(Minghui.org) پس از بازنشستگی از یک شرکت دولتی، توسط شرکت مادر آن با حقوق سالانه شش‌رقمی دوباره استخدام شدم. خیلی از اطرافیانم به‌شدت حسادت می‌کردند. یکی از سرپرستانم به من گفت: «یک مدیر بازنشسته دوباره به‌عنوان فردی متخصص و خبره استخدام شد. چنین چیزی در شرکت ما سابقه ندارد.»

می‌دانم خوش‌‌اقبالی‌ام به این دلیل است که فالون دافا مرا به فردی باملاحظه و توانمند تبدیل کرده است، به‌طوری که دیگران برایم ارزش و احترام قائلند.

مقامی که از کسب درآمد نادرست امتناع می‌کند

در اوایل سال 1998 تمرین فالون دافا را شروع کردم. استاد بیان کردند: «بنیادی‌ترین سرشت جهان، جِن، شَن، رِن، بالاترین تجلی فا است.» (سخنرانی اول، جوآن فالون) از این جمله شگفت‌زده شدم. ازآنجاکه می‌دانستم این معیار انسانِ خوب بودن است، می‌دانستم که باید از آن پیروی کنم. از آن زمان، زندگی‌ام هدفمند شده است.

قبل از بازنشستگی مسئول حسابداری خریدها در شرکت بودم، یکی از موقعیت‌هایی که به منبع درآمد خاکستری یا نادرست معروف است. در طی بیش از 20 سال گذشته، هر سال میلیاردها یوآن خرید انجام داده‌ام، اما همیشه خودم را ملزم کرده‌ام که از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری (جن، شن، رن) پیروی کنم. یعنی سعی کرده‌ام منصف، درستکار و شفاف باشم تا از منافع شرکتمان و نیز منافع فروشندگانمان محافظت کنم.

همچنین از پذیرش هرگونه رشوه از فروشندگان خودداری کرده‌ام و به آن‌ها اجازه نداده‌ام هزینه غذا یا مسافرت مرا بپردازند، حتی در ابتدا که حقوقم کم بود.

فروشندگان احساس می‌کردند من بیش از حد احمق هستم و سعی می‌کردند مرا متقاعد کنند که از فرصت‌ها برای کسب درآمد نادرست استفاده کنم. یکی از آن‌ها به من گفت: «همه این کار را می‌کنند. اگر در موقعیتی هستی که می‌توانی این کار را انجام دهی و آن را انجام ندهی، وقتی دیگر این امتیاز را نداری، همه فرصت‌ها از بین می‌روند.» دیگری شکایت می‌کرد که دعوت‌کردن من به شام حتی از دعوت‌ کردن یک مقام عالی‌رتبه هم سخت‌تر است.

تحت تأثیر فشار آن‌ها برای قبول درآمد نادرست قرار نمی‌گرفتم. بعد از اینکه برایشان توضیح می‌دادم چرا کارها را به این شکل انجام می‌دهم، همگی متوجه می‌شدند و احترام زیادی برای تمرین‌کنندگان قائل می‌شدند.

یکی از فروشندگان اشاره کرد: «فالون دافا مشکل فساد را حل کرده است، مشکلی که پول و قوانین نمی‌توانند آن را حل کنند.»

در طی بیش از 20 سال گذشته، حسابرسی‌های بی‌شماری انجام داده‌ام و حسابرسان ما همیشه راضی بوده‌اند. قراردادها و سوابق حسابداری من واضح و استاندارد بوده است. هرگز هیچ فروشنده‌ای گزارش نکرد که من مشکلی دارم.

یک بار پس از یک حسابرسی بزرگ، در اتوبوس به یکی از مدیران شرکتم برخورد کردم. او گفت: «پس از حسابرسی، به بسیاری از مدیران سطح متوسط دستور دادند که درآمد نادرست‌شان را بازگردانند. شما تنها استثنائی هستید که هیچ درآمد نادرستی درباره‌تان گزارش نشده است!»

یکی دیگر از همکاران به دفترم آمد و گفت: «ایمانت کمکت کرده است. در غیر این صورت، نمی‌توانستی اینجا بنشینی [چون بسیاری دیگر به‌خاطر گرفتن رشوه یا زیرمیزی تنبیه شدند].»

به این ترتیب بیشتر و بیشتر مورداعتماد قرار گرفتم و ترفیع گرفتم.

حدود ده سال پیش، یکی از سرپرستانم به من گفت در کنفرانسی که توسط شرکت مادر و با حضور همه شرکت‌های تابعه برگزار شد، تجزیه‌وتحلیل من از حسابداری خریدها بین همه پخش شد. او گفت که از او پرسیده شد چرا هنوز جرئت این را دارد که از من، یک تمرین‌کننده فالون دافا، استفاده کند. او پاسخ داده بود: «هرچه از او خواسته شود انجام می‌دهد و آن را به‌خوبی انجام می‌دهد. اگر افراد بیشتری مثل او داشتیم، همه‌چیز بسیار آسان‌تر بود.»

در طول سال‌ها، به‌طور پیوسته با فروشندگان بسیاری کار کرده‌ام. همه آن‌ها در ابتدا به من می‌گفتند که از قوانین [ناگفته] آگاه هستند و نمی‌گذارند زحمات من در حفظ کسب و کار شرکتم بدون ‌پاداش بماند.

در پاسخ لبخند می‌زدم و می‌گفتم: «آن قوانین [ناگفته] درمورد من صدق نمی‌کند. من از شما چیزی نخواهم گرفت، چون باور خودم را دارم. تا زمانی که کیفیت و قیمت شما خوب باشد، مشتری محصولات شما خواهیم بود.»

هر زمان که امکان داشت، با آن‌ها درباره فالون دافا، آزارواذیت این روش و تبلیغات افتراآمیز حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) صحبت می‌کردم. تقریباً همه آن‌ها موافقت می‌کردند از سازمان‌های ح.ک.چ خارج شوند. برخی از آن‌ها اطلاعات را با خانواده یا دوستانشان به اشتراک می‌گذاشتند. برخی به دوستان پلیس خود می‌گفتند که فالون دافا را سرکوب نکنند. برخی نیز شروع به تمرین این روش کرده‌اند.

یک روز فروشنده‌ای با یک پاکت پر از پول نقد به دفترم آمد. او اصرار داشت که با پول نقد از من تشکر کند، زیرا کمکش کردم که یاد بگیرد «چگونه صادقانه تجارت کند» و هنوز درآمد زیادی از کسب‌وکارش داشت. او گفت: «از همه افرادی که در این راه به من کمک کردند تشکر کرده‌ام. این برای شماست، چون بیشترین کمک را به من کردید.»

برایش توضیح دادم که به‌خاطر آموزه‌های فالون دافا، همیشه هر زمان که بتوانم به او کمک می‌کنم. اما هرگز از دیگران هدیه نمی‌پذیرم. او درنهایت پاکت را پس گرفت.

قبل از سال نوی چینی، او با کیف بزرگی برگشت و گفت: «ما دیگر شریک تجاری نیستیم، بنابراین دیگر تضاد منافعی وجود ندارد. فقط می‌خواستم به‌عنوان یک دوست به شما هدیه‌ای بدهم. ببینید، این ساعت گران‌قیمتی است که از هنگ کنگ برای شما خریدم و آن هم تعدادی لوازم آرایشی است که همسرم برای شما خریده است... لطفاً این بار نه نگویید.»

در پاسخ لبخندی زدم و گفتم: «درک می‌کنم و سپاسگزارم. همچنین امیدوارم به من کمک کنید اعمالم با اصول فالون دافا مطابقت داشته باشد.»

او خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و در ادامه گفت: «من سال‌هاست که در کار تجارت هستم و هرگز فردی مثل شما را ندیده‌ام. وجود شما برای شرکتتان یک نعمت است. تمرین فالون دافا باید بسیار خوب باشد.»

به او گفتم که همه تمرین‌کنندگان چنین موقعیت‌هایی را مانند من اداره می‌کنند.

چه قبل و چه پس از مدیر شدن، در طی بیش از 20 سال گذشته [یعنی زمانی که برای فروشندگان رشوه‌ دادن به مردم دور از محل کارشان معمول بود] هرگز به فروشندگان اجازه نداده‌ام به منزلم بیایند.

یک بار نزدیک سال نوی چینی بود و نماینده یکی از مشتریان شرکتمان تماس گرفت و گفت که بیرون از ساختمان آپارتمانم است.

او گفت: «مدیرم از من خواست که به دیدار شما و خانواده‌تان بیایم.»

«می‌دانید، هرگز هدیه‌ای نمی‌پذیرم. بیرون هوا سرد است، لطفاً بروید. فردا در دفترم با شما دیدار می‌کنم.»

او التماس کرد: «لطفاً در را باز کنید. در غیر این صورت، مدیرم رتبه عملکرد ضعیفی را در محل کار به من می‌دهد. او گفت که اگر نتواند کاری به این سادگی را انجام دهم، چگونه می‌تواند موقعیت‌های پیچیده را مدیریت کند؟»

به او گفتم که سختی کارش را درک می‌کنم و صادقانه و صمیمانه توضیح دادم: «با همه فروشندگان یکسان رفتار می‌کنم. فردا به مدیرتان زنگ می‌زنم و به او توضیح می‌دهم که این تقصیر شما نیست. پس مشکلی پیش نمی‌آید و لطفاً نگران نباشید. لطفاً فقط به خانه برگردید، زیرا خانواده‌تان منتظر هستند تا برای سال نو آماده شوید.»

از پشت تلفن صدای گریه‌اش را شنیدم.

او گفت: «بسیار خب، متشکرم.»

می‌دانستم که برای مشتریانم آسان نیست، زیرا آن‌ها باید قبل از تعطیلات بزرگ، هدایایی تهیه می‌کردند تا بتوانند با شرکت ما تجارت کنند. به آن‌ها گفتم که از آن قانون نانوشتۀ اعطای کار به کسانی که رشوه می‌دهند پیروی نمی‌کنم. به آن‌ها اطمینان دادم که در برخورد با تک‌تک فروشنده‌ها منصفانه رفتار خواهم کرد.

اغلب می‌گفتم: «اگر مرا درک کنید و از من حمایت کنید، می‌توانیم با هم تجارت بهتری انجام دهیم. درست؟»

و آن‌ها موافقت می‌کردند.

یکی از مدیران شرکتم به من گفت: «قبل از همکاری با تو، شنیده بودم که هیچ هدیه‌ای نپذیرفته‌ای. راستش شک داشتم. حالا می‌دانم که درست بوده است.»

به او گفتم که چگونه اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری فالون دافا با فرهنگ سنتی چین مطابقت دارد. ازآنجاکه ح.ک.چ مبارزه طبقاتی، نفرت و دروغ را ترویج می‌کند، ارزش‌های سنتی ازجمله فالون دافا را هدف قرار می‌دهد. مدیرم آن را درک کرد و از سازمان‌های ح.ک.چ خارج شد. او همچنین والدین خود را متقاعد کرد که همین کار را انجام دهند.

یک بار یکی از کارمندان بخش دیگری به دفترم آمد و پرسید: «شنیده‌ام که شما رشوه نمی‌پذیرید؟ با توجه به موقعیتی که دارید، می‌دانید که هر سال یک آپارتمان [که می‌توان آن را با درآمد خاکستری احتمالی خرید] را از دست می‌دهید.»

به او گفتم: «به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون دافا، فقط می‌خواهم فرد خوبی باشم. اگر پولی مال من نباشد، آن را نمی‌گیرم.»

او که تحت تأثیر حرف‌هایم قرار گرفت، از عضویتش در سازمان‌های ح.ک.چ کناره‌گیری و شروع به خواندن کتاب‌های فالون دافا کرد. بعداً به من گفت که فتق دیسک کمرش بدون درمان بهبود یافته است.

یکی از فروشندگان گفت که هرگز شخص خوبی مثل من را ندیده است، زیرا همیشه بدون اینکه چشمداشتی داشته باشم به دیگران کمک می‌کنم.

او افزود: «ح.ک.چ تبلیغات نفرت‌برانگیز زیادی علیه فالون دافا دارد، اما شما مانند آب چشمه‌ هستید، پاک و پاکیزه و تمام تبلیغات را از ذهن من پاک می‌کنید.»

در طول همکاری تجاری‌مان، خیلی کمکش کردم و او بسیار سپاسگزار بود. می‌گفت که شرکتش خودرو‌های زیادی دارد و من می‌توانم هر زمان که لازم باشد از آن‌ها استفاده کنم. اما هرگز از آن‌ها استفاده نکردم. بعداً مرا به شرکای تجاری‌اش معرفی کرد. او مطالب فالون دافا را نیز گرفت و با دوستانش به اشتراک گذاشت.

توجه به دیگران

استاد بیان کردند:

«برای تزکیه‌‌کنندگان تضادها به‌طور ناگهانی ظاهر می‌شوند. باید چه‌کار کنید؟ اگر همیشه قلبی سرشار از محبت و ذهنی آرام داشته باشید، وقتی با مشکلات مواجه می‌شوید، آن‌ها را به‌خوبی اداره می‌کنید، زیرا به شما فضایی به‌عنوان ضربه‌گیر می‌دهد. باید همیشه با دیگران مهربان و بامحبت باشید و وقتی کاری انجام می‌دهید دیگران را در نظر بگیرید. هرگاه با مشکلی مواجه می‌شوید، باید اول فکر کنید که آیا دیگران می‌توانند این موضوع را تحمل کنند یا آیا برای آن‌ها باعث صدمه‌ای نمی‌شود. با انجام این کار، مشکلی وجود نخواهد داشت. در تزکیه باید از استانداردهای بالا و بالاتری پیروی کنید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

برای همسویی بهتر با اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، اغلب این پاراگراف را در مسیر کار از بر می‌خواندم. این به من کمک می‌کرد که واقعاً به دیگران توجه داشته باشم. درنتیجه، سایرین اغلب درباره مشکلاتی که در زندگی داشتند از من مشاوره می‌گرفتند. آن‌ها با من به‌عنوان آهنربای مهربانی، شادی و فداکاری رفتار می‌کردند.

من با ذهنی باز و با صبوری به همه احترام گذاشته‌ام. وقتی مسائلی پیش می‌آید، سعی می‌کنم موقعیت را از زاویه آن‌ها درک کنم، درحالی‌که به درون نگاه می‌کنم تا فضایی را برای بهبود خودم پیدا کنم. بنابراین وقتی دیگران در کار اشتباه می‌کنند، از آن‌ها انتقاد نمی‌کنم و با لبخند آن را حل‌وفصل می‌کنم.

یک روز همکاری به‌خاطر گم ‌شدن صورت‌حساب مالیات بر ارزش افزوده وحشت کرده بود: «چه‌کار کنم؟» نزدیک بود به گریه بیفتد.

دلداری‌اش دادم و گفتم: «بیا دنبالش بگردیم. اگر درنهایت نتوانستیم آن را پیدا کنیم، می‌توانیم بیانیه‌ای در روزنامه منتشر کنیم تا آن را باطل اعلام کنیم.»

اما او همچنان بسیار هراسان بود.

در ادامه افزودم: «لطفاً زیاد نگران نباش. اگر هیچ‌کسی چیزی را از دست نمی‌داد، اجداد ما کلمه "ازدست ‌دادن" را اختراع نمی‌کردند.»

با این حرفم حالش بهتر شد و ترسی که در صورتش دیده می‌شد از بین رفت.

از آموزه‌های فالون دافا، یاد گرفتم که مهربانی، لحن و توجه من به دیگران می‌تواند دیگران را به‌سمت بهترشدن تغییر دهد. دفتر جلویی در بخش من یک زیرسیگاری داشت. چند بار دیدم زیرسیگاری پر است، اما کسی آن را خالی نمی‌کرد. بنابراین آن را خالی و محل را تمیز می‌کردم. بعداً این مشکل به‌ندرت دیده شد.

بخشی که من مسئولیت آن را برعهده داشتم تحت مدیریت من به‌خوبی اداره می‌شد. همه می‌دانستند که چه‌کاری باید انجام دهند و وظایف محول‌شده خود را به‌خوبی از صمیم قلب انجام می‌دادند. هر وقت تعطیلات فرامی‌رسید، اضافه‌کاری می‌کردم تا دیگران بتوانند مرخصی بگیرند. آن‌ها اغلب به من می‌گفتند: «خیلی خوش‌اقبال هستیم که شما را به‌عنوان مدیرمان داریم.»

در طول سال‌ها، بیش از دوازده سرپرست داشته‌ام. همیشه به آن‌ها احترام ‌گذاشته‌ام و ارتباط ‌خوبی با آن‌ها داشته‌ام و کارها به‌خوبی پیش رفته است. سعی می‌کردم حجم کاری آن‌ها را کم کنم و هرجا که لازم است کمک کنم. اضافه‌کاری برای من کاری عادی است و هرگز مزد اضافه‌ای نخواسته‌ام. سرپرستان و زیردستانم همه به من اعتماد داشتند. یکی از سرپرستان یک بار گفت: «تا زمانی که او (من) مسئول کاری باشد، مطمئن هستم که همه‌چیز به‌خوبی پیش خواهد رفت.»

عملکردم موردتأیید بود. حتی در طی آزار و شکنجه شدید فالون دافا در چین، بارها جوایزی ازجمله در سطح استان به من اهدا شد. انتخاب برندگان براساس آرای سطوح مختلف شرکت صورت می‌گرفت. کسانی که بیشترین رأی را در گروه جوایز خاصی کسب کرده باشند انتخاب خواهند شد. بنابراین جوایز زیادی که دریافت کردم نشان داد که افراد شرکتم متوجه مزایای فالون دافا برای کسب‌وکارها شده‌اند.

یک بار پلیس محلی مرا به‌خاطر تمرین فالون دافا به اداره پلیس برد. تعداد زیادی از سرپرستان و همکارانم داوطلبانه برای آزادی من به اداره پلیس آمدند. وقتی ساعت 11 همان شب آزاد شدم، دیدم که بسیاری از آن‌ها همچنان آنجا حضور داشتند.

یکی از مأموران به من گفت: «مردم خیلی دوستت دارند. ببین، همه آن‌ها از شرکتت هستند. شرکت حتی با مقامات شهری تماس گرفت و خواستار آزادی‌ات شد. همه گفتند که تو فوق‌العاده‌ای.»

از فروشندگان گرفته تا همکاران، دوست داشتند ماجراها و مشکلات خود را با من در میان بگذارند. یک بار یکی از آن‌ها گفت: «آیا می‌دانی چرا دوست داریم با تو صحبت کنیم؟ به این دلیل است که استحکام داری و اطلاعات را به‌طور سهل‌انگارانه در اختیار دیگران قرار نمی‌دهی. امروزه به‌سختی می‌توان فردی را پیدا کرد که بتوان به او اعتماد کرد و برخی حتی نمی‌توانند جلوی خود را بگیرند و دیگران را به‌خاطر مشکلات شخصی‌شان موردتمسخر قرار می‌دهند. اما تو اینطور نیستی.»

یکی از همکارانش به نام فن دچار بحرانی در ازدواجش شد. افکارم را براساس آموزه‌های فالون دافا با او در میان گذاشتم و بعد از کار نیز با هم گفتگو کردیم. به او توضیح دادم که داشتن رابطه نامشروع باعث آسیب به او و خانواده‌اش می‌شود.

او به حرف‌هایم گوش داد و مطالب دافا را پذیرفت. سخنرانی‌های تصویری استاد را نیز با هم دیدیم. او فهمید که رابطه زن و شوهر از پیش تعیین شده است و روابط خارج از ازدواج خوب نیست. او قبول کرد که بعد از آن، مرد دیگری را نبیند. وقتی بعداً با او دیدار کردم، او، شوهرش و فرزندشان موافقت کردند از سازمان‌های ح.ک.چ خارج شوند. آن‌ها اکنون با خوشبختی در کنار هم زندگی می‌کنند.

همانطور که مردم بیشتر به من اعتماد می‌کردند، افراد بیشتری به من مراجعه و درباره چالش‌های زندگی‌شان با من صحبت می‌کردند، انگار که من یک درمانگر هستم. فرقی نمی‌کرد که در تعطیلات باشد یا اواخر شب، هر وقت لازم بود کمکشان می‌کردم. احتمالاً قبل از اینکه با من تماس بگیرند، در جدال و کشمکش بودند، بنابراین نمی‌خواستم آنها را ناامید کنم و درک خودم را از آموزه‌های فالون دافا با آن‌ها به اشتراک می‌گذاشتم.

یینگ همکار دیگری بود. وقتی 17 سال پیش ازدواج کرد، مادرشوهرش با این ازدواج موافق نبود، به‌طوری که آن‌ها در طول سال‌ها به‌ندرت با یکدیگر صحبت می‌کردند. بعد از اینکه یینگ با من صحبت کرد، شروع به خواندن کتاب‌های دافا کرد و برای مراقبت از والدین شوهرش پیش‌قدم شد.

پدرشوهرش وقتی در بیمارستان بستری شد نمی‌توانست از خودش مراقبت کند. او به آنجا رفت و از او با دقت مراقبت کرد طوری که دیگران تصور کردند او دخترش است.

پس از فوت پدر و مادر شوهرش، برادرشوهر کوچکش می‌خواست واحد آپارتمان پدر و مادرش را خودش داشته باشد. یینگ بدون هیچ تردیدی آپارتمان را به او داد. همه بستگان و همسایگان آن‌ها تحت تأثیر تغییر او قرار گرفتند و می‌دانستند که این رفتار به‌خاطر فالون دافا است.

هوآ و شوهرش طلاق گرفته بودند و او ناراضی بود. بارها با او صحبت کردم و برخی از درک‌هایم در زمینه ازدواج براساس آموزه‌های فالون دافا را به او گفتم. یک روز به خانه‌اش رفتم و پسرش در را باز کرد. او از دیدنم خوشحال شد.

سپس مادرش را صدا زد و گفت: «مامان! خاله اینجاست و خانواده ما الان امید دارند!»

حرف‌های پسرش خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد. می‌توانستم اعتمادش را به خودم احساس کنم. او باور داشت که می‌توانم به والدینش کمک کنم دوباره با هم زندگی کنند. به مادرش گفتم که فقط فالون دافا می‌تواند معجزه کند و خانواده‌اش را نجات دهد. او جوآن فالون، آموزه‌های اصلی فالون دافا، را خواند و به من گفت: «می‌دانم که کجا اشتباه کردم. و تغییر خواهم کرد.»

مدتی نگذشت که پدرشوهر سابقش سکته کرد و در بیمارستان بستری شد. او هر روز برای کمک به بیمارستان می‌رفت.

شوهر سابقش به طعنه به او گفت: «تو الان دیگر عضو خانواده نیستی. چرا اینجایی؟»

اما او بحث نکرد و فقط بی‌سروصدا کمک کرد. پدرشوهر سابقش در آن زمان نمی‌توانست خوب صحبت کند و هوآ تنها کسی بود که می‌توانست بفهمد او چه می‌گوید. هوآ جوآن فالون را برایش خواند. پس از 40 روز، پدرشوهر سابقش سلامتی خود را به دست آورد و از بیمارستان مرخص شد.

یک روز همسر سابقش طی تماسی تلفنی از او عذرخواهی کرد و پرسید که اگر امکان دارد دوباره با هم ازدواج کنند. هوآ از شنیدن آن به گریه افتاد و بلافاصله این موضوع را به من گفت. هر دوی ما اشک می‌ریختیم. از صمیم قلب از استاد و فالون دافا به‌خاطر این معجزه سپاسگزاریم.

یکی از همکارانم خارج از شهر مستقر بود و با سرپرستش مشکل داشت. او حتی با قطار به شهر ما (جایی که دفتر مرکزی شرکت ما بود) آمد تا از سرپرستش به من شکایت کند. معلوم شد که سرپرستش حجم کار او را کاهش داده و فرد جدیدی را برای انجام بخشی از مسئولیت‌های شغلی او استخدام کرده بود. او احساس می‌کرد سرپرستش حامی آن کارمند جدید استخدام‌شده است و دیگر به او اعتماد ندارد.

به او گفتم: «باید از سرپرستت تشکر کنی!» او گیج شده بود. توضیح دادم که چون به کارمندان گفته بود نامزدش در شهر ما زندگی می‌کند، باور دارم که سرپرستش حجم کاری او را طوری تنظیم کرده که فقط باید هر ماه دو هفته در خارج از شهر کار کند و به این ترتیب زمان بیشتری برای وقت گذراندن با نامزدش خواهد داشت. گفتم سرپرستش در همکاری با موقعیت‌های شخصی خاص کارمندانش بسیار خوب است.

سپس لبخندی بر لبش آمد و اعتراف کرد که هرگز متوجه نشده بود سرپرستش او را درک می‌کند. درنهایت تصمیم گرفت دیگر برای برنامه و وظایف کاری جدیدش با سرپرستش بحث‌وجدل نکند.

یک بار نامه‌ای از شخصی دریافت کردم که نوشته بود: «کاش خیلی زودتر با شما آشنا شده بودم. اگر در دوران دبیرستان با اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری آشنا می‌شدم، وقتی هدف زورگویی قرار گرفتم مقابله‌به‌مثل نمی‌کردم و یکی از همکلاسی‌هایم را مجروح‌ نمی‌کردم و باعث نابینایی یک چشمش نمی‌شدم. از کارهای نادرستی که در جوانی مرتکب شدم عمیقاً پشیمانم. از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی خواهم کرد تا برای بقیه عمرم انسان خوبی باشم.

چنین ماجراهایی بسیار زیاد بوده است که نمی‌توان آن‌ها را شمرد. بسیاری از تمرین‌کنندگان دیگر نیز تجربیات مشابهی دارند. در اعماق قلبم، می‌دانم که اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، جامعه‌ای بهتر با آینده‌ای روشن‌تر به ارمغان می‌آورد.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.