(Minghui.org) استاد محترم و همتمرینکنندگان:
من در سال 2012 تمرین فالون دافا را شروع کردم. قبلاً فکر میکردم خیلی خوب تزکیه میکنم، زیرا هر روز یک سخنرانی از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را میخواندم، همه تمرینات را انجام میدادم و مرتب در فعالیتها شرکت میکردم. همچنین خودم هم اغلب مطالب اطلاعرسانی دافا را توزیع و حقایق مربوط به فالون دافا را برای بسیاری از مردم روشن میکردم. با این حال، بهندرت به درون نگاه میکردم. حتی وقتی به درون نگاه میکردم، در حالی که وابستگیهایم را پیدا و سعی میکردم آنها را از بین ببرم، برخی از آنها بسیار قوی و عمیقاً پنهان بودند.
امروز میخواهم این مسئله را به اشتراک بگذارم که چگونه وابستگیهایی مانند غرور، رنجش و حسادت و نیز افراطگراییام را پیدا کردم. متأسفانه هنوز موفق نشدهام این وابستگیها را بهطور کامل از بین ببرم. بنابراین هنوز در وسط این روند گیر کردهام.
به افراط نرفتن هنگام کار روی پروژهها
حدود دو سال است که درگیر یک پروژه رسانهای هستم. بهمحض اینکه پذیرفتم بخشی از این پروژه باشم، یکی از همتمرینکنندگان محلی از من خواست در روشنگری حقیقت برای سیاستمداران همکاری کنم. این پروژه عمدتاً شامل ارسال ایمیل، سازماندهی و برگزاری جلسات مجازی و پیگیریهای پس از آن است. آن برای اطلاعرسانی به نمایندگان کنگره و سناتورهای فلوریدا درباره آزار و شکنجه و تصویب قطعنامهها و تحریمهایی در این رابطه است. کاری که اغلب بسیار چالشبرانگیز است، زیرا این پروژه به زبان مادری من انجام نمیشود.
این دو پروژه نهتنها باعث میشوند مهارتهایم را رشد دهم، بلکه کمک میکنند استراحتی کنم و درباره خودم بیندیشم.
از آنجا که در آن زمان بهصورت پارهوقت دورکاری میکردم، میتوانستم بهروشی نسبتاً راحت خودم را وقف این دو پروژه کنم. در پاییز 2021،بهدلایل شخصی به رابطه کاریام پایان دادم و در کافیشاپی در شهر کوچکمان بهصورت پارهوقت مشغول به کار شدم. آنجا مسئولیت آشپزی و تزئین توری در آشپزخانه را بر عهده دارم.
همچنین در پاییز 2021، ترویج شن یون در فعالیتهای ما گنجانده شد. روزهای زیادی در خیابانها بودیم تا پوسترها را بچسبانیم و فلایرها را توزیع کنیم. علاوه بر این، بروشورهای اطلاعرسانی را روی دستگیره درب خانههای شخصی آویزان میکردیم.
در آن روزها حجم کارم نیز افزایش یافته بود، زیرا شهر کوچکمان بهدلیل نورپردازی معروف کریسمس «شبهای نور»بهمدت چهار ماه مملو از هزاران گردشگر بود. طی آن دوره، شهر با میلیونها چراغ نورانی میشود و بازدیدکنندگان زیادی را به خود جذب میکند. درنتیجه فروشگاهها، ازجمله کافیشاپ ما، غروبها زمان طولانیتری باز هستند. با کمبود کارکنان مواجه بودیم. کار من از صبح زود شروع میشود و بسته به حجم کار دیروقت در بعدازظهر پایان مییابد.
همزمان، تعداد بیشتر و بیشتری از نمایندگان اعلام کردند که آماده دیدار با ما و شروع روند کارها هستند. گویا استاد لی (بنیانگذار دافا) همهچیز را سریعتر به جلو هل میدادند. ناگهان احساس کردم که در تلاش برای ایجاد تعادل بین سه کار و کنار آمدن با مسائل خانوادگی، شغلم، باغ و کارهای خانه، غرق شدهام.
مایلم اشاره کنم که از اینکه میتوانستم به بسیاری از چیزها رسیدگی کنم بهطور خاصی احساس غرور میکردم. به احتمال زیاد، استاد میخواستند به این نکته اشاره کند که باید نگرشم را تغییر دهم و شینشینگم را بالا ببرم.
صبح زود بیدار میشدم و پس از فرستادن افکار درست در ساعت تعیینشده جهانی و انجام برخی از تمرینات، با عجله به سر کار میرفتم. در آنجا علاوه بر حجم کاری خودم، مسئولیت فعالیتهای دیگری را نیز بر عهده میگرفتم که یکی از همکارانم نادیدهشان میگرفت و ترجیح داد بهجای انجامشان، زود به خانه برود. بهعنوان یک تمرینکننده، به این فکر میکردم که این شکاف را بهآرامی و بدون شکایت پر کنم. هدفم این بود که نشان دهم تمرینکنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند. هر از گاهی دوستانه به آنها اشاره میکردم، اما فایدهای نداشت. همکارم جوان است و انتظارات متفاوتی دارد و میگوید در دنیای دیگری زندگی میکند.
در ابتدا کینهای به دل نمیگرفتم، اما به مرور زمان از دستش عصبانی شدم. حتی به جایی رسید که دیگر نمیخواستم با او کار کنم. جو بسیار متشنج شده بود.
یک روز صبح که با دندانقروچه وارد آشپزخانه شدم و پر از افکار منفی بودم، متوجه شدم مشکلی دارم. آیا من نبودم که این فضای بد را ایجاد میکردم؟ چگونه میتوانستم اجازه دهم فردی عادی رویم تأثیر بگذارد؟ با این نگرش چگونه میتوان این موجود ذیشعور را نجات داد؟ قبلاً حقایق را برای همکارانم روشن کرده بودم. نمیتوانستم اجازه دهم که نوسانات خلقیام آن را خراب کند! بلافاصله ذهنیتم را اصلاح و احساس کردم قلبم مملو از مهربانی شده است. وقتی همکارم آمد، با لبخندی گرم از او استقبال کردم. او مرا در آغوش گرفت و گفت که چقدر از من متشکر است و واقعاً دوست دارد با من کار کند. به این ترتیب، آن درگیری حلوفصل شد.
مواجهه با مسائل خانوادگی
در محل کار یا در جامعه، بردبار و بخشنده بودن برایم آسان است. اما وقتی صحبت از خانوادهام میشود، همهچیز متفاوت است. من کمی بیش از دو سال پیش، با پسرم به آمریکا مهاجرت کردم. شوهرم که آمریکایی است، از فالون دافا خیلی حمایت میکند. اوایل با هم تمرین میکردیم. با این حال، او نتوانست ایمان خود به مسیحیت را رها کند و پس از مدتی تزکیه در دافا را کنار گذاشت. اما با نصب پوسترهای شن یون مشکلی نداشت، روزنامه اپک تایمز را نیز توزیع میکرد، و به دیگران میگفت که فالون دافا خوب است.
افسوس، شوهرم به اختلال افسردگی عمده مبتلا و اغلب بیتفاوت بود. ما در خانهای کوچک زندگی میکنیم؛ آن واقعاً کوچک است. من بهعنوان فردی عاشق آزادی به فضای زیادی نیاز دارم. وضعیت زندگیمان چالش بزرگی را برایم ایجاد میکرد. همچنین اتاقی ندارم که بتوانم در را ببندم و با آرامش روی پروژههایم کار کنم. میز اداریام در گوشهای قرار دارد و در وسط زندگی خانوادگی کار میکنم که میتواند بسیار خستهکننده باشد.
از آنجا که میتوانستیم مقداری پول پسانداز کنیم، تصمیم گرفتیم بهدنبال خانه بزرگتری باشیم. همهچیز بهآرامی پیش میرفت: یک بانک وام معقولی به ما داد و در زمان بسیار کوتاهی خانه ایدهآلمان را در مکانی آرام پیدا کردیم، که باغ بزرگی نیز داشت. علاوه بر این، طبیعت زیادی در اطراف خانهمان بود. ما پیشنهادمان را برای قیمت خانه دادیم و خوشحال بودیم.
ظاهراً شوهرم نیز خیلی خوشحال بود. اما پیشنهادمان رد شد که خیلی ناراحتکننده نبود، زیرا گزینههای دیگری داشتیم. با این حال مدت کوتاهی پس از آن، شوهرم دچار فروپاشی جسمی و روحی شد و محبور شد شغلش را رها کند. نمیتوانست هیچ کاری انجام دهد و شش هفته در خانه بود. وضعیت درآمدش مشخص نبود و رؤیای ما برای داشتن خانه، دیگر دستیافتنی نبود. همزمان از من خواسته شد که بهصورت تماموقت کار کنم. چگونه میتوانستم بدون به تعویق انداختن پروژههای اعتباربخشی به دافا همه این کارها را انجام دهم؟ یأس و ناامیدی بر من چنگ انداخته بود.
آن فرصت خوبی برای نگاه به درون بود. آیا خانهای برای خودم میخواستم؟ چرا برای خرید مکانی زیباتر و بهتر، خانهای بزرگتر، تلاش میکردم؟ آیا این تأثیر مثبتی بر تزکیهام خواهد داشت؟ آیا در انجام سه کار کمکم خواهد کرد؟ آیا اهمیتی داشت و فرقی میکرد که در یک خانه، یک آپارتمان یا خانهای سیار زندگی کنیم؟ آیا این با اهداف زندگی فردی عادی مطابقت نداشت؟ هدفم بهعنوان یک تزکیهکننده چه بود؟ آیا هدفم را فراموش کرده بودم؟
تشخیص و ازبین بردن حسادت: رها کردن احساسات بشری
همیشه استانداردهای بالایی برای خودم در نظر گرفتهام. از آنجا که ذاتاً سختکوش هستم، دوست داشتم شوهر و پسرم نیز همینطور باشند. بهتازگی متوجه شدم که چقدر اعضای خانوادهام را کنترل و میکنم و آنها را تحت فشار قرار میدهم.
وقتی شوهرم تمرین دافا را کنار گذاشت، رنجش به دل گرفتم. گرچه او همچنان از تزکیه من حمایت و در خانه کمکم میکرد، اما از نظر من نمیتوانست هیچ کاری را درست انجام دهد. با حسی از ناسپاسی، با او رفتار و به دیده تحقیر به او نگاه میکردم. علاوه بر این، به مرور افسردگیاش تشدید شد و اغلب بعد از کار، ساعتها ساکت پشت میز مینشست. این موضوع نیز رنجشم را بیشتر میکرد. زندگی خانوادگی هماهنگی نداشتیم. در عوض، فضای خانهمان مانند فضای مراسم تدفین بود و این وضعیت روی پسرم هم تأثیر منفی گذاشت و او را هم افسرده میکرد. در ذهنم شوهرم را مقصر کل این وضعیت میدانستم.
نمیتوانستم براساس فا به این وضعیت نگاه و اصلاحش کنم. از این رنجش، حسادت رشد کرد. حسادت به افرادی که ظاهراً زندگی خوشایندتری داشتند، حسادت به همتمرینکنندگانی که همیشه خندان و خوشرو بودند و میتوانستند بهراحتی بر مشکلات غلبه کنند اذیتم میکرد. وقتی زوج یا خانوادهای را میدیدم که بهنظر میرسید واقعاً از زندگی لذت میبرند، حسادت میکردم. روزهایم پر از کار بود. بهسختی زمانی برای مطالعه فا و انجام تمرینها داشتم و اغلب تا نیمهشب پشت رایانه مینشستم تا پروژههای روشنگری حقیقت را کامل کنم. روزم همیشه ساعات بسیار کمی داشت و مرتب نارضایتیام بیشتر میشد، زیرا دیگر نمیتوانستم «کارهای روزانهام» را مدیریت کنم. از اینکه پسرم زمان بسیار زیادی را صرف بازیهای رایانهای میکرد، و بهخاطر خالی بودن یخچالمان، ناامید بودم. ظاهراً شوهرم نمیخواست کاری دربارهشان انجام دهد، بنابراین همهچیز بر عهده من بود.
علاوه بر این، هم پسرم و هم پدرم که او نیز بهمدت 20 سال در خانه ما زندگی کرده است، از من میخواستند که بهجای صرف وقت زیاد برای فالون دافا، کمی مرخصی بگیرم. در این شرایط، بهجای اینکه با مهربانی و بردباری اوضاع را مدیریت کنم، موضعی مبارزهطلبانه در پیش گرفتم و از تمرینم و پروژههایم دفاع و از اوضاع ابراز نارضایتی کردم.
استاد بیان کردند: «اگر وابستگی رقابت از بین نرود بهراحتی میتواند منجر به حسادت شود.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)
ناگهان متوجه شدم که به افراط رفتهام و حسادت را بهشدت در خودم رشد دادهام. وقتی عمیقتر به حسادت فکر کردم، متوجه شدم که چه تعداد از نگرشهایم با آن مرتبط است: رنجش، غرور، روحیه مبارزهطلبی، و افراط، همه ناشی از حسادت است. درواقع حسادت لایهبهلایه و عمیقاً در من ریشه دوانده بود. باید بهشدت عجله میکردم و آن را کاملاً از بین میبردم! باید خیلی روی خودم کار میکردم و تمام دیدگاههای بشری و احساسات منفیام را رها میکردم.
اینکه فرد بخواهد همهچیز را کنترل کند نیز به همین موضوع مربوط میشود. در طول ترویج شن یون، با یکی از همتمرینکنندگان مشکلی اساسی داشتم. وقتی فلایرها را پخش میکردیم و پوسترها را میچسباندیم، او مدام از من انتقاد میکرد. یا نواری که برای آویزان کردن پوسترها به او میدادم بیش از حد کوتاه یا بیش از حد بلند بود، یا انتقاد میکرد که چرا پوستر را خیلی بالا یا پایین آویزان کردهام. سپس، وقتی بروشورها را روی دستگیرههای درب منازل آویزان میکردم، خیلی از او فاصله میگرفتم. او ادعا میکرد این رویکردم با همکاری مانند بدنی واحد مداخله میکند. خلاصه اینکه نمیتوانستم هیچ کاری را درست انجام دهم.
در باطن از او رنجش به دل میگرفتم و به این فکر میکردم که دیگر در کارهای مربوط به ترویج شن با او همکاری نکنم. اما سپس فکر کردم: آیا استاد فرصتی برایم ایجاد نکردهاند که شینشینگم را ارتقا دهم و راهی را برای رها کردن وابستگیهایم به من نشان ندادهاند؟ آیا این دقیقاً با رفتاری که من نسبت به شوهرم نشان میدادم مطابقت نداشت؟ از این گذشته، از نظر من او بهندرت میتوانست کاری را درست انجام دهد. حتی نمیتوانستم ذهنیت کنترل کردن همهچیز را رها کنم و استرس داشتم. حتی پسرم به من میگفت: «اگر فالون دافا اینقدر خوب است، چرا همیشه اینقدر بداخلاق هستی و استرس داری؟ شاید باید کمی کمتر رویش متمرکز باشی!» چقدر از تزکیه و معیارهای یک تمرینکننده فالون دافا دور شده بودم! اما اگر به دیگران بهعنوان آینه خود نگاه کنیم، میتوانیم کاستیهای خود را تشخیص دهیم و بسیاری از وابستگیها را رها کنیم.
علاوه بر این، رنجش و افکار منفی اثرات مخربی دارد. بعد به این فکر کردم که با رفتارهای منفی خود، با دنیای خودم و همه موجودات زندهام چه میکنم؟ آیا میتوانم آنها را اینگونه نجات دهم؟
اگر مدام خود را اصلاح نکنیم، میتواند برای موجودات زنده در کیهانهایمان که در قبال آنها مسئول هستیم عواقب ناگواری را در پی داشته باشد. امیدوارم با این درک، بالاخره بتوانم از این مانع عبور کنم!
تجربه معجزه دافا
ما همچنین توانستیم معجزه دافا را تجربه کنیم. بعد از اینکه شوهرم به هم ریخت و دچار فروپاشی شد، مجبور شد سه روز در بیمارستان بستری شود و چند آزمایش انجام دهد. جالب اینکه او از نظر جسمی سالم بود! با این حال، پزشکان داروهای رواندرمانی را تجویز کردند. از این موضوع خوشحال نبودم، اما نمیخواستم روی شوهرم تأثیر بگذارم.
او پس از چند روز متوجه شد که این داروها بیشتر از اینکه از نظر روانی کمکش کنند برایش ضرر دارند. در سکوت، از استاد درخواست کمک کردم و به شوهرم گفتم: «نمیخواهی فالون دافا را دوباره امتحان کنی؟ چیزی برای از دست دادن نداری، فقط ممکن است چیزی به دست آوری.» در کمال تعجب، او بلافاصله موافقت کرد.
ما ویدئوهای سمینار نُهروزه و نیز سخنرانی فای استاد برای تمرینکنندگان استرالیایی را با هم تماشا کردیم. سپس شوهرم گفت که دانش زیادی از آنها کسب کرده است. او تمرینات را با من انجام میداد و پاکسازی بدنش را تجربه کرد. پس از دو هفته گفت از وقتی تمرینات دافا را شروع کرده، مصرف دارو را کنار گذاشته است و احساس بسیار خوبی دارد. حتی نوعی شادی درونی را احساس میکرد که قبلاً هرگز تجربه نکرده بود!
حرفهایش بهقدری مرا تحت تأثیر قرار داد که به گریه افتادم و از صمیم قلب از محبت استاد تشکر کردم. افسردگیای که در تمام زندگی شوهرم همراهش بود در عرض دو هفته از بین رفت! فقط فالون دافا میتواند چنین تأثیری داشته باشد! فقط استاد میتوانند چنین کاری را انجام دهند! شوهرم از من تشکر کرد و گفت: «بدون تو گیج و سردرگم بودم.» به او گفتم این من نبودم که کمکش کرد، بلکه استاد و دافا بودند.
با اینکه شوهرم تمرینات را مرتب انجام نمیدهد و مدام سست و دوباره کوشا میشود، اما حالش خیلی بهتر است، چراکه تحت حمایت استاد است. او شغلی پیدا کرده است که از آن لذت میبرد، یک کارگاه خصوصی کوچک راهاندازی و دوچرخهسواری را شروع کرده است و گهگاه در اوقات فراغتش بهصورت امتحانی آشپزی میکند. آن مرد بیتفاوت و بیعلاقه حالا در بسیاری از کارها پیشقدم شده است.
روزی به شوخی به پسرم گفتم: «مادرت واقعاً ذهنش را بیش از حد با مسائل بیاهمیت مشغول میکند، اینطور نیست؟» او حرفم را تأیید کرد و گفت: «دقیقاً.» سپس مثالی آورد و به آن مرید شاکیامونی اشاره کرد که قرار بود وان حمام را تمیز کند. حرفش شگفتزدهام کرد. گرچه مدتی طولانی تمرین نکرده بود، اغلب قسمتهایی از جوآن فالون رانقلقول میکرد. فکر میکنم استاد از دهان او برای روشن کردن من استفاده میکنند. یک بار وقتی با مهربانی او را تشویق کردم که با من تمرین کند، صادقانه گفت: «تو بیش از حد نگرانی. میدانم که فالون دافا خوب است. اما میخواهم در حال حاضر کمی در زندگی لذت ببرم. آیا درک میکنی؟ در آینده انجام تمرینها و مطالعه جوآن فالون را از سر خواهم گرفت.» او همچنین بدون تردید از فالون دافا حمایت میکند و هر بار که برای تمرینهای در فضای باز به بلندگویش نیاز داشته باشم آن را به من قرض میدهد. همچنین حواسش هست که باطریاش همیشه شارژ باشد.
بله، سرنوشت پسرم دست من نیست. سرنوشت شوهرم هم دست من نیست. باید دست از نگرانی بردارم. تا زمانی که من خوب تزکیه کنم، اعضای خانوادهام نیز سود خواهند برد.
خواندن مقالات وبسایت مینگهویی نیز در تزکیهام خیلی کمکم میکند. باید با شرمندگی اعتراف کنم که در سالهای اولیه تزکیهام، فقط بهصورت پراکنده به این وبسایت میرفتم. از زمانی که به ایالات متحده مهاجرت کردم، هر روز آخرین گزارشها را خواندهام. گاهی وقتم کم است و از خواندن کمی عقب میمانم. با این حال، مطمئن میشوم که هیچ مقالهای را از دست ندهم. از همه تمرینکنندگان بینهایت سپاسگزارم و پشتکارشان را در غلبه بر مشکلات و عبور از آزمونها، تحت شرایط سخت تحسین میکنم.
استاد تشویقم میکنند
بهرغم همه اتفاقات عجیبغریب، توانستهام تشویقهای استاد را تجربه کنم.
یک بار پس از یک روز کاری سخت، تصمیم گرفتم برای شنا به استخری در محلهمان بروم؛ گاهی ممکن است از استخر در منطقه مسکونیمان استفاده کنیم. هوا خیلی گرم بود و باید خنک میشدم. سپس میخواستم تمرینات دافا را انجام دهم. از آنجا که هنوز مقداری کار پروژه برای انجام دادن داشتم، «برنامه بعد از کار»م را در مسیر تنظیم کردم: بهسرعت چند دور شنا کن، تمرینات را انجام بده، شام بپز، سپس تکالیف پروژهات را تمام کن. درنهایت باید با فرستادن افکار درست در نیمهشب کارم را به پایان میرساندم. بهمحض رسیدن به خانه، پسرم از من خواست او را به جایی برسانم. از آنجا که هنوز گرینکارتش را دریافت نکرده است، نمیتواند در آزمون گواهینامه رانندگی شرکت کند. خیلی ناراحت شدم، آن برنامهام را به هم میریخت. او بلافاصله متوجه این موضوع شد و از شدت خشم منفجر شد: «تو هرگز برای من وقت نداری! همیشه فقط پای رایانهات هستی و استرس داری!» سعی کردم او را آرام کنم، اما او بهسختی آرام میشد.
بنابراین او را به مقصد رساندم و بهسرعت به این فکر کردم که چگونه این تضاد را حل کنم. حق با او بود. برنامه من همیشه خیلی فشرده و شلوغ بود و کوچکترین تغییر همهچیز را به هم میریخت. بنابراین فکرم را اصلاح کردم و تصمیم گرفتم فقط آرام بمانم. از پسرم عذرخواهی کردم و بهسمت خانه حرکت کردم. چهار مجموعه تمرین ایستاده یک ساعت طول کشید. آیا باید از شنا صرفنظر کنم؟ نه، درست بهنظر نمیرسید. قطعاً باید اجازه داشته باشم که 20 دقیقه تفریح کنم و لذت ببرم. سوار دوچرخهام شدم و بهسمت استخر حرکت کردم.
در ورودی استخر با خانم مسنی برخورد کردم. او مستقیم به چشمانم نگاه کرد. همانطور که چند دور شنا میکردم، او همچنان نگاهم میکرد و بارها دیدم که به من خیره شده است. عصبانی شدم. از من چه میخواست؟ وقتی میخواستم از استخر بیرون بیایم به من نزدیک شد. درباره فالون دافا با او صحبت کردم. او با هیجان فریاد زد: «به همین دلیل به استخر آمدم! میدانی، برای دیدن پسرم اینجا هستم. فردا به کالیفرنیا برمیگردم و درواقع میخواستم امروز دوباره به ساحل بروم. اما گویا نیرویی بهزور مرا به اینجا کشاند!» او اشاره کرد که به بیماریهای زیادی مبتلاست و هیچچیزی کمکش نکرده است و خیلی به فالون دافا علاقهمند شد. به او پیشنهاد دادم که اولین تمرین را به او یاد دهم و او با کمال میل پذیرفت.
بعد از اینکه دو بار اولین مجموعه از تمرینات دافا را انجام دادیم، او مجبور شد دراز بکشد. توضیح داد که بیماریهایش او را خیلی ضعیف کرده است و نمیتواند مدتی طولانی بایستد. با این حال، انرژی فوقالعاده دافا را احساس کرد و مشتاق بود اطلاعات بیشتری دربارهاش کسب کند. یک بروشور حاوی اطلاعاتی درباره فالون دافا و یک گل نیلوفر آبی کاغذی هم به او دادم. او دستکم سه بار از من تشکر کرد و ما با چشمانی گریان از هم خداحافظی کردیم.
اگر پسرم برنامهام را به هم نمیریخت، این شخص با رابطه تقدیری ممکن بود نجات را از دست بدهد! از تشویق استاد سپاسگزارم. استاد از روشهای دیگری نیز مرا تشویق میکنند: حدود یک سال است که گلهای اودومبارا را در همهجا کشف کردهام.
هنوز از رها شدن از همه وابستگیها فاصله دارم و هنوز با رنجش، غرور و حسادت دستوپنجه نرم میکنم. هنوز راه درازی در پیش دارم و هنوز تا رسیدن به هدفم که «بازگشت به اصل و حقیقت است» فاصله زیادی دارم. عمیقترین آرزویم این است که منیت را رها کنم، کوشاتر باشم، از زمانم بهخوبی استفاده کنم، یک تمرینکننده واقعی فالون دافا باشم و مأموریتم را بهخوبی به انجام برسانم.
از استاد محترم و همتمرینکنندگان متشکرم!
(ارائهشده در کنفرانس فای سوئیس 2022)
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.