(Minghui.org) بیش از 20 سال است فالون دافا را تمرین کردهام، و تقدس «نور خدایی همهجا را روشن و همهچیز را هماهنگ میکند» (سخنرانی سوم، جوآن فالون) را تجربه کردهام. اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری نهتنها تمرینکنندگان دافا را آبدیده کرده، بلکه در قلب مردم نفوذ کرده است، مانند خورشیدی که یخ را آب و انواع نارضایتیها را حلوفصل میکند.
دکتر وانگ مدیر بخش قفسه سینه در یک بیمارستان درجه یک بود. بسیاری از بیماران میخواستند که او عملشان را انجام دهد. همیشه یک فهرست انتظار بیپایان از بیماران منتظرِ عمل وجود داشت. با این حال، او در برخورد با کارکنان مغرور و بداخلاق بود. رشوه نیز میگرفت. از تأمینکنندگان پزشکی هم تخفیف میگرفت. بنابراین به نام «پزشک تخفیفی» معروف بود.
وقتی وانگ 50ساله بود تشخیص داده شد که به سرطان ریه در مراحل آخر مبتلا است. او بهعنوان متخصص قفسه سینه، سالها با بیماران سرطان ریه سروکار داشت و میدانست چهچیزی در انتظارش است.
یک تمرینکننده فالون دافا که در همان بیمارستان کار میکرد، با او دیدار کرد و درباره دافا به او گفت. از آنجا که او بهشدت ضعیف بود، خودآگاه اصلیاش همیشه هشیار نبود، بنابراین همسرش جوآن فالون را برایش میخواند.
دکتر وانگ به آن تمرینکننده گفت که فکر میکند جوآن فالون کتابی است که بهخوبی نوشته شده است، اما متأسفانه او خیلی دیر با اصول فا آشنا شد که منجر به این شد که بهدنبال شهرت و منفعت شخصی باشد. درنتیجه او مقدار زیادی کارما جمع کرد و بعداً درگذشت.
در جلسهای با حضور متخصصان و مدیران، رئیس از آخرین خواسته دکتر وانگ گفت. او از رؤسا خواسته بود که عذرخواهیاش را به همه کسانی که به آنها آسیب وارد کرده بود انتقال دهند، در حالی که بابت اعمال گذشته اش عمیقاً پشیمان و در عین حال امیدوار بود که مورد بخشش قرار گیرد.
این جریان سروصدایی را در بیمارستان به راه انداخت. دکتر وانگ به رؤسایش سپرد که از طرف او آشکارا عذرخواهی کنند، چیزی که در دنیای امروز نادر است.
بسیاری از مردم میدانستند که چرا دکتر وانگ تغییر کرده است. این نیکخواهی بزرگ دافا بود که وجدان او را بیدار کرد تا تمایل داشته باشد همه آن نارضایتیها را حلوفصل کند.
تحول مادربزرگم
مادربزرگم، نامادری مادرم، بدجنس، مشکوک و کوتهفکر بود. یک کلمه که از روی بیدقتی از دهانش بیرون میآمد میتوانست منجر به درگیریاش با مادرم شود که ممکن بود سالها ادامه یابد. بنابراین در برخورد با مادربزرگم بسیار محتاط بودیم.
پس از اینکه مادرم تمرین فالون دافا را شروع کرد، بهتدریج نارضایتیاش از مادربزرگم را رها کرد. مادرم از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی و با همه اعضای خانواده با مهربانی رفتار میکرد. پس از اینکه تمرینکنندگان دافا بهدست حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) تحت آزار و شکنجه قرار گرفتند، خانوادهاش شرایط سختی برایش ایجاد کردند، اما او آن را به دل نمیگرفت.
او همچنان به وظیفه مراقبت از سالمندان و حفظ هماهنگی با همه اعضای خانواده متعهد بود. وقتی مادربزرگم در بیمارستان بستری شد، مادرم برای مراقبت از او به بیمارستان رفت. در هر تعطیلاتی پیشقدم میشد که با مادربزرگم تماس بگیرد و هدایایی برایش پست میکرد. وقتی مادربزرگم با خاله و داییام درگیری پیدا کرد، مادرم با مهربانی میانجیگری و در حلوفصل کردن مشکلات یکی پس از دیگری کمک کرد.
مادربزرگم بهتدریج دید که تمرین تزکیه برای مادرم سودمند بوده و او مهربان و در میان محنتها همیشه خوشبین است. بنابراین شروع به خواندن نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست، تماشای دیویدیهای روشنگری حقیقت و گوش دادن به سخنرانیهای استاد لی هنگجی (بنیانگذار دافا) کرد. در پایان، با خروج از ح.ک.چ و سازمانهای جوانان آن موافقت کرد.
در یک معاینه پزشکی مشخص شد که مادربزرگم به سرطان ریه مبتلا است. او حقایق مربوط به دافا را میدانست و نگران نبود. بهجای اینکه از فرزندانش بخواهد بهدنبال هرگونه درمان پیشرفته برایش باشند، ترجیح داد در خانه بماند. چیزی که آن را با قبل متفاوت میکرد این بود که عبارات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» را خالصانه تکرار میکرد.
تضادهای بین خاله و مادربزرگم سابقاً شدید بود و آنها سالها با هم صحبت نمیکردند. بعد از اینکه مادربزرگ و پدربزرگم برای تقسیم داراییهایشان وصیتهای جداگانهای تنظیم کردند، مادرم همهچیز را به خاله و دخترداییام داد. درنتیجه، خالهام واقعاً مادرم را تحسین میکرد و حاضر شد نارضایتیهایش را رها کند و برای مراقبت از مادربزرگم پیشقدم شد.
مادربزرگم با دیدن متحول شدن خالهام، خیلی تحت تأثیر قرار گرفت. بعداً که در بیمارستان بستری شد، اغلب گریه میکرد و به پزشکان و پرستاران میگفت: «آیا میدانید؟ هیچکدام از آنها دختران بیولوژیک من نیستند، اما با من خیلی خوب رفتار میکنند!» او اظهار کرد که قصد دارد پس از بازگشت به خانه تمام اشتباهاتش را جبران کند.
وقتی به دیدن مادربزرگم رفتم، او گفت که اغلب احساس میکند جریان گرمی از انرژی در سراسر بدنش نفوذ میکند. هر روز صبح، پس از بیدار شدن، عبارات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» درست مقابلش ظاهر میشدند. او همچنین گفت: «در حالی که بین خواب و بیداری بودم، افرادی را دیدم که فالون دافا را در جاده، روی پل و روی چمن تمرین میکردند. واقعاً فوقالعاده است!»
او که غرق در نور فالون دافا بود، هیچ دردی نداشت و هشت سال بعد در خواب از دنیا رفت.
پزشکی که او را معالجه میکرد، گفت: «برای فردی مبتلا به سرطان ریه که هشت سال تحت هیچ درمانی قرار نگرفت، شگفتانگیز است که هیچ دردی نداشت. این را نمیتوان با علم پزشکی توضیح داد.»
خانواده دخترعمویم خیلی خوشاقبال هستند
پس از فوت عمویم، زنعمویم کسبوکار کوچکی را راهاندازی کرد تا خرج زندگی را درآورد. دخترعمویم خیلی کمکش میکرد و آنها به کمک دیگران نیاز داشتند. زنعمویم معتقد است که فالون دافا خوب است و آنچه را که مادرم به او گفته بود به خاطر داشت: «در مواجهه با مشکلات، عبارات "فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است" را خالصانه تکرار کن.»
بعد از چند سال زنعمویم دوباره ازدواج و به آمریکا مهاجرت کرد. او پس از ترک چین، واقعاً اهمیت اخلاقیات و حفظ پیوند قوی در ازدواجش را احساس کرد. یک بار که به چین برگشته بود، به ما گفت: «با فکر کردن به زندگیام در چین، نگاه به آن واقعاً سخت است. احتمالاً بخت و اقبال خوبی داشتهام که میتوانم باقی عمرم را بدون نگرانی در ایالات متحده سپری کنم.»
دخترعمویم در چین اغلب نیاز بود اضافهکاری کند و وقتی نمیتوانست بخوابد، عبارات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» را تکرار میکرد. او این راز را با دوستانش نیز در میان گذاشت. در پایان، مشکلات دوستانش نیز حلوفصل شد. در طول قرنطینه در سال 2020، او و دوستانش موفق شدند آن دوره سخت را پشت سر بگذارند. همه آنها میدانستند دلیلش این است که به اصول فالون دافا اعتقاد دارند.
پس از برداشته شدن قرنطینه، او کار در یک رستوران را شروع کرد. عملکرد رستوران خوب بود و چند شعبه دیگر افتتاح کرد. او بعداً به سمت مدیریت ارتقا یافت. بهرغم تأثیر پاندمی و رکود کلی اقتصاد چین، زندگی او بسیار خوب بود که باعث شد نزدیکانش نگاه متفاوتی به او داشته باشند.
دخترعمو و زنعمویم که واقعاً باور دارند دافا خوب است و این عبارات را خالصانه تکرار میکنند، هردو از شرایط دشوارشان رهایی یافتند و زندگی جدیدی را آغاز کردند.
رابطه تقدیری عجیب
شوهرم از من طلاق گرفت و دوباره ازدواج کرد. پس از سالها، ازطریق تزکیه در دافا، رنجشم از او را رها کردم. دیگر با او تماسی نیز نداشتم. در طول پاندمی، من و مادرم وقت گذاشتیم تا حقایق را برای اقوام و دوستانمان روشن کنیم و به آنها بگوییم چگونه از آلوده شدن به ویروس کرونا جلوگیری کنند.
با این حال، کمی مردد بودم که در این باره به خانواده شوهر سابقم بگویم، زیرا روابطمان کمی تیره بود. با این حال، فکر میکردم که نمیتوانم در نجات مردم گزینشی عمل کنم. بعد از تفکر بیشتر، تصمیم گرفتم خانوادهاش را به خانهمان دعوت کنم.
او دعوت را پذیرفت و همسر و دخترش را همراهش آورد. دخترم از بازی با دخترشان که هرگز او را ندیده بود بسیار خوشحال بود. من و مادرم با آنها با احترام رفتار کردیم. فضا بسیار صلحآمیز و آرام بود.
با همسرش طوری صحبت کردم که انگار از دوستان قدیمی هستیم. درباره فالون دافا و حقیقت این پاندمی که رسانههای دولتی از انتشارش اجتناب میکردند به او گفتم. او گفت که در خانوادهای با اعتقاد به خدا بزرگ شده است. والدینش اغلب روستائیان را به پرستش خدا راهنمایی میکردند. بنابراین کاملاً میتوانست حرفهایم را درک کند. در پایان، او با خروج از ح.ک.چ موافقت کرد. قبل از رفتنشان، او با خوشحالی نشان یادبود و بروشورهای دافا را که به او دادم، پذیرفت.
از بین بسیاری از اقوام و دوستانی که حقیقت را برایشان روشن کردم، او از همه پذیراتر بود. رابطه تقدیری یک نفر که توسط خدایان نظم و ترتیب داده شده است واقعاً معجزهآسا است. چیزی که بهنظر میرسید رابطهای بسیار تیرهوتار باشد، فرصت عالی بود که کسی توسط دافا نجات یابد.
جبران نارضایتی با تقوا
دخترم با یکی از همکلاسیهایش وقت میگذراند. اما بهتدریج، درخواستهای این همکلاسی از دخترم بیشتر و بیشتر شد و اغلب با دخترم اختلاف داشت. او یک بار دخترم را اذیت کرد و صورتش را نیشگون گرفت.
اختلاف بین این دو دختر طی دو سال گذشته افزایش یافت. وقتی جلوی دخترم از دوستش نام برده میشد، او اغلب احساساتی میشد. در امتحان ورودی مدرسه راهنمایی رقابت بسیار شدید بود. عملکرد دوستش در برخی از دروس خوب بود، اما در برخی دیگر نه. او خیلی تحت فشار بود و افسرده شده بود. هیچیک از همکلاسیهایش او را دوست نداشتند و از او فاصله میگرفتند. معلم و والدینش نیز نگران او بودند.
او که درمانده شده بود، از دخترم خواست که در ریاضیات کمکش کند. دخترم با دیدن ظاهر او که بسیار رقتانگیز بود تصمیم گرفت نارضایتیهایش را کنار بگذارد و به او کمک کند برای امتحان ورودی آماده شود. بنابراین هر جمعه، شب بهدنبال هر دوی آنها میرفتم، بعد شامی درست میکردم و جایی برای مطالعه آنها پیدا میکردم. پدر و مادرش خیلی قدردان ما بودند.
درباره اهمیت خروج از سازمان جوانان ح.ک.چ، پیشگامان جوان، به او گفتم و او با آن موافقت کرد. یک نشان یادبود دافا نیز به او دادم و درباره اهمیت تکرار عبارات فرخنده «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» به او گفتم.
او به دخترم گفت که بعد از بازگشت به خانه آن عبارات را تکرار کرد و این کار آنقدر معجزهآسا بود که بالأخره توانست راحت بخوابد. سپس این عبارات را به دخترعمویش که برای امتحان ورودی دبیرستان آماده میشد نیز گفت.
حتی اگرچه این دختر در یکی از بهترین مدارس راهنمایی پذیرفته نشد، در پیام فارغالتحصیلی دخترم نوشت: «شش سال گذشته است. در این بین درگیریها و اختلافاتی داشتیم. با این حال، آیا همه آنها حلوفصل نشدند؟ بعد از اینکه از هم جدا شویم، برایت بهترینها در آینده را آرزو میکنم.»
دخترم نارضایتی و رنجش را با مهربانی، تحت رحمت نجاتبخش دافا، پاسخ داد. استاد لی بیان کردند:
«امور آشفته در دنیای انسانی بیشمارندقدردانی و رنجشها لایه به لایه روی هم انباشته شدهقلبهای گناهکار با کارمای عظیم محکوم به فنا هستنددافا هر چیزی را از سرچشمه حلوفصل میکند» («فرونشاندن فاجعۀ بزرگ»، هنگ یین 2)
تحت رحمت نجاتبخش عظیم دافا، نارضایتیها در جهان به فرصتهایی برای قانون بودا تبدیل میشود تا موجودات ذیشعور را نجات دهد. نور بودا همهجا را روشن میبکند و برای همه برکت را به ارمغان میآورد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود