(Minghui.org) تمرین‌کنندگان فالون دافا در منطقه ما اغلب پس از شیوع پاندمی در اوایل سال 2020، به بیرون رفتند تا حقیقت را به‌طور رو در رو برای مردم روشن کنند.

من با تمرین‌کننده دیگری همکاری کردم. آن تمرین‌کننده با مردم صحبت می‌کرد در حالی که من افکار درست می‌فرستادم. یک بار در حال فرستادن افکار درست یکی به من نزدیک شد. می‌خواستم با آن خانم صحبت کنم، اما ناگهان فشاری را احساس کردم. فکر کردم: «استاد، چگونه می‌توانم صحبت کنم؟» این شخص از کنارم گذشت و لبخند زد. متوجه نشدم که این ممکن است اشاره استاد برای کاهش فشار باشد تا بتوانم با او صحبت کنم.

از او پرسیدم چرا لبخند زد؟ او گفت: «کلاه شما زیباست. آن را خریدی یا درست کردی؟» فهمیدم که باید حقیقت را برایش روشن کنم. شروع به صحبت در مورد کلاه کردیم، سپس در مورد دافا صحبت کردم و به او کمک کردم تا از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) و سازمان‌های جوانان آن خارج شود.  واقعاً احساس کردم که استاد در کنارم هستند و استاد آن شخص را نجات دادند.

علاوه بر اینکه حقیقت را به‌صورت حضوری روشن می‌کردم، به مدت دو سال از طریق تماس تلفنی به روشنگری حقیقت پرداختم. در آن مدت با افراد زیادی آشنا شدم. در گذشته آنها را ندیده بودم، اما آنها احساس می‌کردند که من مثل دوست و اقوام‌شان هستم. گاهی چیز زیادی نمی‌گفتم و آنها موافقت می‌کردند که از حزب خارج شوند.

یکی از افرادی که تماس مرا جواب داد گفت: «چگونه شماره مرا پیدا کردی؟ من در حال کار هستم!» پرسیدم آیا می‌توانم فقط یک دقیقه از وقتش را بگیرم؟

او نپذیرفت و گفت: «نمی‌توانم! من در وسط پخش هستم. شاید دفعه بعد!» شماره تلفنش را یادداشت کردم و روز بعد دوباره آن را گرفتم. وقتی فهمید که من هستم، تعجب کرد و گفت: «اوه، فکر نمی‌کردم که دوباره به من زنگ بزنی. من واقعاً قدردان آن هستم. لطفاً کمکم کنید تا از ح‌ک‌چ خارج شوم.»

زمانی دیگر شماره‌ای را گرفتم و مردی آن را برداشت. صدایی در پس زمینه شنیدم. او گفت که در حال بازی ماهجونگ است و صحبت کردن برایش راحت نیست. گفتم: «بسیار خب. یک وقت دیگر تماس می‌گیرم!»

روز بعد تردید داشتم که دوباره با او تماس بگیرم و نگران بودم که ممکن است خواب باشد. اما تصمیم گرفتم تلاش کنم. گفتم: «مرا یادتان هست؟ دیروز به شما زنگ زدم ولی شما ماهجونگ بازی می‌کردید. نگران بودم که ممکن است خواب باشید. اما آنچه می‌خواهم در مورد آن صحبت کنم بسیار مهم است. می‌تواند زندگی شما را نجات دهد. باید بدانی به همین دلیل دوباره به شما زنگ زدم!» او مرا به‌یاد آورد و گوش داد. از آنجایی که سخنانم نشان‌دهنده صداقتم بود، او بلافاصله از ح‌ک‌چ خارج شد.

سه بار به شخص دیگری زنگ زدم. بار اول و دوم گفت سرم شلوغ است. بار سوم گفت دفعه بعد با من صحبت خواهد کرد. خیلی جدی گفتم: «دفعه بعدی وجود ندارد. نمی‌توانم دائماً به شما زنگ بزنم من هم سرم شلوغ است امروز آخرین فرصت است!»

او پاسخ داد: «لطفاً صبر کنید. من در دستشویی هستم!»

احساس کردم عذرخواهی او صادقانه است و پاسخ دادم: «می‌توانم صبر کنم. نیازی نیست عجله کنی.» بعد از مدتی با هم صحبت کردیم.

او گفت اخیراً یک مشکل خانوادگی داشته و باید به دادگاه برود. درباره برخی از اصول دافا به او گفتم تا فشار ذهنی‌اش را کاهش دهم. او از ح‌ک‌چ خارج شد و گفت: «نمی‌دانم چه بگویم.  واقعاً از کمک شما قدردانی می‌کنم. سال نو در راه است. سال نو مبارک!»

هنوز آن صحبت‌ها را به‌یاد دارم. این افراد موجودات ارزشمندی هستند و مسئولیت ما این است که به نجات آنها کمک کنیم.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.