(Minghui.org) کتاب اصلی فالون دافا، جوآن فالون، مردم را به تزکیه براساس اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری راهنمایی میکند. این کتاب زندگیها، ازجمله زندگی من و عزیزانم را متحول کرده است.
قدرت دافا: جوآن فالون زندگیام را تغییر داد
در سال ۱۹۹۷ شروع به تزکیه در فالون دافا کردم. در آن زمان به نوراستنی شدید مبتلا بودم که تعداد بیشماری از داروها و درمانها نتوانستند درمانش کنند. با وجود علاقهای که به شغلم داشتم، مجبور شدم شغل معلمیام را رها کنم. درعوض روزهایم را با رنج کشیدن در حالتی از سردرگمی سپری میکردم.
روزی که شروع به خواندن جوآن فالون کردم، بیماری نوراستنیام که بیش از ۲۰ سال عذابم میداد، ناپدید شد. شگفتزده شده بودم! ذهنم روشن و سبک، و دیدم روشن شد و طعم زندگی را چشیدم. طولی نکشید که بیماریهای جزئی مختلفم، مانند سردی پا، بیماری حرکتی، و بیماریهای پوستی نیز بدون هیچ درمانی ناپدید شدند.
جوآن فالون معنای واقعی زندگی را به من آموخت: بازگشت به خانه واقعی خود. ویژگیهای اخلاقی مرا هم ارتقا داد. یک بار درحالیکه به خانه میرفتم، دیدم کیف پولی از جیب شلوار پسری که جلوتر از من سوار دوچرخه بود افتاد. کیف پول را برداشتم و جلوی آن پسر را گرفتم و کیف را به او پس دادم. قبل از یادگیری دافا، در چنین موقعیتی کیف پول را برای خودم برمیداشتم.
قبلاً برای پول ارزش زیادی قائل بودم. در طول دهه ۱۹۸۰، یک بار ۴۰۰ یوآن را از روی زمین برداشتم و بدون اینکه دنبال صاحبش بگردم، آن را در جیبم گذاشتم. وقتی به گذشته نگاه میکنم، از اینکه در آن زمان چقدر خودخواه بودم، شرمنده میشوم. دافا واقعاً از من انسان بهتری ساخت.
یک بار دوخت کتی پنبهای را به خیاطی سفارش دادم. با وجود اینکه ۷۰ تا ۸۰ یوآن هزینه کردم، کت درنهایت برایم خیلی کوچک بود. اما نه حرفی زدم و نه تقاضای غرامت کردم. درعوض، حقایق آزار و شکنجه فالون گونگ را برای خیاط روشن کردم. او در پاسخ به من گفت: «تمرینکنندگان فالون گونگ واقعاً افراد خوبی هستند.»
از این حادثه بیاهمیت، شاهد قدرت فالون دافا (که همچنین فالون گونگ نامیده میشود) در تغییر قلب مردم بودم. دافا مرا از فردی خودخواه به فردی خوب تبدیل کرد که به فکر دیگران است و برای نفع آنها کار میکند.
استاد بیان کردند:
«تزکیه شما به دیگران فایده میرساند.» (جوان فالون، سخنرانی ششم)
علاوه بر خودم، خانواده و بستگانم نیز از مزایای تزکیه من در فالون دافا بهره بردهاند.
رهایی از مرگ
یکی از بستگانم به یک بیماری خونی مبتلا شده بود. زمانی که پزشکان هم در بیمارستان شهر چینگدائو و هم در بیمارستان محلی نتوانستند درمانش کنند، خانوادهاش خودشان را برای مراسم خاکسپاری او آماده میکردند. آنها بعداً به شهر محل سکونت من آمدند و از شوهرم برای یافتن یک پزشک خوب کمک خواستند.
اتفاقاً پسر همکار شوهرم مدیر بخش پزشکی مربوطه بود و مهارتهایش تا حدی معروف بود. در ابتدا شوهر خویشاوندم با اطمینان به ما گفت: «این مدیر بسیار بامحبت و جدی است. امیدوارم او بتواند درمان شود.» اما وضعیت خویشاوندم با وجود ۹ روز بستری شدن بهتر نشد. پزشک به او توصیه کرد که برای درمان به پکن برود.
شوهرش پرسید: «آیا او واقعاً در پکن درمان میشود؟» آنها بهعنوان یک خانواده کشاورز روستایی، توان پرداخت هزینههای درمانی او را نداشتند. در آن مرحله، سطح هموگلوبین او فقط ۱.۸ گرم در دسیلیتر بود. با دیدن وضعیتش به خویشاوندم توصیه کردم: «فالون دافا را مطالعه کنید. ثابت شده است که فالون دافا اثرات معجزهآسایی در شفابخشی و تندرستی دارد.» به او گفتم که چگونه وضعیت سلامتیام پس از انجام تمرینات بهبود یافت و او قبول کرد که آن را امتحان کند. سپس نسخهای از جوآن فالون را به او دادم.
او هفت هشت روز بعد تماس گرفت و گفت که حالش خوب است. سطح هموگلوبینش به هشت گرم در دسیلیتر رسیده بود که نزدیک به سطح طبیعی بود. یک ماه بعد به ملاقاتش رفتیم. او با داشتن گونههای گلگون و وزنی سالمتر، اساساً به حالت عادی بازگشته بود. حتی تمام غذاها برای پذیرایی از ما را شخصاً طبخ کرد. در عرض چند روز، این بیمار لاعلاج سلامتی خود را به دست آورد و باعث خوشحالی تمام خانوادهاش شد.
انگشتان لهشده سالم باقی ماند
نوه دوسالهام یک روز در اتاق خواب با پدربزرگش بازی میکرد که شروع به شیطنت کرد. سپس پدربزرگش با بیرون کردن او از اتاق خواب و بستن در، او را تنبیه کرد. نوهام بیرون از در شروع به گریه کرد. در آن زمان من در آشپزخانه مشغول آشپزی بودم و زیاد به گریههایش توجه نمیکردم، زیرا فکر میکردم در پاسخ به تنبیهش گریه میکند، تا اینکه گریههای ناامیدانهاش را که صدایم میکرد شنیدم. رفتم و دیدم که دست نوهام در شکاف بسیار باریکِ در اتاق گیر کرده است.
با عجله در را باز کردم و دستش را که بهوضوح تحت فشار بود، بررسی کردم. وحشتزده شدم: «آیا این دست از کار میافتد؟» نوهام را برداشتم و جلوی تصویر استاد فالون دافا در خانهمان ایستادم. درحالیکه از استاد درخواست میکردم به نوهام کمک کند، این دو عبارت خوشیمن را تکرار کردم: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» بعد از مدتی، قسمت مسطحشده دستش بهآرامی شروع به بالا آمدن کرد.
در این زمان پسر و عروسم به خانه برگشتند. آنها نوهام را به بیمارستان بردند، در آنجا عکسبرداری با اشعه ایکس تأیید کرد که او هیچگونه شکستگی در دستش ندارد. بعد از بازگشت از بیمارستان، نوهام بازی را از سر گرفت، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
جراحت شدید بود، پس چطور ممکن است کودک به این سرعت بهبود یابد؟ نوهام از نوزادی به سخنرانیهای ضبطشده استاد گوش میداد و من به او یاد داده بودم که شعرهایی از هنگ یین و لونیو را بخواند. او همچنین هر روز عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار میکند. استاد مهربان درد نوهام را از بین بردند.
بهبودی سریع از سکته دوم
پدرشوهر ۸۲سالهام یک روز بعدازظهر با دوستانش در طبقه همکف آپارتمانمان آفتاب میگرفت که همسایهای با عجله به ما گفت او به زمین افتاده است. من و شوهرم با عجله پایین رفتیم، اما پدرشوهرم را دیدیم که بیهوش روی زمین افتاده است. پزشک محله با آمبولانس تماس گرفت و همسایهها به ما کمک کردند او را سوار اتومبیل کنیم. در اورژانس بیمارستان، پزشکان متوجه شدند که او تمام احساس در پای چپ و دست خود را از دست داده است. علاوهبر این، توانایی صحبت کردنش را از دست داده بود. وقتی به او توصیه کردم عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند، او به نشانه موافقت سرش تکان داد. من هم از استاد تقاضا کردم که کمکش کنند.
پدرشوهرم تمام مدت از فالون دافا و تلاشهای تزکیه من حمایت میکرد. او با احتیاط برگههای روشنگری حقیقت دورریختهشده را از خیابانها برمیداشت و به من میداد. او قبلاً به فشار خون پایین مبتلا بود. پس از گوش دادن به سخنرانیهای ضبطشده استاد، فشار خونش عادی شد. مطمئن بودم که استاد به محافظت از پدرشوهرم ادامه خواهند داد.
شوهرم در بیمارستان ماند تا از او مراقبت کند، درحالیکه من به خانه برگشتم تا وسایل ضروری مانند حوله و لگن شستشو را برایش ببرم. چند عدد تخممرغ هم آبپز کردم تا با خودم ببرم. بعد از یک ساعت به بیمارستان برگشتم، اما دیدم پدرشوهرم روی پاهایش ایستاده و برای کمک تختش را نگه داشته است. بلافاصله از استاد مهربان تشکر کردم!
وقتی صبح روز بعد برای بردن صبحانه به آنها سر زدم، شوهرم را در بخش تنها یافتم. پدرشوهرم به توالت رفته بود. چون توالت دورتر بود، شوهرم را بهخاطر همراهی نکردن پدرش سرزنش کردم. شوهرم پاسخ داد: «او اصرار داشت که خودش برود. حالش خوب است.»
پدرشوهرم روز سوم از بیمارستان مرخص شد. وقتی بهدنبالش به بیمارستان رفتم، با تاکسی تماس گرفتم که ما را به خانه برساند. اما پدرشوهرم از سوار شدن به تاکسی امتناع کرد و اصرار داشت که مسافت یککیلومتری تا خانهمان را پیادهروی کند. او که ذاتاً فردی مقتصد بود، به من اطمینان داد که میتواند بدون کمک راه برود و ما میتوانیم کرایه تاکسی به مبلغ پنج یوآن را پسانداز کنیم. او توانست از پلههای آپارتمان تا طبقه سوم بالا برود و حتی بعدازظهر مدتی برای سرگرمی بیرون میرفت.
پدرشوهرم در حقیقت باید فلج میشد. اما با وجود سن بالایش، به لطف کمک مهربانانه استاد، و قدرتهای زیاد دافا، ظرف چند روز پس از سکته دوم بهبود یافت!
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه مزایای سلامتی