(Minghui.org) یک تمرینکننده فالون گونگ در شهر جیلین، استان جیلین، از زمانی که حزب کمونیست چین (حکچ) یک کمپین سراسری برای محو فالون گونگ در ژوئیه1999 راهاندازی کرد، بدون وقفه مورد آزار و شکنجه قرار گرفته است.
خانم لی کوییلینگ در 23 سال گذشته درمجموع 8 بار دستگیر شده است زیرا او از انکار ایمانش سرباز میزند. او بهمدت سه سال در زندان بود، نزدیک به یکسال در اردوگاه کار اجباری، یک ماه و نیم در مرکز شستشوی مغزی بازداشت شد و در مجموع یک سال و نیم را در بازداشتگاههای مختلف گذراند. او متحمل شکنجه و تحقیرهای غیرقابل توصیفی شده است. او در نوامبر ۲۰۱۹ از زندان آزاد شد، اما بازنشستگیاش در ژوئیه2020 به حالت تعلیق درآمد. بدون هیچ منبع درآمد دیگری، او در تلاش است تا زندگی خود را تأمین کند.
اخیراً، او در14 ژوئن2021 دستگیر و به مدت پنج روز بهدلیل طرح شکایت کیفری علیه جیانگ زمین، رئیس سابق حکچ که آغازگر این آزار و شکنجه است، بازداشت شد.
شوهر خانم لی در سپتامبر 2001 از ترس اینکه خودش مورد آزار و شکنجه قرار بگیرد از او طلاق گرفت و حضانت فرزند 18 ماهه آنها به او واگذار شد. آنها در سال 2006 دوباره ازدواج کردند، اما آزار و اذیت به حدی شدید شد که شوهر مجبور شد دوباره درسال 2014 در حالی که دور از خانه زندگی میکرد برای جلوگیری از آزار و شکنجه خانم لی را طلاق دهد.
دو فرزند او از مراقبت مادرشان محروم شدند. پلیس مکرراً پدر شوهرش را که یک مأمور پلیس بازنشسته بود تهدید و وحشتزده میکرد. وضعیت سلامتی او بدتر شد و در نهایت به بستر بیماری افتاد و به لوله تغذیه نیاز داشت. همسرش دائماً در ترس زندگی میکرد و هر بار که کسی در میزد از جا میپرید.
شرح زیر روایت خانم لی از اتفاقاتی است که در 23 سال گذشته برای او رخ داده است.
من لی کوییلینگ هستم و در سال 2000 یک تمرینکننده فالون دافا شدم. در طول آزار و شکنجه 23 سال گذشته، مسئولین بارها مرا دستگیر و حبس کردند. آنها مرا شکنجه کردند زیرا حاضر به انکار ایمانم نشدم. شوهرم دوبار از من طلاق گرفت چون نمیتوانست این آزار و اذیت بی پایان را تحمل کند.
وقتی در نوامبر 2019 از زندان بیرون آمدم، کمی بیشتر از ۵۰ سال داشتم، اما موهایم کاملاً خاکستری شده بود. حقوق بازنشستگیام در ژوئیه 2020 به حالت تعلیق درآمد. مجبور شدم با پدر و مادرم زندگی کنم، اما پلیس هنوز ما را تنها نمیگذاشت.
تبدیل شدن به یک تمرینکننده بهدلیل آزار و شکنجه
قبل از اینکه یک تمرینکننده شوم، بسیاری از تمرینکنندگان فالون گونگ را میشناختم. پس از اینکه آزار و شکنجه آغاز شد، مأمور پلیس یکی از بهترین دوستانم را دستگیر و در اردوگاه کار اجباری حبس کرد. میدانستم که سلامت و شخصیت او پس از تمرین چقدر بهبود یافته است و نمیتوانستم درک کنم که چرا مسئولان با او این کار را کردند. از روی کنجکاوی در سال 2000 تمرین فالون گونگ را شروع کردم و خوشحالم که این کار را انجام دادم. سلامتی و جهان بینی من به سمت بهتر شدن تغییر کرد.
شوهرم یک سال بعد از من طلاق گرفت زیرا نمیخواست در این آزار و شکنجه نقش داشته باشد. قاضی حضانت فرزندمان را که در آن زمان فقط 18 ماه داشت به او اعطا کرد. درد از دست دادن فرزندم غیرقابلتحمل بود.
دستگیری و آزار پلیس
به محض اینکه بعد از طلاقم نزد پدر و مادرم نقل مکان کردم، مأموران اداره پلیس گانگیائو در منطقه لانگتان مرا دستگیر کردند و مدعی شدند که بروشورهای فالون گونگ با خود دارم. در کلانتری مرا کتک و لگد زدند. یک مأمور یک دسته از موهایم را کند و یک نقطه طاسی دائمی روی سرم باقی ماند. با کف کفش به من سیلی زدند. سعی کردم به آنها بگویم که چرا آزار و شکنجه اشتباه است، فقط سیلی شدیدتر خوردم.
وقتی در اکتبر 2001 بروشورهای اطلاعرسانی فالون گونگ را پخش کردم، پلیس مرا دستگیر کرد. وقتی از سوار شدن به خودروی پلیس امتناع کردم، آنها به من حمله و کمرم را مجروح کردند. آنها گفتند که مافوقهای آنها دستور بازداشت دادهاند و آنها باید کار خود را انجام دهند. آن روز سوار خودرویشان نشدم.
تصمیم گرفتم به پکن بروم تا به دولت مرکزی بگویم که فالون گونگ خوب است.
در بازداشتگاه چانگپینگ شکنجه شدم
مأمور پلیس در میدان تیانآنمن در پکن از من بازجویی کرد. مرا دستگیر کردند و بنری را که داشتم برداشتند. وقتی فریاد زدم «فالون دافا خوب است»، موهایم را گرفتند و مرا روی زمین انداختند. آنها من وسایر تمرینکنندگان را در اداره پلیس نگه داشتند و تمام روز ما را از استفاده از توالت محروم کردند.
عصر همان روز مرا به اداره پلیس منطقه چانگپینگ منتقل کردند، جایی که یک مأمور مرا مورد ضرب و شتم قرار داد. به او گفتم: "بهعنوان مأمور پلیس، چرا افراد خوب را دستگیر میکنید و جنایتکاران را به حال خود رها میکنید؟" او پاسخ داد: «این کاری است که من انجام میدهم.»
دو روزی که در اداره پلیس سپری کردم، چیزی برای خوردن نداشتم و نمیتوانستم خودم را تمیز کنم. وقتی تمرینات فالون گونگ را انجام دادم، پلیس با باتوم مرا کتک زد و پنجره را کاملا باز گذاشت تا یخ بزنم. آنها مرا به بازداشتگاه منطقه چانگپینگ منتقل کردند. من از گذاشتن دستهایم روی سرم خودداری کردم، بنابراین یک نگهبان به زندانیان عادی دستور داد که مرا تحقیر کنند. در حالی که یک نگهبان مرد نظارهگر بود مرا برهنه کردند و رویم آب سرد ریختند. دلم شکست و گریه کردم.
برای اعتراض به این آزار و اذیت، دست به اعتصاب غذا زدم. چهار روز بعد نگهبانان با گذاشتن لولهای بهبینی و شکمم به من غذا دادند. فرآیند قرار دادن مکرر لوله باعث درد غیرقابل تحمل شد. من در عرض چند ماه لاغر شدم و در 1 مارس2002 آزاد شدم.
خوراندن اجباری و تزریق داروهای نامعلوم در اردوگاه کار اجباری
پلیس مرا در20 ژوئیه2002 در خانه والدینم دستگیر و در 1 سپتامبر در اردوگاه کار اجباری هیزوایزی حبس کرد. چند نگهبان بهنوبت مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. با اعتصاب غذا به آنها اعتراض کردم.
نگهبانان برای اینکه به زور به من غذا بدهند، دهانم را باز کردند و لولهای را در معدهام فرو کردند. آنها لوله را داخل معدهام هم زدند و باعث شد که تمام آب معدهام را بالا بیاورم. همان موقع به من فحش دادند. پزشکی به من گفت: «مگر لیو مینگکه هم اهل جیلین نبود؟ آیا او در حالی که ما به زور به او غذا میدادیم نمرده است؟»
بی وقفه با تهدید مرگ روبرو بودم. یک روز، پس از دیدن من در حال مدیتیشن، دو نگهبان مرا به اتاقی خالی صدا زدند و کتکم زدند. یکی از آنها یک زمینشوی کثیف در دهانم فرو کرد و دیگری سعی کرد مرا خفه کند. نزدیک بود خفه شوم.
در اردوگاه کار اجباری، نگهبانان برای کتک زدنم نیازی به هیچ دلیلی نداشتند. فقط پنج دقیقه به ما فرصت دادند تا غذا بخوریم. بسیاری از زندانیان سالخوردۀ دچار مشکلات دندان، مجبور بودند غذای خود را در بیشتر مواقع دور بریزند.
یک نگهبان در مارس 2003 با باتوم الکتریکی به من شوک اعمال کرد زیرا از پوشیدن لباس زندان امتناع کردم. او چهار نگهبان داشت که شبانه روز مرا زیر نظر داشتند. در اعتراض به این بدرفتاری دست به اعتصاب غذا زدم. وقتی میخواستند به زور به من غذا بدهند، یکی از آنها بینی مرا فشار داد، در حالی که بقیه مرا نگه میداشتند. هر بار که غذا در گلویم می ریختند حالت خفگی به من دست میداد.
بعد از آن نگهبانان مرا به تخت بستند و ده روز بیدار نگه داشتند. به من اجازه استفاده از توالت را نمیدادند. یک سطل زیر تخت گذاشته بودند تا دفعیاتم را بگیرند. در طول آن ده روز مرتب به من داروهای نامعلوم تزریق کردند. بعد از تزریق احساس خواب آلودگی وحشتناکی داشتم. بعداً فهمیدم که آنها سعی کردهاند با آن پسماندها مرا مسموم کنند.
اردوگاه کار اجباری جهنم بود و روزی که آزاد شدم نمیتوانستم بیشتر از این سپاسگزار باشم.
دستگیری درخانه یک همتمرینکننده
وقتی حدود ساعت 3 بعدازظهر درِ خانه تمرینکننده خانم مینگ یانبو را در 26 مه200۵ زدم، یک مأمور لباس شخصی در را باز کرد. دو مأمور لباس شخصی دیگر را هم آنجا دیدم. خانهاش را زیر و رو کرده بودند. قبل از اینکه بتوانم بروم، آنها مرا گرفتند و نگه داشتند و از من پرسیدند که آیا فالون گونگ را تمرین میکنم. من از پاسخ دادن خودداری کردم و یکی از آنها ضربهای به سرم زد. احساس کردم سرم ترک خورده است. برای اینکه ببینند آیا فالون گونگ را تمرین میکنم، یک قاب عکس استاد را شکستند. فریاد زدم: «این کار را نکن! برای تو خوب نیست.» مأموران پلیس من و خانم مینگ را به اداره پلیس لانگهوا بردند.
عصر همان روز ما را به اداره پلیس لانگتان منتقل کردند. پلیس از من بازجویی کرد و دستور داد که برگه را امضا کنم. پارهاش کردم آن شب مرا در آنجا با دو مأمور که مرا زیر نظر داشتند بازداشت کردند. صبح روز بعد پنجره را باز کردم و برای رهگذران فریاد زدم: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است». مأموران با عجله وارد شدند، به من سیلی و دستبند زدند.
مأموران پلیس من و خانم مینگ را به بازداشتگاه شهر جیلین بردند. نمیتوانستم جلوی لرزشم را بگیرم، زیرا وضعیت سلامتیام پس از سالها آزار و شکنجه کاهش یافته بود. مسئولین بازداشتگاه از بردن من امتناع کردند، اما پلیس فقط ما را آنجا رها کرد.
بعد از اینکه سه روز از خوردن غذا امتناع کردم، نگهبانان شروع به تغذیه اجباری من کردند. یکی سر و سینهام را گرفته بود، درحالی که دیگران پا روی پاهایم گذاشتند. وقتی تقلا کردم پزشک به صورتم لگد زد. لوله ای را داخل بینی و تا معدهام فرو کرد و آب نمک و آرد ذرت ریخت. باعث شد تمام محتویات معدهام را استفراغ کنم. در حالی که غذا روی تمام بدنم ریخته شده بود، از دکتر پرسیدم که آیا اینگونه بیماران را نجات داده و شفا میدهند؟ او به من گفت که آنها با افرادی که غذا نمیخورند اینگونه رفتار میکنند. روزی دو بار به زور به من غذا میدادند.
با هر کسی که در بازداشتگاه برخورد کردم، نگهبانان یا زندانیان عادی، به آنها گفتم فالون گونگ چیست و چرا آزار و شکنجه اشتباه است. این موضوع خشم نگهبانان را برانگیخت و آنها به تلافی، غل و زنجیر و دستبندهای سنگین به من بستند.
در دهمین روز اعتصاب غذا، مسئولین مرا به اردوگاه کار اجباری هیزوایزی منتقل کردند. وقتی به آنجا رسیدم بهدلیل وضعیت نامناسب از بردنم امتناع کردند. مسئولین مرا در 6 ژوئن2005 به اداره پلیس لانگهوا منتقل کردند. مأموری مرا به داخل اتاقی کشاند و گفت: « من به مجازات اعتقادی ندارم!" بارها به من سیلی زد. سر و صورتم ورم کرده بود و از دهانم خون میآمد. آن شب از کلانتری فرار کردم.
من و شوهر سابقم در سال 2006 دوباره ازدواج کردیم.
مرا از خانه مادرم بردند
من در ماه مه 2012 در خانه مادرم بودم، زمانی که مأموران اداره پلیس شینآن وارد شدند و مرا دستگیر کردند چون دوبیتیهای فالون دافا را روی دری گذاشته بودم. همان شب مرا آزاد کردند.
شکستن دندهها در مرکز شستشوی مغزی
مأموران اداره پلیس شیچنگ در29 ژوئن2012 در حالی که داشتم بروشورهای فالون گونگ را پست میکردم، مرا دستگیر کردند. پس از دوهفته در بازداشتگاه ووماهه، به مرکز شستشوی مغزی شهر ییچون منتقل شدم و مجبور شدم ویدیوهایی را تماشا کنم که به فالون گونگ تهمت میزدند، در آن هنگام روی چهارپایه کوچکی نشسته بودم یا باید بیحرکت میایستادم. شبها مجبور بودم بیحرکت بایستم و اجازه نداشتم بخوابم. تا پاسی از شب ویدیوها را با صدای بلند پخش میکردند و به من استراحت نمیدادند. خستگی فشار زیادی به قلبم وارد کرد. وقتی میخواستم بخوابم، نگهبانان دهانم را چسب میزدند.
نگهبانان مرا به زمین زدند و با لگد به من میزدند تا اینکه یکی از دندههایم شکست زیرا از تماشای اخبار در تلویزیون مرکزی چین (سیسیتیوی) خودداری کردم.
نگهبانان بهمدت یک ماه، یکی از مچهایم را به لوله گرمایشی بالای سرم و دیگری را به بخاری روی زمین بستند. دو روز ماندن در این وضعیت نامناسب شانههایم را دچار درد شدیدی کرد. سپس دو روز دستانم را به لوله گرمایش بالای سرم بستند. سپس دستانم را از پشت دستبند زدند و دستبند را به لوله گرمایش وصل کردند، به طوری که انگشتان پایم به سختی زمین را لمس میکردند. مرا سه بار به این طریق آویزان کردند، و فکر نمیکنم کسی بتواند چنین دردی را تصور کند. وقتی مرا زمین گذاشتند، دستانم بیحس شده بود و قدرتی نداشت. حتی یک بطری را هم نتوانستم باز کنم. هر وقت میخواستم چیزی را بلند کنم، دستانم دچار گرفتگی عضلات میشد.
تصویر شکنجه: پس از اینکه قربانی از پشت دستبند زده میشد، دستبندها به یک میله بالاتر وصل شده و فرد به حالت آویزان در میآمد.
بهمدت دو ماه در بازداشتگاه، اغلب فریاد میزدم «فالون دافا خوب است» و مدیتیشن نشسته را انجام میدادم. نگهبانان به من سیلی میزدند، لگد میزدند، موهایم را میکندند، مرا از استفاده از توالت محروم میکردند و با نوک مداد به پاها و ساق پایم ضربه میزدند تا خونریزی کنند.
آنها سعی کردند مرا در7 اوت2012 به مرکز بازپروری معتادین هاربین ببرند. در مسیر رفتن به آنجا، رئیس اداره 610 منطقه ییچون به سرم زد و از بینیام خون آمد. مرکز توانبخشی بهدلیل وضعیت نامناسب من از پذیرشم خودداری کرد. آنها مرا به مرکز شستشویمغزی ییچون بردند و خوراندن اجباری را شروع کردند.
نگهبانی به نام لیانگ بائوجین در شب 10 اوت2012 یک کاسه برنج و یک تخم مرغ آورد و به من گفت که میتوانم بعد از خوردن غذا به خانه بروم. من از او اطاعت نکردم. به سرعت، سه مرد شروع به غذا دادن به من کردند. آنها مرا نگه داشتند و یکی از آنها با قاشق دهانم را باز کرد. آنها نتوانستند به زور به من غذا بدهند، زیرا من بهسختی میجنگیدم. صبح روز بعد برگشتند. یکی از آنها بینیام را نیشگون گرفت و سعی کرد مجبورم کند دهانم را باز کنم. من این کار را نکردم و بعد از اینکه نزدیک بود خفه شوم اجازه دادند بروم. دو روز بعد یک پزشک از یک بیمارستان روانی آمد و تهدید کرد که اگر غذا نخورم مرا در بخش روانپزشکی میگذارد.
من در 1۵ اوت 2012 آزاد شدم.
آزار و اذیت بی وقفه اعضای خانواده
پس از بازگشت به خانه، پلیس محلی، یکی از مأموران اداره 610 و یکی از اعضای کمیته امور سیاسی و حقوقی محلی مرا مورد آزار و اذیت و ارعاب قرار دادند. در اوت 2012 پدر شوهرم بیمار شد و در بیمارستان بستری شد. پلیس به آزار و اذیت او در بیمارستان ادامه داد و او بهبود نیافت. حالا او در بستر است و نمیتواند از خودش مراقبت کند. پلیس میخواست مرا نیز مورد آزار و اذیت قرار دهد زیرا در زمستان سال 2013 تقویم سال نو را توزیع کردم.
مأموران اداره پلیس ووماهه از6 مارس2014 بهطور مکرر خانوادهام را مورد آزار و اذیت قرار میدادند. مادرشوهرم نمیتوانست خوب ببیند و هر بار که کسی در را میکوبید، وحشت میکرد. پدرشوهرم اغلب بعد از آمدن پلیس از ترس گریه میکرد. شوهرم مجبور شد به تنهایی از آنها و دو فرزندمان مراقبت کند. بچهها نمیتوانستند درس بخوانند یا خوب غذا بخورند. پدرشوهرم آنقدر ضعیف شد که در بستر ماند و برای زنده ماندن نیاز به لوله تغذیه داشت. او یک مأمور بازنشسته در اداره پلیس ووماهه بود، اما بهنظر میرسید که به این مأموران اهمیتی نمیدهند.
شوهرم که نتوانسته تمام فشارها و وحشت را تحمل کند، در اواخر سال2014 دوباره از من طلاق گرفت تا از آزار و اذیت در آینده جلوگیری کند.
فرار پس از دستگیری و فقیر شدن
آقای وانگ شینچون از استان هیلونگجیانگ پس از شکنجه بهدلیل تمرین فالون گونگ معلول شد. در17سپتامبر2014 با او همراه شدم تا نامههای شکایتش را ارسال کند. مأموران اداره پلیس نانگان در شهر هاربین، استان هیلونگجیانگ، مرا دستگیر کردند. دو روز بعد مأموران اداره پلیس ووماهه مرا به جیلین بردند و یک شبه از من بازجویی کردند. روز بعد مرا برای معاینه به بیمارستان بردند و فرار کردم.
پلیس 10 هزار یوان جایزه برای سر من گذاشت و حکم هایی را با عکس من روی آنها گذاشت. آنها شبانهروز در بیرون از خانه من مستقر شدند. نتوانستم به خانه بروم و خودم را اداره کنم.
سه ماه بعد، در 24 دسامبر 2014، به اداره پلیس ووماهه رفتم تا درخواست کنم از آزار و اذیت خانوادهام جلوگیری کنند. رئیس پلیس مرا دستگیر کرد و روی نیمکت ببر نشاند. 1۵ روز در بازداشت بودم.
چهار سال زندانی و شکنجه شدم
مأموران اداره پلیس ووماهه مرا در 23 نوامبر201۵ بهدلیل کمک به یک تمرینکننده در تهیه مطالب اطلاعرسانی فالون گونگ دستگیر کردند. آنها مرا در بازداشتگاه شهر ییچون در استان هیلونگجیانگ حبس کردند، جایی که نگهبانان مرا کتک میزدند زیرا تمرینات فالون گونگ را انجام میدادم و از پاسخ دادن به حضور و غیاب امتناع میکردم. مسئولین مرا در اکتبر2016 در زندان زنان هیلونگجیانگ حبس کردند.
نگهبانان مرا در انباری گذاشتند تا از سایر تمرینکنندگان جدا شوم. اعتصاب غذا کردم و به زندانیان دستور دادند که به زور به من غذا بدهند. بینیام خونریزی کرد و غذاهایی که استفراغ کرده بودم تمام بدنم را پوشاند، با این حال آنها به من اجازه ندادند آنرا پاک کنم. هر روز مجبور بودم ویدیوهایی را تماشا کنم که در آن به فالون گونگ تهمت میزدند. دو ماه در انبار ماندم و در این مدت چون سعی کردم تمرینات را انجام دهم، ژاکت تنگپوش بر من پوشاندند. نگهبانان مرا به سلولی منتقل کردند و به زندانیان دستور دادند که شبانه روز مراقبم باشند تا مرا از انجام تمرینات باز دارند.
نگهبانان در ژوئن2017 مرا به سلول انفرادی بردند، زیرا کتابهای فالون گونگ را میخواندم. آنها یک دست لباس کثیف به من دادند و هر روز یک تکه کوچک نان به من دادند. نگهبانان برای جلوگیری از انجام تمرینات، مرا بهمدت1۵ روز به حلقهای روی زمین دستبند زدند. این مکان مرطوب و سرد بود. وقتی به توالت نیاز داشتم نمیتوانستم از آن استفاده کنم. وقتی از آنجا بیرون آمدم، از شدت گرسنگی و سرما تمام حواسم را از دست داده بودم.
نگهبانی ترتیبی داد که زندانیان در سلول من نخوابند. به مدت دو هفته کاری جز نشستن روی یک چهارپایه کوچک انجام ندادم. بهمحض اینکه خوابم میبرد، زندانیان مرا میزدند یا نیشگون میگرفتند. نگهبان زندانیانی را که با من همدردی میکردند تهدید کرد. نگهبان وظیفه یک روز مرا به سلول انفرادی برگرداند چون از تماشای من خسته شده بود.
در سلولم، زندانیان مرا از نزدیک زیر نظر داشتند تا از صحبت با سایر تمرینکنندگان یا انجام تمرینات جلوگیری کنند. من اعتصاب غذا کردم و از ساعت ۶ صبح تا 9 شب مرا روی چهارپایه کوچکی نشاندند تا اینکه شروع به خوردن کردم. تلویزیونی که تبلیغات حکچ را پخش میکرد صدایش را تا بیشترین میزان بلند میکردند و من نمیتوانستم استراحت کنم.
زمانی که در نوامبر2019 از زندان خارج شدم، موهایم کاملاً خاکستری شده بود و هیچ قدرتی نداشتم.
آزار و اذیت بیپایان، بازداشت، تعلیق مستمری
پدر و مادرم مرا از زندان تحویل گرفتند. کارفرمای سابقم حقوق بازنشستگی مرا در ژوئیه2020 به حالت تعلیق درآورد و از آن زمان تا کنون، بهرغم درخواستهایم برای باز گرداندن آن، چیزی دریافت نکردهام. مسئولین منطقه لانگتان شهر جیلین و مأموران پلیس به خانه ما آمدند تا سؤالاتی بپرسند و عکسهایی بگیرند. مردی در 29 اکتبر2020 با من تماس گرفت و گفت که در یک جلسه شستشوی مغزی در استان هیلونگجیانگ شرکت کنم و پاسخ منفی را قبول نمیکند.
یک مأمور اداره پلیس شین آن مرا فریب داد تا 14 ژوئن2021 به اداره پلیس بروم. من بهمدت پنج روز در باز داشت بودم زیرا علیه جیانگ زمین، رهبر سابق چین که بهتنهایی آزار و شکنجه را آغاز کرد، شکایت کردم.
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه شرح آزار و شکنجه