سعی کرد او را بخورد. رؤیاهای او وحشیانه و وحشتناک بودند.

سعی کردم درباره دافا و نحوه آزار و شکنجۀ آن به او بگویم. چند بار با او صحبت کردم تا اینکه بالاخره متوجه شد درباره چه می‌گویم. او به آسانی ح‌ک‌چ و سازمان‌های جوانان آن را ترک کرد. به او گفتم که به‌طور مکرر بخواند: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

به او گفتم: «از امشب دیگر کابوس نخواهی دید.» صبح روز بعد از او پرسیدم: «دیشب کابوس دیدی؟» با لبخند بزرگی که روی صورتش بود گفت: «دیشب کابوس نداشتم.» پس از آن کابوس‌هایش متوقف شد.

دیگر به خودکشی فکر نمی‌کند

ما یک هم سلولی جدید داشتیم که ۴۰ ساله، مجرد، در یک رستوران کار می‌کرد. وقتی او را به سلول ما آوردند، با دستبند و غل و زنجیر بسته بودند. او مرتکب اشتباهی شده بود که ۰.۳ گرم موادمخدر برای کسی خرید و گرفتار شد. این شرم برای او به حدی بزرگ بود که نمی‌توانست تحمل کند. او چند بار اقدام به خودکشی کرد و در‌نتیجه در محدودیت قرار گرفت.

صدای خفیفی داشت و می‌گفت سینه‌اش درد می‌کند. حالت چهره او بسیار تهدیدآمیز و ترسناک بود. کف پاهایش با تاول‌های پر از چرک پوشیده شده بود. حتی نمی‌توانستم به آنها نگاه بیندازم. برخی می‌گفتند که این بیماری ناشی از عفونت قارچی است و به‌سختی قابل درمان است. بیشتر زندانیان از ترس اینکه آلوده شوند از او دوری می‌کردند.

من رفتار دوستانه‌ای با او داشتم. او پولی برای خرید لوازم ضروری نداشت، بنابراین به او دستمال توالت، نودل فوری و چیزهای دیگر می‌دادم. وقتی روی زمین می‌خوابید، با ژاکتم روی او را می‌پوشاندم تا گرم شود.

کم‌کم شروع به صحبت کردیم. درباره دافا به او گفتم. به او گفتم که خودسوزی در میدان تیان‌آن‌من یک حقه است و توسط ح‌ک‌چ صحنه‌سازی شده است. به او گفتم که حزب اجازه نمی‌دهد مردم خوب باشند و چرا مهم است که خود را از آن جدا کنیم. او بسیار پذیرا بود و از پیشگامان جوان و لیگ جوانان کمونیست خارج شد.

صدای او در چند روز بعد واضح و روشن شد. سفتی و درد در قفسه سینه‌اش کاهش یافت. صورتش نرم و درخشان به نظر می‌رسید. او خوش‌بین شد و آهنگ‌های زیبایی خواند. ازآنجاکه دیگر قصد خودکشی نداشت، نگهبانان دستبند و غل و زنجیر او را برداشتند. تغییرات او برای همه آشکار بود.

تاول‌های کف پای او کوچک‌تر و کوچک‌تر ‌ و درنهایت پوسته پوسته ‌شدند. به او یادآوری کردم که بگوید: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

او با گذشت زمان، توانست به‌طور معمول راه برود. زمانی که آزاد شدم، او کاملاً بهبود یافت.

او حتی قبل از دستگیری از آن زخم‌های بزرگ رنج می‌برد و به او گفته می‌شد که قابل درمان نیستند. اما پس از اینکه در بازداشتگاه به حقیقت آگاه شد و واقعاً باور کرد که دافا خوب است، به‌طور کامل بهبود یافت. فردی صمیمی شد و دوست داشت صحبت کند و بخندد. او اطلاعات تماس مرا خواست و پس از آزادی از من دعوت کرد تا با او ملاقات کنم.

وقتی مهربانی پدیدار می‌شود، برکت‌هایی را نیز به دنبال دارد

یکی دیگر از هم سلولی‌ها حدود ۵۰ سال داشت و بیش از یک سال در بازداشت بود. او برای پول ازدواج جعلی کرده بود و دستگیر شد. از زمانی که از همسرش جدا شد، پسر و دخترش هرگز با او ملاقات نکردند. پولی برای خرید مایحتاج نداشت. شخصی به من گفت که او قبلاً چیزهایی از دیگران دزدیده بود و توسط نگهبانان مجازات شد. او فردی بسیار مبتذل بود و بیشتر زندانیان او را تحقیر می‌کردند.

وقتی برای اولین بار به بازداشتگاه رسیدم، هیچ پولی نداشتم. او رفتار بسیار گرمی داشت و به من اجازه داد یک تی‌شرت قدیمی از او قرض بگیرم تا چیزی برای تعویض داشته باشم. از او برای کمکش قدردانی کردم و بنابراین همیشه چیزهایی را که داشتم، مانند صابون، خمیردندان، دستمال توالت و تنقلات با او به اشتراک می‌گذاشتم.

با کمک من وضعیت او بهتر شد. او مجبور نبود برای کمی خمیردندان به دیگران التماس کند یا از صابون آنها استفاده کند یا از نگهبان یک رول دستمال توالت بخواهد. او دیگر مجبور نبود برای خوردن تنقلاتی که توانایی خرید آن را نداشت، دیگران را تماشا کند.

اغلب تاول‌های کوچک روی پاهایش رشد می‌کردند. وضعیتش گاهی بهتر و گاهی بدتر بود. او همچنین دچار زخم‌های دهانی شد که چند ماه درگیر آن بود و باعث بوی بد دهانش می‌شد.

بارها حقیقت را برایش روشن کردم. این اصل را به او گفتم که کارهای خوب پاداش دارد در‌حالی‌که کارهای بد مجازات خواهند شد و به او گفتم که چگونه انسان خوبی باشد. او بسیار پذیرا بود و با ترک ح‌ک‌چ موافقت کرد.

یک‌بار برای لحظه‌ای ناگهان نفس او به قدری بدبو شد که مردم از فاصله سه‌متری بوی او را استشمام می‌کردند. هیچ‌کسی نمی‌خواست به او نزدیک شود. مردم به دلیل بوی بد دهانش احساس می‌کردند که می‌خواهند استفراغ کنند.

اما، بوی بد دهان او پس از حدود یک هفته ناگهان از بین رفت. زخم‌های دهانش نیز بدون درمان ناپدید شد. او خوشحال شد و به من گفت: «متشکرم.» به او گفتم: «از من تشکر نکن. از استاد تشکر کن. استاد بدن شما را پاکسازی کردند. وقتی نفست واقعاً بدبو بود، این استاد بودند که چیزهای بدی را که باعث آن شده بود پاک کردند. اکنون همه چیز از بین رفته است، تو کاملاً درمان شده‌ای.»

او با لبخند گفت: «درست است. دافا خوب است.» به او گفتم که به‌‌خاطر بسپارد: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» و همه چیزهای بد به خوش‌اقبالی تبدیل می‌شود و از خطر در امان می‌ماند.

قبلاً هیچ‌کسی به لیوان آب او دست نزده بود، اما اکنون زندانیان گاهی اوقات از آن استفاده می‌کنند. این چیزی جزئی به نظر می‌رسید، اما برای او بسیار مهم بود. او به من گفت: «بعد از آزادی، سراغ تو می‌آیم و فالون دافا را نیز تمرین می‌کنم.»

نه تنها بیماری‌های او برطرف شدند، بلکه از برکاتی نیز برخوردار شد. او که می‌دانست مرتکب جنایت شده و کارهای بد زیادی انجام داده است، تصمیم گرفت درخصوص حکم خود درخواست تجدید نظر نکند. اما، اعلانی دریافت کرد مبنی‌بر اینکه مقدار پولی که کلاهبرداری کرده بود از آنچه متهم شده بود ۵۰ هزار یوآن کمتر بود. این برای او کاملاً غافلگیرکننده بود. وقتی مهربانی فرد ظاهر می‌شود، برکاتی نیز به دنبال دارد.

«تو فرد بسیار خوبی هستی!»

در پاییز ۲۰۱۹ هنگامی که هوا شروع به خنک‌شدن کرد، زنی ۶۰ ساله را در سلول ما گذاشتند. او به‌خاطر دادخواهی از دولت برای گرفتن اجباری اموالش و تخریب خانه‌اش دستگیر شد. خانه‌اش از دست رفته بود اما غرامتی به او پرداخت نشد. دادخواهی او از دولت باعث شد که به زندان انداخته شود و جایی برای پیگیری عدالت نداشت. او شکست خورده و افسرده شده بود.

هیچ‌کسی نمی‌خواست کمدی را با او شریک شود، بنابراین نگهبان به او اجازه داد تا از یک قفسه جداگانه استفاده کند، اما دسترسی او اغلب محدود می‌شد. اغلب وقتی کسی در اطراف نبود گریه می‌کرد.

پاهایش ورم کرده بود و ساق پاهایش دو برابر اندازه طبیعی بود. برآمدگی‌های زرد خارش‌دار روی سرش داشت که اغلب آنها را می‌خراشید.

از او دعوت کردم تا در استفاده از کمد با من شریک باشد تا بتواند هر زمان که بخواهد به آن دسترسی داشته باشد. او سپاسگزار بود. ما دوست شدیم. به او درباره دافا و شرارت ح‌ک‌چ گفتم. او با همه چیزهایی که گفتم موافق بود. وقتی از او خواستم از ح‌ک‌چ خارج شود، گفت که هرگز به حزب و هیچ یک از سازمان‌های جوانان آن نپیوسته است.

چند هم سلولی پولی برای خریدن وسایل نداشتند، بنابراین من همیشه هر چیزی را که داشتم، از جمله دستمال توالت، خمیردندان، صابون، نان خشک و سوسیس را با آنها به اشتراک می‌گذاشتم. زن ۶۰ ساله فکر می‌کرد که از من سوء استفاده می‌شود: «لوازمت حتی برای خودت کافی نیستند، چرا آنها را با دیگران شریک می‌شوی؟» مخصوصاً وقتی چیزهایی را با کسانی شریک می‌شدم که به نظر او افرادی چندان صمیمی نبودند، فکر می‌کرد که این ناعادلانه است: «او حتی با تو رفتار خوبی ندارد. چرا لوازمت را با او شریک می‌شوی؟»

به او گفتم: «پول ندارد. نداشتن این چیزها خیلی سخت است، به‌خصوص اینجا در این محیط خشن.» به من اجازه نمی‌داد غذایم را با او  شریک شوم و اصرار کرد: «او هیچ‌یک از کارهای خوبی را که برای او انجام می‌دهی به‌خاطر نخواهد آورد. آن غذاها را به یک سگ بدهی بهتر است.» من به این راحتی تسلیم نمی‌شدم: «غذاهای اینجا خیلی ساده بوده و خیلی مغذی نیستند. این عذاب‌آور است که دیگران را تماشا کنی که تنقلات می‌خورند بدون اینکه خودت چیزی بخوری.»

آهی کشید و با تردید غذا را رها کرد: «بسیار خوب. تو خیلی خوبی.»

سرپرست سلول با خروج از ح‌ک‌چ موافقت کرد

همه‌گیری ویروس کرونا پس از سال نوی چینی در سال ۲۰۲۰ شروع شد. بسیاری از کارخانه‌ها تولید را متوقف یا تعطیل کردند. کارگاه بازداشتگاه برای مدتی هیچ سفارشی دریافت نکرد. همه از این استراحت برای خواندن کتاب یا گفتگو با یکدیگر استفاده کردند. اوقات فراغت خود را صرف یادآوری مطالب آموزه‌های فا استاد کردم. گاهی اوقات افکار درست می‌فرستادم یا کتاب‌هایی درباره فرهنگ سنتی می‌خواندم.

حقیقت را برای اکثر هم‌سلولی‌هایم روشن کرده بودم، اما برای صحبت با سرپرست سلولم تا زمان پاندمی صبر کردم. او گفت: «نگهبان‌ها به مردم اجازه نمی‌دهند افراد درباره فالون گونگ صحبت کنند. می‌دانستم که در این مورد با دیگران صحبت کرد‌ه‌ای. اما نمی‌خواستم دخالت کنم و ترجیح دادم اجازه بدهم به پیش برود، زیرا تو فرد بسیار خوبی هستی.» او موافقت کرد که ح‌ک‌چ و سازمان‌های جوانان آن را ترک کند.

انتشار برکت و امید

در طول بیش از یک سالی که در بازداشت بودم، هرگز با کسی بحث و دعوا نکردم. همه زندانیان هر روز نوعی درگیری با دیگران داشتند. تعداد ۳۰ زندانی را در یک اتاق کوچک گنجانده بودند و همه با فردی دیگر در یک تخت شریک بودند. با توجه به اینکه فضا خیلی تنگ بود، همه حالشان بد بود و مدام تحت فشار روانی قرار داشتند. برخی عمداً به دنبال درگیری بودند زیرا به راهی برای تخلیه فشارهای وارده نیاز داشتند.

اما، من تمرین‌کننده فالون دافا هستم. به‌سادگی از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی و به‌طور مداوم حقیقت را روشن کردم.

همه زندانیان پس از گذراندن ۲۴ ساعت شبانه روز و هفت روز هفته با من به مدت بیش از یک سال، حقیقت را درباره دافا می‌دانستند و تصمیم گرفتند ح‌ک‌چ و سازمان‌های جوانان آن را ترک کنند. آنها صادقانه گفتند: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است»، و سلامت روانی و جسمی آنها تا حدودی بهبود یافت. به‌خاطر دافا، آنها اکنون امید را در زندگی می‌بینند.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.