(Minghui.org) درود استاد! درود همتمرینکنندگان!
وقتی تازه ترجمه برای وبسایت مینگهویی را شروع کرده بودم، در پروژههای دیگری نیز همکاری میکردم. کمکم متوجه شدم که حتی اگر بعد از کار تمام انرژیام را بگذارم، در صورت همکاری با پروژههای دیگر، فقط زمان کمی برای ترجمه خواهم داشت.
سعی میکردم حجم کارم را بهطور متعادل بین ترجمه مقالات مینگهویی و سایر پروژهها تقسیم کنم، اما با این مسئله در کشمکش بودم که باید چقدر از زمان و انرژیام را به ترجمهها اختصاص دهم. در آن زمان، بخش منابع انسانی شرکتم از من خواست که حجم کاریام را افزایش دهم، از کار پارهوقت به تماموقت. میگفتند کار پارهوقت فقط زمانی جواب میدهد که کار کافی وجود نداشته باشد. همچنین میگفتند که مدیریت یک تیم با تعداد زیادی از افرادی که بهصورت پارهوقت کار میکنند بهرهوری را پایین میآورد و چالشبرانگیزتر نیز هست.
متوجه شدم که هیچچیز تصادفی نیست. به درون نگاه و بررسی کردم که چرا میخواهم در پروژههای بیشتری مشارکت داشته باشم. آیا به این دلیل بود که به اندازه کافی کار ترجمه وجود نداشت؟ برعکس، آنقدر سرمان شلوغ بود که نمیتوانستیم ترجمههای محولشده را بهموقع آماده کنیم. پس چرا در حالی که میزان ترجمهها بسیار زیاد بود، میخواستم در پروژههای دیگر نیز همکاری کنم؟ وقتی خودم را بیشتر بررسی کردم، متوجه شدم دلیلش این است که به پروژه ترجمه مینگهویی اعتماد ندارم. از آنجا که کار تیم ترجمه بسیار محرمانه است، نمیتوانم ببینم چند نفر مقالاتی را که ترجمه میکنم میخوانند یا اینکه آیا کار من در نجات مردم مؤثر هست یا نه. به همین دلیل، اهمیت این پروژه را باور نداشتم و اغلب نگران بودم که اگر در پروژههای دیگر مشارکت نکنم، ممکن است از روند اصلاح فا عقب بمانم.
استاد بیان کردند:
«یک مرید دافا باید هر چیزی را بهشکلی باثبات انجام دهد، قلبش را برای آن بگذارد، به زمان وابسته نباشد، و بیش از حد فکر نکند. در هرچه که قرار است انجام دهید باید تمامی بهترین چیزی که میتوانید را ارائه دهید، و آن بهخوبی پیش خواهد رفت.» («آموزش فا در روز جهانی فالون دافا»)
متوجه وابستگیام به «دیدن باور کردن است» شدم و اینکه آن از فرهنگ و الحاد حزب کمونیست چین (حکچ) سرچشمه میگیرد. بعد از اینکه متوجه این وابستگی شدم، تصمیم گرفتم آن را از بین ببرم و مترجمی باشم که خودش را بهطور کامل وقف مینگهویی میکند. البته اگر به کمکم در جای دیگر نیاز باشد تا جایی که بتوانم کمک خواهم کرد، اما تصمیم گرفتم در پروژههای بلندمدت دیگر همکاری نکنم، مگر اینکه مقدار کارهای ترجمهام کم باشد.
بهتدریج تصمیم گرفتم روی ترجمه برای مینگهویی تمرکز کنم. از روزی که مصمم به این کار شدم، مادامی که به کامپیوتر دسترسی داشتم، هر روز مقالاتی را ترجمه میکردم.
در ابتدا چسبیدن به این کار آسان نبود. وقتی برای کمک به سایر فعالیتهای روشنگری حقیقت بیرون میرفتم و دیر به خانه برمیگشتم، میخواستم کمی استراحت کنم و فعلاً کار ترجمه را شروع نکنم. فکرم این بود که قبلاً حقیقت را روشن کردهام که یکی از سه کاری است که استاد از ما خواستهاند انجام دهیم.
سپس به خودم گفتم که این فکر را دنبال نمیکنم، زیرا ممکن است از خود واقعیام نباشد. در عوض بررسی کردم تا ببینم پس از یک روز طولانی همکاری در سایر فعالیتهای دافا، چهچیزی باعث میشود که نخواهم روی ترجمه کار کنم. متوجه شدم که اغلب بهطور ناخودآگاه در ذهنم تعداد سه کاری را که در آن روز انجام دادهام شمارش میکنم. متوجه شدم که در پشت این فکر، این ذهنیت وجود دارد که سه کار را وظیفهای اضافه در نظر میگیرم. وقتی چنین فکری داشته باشم، آیا با خودم مانند ذرهای از فا رفتار کردهام؟ آیا چنین چیزی از سرشت خودخواه جهان کهن سرچشمه نمیگیرد؟
از آنجا که ذرهای در فا هستم، آیا دلیل بودنم در اینجا این نیست: تمام زمان موجودم را غنیمت بشمارم تا هر آنچه از دستم برمیآید برای نجات مردم انجام دهم. بعد از اینکه متوجه این نکته شدم، هر روز بدون توجه به اینکه چقدر احساس خستگی میکنم، مقالاتی را ترجمه کردهام، بهجز زمانی که خارج از شهر هستم و نمیتوانم به اینترنت دسترسی داشته باشم. انجام این کار هر روز پس از روز دیگر، به یک مسئولیت، روال روزمره و بخشی از زندگیام تبدیل شده است.
حتی گرچه روی ترجمه تمرکز داشتهام، از آن بهعنوان بهانهای استفاده نکردهام تا وابستگیام به راحتی را پنهان کنم و از بیرون رفتن و گفتن درباره فالون دافا و آزار و شکنجه به مردم اجتناب کنم. هر آخر هفته، چه هوا آفتابی باشد و چه بارانی، به جاذبههای گردشگری محلی میروم تا حقیقت را بهصورت رو در رو روشن کنم. متوجه شدهام که روشن کردن حقیقت بهصورت رو در رو، به ترجمههایم نیز خیلی کمک میکند. ازطریق صحبت با غربیها، به تفاوت فرهنگ چینی و غربی، و تفاوت طرز فکرمان پی بردهام. بهتر درک کردهام که چرا ما، تیم ترجمه، نمیتوانیم چینی را بهصورت مکانیکی به انگلیسی ترجمه کنیم. باید هر کاری که از دستمان برمیآید انجام دهیم تا مقاله را به چیزی تبدیل کنیم که غربیها بهراحتی آن را درک کنند و بپذیرند.
در حالی که به قولم برای انجام هرروزۀ ترجمههای مینگهویی و انجام خالصانه آنها عمل کردهام، منطقی شدهام و در تزکیهام نیز رشد کردهام.
دیگر کنترل نشدن توسط تلفنهای همراه و تزکیه گفتارم
امروزه مردم تحت کنترل تلفنهای همراه خود هستند. گویا بدون آنها نمیتوانند کاری انجام دهند. هرگز فکر نمیکردم به تلفن همراهم وابسته باشم، زیرا در وبسایتهای مردم عادی یا صفحه شخصیام در رسانههای اجتماعی وقت نمیگذراندم. فقط پس از اینکه خودم را وقف کار ترجمه در مینگهویی کردم این وابستگی پنهانم را کشف کردم.
یک شب که مشغول ترجمه مقاله بودم، بهرهوریام ضعیف بود، زیرا اغلب تماسهای تلفنی و پاسخ به پیامهای متنی، در کارم وقفه ایجاد میکرد. ساعتها کار کردم، اما بهسختی کاری را انجام دادم. ناامید شده بودم و احساس میکردم به قولم درباره پروژه ترجمه عمل نکردهام. با خودم فکر کردم: «تلفن فقط یک وسیله و یک ابزار است. بهعنوان یک مرید دافا، چگونه میتوانم اجازه دهم رفتارم تحت کنترل و هدایت یک ابزار ارتباطی باشد؟»
وقتی به تماسهای ورودی و خروجیام نگاه کردم، با تعجب متوجه شدم که بیشتر تماسهای تلفنیام، چه با افراد غیرتمرینکننده و چه با تمرینکنندگان، کاملاً غیرضروری بودند و بسیاری از چیزهایی که گفتم حرفهای نامناسبی بودند. بسیاری از تماسهای تلفنی با غیرتمرینکنندگان از طلبم برای شهرت، منافع شخصی و وابستگی به خودنمایی و تمایل به دخالت در کار دیگران نشأت گرفته بودند. بسیاری از تماسهای تلفنیام با تمرینکنندگان با تبادل تجربه آغاز شده بودند، اما اندکی بعد به حرفهای بیهوده و بیمعنا منتهی شده بودند.
با سنجش خودم براساس آموزههای فا، متوجه شدم که مطابق استاندارد تزکیه گفتار که استاد از ما خواستهاند نیستم. وقتی متوجه این شکاف بزرگ در تزکیهام شدم، فوراً نحوه استفاده از تلفن همراهم را اصلاح کردم. وقتی روی ترجمهها کار میکردم، تلفن همراهم را روی حالت بیصدا میگذاشتم و فقط در زمان رفتوآمد یا در زمان استراحت در محل کار، از آن استفاده میکردم. فای استاد مربوط به تزکیه گفتار را از بر کردم. همچنین برای ازبین بردن عقاید و تصورات بشری، فرهنگ حکچ و وابستگیهایی که باعث میشد به آنچه بر زبان میآورم بیتوجه باشم، افکار درست فرستادم.
اوایل، زنگ مداوم تلفن همراهم مرا بهسمت خود میکشاند و دوست داشتم آن را بردارم و نگاهش کنم. برخی از مردم شکایت میکردند که جواب تلفنم را نمیدهم. اما بعد از اینکه شینشینگم را بهبود بخشیدم و وقتی در تزکیه گفتارم بهتر عمل کردم، دیگر تماسهای تلفنی بیهوده و بیمعنی نداشتم.
این مسئله بر تماسم با همتمرینکنندگان و دوستانم اصلاً تأثیر نگذاشت. علاوه بر این، وقتی وابستگیهایم را از بین بردم، گفتارم را تزکیه کردم و هر آنچه را که میگفتم با فا ارزیابی کردم، ذهنم بسیار آرامتر و پاکتر شد. زمانی که فا را مطالعه میکردم، تمرینها را انجام میدادم و افکار درست میفرستادم، تمرکز بیشتری داشتم. فقط میخواستم مقالات بیشتری را ترجمه کنم و در سکوت روی انجام خوب وظایفم تمرکز کنم. این فکر که باید نسبت به این پروژه احساس مسئولیت کنم، وضعیت تزکیهام را فوقالعاده بهبود بخشیده است.
درک بازنویسی یا عدم بازنویسی مقالات چینی
تیم ما چند بحث در این خصوص داشت که آیا مقالات اصلی که به زبان چینی هستند درحین ترجمه باید بازنویسی شوند یا خیر. مایلم درباره روندی بگویم که طی آن این موضوع را درک کردم.
درحین تحصیل در رشته مترجمی انگلیسی در دانشگاه، اصول وفاداری، سلیس بودن و زیبایی در ترجمه را آموختم. در طول سالها فقط اصل وفاداری را در خاطر داشتم و معتقد بودم که باید متن اصلی را کلمه به کلمه ترجمه کنیم.
بنابراین وقتی مقالهای را ترجمه میکردم، حتی اگر متن چینی جای زیادی برای بهبود و اصلاح داشت، بازهم با سرسختی و بدون انعطافپذیری آن را ترجمه میکردم. فکر میکردم: «این مسئولیت من نیست. نویسنده واقعاً به این شکل نوشته است. این به خوانندگان بستگی دارد که آن را بپسندند یا خیر.» با این طرز فکر، در سالهای اولیه اغلب تغییرات اعمالشده توسط ویراستاران را نمیپذیرفتم، زیرا احساس میکردم آنها کلمات اصلی را تغییر دادهاند.
یک بار مقالهای به دستم رسید که مقدار زیادی از آن به زبانهای و گویشهای محلی نوشته شده بود. نمیتوانستم منظور نویسنده را بهطور کامل بفهمم. نمیدانستم باید چهکار کنم، بنابراین با استفاده از یک برنامه ترجمه آن را به پایان رساندم و تحویلش دادم. ویراستار، این ترجمه را از سایر ترجمهها جدا کرد و گفت که اساساً باید کل مقاله را دوباره ترجمه کند. بعد از خواندن نظرش متوجه شدم که خوب ترجمه نکردهام. اما متقاعد نشده بودم و فکر میکردم هیچ کاری نمیتوانم دربارهاش انجام دهم، چراکه نویسنده واقعاً همینطور نوشته است.
در حالی که هنوز متقاعد نشده بودم، به فرزندم که در فرهنگ غربی بزرگ شده است، گفتم میخواهم ماجرایی را با او در میان بگذارم. سپس درست همانطور که مقاله را ترجمه میکردم آن را کلمه به کلمه برایش خواندم. فرزندم با چهرهای حاکی از اینکه گیج شده بود و حرفهایم را نمیفهمید به من نگاه میکرد و مدام میگفت: «عجیبه». نمیخواست به آن گوش دهد. سپس ترجمه ویراستار را برایش خواندم، و او گفت: «اوه، پس اینطور است. این عالی است.»
از این جریان چیزهای زیادی یاد گرفتم. به این فکر کردم که چرا مقالات را ترجمه میکنیم. مهم نیست که مقالاتمان چه نوع خوانندگانی را هدف قرار میدهد، هدف نهایی ما کمک به مردم برای آگاه شدن از حقیقت است.
ترجمه صرفاً تبدیل کلمات چینی به انگلیسی نیست. اگر اینطور بود، میتوانستیم از یک برنامه ترجمه استفاده کنیم. در عوض، برای اینکه کمک کنیم معنای واقعی متن اصلی بهطور روشن به خواننده منتقل شود، باید این دو فرهنگ را به هم پیوند دهیم.
از آن روز به بعد شروع کردم برای روشن شدن محتوا جملات تکراری را ترکیب کنم، برخی از پاراگرافها را مجدداً به هم وصل کنم یا جزئیات غیرضروری را حذف کنم. پیشنویس را چند بار میخوانم. امیدوارم خوانندگانمان از مطالعه تجربیات تمرینکنندگان لذت ببرند.
طی این روند متوجه وجود مقدار زیادی از فرهنگ حزب در خودم شدم که از آن غافل بودم. برای مثال، متوجه شدم که اکثر کلمات یا جزئیاتی که ویراستاران حذف میکنند، حرفهای توخالی و اغراقآمیز همراه با لافزنی هستند. همچنین متوجه شدم که ویراستاران اغلب به حقایق اجازه میدهند که خودشان صحبت کنند و گمانهزنیهای مبهم مانند عبارات «فکر میکنم» و «احساس میکنم» را بازنویسی میکنند. وقتی سعی کردم دلیل این ویرایشهایشان را بفهمم، فرهنگ بدگمانی و تفکر منفیِ حزب را در خودم کشف کردم. خوشحال بودم زیرا در غیر این صورت این جنبههای فرهنگ حزب را که هنوز داشتم تشخیص نمیدادم.
ازبین بردن توهم بیماری درحین کار روی ترجمهها
گهگاه میشنوم که تمرینکنندهای فوت شده است. هر پروژه به افراد بیشتری نیاز دارد و تعداد بسیار زیادی از مردم هنوز نجات نیافتهاند. بنابراین ازدست دادن یک تمرینکننده ضرر قابلتوجهی است. میخواهم به شما بگویم که چگونه چند سال پیش توهم کارمای بیماری را از بین بردم، به این امید که این ماجرا برایتان مفید باشد.
چند سال پیش پشهای پای راستم را گزید. ابتدا آن را نادیده گرفتم. در عرض سه روز، ناحیه نیشخورده بهسرعت از قرمزی به ورم پاهایم، از زانو تا پایین پاهایم، تبدیل شد. صبح روز سوم، با درد از خواب بیدار شدم و متوجه شدم پاهایم آنقدر ورم کرده است که از شدت درد حتی نمیتوانم بنشینم.
با خودم فکر کردم: «آیا باید آن را بیماری در نظر بگیرم؟» سپس بهسرعت این فکر را رد کردم و به خودم گفتم که این فکر از خود واقعیام نیست و هرگز نباید با آن همراهی کنم. به خودم گفتم وقت بلند شدن و انجام تمرینات است. اما وقتی کمی حرکت کردم، درد وحشتناکی در پاها و تمام بدنم داشتم. وقتی دراز کشیدم، درد کم شد، اما ایستادن یا حتی نشستن برایم غیرممکن بهنظر میرسید.
با خودم فکر کردم: «آیا استاد نظم و ترتیبی میدهند که شاگردی نتواند تمرینات را انجام دهد؟ قطعاً نه. از آنجا که این نظم و ترتیب استاد نیست، باید کاری را انجام دهم که یک تمرینکننده قرار است انجام دهد.»
«سپس بهآرامی بلند شدم، ایستادم، به کنار تختم رفتم و تمرینات ایستاده را انجام دادم. هر حرکتی مانند این بود که یکمیلیون چاقو پاهایم را میبریدند. بعد از اینکه کارم تمام شد معجزهای رخ داد. درد غیرقابلتحمل ناگهان ناپدید شد. به پاهایم نگاه کردم و دیدم هنوز متورم هستند، اما اصلاً درد نداشتم.
با چشمانی اشکبار مقابل عکس استاد زانو زدم. میدانستم که استاد دوباره این درد بسیار زیاد را برایم تحمل کردهاند. گفتم: «استاد، متشکرم که مراقب من هستید. استاد را ناامید نخواهم کرد. قطعاً میتوانم از این محنت عبور کنم.»
آن روز طبق معمول به سر کار رفتم و کارهای خانه را هم انجام دادم. در عین حال تمام تلاشم را میکردم که به پاهایم فکر نکنم. از هر دقیقه استفاده میکردم تا دائماً افکار درست بفرستم یا شعرهایی از هنگ یین را از بر بخوانم. همچنین به درون نگاه میکردم تا نقاط ضعفم را بیابم و وقتی پیدایشان میکردم وابستگیهایم را از بین میبردم.
آن شب در حرکت کردن یا نشستن مشکل داشتم، زیرا پاهایم هنوز خیلی متورم بودند. درست وقتی تردید داشتم که آیا باید این موضوع را به سرپرست تیممان بگویم و چند روز استراحت کنم، گزارشی فوری برای ترجمه به من محول شد.
میدانستم که نباید بهانهای بتراشم و کارهایی را که باید انجام میدادم انجام ندهم، زیرا این مأموریت من است. بنابراین دریغ نکردم و آن شب تا دیروقت کار کردم و ترجمه مقاله را به پایان رساندم.
انتظار نداشتم وقتی آن ترجمه را تحویل میدهم، ترجمه فوری دیگری به من محول شود. برای چند ماه، سرپرست تیم تقریباً هر روز گزارشهایی حساس به زمان (که باید زود ترجمه میشدند) و ترجمههای فوری دیگری را به من محول میکرد. با وجود اینکه درگیر آن محنت بودم، درواقع خیلی بیشتر از حد معمول کار میکردم.
بعد از اینکه آن محنت را پشت سر گذاشتم و به عقب نگاه کردم، متوجه شدم که ترجمههای مینگهویی مرا از دراز کشیدن و تأسف خوردن برای خودم بازداشت. وظیفه روزانهام برای ترجمه مقالات، مسئولیت و مأموریت من بهعنوان یک مرید دافا را به من یادآوری و افکار درستم را تقویت کرد.
وقتی واقعاً میخواستم تسلیم شوم، تعهدم به ترجمه مقالات به من یادآوری کرد که مرید دافای دوره اصلاح فا هستم و فقط برای خودم تزکیه نمیکنم. وقتی وضعیت ناامیدکننده بهنظر میرسید، فکر کردم: «اگر امروز بمیرم، سرپرست تیمم حتی از آن مطلع نمیشود! او منتظر من خواهد بود تا ترجمهام را تحویل دهم. آیا نگران و مضطرب نخواهد شد! اگر مجبور شود چند روز صبر کند و سپس این کار را به یکی دیگر از مترجمان تیم بدهد، این خبر بیفایده خواهد بود. پس آیا گزارش بیهوده انجام نشده است؟»
تعهدم به اینکه ترجمهها را زود تحویل دهم کمکم کرد تا بفهمم کارمای بیماریای که تجربه میکنم درواقع یک توهم است و بنابراین کمک کرد آن را کاملاً از بین ببرم.
پاهای متورمم به اندازهای سنگین بود که انگار از سرب پر شده باشد. حسی از ضعف و فرسودگی واقعی بود، گرچه مدام به خودم میگفتم که آنها توهم هستند.
یک روز، بعد از کار بهسمت ایستگاه اتوبوس دویدم تا به اتوبوس برسم و سوارش شوم. بعد از اینکه سوار شدم، ناگهان متوجه شدم که هر روز بعد از کار بهسمت ایستگاه اتوبوس میدوم، زیرا میخواهم زودتر به خانه برسم و کار ترجمهام را شروع کنم. در آن لحظه ناگهان ذهنیت بشریام را در هم شکستم. طبق عقاید و تصورات بشری، آیا نباید بعد از یک روز کاری طولانی، پاهایم بدتر شوند؟ اما وقتی قلبم را روی کار ترجمه گذاشتم، آن حسِ بهاصطلاح بیماری از بین رفت.
در کمال تعجب، بعد از اینکه طرز فکرم را تغییر دادم زود بهبود یافتم. درست پس از گذر از آن محنت، فصل شلوغ ترجمه به پایان رسید. سرپرست تیمم دیگر ترجمههای حساس به زمان را به من نسپرد. نمیدانم چگونه قدردانیام را بابت نظم و ترتیب و نیکخواهی بیکران استاد ابراز کنم.
از پروژه ترجمه مینگهویی و بردباری بیکران سرپرستان تیم و ویراستاران بسیار سپاسگزارم. اغلب فکر میکنم که همه ما باید قبل از آمدن به زمین عهد کرده باشیم که از همه ابزارها در این لحظه مهم پایانی استفاده کنیم تا از یکدیگر حمایت کنیم.
نتیجهگیری
پروژه ترجمه مینگهویی کمک کرد حس همکاری و کمک به دیگران در من رشد کند و فروتن شوم. همیشه اشتباهاتم را تشخیص میدهم و سعی میکنم دفعه بعد بهتر عمل کنم. شرکت در ترجمههای مینگهویی به من کمک کرد معنای تزکیه راسخ را بفهمم.
همتمرینکنندگان عزیز، بیایید این فرصتی را که استاد به ما دادهاند تا بخشی از تیم مینگهویی باشیم، گرامی بداریم. بیایید سست نشویم، حتی اگرچه گاهی کارمان تکراری بهنظر میرسد. بیایید به یکدیگر یادآوری کنیم که در این برهه تاریخی حساس با پشتکار تزکیه کنیم. بیایید همگی واقعاً خود را تزکیه کنیم، تمام تلاش خود را به کار گیریم و مأموریت خود را به انجام برسانیم.
استاد، متشکرم! همتمرینکنندگان، متشکرم!
(ارائهشده در کنفرانس تبادل تجربه تیمهای مینگهویی 2022)
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.