(Minghui.org) من پدری 45ساله هستم که پسری 18ساله دارم. ما در شهر بزرگی در جنوب غربی چین زندگی می‌کنیم. از زمانی که در دبیرستان تحصیل می‌کردم فالون دافا را تمرین می‌کردم. از آن زمان بیش از 20 سال گذشته است و طی این مدت به اهمیت تزکیه راسخ و محکم پی برده‌ام. مخصوصاً این‌که تزکیه نیک‌خواهی، بدون خودخواهی، برای ما چیزی حیاتی است تا بتوانیم وابستگی‌هایمان را رها کنیم و جذب دافا شویم. در زیر چند نمونه از تجربیاتم در این زمینه را شرح می‌دهم.

نیک‌خواهی‌داشتن به فرزندم

برای سال‌های زیادی احساس می‌کردم پسرم مشکلات زیادی دارد و مانند فرزند یک تمرین‌کننده فالون دافا رفتار نمی‌کند.

او در کودکی مهربان و باهوش بود، هرچند کمی لجباز هم بود. اغلب آموزه‌های دافا را مطالعه می‌کرد و تمرینات دافا را همراه من انجام می‌داد. وقتی مرتکب کار اشتباهی می‌شد با حوصله به اشتباهاتش اشاره می‌کردم و او به حرف‌هایم گوش می‌داد. اما با ورود به مقطع راهنمایی، به‌دلیل تأثیر بد جامعه، عناصر منفی در ذهنش قوی‌تر شدند. برای مثال، منیتی قوی داشت، به دیگران به دیده تحقیر نگاه می‌کرد، زمان بسیار زیادی را صرف بازی‌های کامپیوتری می‌کرد، اصلاً آداب معاشرت بلد نبود و تمایل داشت نظر خود را به دیگران تحمیل کند. با گذشت زمان، وقت کمتری را نیز صرف مطالعه فا می‌کرد.

درحین انجام وظایفم به‌عنوان یک پدر، اغلب مشاجرات تنش‌آمیزی با پسرم داشتم. در حالی که با مطالعه فا و ازبر خواندن آموزه‌های فا می‌توانستم بهتر عمل کنم، به‌تدریج توانستم ازطریق تزکیه راسخ عقاید و تصورات بشری‌ام را رها کنم. یاد گرفتم او را درک کنم و وقتی به مشکلات مختلفش اشاره می‌کردم آرام بمانم. چون توانستم ارتباطی منطقی با او برقرار کنم، رابطه‌مان هماهنگ شد. اما ظاهراً عاداتش تغییر نمی‌کرد.

همسرم که دافا را تمرین‌ نمی‌کند، نسبت به عملکرد تحصیلی پسرمان وسواس داشت. وقتی او در آزمون‌ها عملکرد خوبی داشت، همسرم خوشحال می‌شد. در غیر این صورت ناراحت و عصبانی می‌شد. درنتیجه، این دو اغلب با هم درگیری داشتند. برای مثال، همسرم می‌گفت پسرمان به اندازه کافی سختکوش نیست، زیرا در خانه به‌ندرت درس می‌خوانَد و همیشه بدون استثنا هر آخر هفته، ساعت‌های زیادی را صرف بازی‌های کامپیوتری می‌کند. از سوی دیگر، پسرمان می‌گفت که نهایت تلاشش را می‌کند.

وقتی همسرم و پسرم با یکدیگر درگیری داشتند، سعی می‌کردم میانجیگری کنم و آنچه را که از تعالیم دافا آموخته‌ام با آن‌ها در میان بگذارم. اما در اعماق ذهنم با همسرم موافق بودم. دختر سرپرستم هم‌‌سن پسرم بود، هرچند در مدرسه دیگری درس می‌خواند. هر زمان که یک آزمون استاندارد بزرگ در سطح شهر برگزار می‌شد، سرپرستم از پسرم می‌پرسید که آزمون چطور بود. تقریباً همیشه نمره دخترش در آن آزمون‌های استاندارد از نمره پسرم بهتر بود. وقتی چنین چیزی رخ می‌داد، به خودم دلداری می‌دادم که پسرم بسیار باهوش است، اما در درس‌هایش به اندازه کافی سخت‌کوش نیست.

در مارس 2022، پسرم در یک امتحان تشخیصی در سال آخر ضعیف عمل کرد و نمره کل او در مقایسه با آزمون مشابه قبلی [در چین، چنین آزمون‌هایی نشان می‌دهند که یک دانش‌آموز سال آخر دبیرستان در امتحان ورودی کالج چقدر خوب می‌تواند عمل کند] ده‌ها نمره کمتر بود. همسرم دعوای شدیدی با پسرمان داشت. سعی کردم میانجی‌گری کنم، اما کسی به حرفم گوش نمی‌کرد. با نگاهی به گذشته، متوجه شدم که از نمرات پسرم راضی نیستم؛ با این ذهنیت، ارتباطم با او خوب پیش نمی‌رفت. درحین این مشاجره، جمله‌ای را که طی این سال‌ها همیشه به ما گفته بود تکرار می‌کرد: من یک انسان هستم، نه دارایی شخصی شما.

این جریان باعث شد عمیق‌تر فکر کنم؛ از آنجا که مریدان دافا اغلب با چنین چیزهایی مواجه می‌شوند، باید مشکلاتی در سمت من وجود داشته باشد. ازطریق مطالعه مداوم فا و نگاه به درون، متوجه وابستگی‌ام به عملکرد تحصیلی پسرم شدم. با کاوش عمیق‌تر، حسادتم را پیدا کردم؛ فکر می‌کردم پسرم باید در آزمون‌های استاندارد بهتر از دختر سرپرستم عمل کند. متوجه شدم حرف پسرم واقعاً درست است؛ من از او برای ارضای منیت و غرورم استفاده می‌کردم، به‌جای اینکه با او مانند فردی با طرز فکر مستقل رفتار کنم. بدون نیک‌خواهی خالص، بردباری یا از خودگذشتگی، نمی‌توانستم نسبت به او کاملاً باملاحظه باشم.

ناگهان متوجه شدم که هر درگیری‌ای با پسرم، برای آشکار کردن مشکلات من و کمک به رشدم است. تمام مشکلاتی را که در پسرم می‌دیدم و درباره‌شان شکایت می‌کردم در خودم داشتم: منیت زیاد، نگاه تحقیرآمیز به دیگران و تحمیل عقایدم به دیگران.

سپس سعی کردم مسائل را از دیدگاه پسرم ببینم. او از نیمه دوم سال اول دبیرستان، تمام تلاش خود را برای انجام تکالیف مدرسه به کار می‌گرفت. علاوه بر این‌که در تعطیلات آخر هفته برای درس خواندن به مدرسه می‌رفت، در زمان‌های استراحت وسط کلاس نیز به سر میز معلمش می‌رفت تا سؤالاتش را بپرسد؛ یک میز خالی کنار میز معلم بود که تقریباً به میز شخصی او تبدیل شده بود. بنا به توصیه معلمانش، برایش مطالب آموزشی اضافی هم خریده بودیم. با همه این تلاش‌ها وضعیت پسرم به‌سرعت بهبود یافت، اما به‌دلیل پایه ضعیفش، عملکردش هنوز پایدار نبود و به‌خاطر نمره پایینش در آزمون تشخیصی فوق‌الذکر احساس بدی داشت. فهمیدم که چرا بعد از شکایت همسرم از نمرات بدش، اینقدر ناراحت و عصبی شده بود.

موضوع دیگری که درباره‌اشفکر ‌‌کردم این بود که او در آخر هفته‌ها، ساعت‌های زیادی را صرف بازی‌های کامپیوتری می‌کرد. وقتی عقاید و تصورات بشری‌ام را کنار گذاشتم، متوجه شدم که جامعه امروزی مدت‌هاست که به این شکل درآمده است. تقریباً همه همسالان او این‌گونه بودند و بازی‌های کامپیوتری به بخشی از گفتگوها و تعاملات اجتماعی آن‌ها تبدیل شده بود. به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا، می‌دانم که بدون دافا، فرد نمی‌تواند در برابر چنین وسوسه‌هایی مقاومت کند. از آنجا که پسرم در کودکی فا را خوانده است، استاد از او مراقبت کرده‌اند. معتقدم که او در زمان مناسب به تزکیه بازمی‌گردد. قبل از این‌که این اتفاق بیفتد، باید به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا خوب رفتار کنم. وضعیت تزکیه پاک و درست من به او نیز کمک خواهد کرد که به تزکیه بازگردد.

ما افرادی جدا با تفکر مستقل هستیم و پسرم روزی بزرگ خواهد شد و زندگی خودش را خواهد داشت. گرچه من پدرش هستم، اما نمی‌توانم زندگی او را که براساس رابطه کارمایی‌اش است، تغییر دهم. بنابراین در طول مدتی که با هم هستیم، باید او را بزرگ کنم، به او کمک کنم شخصیتش بسازد، و او را برای تزکیه واقعی در آینده آماده کنم.

بنابراین تصمیم گرفتم گفتگویی آزاد و صادقانه با او داشته باشم. یک شب بعد از این‌که به‌دنبالش رفتم تا او را از مدرسه به خانه بیاورم، افکارم را با او در میان گذاشتم. گفتم قبل از این‌که از نظر مالی مستقل شود، تمام کمک‌های لازم در مدرسه و زندگی را در اختیارش خواهم گذاشت. تا زمانی که خودش موافق باشد، این کارها را بدون هیچ فشار و انتظاری برایش انجام خواهم داد، زیرا فقط بهترین‌ها را برایش آرزو دارم. وقتی این‌ها را می‌گفتم پسرم ساکت بود. زمانی که حرف‌هایم تمام شد، کمی فکر کرد و گفت: «همیشه گفته‌ام که من دارایی شخصی شما نیستم. فکر می‌کنم اکنون آن را درک کرده‌اید و از این به بعد خواهیم دید که اوضاع چگونه پیش می‌رود.» می‌دانم که زیربنای حرف‌هایش انتظاراتش از من، یک تمرین‌کننده دافا، بود.

از آن زمان، همیشه سعی کرده‌ام چیزها را از دیدگاه پسرم به‌طور مثبت درک کنم. وقتی با همسرم صحبت می‌کردم، افکارم را با او نیز به اشتراک گذاشتم، به این امید که او هم بتواند برای کاهش فشار و اضطراب پسرمان همین‌طور عمل کند. کم‌کم محیط خانوادگی ما بهتر شد. علاوه بر این، نگرشم را نسبت به دختر سرپرستم نیز تغییر دادم. وقتی او بهتر از پسرم عمل می‌کند، دیگر حسادت نمی‌کنم. در عوض آرزو دارم که عملکردش در مدرسه خوب باشد و در کالجی خوب قبول شود.

یک روز بعد از امتحان ورودی کالج، خواب دیدم که پسرم دوباره به پسری خردسال، دوست‌داشتنی و باهوش تبدیل شده است. در خواب به همسرم گفتم پسرمان برگشته و در تمام این مدت فرزند خوبی بوده است. پس از بیدار شدن، می‌دانستم که این خواب تشویقی از جانب استاد است برای این‌که در این زمینه رشد کرده‌ام و نیک‌خواهی نسبت به پسرم را تزکیه کرده‌ام.

نیک‌خواهی‌داشتن به مأمور پلیس

در اوایل امسال، خوابی دیدم که در آن دو دربِ بسیار بسیار بزرگ وجود داشت. گرچه تعدادی موجود درب‌ها را مسدود کرده بودند، توانستم آن‌ها را باز کنم. سپس تعداد زیادی از تمرین‌کنندگان دافا را دیدم که روی سکویی بلند ایستاده‌ بودند و در سکوت، شهر مقابلمان را تماشا می‌کردند. در خواب، می‌دانستم آن شهری است که در آن زندگی می‌کنم. با اجساد روی هم به بلندی یک ساختمان بلند، شهر درحال سوختن بود؛ صحنه وحشتناکی بود.

بعد از بیدار شدن، هنوز به خواب وحشتناکم فکر می‌کردم. این را اشاره‌ای از جانب استاد در نظر گرفتم که قبل از این‌که خیلی دیر شود، باید افراد بیشتری را نجات دهیم. این خواب را با سایر تمرین‌کنندگان در میان گذاشتم و به یکدیگر یادآوری کردیم که مأموریت خود را برای نجات مردم به انجام برسانیم. این یک عهد ماقبل‌تاریخی است که بسته‌ایم، و خودم نیز تمام تلاشم را برای نجات مردم در زندگی روزمره به کار می‌گیرم.

یک روز در اواخر مارس امسال، با خانواده‌ام به منزل یکی از دوستان رفتیم تا او به پسرم شیمی درس دهد. درست زمانی که من و همسرم با همسر دوستمان صحبت می‌‌کردیم، شخصی با من تماس گرفت؛ لی، مأمور پلیس محلی، بود.

به اتاق دیگری رفتم و به تماس پاسخ دادم. از آنجا که مدت زیادی بود همدیگر را ندیده بودیم، لی امیدوار بود دیداری با هم داشته باشیم. این جریان تنفرم را نسبت به او تحریک کرد؛ در این سال‌ها بارها درباره دافا با او صحبت کرده بودم، اما او همچنان مرا اذیتم می‌کرد. به او گفتم چون در خانه نیستم نمی‌توانیم همدیگر را ببینیم. وقتی پرسید چه ساعتی در دسترس هستم، گفتم سرم شلوغ است و بعداً به او اطلاع خواهم داد. پس از قطع تماس، متوجه شدم مملو از افکاری منفی نسبت به لی هستم. به دیده تحقیر به او نگاه می‌کردم و در قلبم شکایت و ترس هم داشتم. سعی ‌کردم افکار درست بفرستم و فا را مطالعه کنم، اما از آنجا که برای تدریس خصوصی شیمیِ پسرم در منزل دوستم بودم، نتیجه‌ای نداشت.

بعد از این‌که به خانه برگشتیم، نیاز بود در کاری به پسرم کمک کنم. با دیدن این همه مداخله، آرام شدم و به درونم نگاه کردم. سپس متوجه چیز مهمی شدم.

از زمان شیوع پاندمی در تقریباً سه سال پیش، با لی ملاقات نکرده بودم. به‌عنوان تمرین‌کنندگان، می‌دانیم که این بلا تصادفی نبوده است و کسانی که همچنان از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) برای آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان بی‌گناه فالون دافا پیروی می‌کنند، در خطر هستند. گرچه این سال‌ها هر از گاهی به لی فکر می‌کردم، اما به او نگفته بودم که چگونه تکرار عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» می‌تواند برایش برکت به ارمغان آورد. این بار دلیل این‌که لی با من تماس گرفته بود ایجاد مداخله برایم نبود. بلکه فرصتی بود که استاد برایم نظم و ترتیب داده بودند تا این پیام مهم را به او برسانم.

با این فکرتمام احساسات منفی‌ام از بین رفت و قلبم پر از نیک‌خواهی شد. با لی تماس گرفتم و به او گفتم که می‌توانیم در وقت ناهارِ روز بعد در تقاطع خیابانی در آن نزدیکی همدیگر را ببینیم. این کمترین تأثیر را روی کارم می‌داشت. لی گفت مشکلی نیست.

روز بعد کمی زودتر به آنجا رفتم و لی همراه یک مأمور پلیس جوان آمد. با هم احوالپرسی کردیم و از این‌که به دلیل مشغله کاری فقط ظهر در دسترس هستم عذرخواهی کردم. او بسیار فهمیده بود. در طول گفتگویمان، به آن‌ها گفتم که چگونه جامعه طی چند دهه گذشته به‌طرز چشمگیری تغییر کرده است. حتی در مقایسه با دهه 1980، ارزش‌های اخلاقی به‌شدت افول کرده است و بسیاری از مردم فقط می‌خواهند پول بیشتری به دست آورند، حتی به هزینه دیگران. به آن‌ها یادآوری کردم که پیروی از وجدان و کمک به افراد بی‌گناه، به ویژه با توجه به پاندمی امروز و مشکلات اجتماعی بی‌شمار، منجر به ایجاد تفاوت‌هایی می‌شود. درواقع، بسیاری از مردم به‌خاطر در ذهن داشتن عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» مورد برکت قرار گرفته‌اند.

گفتگویمان به‌خوبی پیش رفت و لی نیز رفتار صمیمانه‌ای داشت. به او گفتم که آن‌ها مانند دوست و حتی برادرم هستند. لی به من نگاه کرد و با جدیت گفت: «من هم مانند یک دوست با تو رفتار می‌کنم.» بعد از حدود 20 دقیقه صحبت از هم جدا شدیم و به سر کار برگشتم. در قلبم احساس آرامش داشتم؛ سرانجام پیام مهمی را که باید بدانند به آن‌ها گفتم.

نیک‌خواهی‌داشتن به افرادی که با آن‌ها برخورد می‌کنم

من در آپارتمانی زندگی می‌کنم. خانواده‌ای که یک طبقه بالاتر از واحد ما زندگی می‌کنند حدود دو ماه پیش واحدشان را بازسازی کرد‌ند. وقتی کارگران مواد تخریب‌شده را خارج می‌کردند، هر از گاهی صدای بلندی به گوش می‌رسید. یک روز در خانه مشغول مطالعه آموزه‌های فالون دافا بودم که صدای کوبیدن روی سایبان فلزی بیرون اتاق خواب اصلی را شنیدم. همسرم رفت تا ببیند چه خبر است و دید که چیزهایی از طبقه بالا پایین می‌افتند. آن‌ها قبل از افتادن به حیاط خلوت خانواده دیگری در طبقه اول، به سایبان فلزی ما برخورد می‌کردند.

همسرم به طبقه بالا رفت تا بپرسد جریان چیست. سپس برگشت و گفت که شرکت نوسازی که در طبقه بالا کار می‌کند بیش از حد بی‌احتیاط است. آن‌ها هنگام برداشتن پنجره‌های اتاق خواب هیچ‌گونه اقدامات حفاظتی نداشتند. درنتیجه سیمان و قطعات فلزی مدام به پایین می‌افتادند. از همسرم پرسید: «اگر این چیزها به اعضای خانواده طبقه اول برخورد کنند خطرناک است؟» همسرم به آن شرکت گفت که اقدامات حفاظتی لازم را انجام دهند، و این‌که در غیر این صورت، به مدیریت ساختمان شکایت می‌کند و درخواست توقف بازسازی را می‌دهد. پس از شنیدن حرف‌هایش، احساس کردم شرکت نوسازی بیش از حد بی‌توجه است. با خودم فکر کردم: چه جامعه‌ای!

یک روز وقتی برای رفتن به واحدمان از پله‌ها بالا می‌رفتم، متوجه شدم تکه‌ای از سطح سنگ به‌تازگی آسیب دیده است. فکر کردم حتماً کار شرکت نوسازی است. مدتی بعد از بازگشت به آپارتمانم، صدای قدم‌های سنگینی را در راه‌پله همراه با صدای کوبیدن شنیدم؛ کارگران باید پنجره‌های قدیمی را پایین می‌بردند. با خودم فکر کردم آیا این بار هم چیز دیگری را می‌شکنند؟ نگران بودم. سپس ناگهان متوجه شکایت و رنجش زیادم شدم. نیک‌خواهی‌ام به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا کجا بود؟

آرام شدم و تصور کردم که به‌عنوان یک کارگر نوسازی باید چه‌کار کنم. هوا بسیار گرم بود و انتقال پنجره‌های بزرگ از طبقه پنجم به پایین آسان نبود. از آنجا که آسانسوری وجود نداشت، خوردن به این‌طرف و آن‌طرف قابل‌درک بود. به‌علاوه، ما از فا می‌دانیم که هرکسی در این جامعه ممکن است از سطح بالایی برای این فا آمده باشد و آن‌ها رنج زیادی را متحمل شده‌اند. واقعاً برای آن کارگران ناراحت بودم.

سپس افکار درست فرستادم تا به آن‌ها کمک کنم چیزها را جابجا کنند و بارشان کاهش یابد. بعد از آن صدای پایشان را شنیدم که دیگر آنقدر سنگین نبود و صدای برخورد به این‌طرف و آن‌طرف نیز از بین رفت. به این ترتیب، فهمیدم که تمرین‌کننده دافا بودن چقدر فوق‌العاده است.

چند روز بعد وقتی برای رفتن به سر کار از خانه بیرون می‌رفتم، با دو کارگر برخورد کردم که وسایل را به طبقه بالا می‌بردند. حقایق فالون دافا را به آن‌ها گفتم و یکی از آن‌ها موافقت کرد حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) را نیز ترک کند. امیدوارم آن کارگر دیگر نیز روزی از حزب خارج شود.

یک بار در وقت ناهار بیرون می‌رفتم و دیدم زنی در کنار جاده چیزی می‌فروشد. او اهل روستا بود و لباس خوبی به تن نداشت. او با لهجه‌ای سنگین، گفت که بیش از 50 کیلومتر را طی کرده است تا به اینجا بیاید و قارچ خاصی را بفروشد. اما هیچ‌کس از او خرید نکرده است و این چند روز حتی یک ریال هم گیرش نیامده است.

با دیدن او که مشتاقانه به من نگاه می‌کرد، پرسیدم قیمتش چند است.

او پاسخ داد: «حراج است. همه این‌ها 200 یوان می‌شود.»

ارزان نبود و یک تمرین‌کننده نیازی به خوردن آن قارچ ندارد. اما از آنجا که شروع به صحبت کرده بودیم، تصمیم گرفتم نیمی از آن را بخرم. او خیلی خوشحال شد. همانطور که قارچ‌ها را داخل کیسه می‌ریخت، درباره چگونگی تغییر جامعه در گذر زمان، با او صحبت کردم.

او با نگرانی پاسخ داد: «بله، می‌دانم. چه‌کار می‌توان کرد؟»

به او گفتم که فردی خوب بودن به آینده بهتری منجر می‌شود. همچنین از او خواستم از ح‌ک‌چ و سازمان‌های جوانان آن خارج شود. او گفت که مایل است از عضویت در پیشگامان جوان که قبلاً به آن ملحق شده بود، کناره‌گیری کند. همچنین قبل از رفتن، به او گفتم که عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را به خاطر بسپارد.

سپس به مسیرم ادامه دادم، به امید این‌که شخص دیگری را پیدا و حقایق را برایش روشن کنم. اما مردم یا حاضر نبودند به حرف‌هایم گوش دهند یا صرفاً راهشان را می‌رفتند و دور می‌شدند. سپس به این فکر کردم که پیش فروشنده قارچ برگردم و درباره فالون دافا بیشتر با او صحبت کنم. اما آیا لازم بود قارچ بیشتری بخرم؟ بله، می‌توانم مقداری به مادرم بدهم، زیرا مدت زیادی است که به دیدارش نرفته‌ام.

برگشتم و به آن خانم گفتم که مایلم باقیمانده قارچ را هم بخرم. او هیجان‌زده شد و مدام می‌گفت که من فرد خوبی هستم. به صحبت ادامه دادم و ماجرای شخصی‌ام از تمرین فالون دافا را به او گفتم، این‌که چگونه ح‌ک‌چ دروغ‌پراکنی می‌کند و حادثه خودسوزی را به‌منظور پرونده‌سازی برای این تمرین صحنه‌سازی کرد. او حرف‌هایم را پذیرفت و تأیید کرد که تمرین‌کنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند.

ازطریق بیشتر باملاحظه بودن نسبت به دیگران، نتایج روشنگری حقیقتم نیز بهبود یافت. خردی کسب کردم تا بتوانم از موانع عبور کنم و افراد بیشتری با ترک سازمان‌های ح‌ک‌چ موافقت کردند.

یک روز با یک راننده تاکسی درباره آزار و شکنجه صحبت کردم و او موافقت کرد از سازمان‌های ح‌ک‌چ خارج شود. بعد از این‌که به مقصد رسیدیم او خیلی خوشحال بود و گفت: «امروز شادترین روزم در طول چند ماه گذشته بوده است. حرف‌هایت واقعاً خیالم را راحت کرد. اگر دفعه بعد سوار تاکسی‌ام شوی، کرایه‌ نمی‌گیرم.»

با نگاهی به سفر تزکیه‌ام، احساس می‌کنم خیلی خوش‌اقبال هستم که فالون دافا را تمرین می‌کنم. برای جذب شدن در اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری، باید طرز فکر خودخواهانه‌مان را تغییر دهیم و نسبت به دیگران باملاحظه باشیم. فقط در این صورت است که می‌توانیم به وضعیت ازخودگذشتگی و خردی برسیم که متعلق به کیهان جدید است. در طول این روند، استاد نیز به اصلاح محیط ما کمک خواهند کرد. درست مانند چیزی است که ایشان بیان کرده‌اند: «نور خدایی همه‌جا را روشن و همه‌چیز را هماهنگ می‌کند.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)

در اینجا آرزو می‌کنم همه مریدان دافا از زمان باقی‌مانده به بهترین نحو برای جذب شدن در دافا استفاده کنند. با پاک‌تر شدن و ازخودگذشته‌تر شدن، می‌توانیم افراد بیشتری را نجات دهیم و مطابق نیک‌خواهی موردنظر استاد عمل کنیم.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.