(Minghui.orgتصویر پدرم در حین توزیع مطالب روشنگری حقیقت توسط دوربین‌های امنیتی ضبط شد. او تحت تعقیب قرار گرفت و چند ماه بعد دستگیر شد.

وقتی در مورد آن شنیدم، اولین فکرم این بود که استاد بیان کردند:

«...فقط با تحت تأثیر قرار نگرفتن قلبتان، قادر خواهید بود همه وضعیت‌ها را اداره کنید...» (آخرین وابستگی(های)‌تان را ازبین ببرید از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)

اگرچه نیروهای کهن از نقاط ضعف پدرم سوء‌استفاده کردند، اما ما نباید این آزار و شکنجه را بپذیریم.

در طول فرآیند نجات پدرم، وابستگی‌های زیادی را شناسایی کردم که قبلاً نادیده گرفته بودم. متوجه شدم که باید وضعیت تزکیه خود را بهبود بخشم. در این روند من این وضعیت بد را به یک چیز خوب تبدیل کردم.

از بین بردن ترس

بعد از اینکه پدرم دستگیر شد، اجازه دادم دو بار ترس بر من غلبه کند. یک بار زمانی بود که مادرم (که او نیز تمرین‌کننده است) خودش به‌تنهایی به اداره پلیس رفت. در حالی که منتظر بودم برایش افکار درست فرستادم. وقتی تا پاسی از شب با من تماس نگرفت، از ترسم فکر کردم دستگیر شده است.

او توضیح داد که خیلی طول کشید زیرا جاده تحت تعمیرات بود. چراغ‌ها بسیار کم‌نور بود، بنابراین مجبور شده بود دوچرخه خود را تا خانه هل دهد، بنابراین دو ساعت بیشتر طول کشید.

زمان دیگری که ترسیدم وقتی بود که پدرم در اداره پلیس بازداشت شده بود. به سرعت شماره تلفن اداره پلیس را به تیم نجات محلی خود دادم. از آنجایی که پدرم تنها کسی بود که در آنجا نگهداری می‌شد، می‌ترسیدم که مأموران تلافی کنند و خانه والدینم را بازرسی کنند. در خانه کتاب‌های دافا و عکس‌های استاد وجود داشت. بعداً وقتی نگرانی‌هایم را با دیگر تمرین‌کنندگان در میان گذاشتم، آنها به من گفتند که در بازگشت آن مأموران پلیس بسیار تردید دارند، زیرا آنها قبلاً هر چیزی را که نیاز داشتند مصادره کرده بودند.

شروع به بررسی خودم کردم تا ببینم چرا این وابستگی ترس را دارم. متوجه شدم که ترس زمانی رشد می‌کند که افکار فرد سرگردان باشد و روی فا نباشد. مثلاً وقتی مادرم دیر برگشت، فکر کردم که اتفاقی برایش افتاده است. پدر و مادرم مقداری مطالب اطلاع‌رسانی در خانه داشتند، بنابراین نگران بودم که پلیس خانه آنها را بازرسی کند. از منظر یک فرد عادی به موضوع نگاه کردم.

در مقاله‌ای از تمرین‌کننده‌ای خواندم، اشاره شد که برخی از تمرین‌کنندگان علائم بیماری داشتند. هنگامی که آنها علائمی داشتند که شبیه انواع خاصی از بیماری‌ها بود، «به‌طور اتفاقی» در مورد پیامدهای جدی آن بیماری‌ها می‌شنیدند یا می‌خواندند. هر چه بیشتر در مورد آن فکر می‌کردند، بیشتر به نظر می‌رسید که به این بیماری مبتلا شده‌اند. به این ترتیب ترس در آنها ایجاد می‌شد.

استاد در جوآن فالون از شخصی نام بردند که پس از خراشیده شدن مچ دستش فوت کرد. احساس کردم که استاد این را برای هشدار دادن به افکار غیرمنطقی بیان کردند. نقطه شروع نشان داد که فرد با خود به‌عنوان یک تمرین‌کننده رفتار نمی‌کند. وقتی ترس در فرد ایجاد می‌شود، نباید از افکار بد خود پیروی کند و اجازه دهد آنها موقعیت برتر را به‌دست آورند. در عوض، باید سعی کنیم آنها را متوقف کنیم، وضعیت را به طور منطقی تحلیل کنیم و آن را از نقطه نظر فا مدیریت کنیم.

از بین بردن وابستگی‌ام به خودخواهی

زمانی که پدرم برای اولین بار دستگیر شد، بارها سخنرانی‌هایی را خواندم که استاد در آن به افکار درست اشاره می‌کردند. هر روز افکار درست قوی می‌فرستادم. همچنین از تمرین‌کنندگان درخواست کردم که به فرستادن افکار درست برای از بین بردن مداخله در منطقه محلی والدینم کمک کنند. وقتی با جاستیس آنلاین مشورت کردم، یک تمرین‌کننده با مهربانی به من یادآوری کرد که تمرکزم را روی نجات پلیس، دادستانی و کارکنان سیستم قضایی بگذارم. تنها در آن زمان متوجه شدم که فقط بر آزادی پدرم تمرکز می‌کنم و نقطه شروعم فقط برای خودم بود.

همچنین متوجه شدم که این خودخواهی ناشی از گرایش به احساسات‌ است. اگر می‌توانستم نجات افرادی را که در دستگیری پدرم دخیل بودند به عنوان اولویت اصلی بدانم، آزار و شکنجه از بین می‌رفت. علاوه بر اینکه از تیم تلفنی خواستم حقایق را در مقیاس وسیع روشن کنند، برای نجات آن مأموران پلیس درگیر، نامه‌ای به آنها نوشتم و وضعیت خانواده‌ام را ذکر کردم. همچنین با تمرین‌کنندگان محلی‌مان کار کردم تا نامه‌ای به مردم شهرم بنویسند و آن را به طور گسترده توزیع کنند.

استفاده از هر فرصتی برای روشنگری حقایق

من در یک مدرسه چینی تدریس می‌کنم. اگرچه هر از چند گاهی در کلاس‌هایم موضوع حقوق بشر را مطرح می‌کردم، این فکر به ذهنم خطور کرد: «آیا موقعیت خانواده‌ا‌م فرصت خوبی برای روشنگری حقایق برای مردم نیست؟» پس از دستگیری پدرم، بلافاصله به این فکر کردم که از آن برای روشنگری حقایق به‌طور عمیق به دانش‌آموزانم استفاده کنم.

به شاگردانم گفتم: «امروز می‌خواهم یک سخنرانی ویژه برای شما داشته باشم. می‌خواهم در مورد چیزی که در چین برای خانواده‌ام اتفاق می‌افتد با شما صحبت کنم.»

 با صحبت درباره انقلاب فرهنگی که پدر و مادرم پشت سر گذاشتند، شروع کردم. سپس در مورد چگونگی گسترش چی‌گونگ و نحوه معرفی فالون دافا صحبت کردم. همچنین ویدیوی معرفی فالون دافا را پخش کردم. در مورد نحوه شروع تمرین پدرم در آن زمان و اینکه چگونه سلامتی‌اش را به دست آورد صحبت کردم. به دانش‌آموزانم گفتم که فالون دافا به دلیل محبوبیتش در چین مورد آزار و شکنجه قرار گرفت و درباره «حادثه خودسوزی» که توسط حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) سازماندهی شده بود، صحبت کردم. همچنین مستند «آزار و شکنجه فالون گونگ» را پخش کردم.

به نمایشگاه اجساد که در منطقه محلی ما برگزار شد اشاره کردم و برداشت زنده اعضای بدن و نحوه واکنش دولت‌ها به آن را توضیح دادم.

گفتم مادرم انواع بیماری‌ها را داشت اما تمرین را با پدرم شروع نکرد. وقتی او برای ملاقات من به خارج از کشور آمد، ناگهان بیماری‌اش عود کرد. از آنجایی که او تحت پوشش هیچ بیمه پزشکی نبود، از متحمل شدن هزینه‌های گران پزشکی می‌ترسید. او صمیمانه شروع به تکرار این عبارات کرد: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» و روز بعد حالش خوب شد.

او تصمیم گرفت تمرین فالون دافا را آغاز کند. به شاگردانم گفتم که اگر این آزار و شکنجه اتفاق نمی‌افتاد، آیا بهتر نبود که مردم راه دیگری برای حفظ تندرستی داشته باشند؟ اگر مسدودیت اطلاعات در چین وجود نداشت، آیا این آزار و شکنجه می‌توانست تا این حد ادامه داشته باشد؟ آیا همه‌گیری کرونا می‌توانست مخفی شود؟

گفتم که والدینم می‌دانند که فالون دافا امید می‌بخشد و به همین دلیل است که پدرم مطالب اطلاع‌رسانی را پخش می‌کرد.

همه 300 دانش‌آموزم واکنش مثبت نشان دادند. بعد از آن مدام از من در مورد وضعیت پدرم می‌پرسیدند. آنها همچنین شروع به توجه به مسائل حقوق بشر کردند. زمانی که پدرم به دلایل پزشکی آزاد شد و به خانه آمد، آنچه را که پدرم در بازداشتگاه تجربه کرده بود به شاگردانم گفتم.

از آنجایی که این اتفاق برای خانواده‌ام افتاده بود، مطرح کردن موضوع برایم آسان بود. حقایق را برای هر کسی که فکرش را می‌کردم روشن کردم. نتیجه خوب بود افرادی که در مورد حقیقت می‌دانستند نیز به این بحث کمک کردند، و بنابراین آنها به انتشار حقیقت ادامه دادند.

من یک معلم انگلیسی به نام آلیس (مستعار) را می‌شناسم. او قبلاً در کلاس‌های زبان چینی از مؤسسه کنفوسیوس شرکت می‌کرد. او اشاره کرد که معلمان چینی‌اش از ح‌ک‌چ حمایت می‌کنند، بنابراین من نسخه‌هایی از اپک تایمز را به او دادم.

پس از برداشته شدن قرنطینه در سال جاری، او به من گفت که از رفتن به کلاس درس معلمان قدیمی خود دست کشیده است. او با چند دوست خوب دور هم جمع شد و می‌خواست از من درس زبان بگیرد. وقتی حقایق را درباره فالون دافا برای آنها روشن کردم، او گفت: «می دانم که ح‌ک‌چ از فالون دافا بیشتر می‌ترسد. فالون دافا واقعاً فوق‌العاده است.» او به دیگران درباره برداشت اجباری اعضای بدن از تمرین‌کنندگان فالون دافای غیرقانونی بازداشت‌شده توسط ح‌ک‌چ گفت.

یکی از آنها گفت: «من بارها فالون دافا را در کشورهای مختلف دیده‌ام. این‌بار واقعاً می‌فهمم که چیست.» بقیه گفتند: «ما دوست داریم فالون دافا را از شما یاد بگیریم.» وقتی کسی درباره اپک تایمز اطلاعی نداشت، آلیس گفت: «این یک رسانه مستقل و بدون سانسور است که فقط اطلاعات واقعی را گزارش می کند.»

بررسی مجدد وضعیت تزکیه‌ام

وقتی افکار درست می‌فرستم، اینکه چقدر قدرتمند است سطح تزکیه مرا منعکس می‌کند. می‌دانستم که باید وضعیت تزکیه خود را دوباره مرور کنم. صبح‌ها در فرستادن افکار درست ضعیف عمل می‌کردم. گاهی اوقات زنگ ساعت را از دست می‌دادم. وقتی از فرستادن افکار درست در محل کار غافل می‌شدم، تقریباً هرگز بعداً آن را جبران نمی‌کردم. هوس غذای خوشمزه می‌کردم. وقتی احساس خستگی داشتم به جای انجام تمرینات چرت می‌زدم. گاهی اوقات به تماشای ویدیوهای آنلاین ادامه می‌دادم. در تزکیه خود کوشا نبودم. تصمیم گرفتم وضعیت تزکیه خود را اصلاح کنم.

 چند دقیقه قبل از اینکه زمان فرستادن افکار درست برسد، از خواب بیدار می‌شدم. موفق شدم در چهار زمان تعیین شده افکار درست را بفرستم و دو بار دیگر اضافه کردم. دیگر به چیزی که می‌خوردم وابستگی نداشتم. در طول یک ماهی که پدرم بازداشت بود، اغلب غذاهای ساده مانند توفو و سبزیجات می‌خوردم. حالا وقتی احساس خستگی می‌کنم تمرینات را انجام می‌دهم.

تماشای ویدیوهای آنلاین را متوقف کردم و کارایی‌ام بلافاصله بهبود یافت. می‌توانستم پروژه‌ها و فعالیت‌های محلی را که در آن شرکت می‌کردم ادامه دهم. اگر می‌توانستم آن را حفظ کنم، وضعیت تزکیۀ من حتی بهتر می‌شد.

تزکیه یعنی تزکیه خود

زمانی که پدرم در بازداشت بود هر روز با مادرم صحبت می‌کردم. برای کمک به تقویت افکار درست او، دربارۀ درکم از این مسئله، آنچه از مقالات تبادل تجربه در وب‌سایت مینگهویی آموختم و همچنین برخی از دانش حقوقی مرتبط  صحبت می‌کردم.

در خصوص دستگیری پدرم، بسیاری از مأموران پلیس قانون را زیر پا گذاشتند. اما از آنجایی که ما از قوانین خبر نداشتیم، آن را متوجه نشدیم. بعد از اینکه پدرم به خانه آمد، برخی از درک‌های خود را به اشتراک گذاشتم. پدر و مادرم بیشتر حرف‌هایم را پذیرفتند، اما انجام برخی از کارهایی را که پیشنهاد می‌کردم برای‌شان سخت بود. همیشه از آنها انتظارات زیادی داشتم، اما متوجه شدم که تحت تأثیر احساساتم قرار گرفتم. استاد بیان کردند:

«اول اینکه، شما توانایی این را ندارید که زندگی و سرنوشت دیگران را تغییر دهید؛ حتی اگر آن فرد، همسر، فرزند، والدین یا خواهر و برادرتان باشد. آیا واقعاً می‌توانید تقدیر کسی را تغییر دهید؟» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

چرا باید عقایدم را به والدینم تحمیل کنم؟ من جوان و پر انرژی هستم. چرا نتوانستم وضعیت آنها و محیط سختی که با آن روبرو هستند را درک کنم؟ آیا وابستگی به وضعیت تزکیه خانواده‌ام یک وابستگی نبود؟ اگر آنها نمی‌توانستند به تنهایی از طریق فا آگاه و روشن‌بین شوند، فقط به خاطر چیزی که من گفتم تغییر نمی‌کردند. تزکیه یعنی تزکیه خود، ما نمی‌توانیم دیگران را تغییر دهیم.

نتیجه‌گیری

استاد بیان کردند:

«روشنگری حقایق و نجات موجودات ذی‌شعور کارهایی هستند که باید به انجام برسانید. چیز دیگری برای شما وجود ندارد که به انجام برسانید. چیز دیگری در این دنیا نیست که نیاز باشد به انجام برسانید.» (آموزش فا ارائه شده در کنفرانس فای 2015 نیویورک)

پس از انتشار این مقاله، واقعاً معنای این قسمت را درک کردم. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که حقایق را روشن کنیم تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهیم.

 استاد نیک‌خواه از شما سپاسگزارم! هم‌تمرین‌کنندگان از شما به‌خاطر کمک‌های فداکارانه‌تان پس از دستگیری پدرم سپاسگزارم!

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیر تجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان و لینک مقاله اصلی الزامی است.