(Minghui.org) در حالی که کووید در سراسر جهان گسترش می‌یابد، به‌طور فزاینده‌ای مهم است که مردم ببینند تزکیه قلب و تلاش برای خوب بودن تحت راهنمایی اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری چقدر شگفت‌انگیز است.

در اینجا مایلم این ماجرای باورنکردنی را به اشتراک بگذارم که چطور کل خانواده‌ام شروع به تمرین دافا کرد و از مزایای آن بهره‌مند شد. می‌خواهم به مردم بگویم که فالون دافا منبع ارزشمند شادی حقیقی است.

وقتی همه‌چیز ناامیدانه به‌نظر می‌رسید، فالون دافا راه نجات را نشانم داد

چی‌گونگ در دهه 1970 در چین رایج شد و در طول دو دهه بعد به‌طور پیوسته رشد کرد. صدهاهزار نفر انواع مختلف چی‌گونگ را تمرین می‌کردند. در اوایل دهه 90 که چی‌گونگ به اوج محبوبیت خود رسید، استاد لی هنگجی فالون دافا را به عموم معرفی کردند.

منطقه جنوبی زیبایِ محل زندگی‌ام همیشه منطقه‌ای پررونق بوده است. استاد لی هنگجی در سال 1993 به زادگاهم آمدند و سمینارها را شخصاً تدریس کردند. فالون دافا به‌سرعت در شهر من گسترش یافت. خوش‌اقبال هستم که در دو سمینار ایشان شرکت کردم.

شوهرم تازه فوت شده بود و پسرم فقط هشت سال داشت. دچار افسردگی عمیقی شده بودم که نمی‌توانستم از آن بیرون بیایم. در آستانه فروپاشی روانی بودم و وضعیت سلامتی‌ام به‌سرعت رو به وخامت بود. اما خوشبختانه با یک چرخش شگفت‌انگیز سرنوشت، قدم به سالن سمینار استاد گذاشتم.

بعد از سخنرانی روز آخر، استاد به ما گفتند که قصد دارند به شاگردان کمک کنند بدن خود را پاکسازی کنند. ایشان از همه خواستند که بایستند و پاهای خود را به زمین بکوبند. قرار شد ابتدا پای چپ و سپس پای راستمان را بکوبیم و سپس این کار را تکرار کنیم. استاد در کلاس قبلی، چشم آسمانی مرا باز کرده بودند و دیدم که مقدار زیادی انرژی تاریک، بیماری و ارواح تسخیرشده مانند زباله از بدن شاگردان به پایین می‌‌افتند. چند فاشن (بدن قانون) را نیز دیدم که قبل از نصب مکانیزم برای تزکیه در بدن هر شاگرد، بدنش را پاکسازی می‌کردند.

پس از شرکت در این سمینار، فرد کاملاً متفاوتی شدم. احساس می‌کردم کل بدنم با اجزای جدیدی عوض شده است. بدنم پاکسازی شد و احساس سبکی فوق‌العاده‌ای داشتم. سردردهای میگرنی، ورم مفاصل، و مشکلات زنانگی‌ام همه از بین رفتند. مهم‌تر از همه، نگاهم به زندگی تغییر کرد. غم و تلخی از بین رفت و قلبم پر از شادی شد.

حتی با وجود این‌که بیشتر صحبت‌های استاد را به‌طور کامل متوجه نمی‌شدم، می‌دانستم استاد خارق‌العاده هستند. ایشان چنین اصول عمیقی را به ما آموزش می‌دادند. سؤالات زیادی درباره زندگی داشتم که گیجم کرده بودند، مانند این‌که از کجا آمده‌ایم، به کجا می‌رویم، معنای زندگی چیست، و چرا این‌همه رنج در این دنیا وجود دارد، استاد در سخنرانی‌هایشان به همه آن‌ها پاسخ دادند.

زندگی حقیقی یک فرد از سطوح بالاتر جهان سرچشمه می‌گیرد. هدف حقیقی ما از بودن در این دنیای بشری انسان بودن نیست، بلکه تزکیه و بازگشت به خود اصلی و حقیقی‌مان است. احساس می‌کردم چیزی در درونم منفجر و ذهنم باز و گسترده شد. کم‌کم چیزها را بهتر درک کردم. احساس می‌کردم تمام وجودم خالی شده است. درد عظیمِ ازدست دادن شوهرم و مشکلات زیادی که در زندگی‌ام وجود داشت همه از بین رفتند. قلبم گرم و مملو از نور شد. نمی‌توانم شادی‌ای را که احساس می‌کردم توصیف کنم.

بنابراین تصمیم گرفتم استاد را دنبال و واقعاً تا انتها تزکیه کنم. می‌خواستم حقیقتاً به ورای رنج این دنیای بشری بروم و به خانه واقعی‌ام در آسمان‌ها برگردم.

استاد به پسرم قدرت بخشیدند

استاد از 19 تا 27 ژوئیه 1994 چهارمین سمینار خود را در گوانجو برگزار کردند. پسر هشت‌ساله‌ام در تعطیلات تابستانی بود. بنابراین برایش بلیت خریدم و او را همراه خودم به سخنرانی بردم.

چند روز پس از آن جلسه، استاد از شاگردان خواستند تجربیاتی را که تا آن زمان داشته‌اند بنویسند. از آنجا که تغییرات زیادی کرده بودم و چیزهای زیادی برای نوشتن داشتم، مقاله‌ام بسیار طولانی شد. در زمان استراحت بین سخنرانی استاد، همراه پسرم رفتیم تا استاد را پیدا کنیم و دیدیم که ایشان آرام کنار سِن نشسته‌اند. به ایشان گفتم: «معلم لی، این مقاله تبادل تجربه من است. می‌خواهم آن را به شما نشان دهم.» پسرم کاغذ را از دستم کشید و به استاد داد که خوشحال به نظر می‌رسیدند. ایشان دستی به سر پسرم کشیدند و گفتند: «این پسر کوچک خیلی خوب است، خیلی خوب.»

بعداً متوجه شدم که استاد به پسرم قدرت بخشیده‌اند. عملکرد تحصیلی پسرم در مدرسه خوب نبود و اغلب مریض می‌شد. اما بعد از این‌که استاد دستی به سرش کشیدند، خیلی سالم‌تر و نمراتش بهتر شد. حتی شاگرد ممتاز کلاسش شد. بعداً از امتحان ورودی معاف شد و در بهترین مدرسه راهنمایی قبول شد.

پسرم همیشه، حتی وقتی خردسال بود، درکی عمیق و باورنکردنی از فا داشت. می‌توانست شین‌شینگش را حفظ کند و وقتی از او سوء‌استفاده می‌شد، اهمیتی نمی‌داد. بسیار ملایم و بخشنده بود. وقتی به‌خاطر ایمانم به زندان افتادم، او تنها زندگی می‌کرد، از خودش مراقبت می‌کرد و در حالی که باید به مدرسه هم می‌رفت، هرگز شکایت نمی‌کرد. او در دانشگاهی معتبر قبول شد و در کلاسش، بالاترین نمره آزمون ورودی دانشگاه را کسب کرد.

استاد بیماری قلبی مادرم را درمان کردند

استاد در طول آن سمینار بدن شاگردان را پاکسازی کردند. ایشان از همه خواستند که روی یک بیماری تمرکز کنند و در عین حال دستورالعمل‌هایی را برای کوبیدن پا به زمین و رها شدن از آن بیماری دنبال کنند. همانطور که استاد دستور‌العمل‌ها را می‌گفتند، همه یکپارچه پایشان را به زمین می‌کوبیدند. وقتی کسی گفت هنوز آماده نیست، استاد گفتند بیایید دوباره تلاش کنیم و همه دوباره یکصدا پایشان را به زمین کوبیدند.

سپس استاد گفتند: «تمرین‌کنندگان قدیمی، امروز فرصت ویژه‌ای به شما داده شده است. بدن شما قبلاً در کلاس‌های قبلی پاکسازی شده است، بنابراین می‌توانید روی بیماری یکی از بستگانتان تمرکز کنید تا آن را برای او از بین ببرم.» بلافاصله به فکر مشکل قلبی مادرم افتادم. استاد پرسیدند: «آماده‌اید؟» شاگردان پاسخ دادند: «آماده‌ایم.» لحظه‌ای بعد استاد گفتند که کار انجام شد.

وقتی نزد مادرم رفتم درباره این موضوع به او گفتم. او گفت که آن شب در قفسه سینه‌اش احساس عجیبی داشت، گویا رعدی از آن عبور کرده باشد و قلبش گرم شد. او تحت معاینه کامل قلب قرار گرفت و پزشک گفت که همه‌چیز خوب است. این جریان او را بر آن داشت که فالون دافا را تمرین کند. مادرم ماجرای بهبودی‌اش را برای همه مردم شهرمان تعریف کرد و هماهنگ‌کننده مکان تمرین فالون دافا در محله‌شان شد.

او در آن زمان تقریباً 70 سال داشت. هر روز صبح، دستگاه رادیوکاست و بنر دافا را به محل تمرین می‌برد تا آنجا را راه‌اندازی کند و هرگز شکایت نمی‌کرد. گاهی کیسه بزرگی از مطالب اطلاع‌رسانی را همراه خود می‌برد و با سایر تمرین‌کنندگان بیش از 15 کیلومتر پیاده‌روی می‌کرد تا به راه‌اندازی مکان‌‌های تمرین در شهرها و شهرستان‌های اطراف کمک کند. هرگز خسته نمی‌شد. حقیقتاً شگفت‌انگیز بود.

پدرم، برادر کوچکم و مادرشوهرم نیز همگی این تمرین را شروع کردند. کل خانواده‌مان سالم و شاد بود.

علائم سرطان مادرم ناپدید شد

جیانگ زمین، رهبر وقت حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ)، و باندش آزار و شکنجه فالون دافا را در ژوئیه 1999 آغاز کردند و درنتیجه تمرین‌کنندگان با محنت بزرگی مواجه شدند.

کمی پس از شروع این آزار و شکنجه، من و تمرین‌کنندگان محلی به مرکز استان و فرمانداری رفتیم تا  برای حق تمرین دافا دادخواهی کنیم و خواستار اعاده حیثیت استاد شویم. همچنین بارها به پکن رفتیم تا از دولت مرکزی دادخواهی کنیم. تنها چیزی که از رهبران کشور می‌خواستیم این بود که حقیقتاً ماهیت این تمرین را ببینند و از آزار و شکنجه آن دست بکشند. وقتی به زادگاهم برگشتم، مورد هدف مقامات محلی قرار گرفتم. شغلم را از دست دادم و به اجبار تحت شستشوی مغزی قرار گرفتم. بعداً به‌خاطر ایمانم به زندان محکوم شدم.

پدر و مادر و سایر بستگانم از روی ترس از تمرین این روش دست کشیدند. پس از آزادی در سال 2006، حقایق را برای والدین و خانواده‌ام روشن کردم. هم مادر و پدرم، هم برادر کوچکم و همسرش و پسرانش، همگی موافقت کردند از ح‌.ک‌.چ و سازمان‌های جوانان آن خارج شوند. از والدینم خواستم تمرین فالون دافا را از سر بگیرند و مادرم موافقت کرد.

وقتی مادرم تصمیم گرفت دوباره دافا را تمرین کند با مداخلات زیادی مواجه شد. سال‌ها بود که تمرین دافا را کنار گذاشته بود و دوباره وضعیت سلامتی‌اش بد شده بود. تمام بیماری‌هایش، فشار خون بالا، بیماری قلبی، دیابت و آرتریت، که پس از تمرین فالون دافا ناپدید شده بودند، برگشته بودند. به سرطان روده بزرگ نیز مبتلا شده بود. خیلی درد داشت و نمی‌توانست از خودش مراقبت کند. والدینم هم با پزشکان طب غربی و هم با پزشکان طب چینی مشورت کرده بودند، اما هیچ‌کدام فایده‌ای نداشتند. درنهایت مادرم به فکر خودکشی افتاد.

مانع بزرگ دیگری که مادرم برای پذیرش دوباره دافا باید بر آن غلبه می‌کرد، دروغ‌های ح‌ک‌چ بود. او تمام تبلیغات افتراآمیز و بدنام‌کننده رسانه‌های دولتی علیه دافا را باور داشت، بنابراین قضاوت برایش سخت بود. سؤالات زیادی داشت که باید حل‌وفصل می‌شد، اما این کار فقط به‌تدریج و با حوصله فراوان می‌توانست انجام شود.

اولین مانع ذهنی‌اش این بود که ح‌‌ک‌‌چ به زنان در چین حقوق مساوی می‌داد و مستمری بازنشستگی‌اش را پرداخت می‌کرد و بنابراین احساس می‌کرد نمی‌تواند با حزب مخالفت کند. به او گفتم که حقوق و مستمری‌اش را ح‌‌ک‌‌چ پرداخت نمی‌کند؛ این پول مالیات‌دهندگان است، پول مردم چین. وقتی ح‌.ک‌.چ تأسیس شد، جمهوری چین در قدرت بود و ح‌.ک.‌چ غیرقانونی تلقی می‌شد. ح‌‌ک‌‌چ چیزی نمی‌آفریند یا تولید نمی‌کند، چگونه می‌تواند پول در‌آورد؟ حق عضویت حزب برای تأمین هزینه‌های مقامات آن اصلاً کافی نیست. ح‌.ک‌.چ از جیب زحمتکشان می‌دزدد.

حزب همه آن پول را از مردم می‌گیرد و از آن برای پرورش مقامات فاسد استفاده می‌کند، اما هرگز کاری به نفع مردم انجام نمی‌دهد. حزب پس از به‌دست گرفتن قدرت، جنبش‌های سیاسی و فرهنگی بسیاری را راه‌اندازی کرد و هرگز از آزارواذیت مردم چین و آسیب رساندن به آن‌ها دست برنداشت. گفتم: «مادر، آیا شما هم هدف بسیاری از جنبش‌های سیاسی آن قرار نگرفتید و نزدیک نبود جانتان را از دست بدهید؟ شما در کل زندگی‌تان فریب خوردید و اغفال شدید. حتی حالا هم طرف حزب شیطانی را می‌گیرید. چقدر رقت‌انگیز است؟» مادرم گوش می‌داد ولی چیزی نمی‌گفت.

دومین چیزی که مادرم نمی‌توانست از پسش برآید این بود که معتقد بود یک تزکیه‌کننده نباید در سیاست دخالت کند. او فکر می‌کرد که ما فقط باید در خانه، در خلوت تمرین کنیم. درک نمی‌کرد که چرا تعداد بسیار زیادی از ما برای دادخواهی به پکن رفتیمو برای دولت مرکزی «مشکل ایجاد کردیم.» احساس می‌کرد تمرین‌کنندگانی که بروشورهای دافا را توزیع می‌کنند و درباره آزار و شکنجه ناعادلانه به مردم می‌گویند، مردم را علیه حزب تحریک می‌کنند.

گفتم: «اگر حزب اجازه دهد ما دافا را تمرین کنیم، آیا هنوز برای دادخواهی به پکن می‌رویم؟ همه این‌ها به این دلیل است که جیانگ زمین احساس خطر و حسادت می‌کند؛ 100میلیون نفر در سراسر کشور به استاد لی هنگجی باور دارند اما به حزب اعتقاد ندارند. به همین دلیل است که جیانگ مصمم به آزار و شکنجه فالون دافا است. در آن زمان کمیته دائمی پولیت‌بورو هفت عضو داشت، اما جیانگ تنها کسی بود که مصر بود این آزار و شکنجه آغاز شود. آیا این شیطانی نبود؟»

«ما تمرین‌کنندگان از مزایای این تمرین بهره‌مند شده‌ایم. وقتی به این تمرین و استاد افترا زده می‌شود، اگر جانب عدالت را نگیریم و حقیقت را نگوییم، چه‌کسی این کار را خواهد کرد؟ ما حقایق را به شیوه‌ای مسالمت‌آمیز و منطقی روشن می‌کنیم. وقتی ح‌‌ک‌‌چ قدرت را در دست گرفت، جنگِ انقلابی را آغاز کرد. خرابکاری و غارت، درهم شکستن و چنگ انداختن، آتش زدن و کشتار، کل حزب درباره خشونت است. چگونه ممکن است کاری که ما انجام می‌دهیم ربطی به سیاست داشته باشد؟ روشی که حزب از آن استفاده کرد تا مردم را به استفاده از خشونت برای شورش و سرنگونی قدرت سیاسیِ آن زمان تحریک کند، سیاسی و شیطانی بود. آن مردم را به خشونت تحریک کرد و دست به خونریزی زد.

«تمرین‌کنندگان دافا با صرفه‌جویی زندگی می‌کنند و از پس‌انداز خود برای چاپ بروشورها و فلایرهایی که بین مردم توزیع می‌شود استفاده می‌کنند. آن‌ها خطر گزارش شدن به پلیس، دستگیری و محکومیت را به جان می‌خرند تا به مردم بگویند حقیقت چیست. مردم خوب حقیقت را درک خواهند کرد و فریب دروغ‌های ح‌.ک‌.چ را نخواهند خورد. ما آن‌ها را از خطر نجات می‌دهیم، زیرا وقتی آسمان ح‌ک‌چ را به‌خاطر جنایاتش علیه بشر مجازات کند، افرادی که از آن حمایت می‌کنند نیز مجازات خواهند شد.»

بعد از این‌که حقیقت را برای مادرم روشن کردم، به ماهیت واقعی ح‌‌ک‌‌چ پی برد. به او کمک کردم حزب و سازمان‌های جوانان آن را ترک کند. درباره تمام کارهایی که استاد برای خانواده ما انجام دادند و این‌که استاد چقدر در نجات موجودات ذی‌شعور نیک‌خواه هستند صحبت کردیم. مادرم سرانجام حقیقت را پذیرفت و اظهاریه‌ای کتبی نوشت.

پس از این‌که مجدداً شروع به مطالعه فا و انجام تمرینات کرد، سرطانش در کمتر از یک ماه ناپدید شد و به‌تدریج سلامتی‌اش را به دست آورد.

دافا زندگی پدرم را نجات داد

پدرم یک نظامی بازنشسته و فردی ملایم و مؤدب است و حتی صورتش مهربان به‌نظر می‌رسد. تمرین‌کننده‌ای محلی پس از ملاقات با پدرم گفت: «حیف است که او فالون دافا را تمرین نمی‌کند.»

پدرم در سال 2009 دچار خونریزی مغزی شد و در مقطعی وضعیتش بحرانی بود. دچار بی‌اختیاری در دفع ادرار شده بود و پس از آن صورتش فلج شد. پزشکش به ما گفت که خونریزی کنترل شده است، اما نمی‌توان به‌طور کامل متوقفش کرد. از آنجا که پدرم 80 سال داشت، نمی‌خواستند او را تحت عمل جراحی قرار دهند. کار دیگری از دستشان برنمی‌آمد جز این‌که امیدوار باشند بهترین‌ها اتفاق بیفتد. پزشک پیشنهاد کرد برای تشییع جنازه‌اش آماده شویم زیرا شانس بهبودی‌اش بسیار کم بود.

درست حوالی سال نو چینی بود. کادر پزشکی حداقل خدمات را به بیمارانی مانند پدرم ارائه می‌کردند که امیدی به بهبودی‌شان نبود اما فضایی را اشغال می‌کردند. وضعیت سلامتی پدرم رو به افول گذاشت و در‌واقع منتظر مرگ بود.

در آن زمان، این قسمت از آموزش فای استاد را به یاد آوردم:

«شما می‌توانید این کتاب را برای یک بیمار بخوانید. اگر بیمار بتواند آن را بپذیرد، می‌تواند بیماری را التیام بخشد، اما نتایج براساس میزان کارمای هر فرد متفاوت خواهد بود.» («موضوع مداوا کردن بیماری‌ها»، جوآن فالون)

به پدرم گفتم: «شما قبلاً دافا را تمرین می‌کردید. می‌دانید که دافا و استاد نیک‌خواه هستند. آیا آن ماجراهایی را که برایتان تعریف کردم به یاد دارید؛ ماجرای افرادی که بیماری‌های لاعلاجی داشتند و فقط با ایمان به دافا بهبود یافتند؟ بیمارستان و پزشکان گفته‌اند که دیگر نمی‌توانند هیچ کمک دیگری به بهبودی‌تان کنند. فکر می‌کنم بهتر است به خانه برویم. می‌توانم فا را برایتان بخوانم و ماجرای تمرین‌کنندگانی را برایتان تعریف کنم که تزکیه می‌کنند و حقایق را روشن می‌کنند. بگذارید از شما مراقبت کنم و شاید فرصتی برای بهبودی داشته باشید. اگر موافقید سرتان را تکان دهید. اگر موافق نیستید، لطفاً بازهم با علامت سر نشانم دهید.»

پدرم بارها سرش را به نشانه موافقت تکان داد. می‌دانستم که پدرم اراده‌ای قوی برای زندگی دارد و سمت آگاهش می‌داند که فقط دافا می‌تواند کمکش کند. هر روز کنار تختش می‌نشستم و جوآن فالون را برایش می‌خواندم. به او یادآوری می‌کردم که درحین مطالعه با دقت گوش کند. می‌گفتم اگر می‌خواهد استراحت کند یا چرت بزند به من بگوید. از نظر هر دوی ما بهترین شیوه مطالعه این بود که هر بار یک سخنرانی کامل را بخوانیم و این‌گونه عمل می‌کردیم. هر زمان که تمایل داشت حقیقت را نیز برایش روشن می‌کردم. افرادی از نسل پدر و مادرم توسط فرهنگ حزب و الحاد ح‌.ک‌.چ به‌شدت تحت شستشوی مغزی قرار گرفته‌اند. باید صبور می‌بودم و حقیقت را به‌خوبی برایش توضیح می‌دادم تا همه تردیدهایش برطرف شود.

پدرم کم‌کم بهبود یافت. پنج روز بعد از این‌که از بیمارستان به خانه آمد، توانست دست و پایش را حرکت دهد و دیگر دهانش کج نبود. در روز نهم، روزی که خواندن هر نه سخنرانی جوآن فالون را تمام کردیم، او گفت که می‌خواهد بلند شود و کمی بدنش را کشش دهد. کمکش کردم بلند شود و با قدم‌های کوچک در اتاق حرکت کردیم. در کمتر از دو هفته، پدرم توانست صبح‌ها به‌تنهایی دست‌ورویش را بشوید، خودش صبحانه بخورد و با کمک راه برود.

وضعیت پدرم همچنان رو به بهبودی بود. او پس از آن خونریزی مغزی، پنج سال زندگی کرد تا این‌که با محنت بزرگ بعدی‌اش مواجه شد.

دافا دوباره پدرم را نجات داد

برادر کوچکم یک روز با من تماس گرفت و گفت که پدرم درحال مرگ است و از من خواست سریع به بیمارستان بروم. پدرم به آنفولانزای بدی مبتلا شده بود که به ذات‌الریه تبدیل شده بود. چند روز تب شدید داشت و حالا بی‌هوش بود. پزشک می‌گفت ممکن است زنده نماند.

وقتی به بیمارستان رسیدم، صورت پدرم از تب قرمز و داغ بود. مشکل تنفسی نیز داشت و لوله‌هایی به سراسر بدنش وصل بود. پزشکان از خانواده پرسیدند که آیا می‌خواهیم او را برای تراکستومی (نای‌بٌری) به بیمارستان مرکزی شهر منتقل کنیم؟ قرار بود خلط را از ریه‌هایش خارج کنند که کمک می‌کرد بهتر نفس بکشد.

من و برادرانم با هم صحبت کردیم. به آن‌ها گفتم که سرنوشت یک شخص توسط موجودات والاتر تعیین می‌شود، و این‌که پدرمان هنوز زنده است به‌خاطر دافا است. گفتم که ترجیح می‌دهم او را تحت عمل جراحی قرار ندهیم زیرا فقط دردش را بیشتر می‌کند. درنهایت تصمیم گرفتیم به‌نوبت در بیمارستان از او مراقبت کنیم.

هر وقت نوبت من می‌شد به پدرم می‌گفتم: «پدر، شما بی‌هوش هستید، اما بدن گوشتی‌تان ضعیف است. می‌دانم که خودآگاه اصلی‌تان هشیار است. چیزی که می‌خواهم به شما بگویم این است که وقتی انسان می‌شویم، خواه ثروتمند باشیم یا فقیر، سِمَت بالایی داشته باشیم یا سِمَتی پایین، هیچ‌کس نمی‌تواند از تولد، پیری، بیماری و مرگ بگریزد. شما دافا را یاد گرفته‌اید پس واقعاً خوش‌اقبال هستید. لطفاً با دقت گوش دهید، این به شما کمک می‌کند. "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است."» این عبارات را بارها تکرار و سپس موسیقی دافا را برایش پخش می‌کردم.

پدرم در کمال تعجب روز بعد به هوش آمد. تبش از بین رفته و حالش خیلی بهتر شده بود. پزشکان و بیماران در بخش همگی فکر می‌کردند باورنکردنی است. درباره دافا به آن‌ها گفتم و حقیقت را درباره این آزار و شکنجه ناعادلانه برایشان روشن کردم. هرکسی که در آن روز با او صحبت کردم موافقت کرد ح‌‌ک‌‌چ را ترک کند. به هریک از آن‌ها یک سی‌دی موسیقی دافا و یک نشان آویز دادم که عبارات فرخنده دافا رویش نوشته شده بود.

پسرم تمرین فالون دافا را از سر می‌گیرد

یک روز در اواسط سال 2014 پسرم وسط روز به خانه آمد و بدون این‌که حرفی بزند مستقیم به اتاقش رفت و دراز کشید. به‌دنبالش رفتم و پرسیدم: «چه شده است؟ امروز سر کار نرفتی؟ مریض هستی؟» او گفت که از روز قبل معده‌درد دارد که تمام شب او را بیدار نگه داشته است. او صبح به بیمارستان رفت.

پزشکان تشخیص دادند که سنگ کلیه دارد. پولیپی را در کیسه صفرا و تاول‌های سفید ریزی را نیز در ریه‌هایش پیدا کردند. قرار شد دوباره برای آندوسکوپی برود. اگرچه آندوسکوپی بدون درد است، اما پزشک توصیه کرد که یکی از اعضای خانواده همراهش باشد. وقتی این را شنیدم ناراحت شدم. می‌دانستم که حتی گرچه پسرم درد می‌کشد و بیمار است، اما همه‌چیز برای این است که من احساساتم را از بین ببرم.

وقتی به‌خاطر اعتقادم به زندان افتادم، پسرم تازه وارد مدرسه راهنمایی شده بود. او مجبور بود مسئولیت‌های زیادی را که برای سنش زیاد بود بر عهده بگیرد و فشار روحی بسیاری را تحمل کند. همه این‌ها بر ترسش افزود و باعث شد تمرین دافا را کنار بگذارد. پس از آزادی از زندان، جلسات مطالعه گروهی فا را در منزلم راه‌اندازی کردم تا در تزکیه‌ام سست نشوم. بارها سعی کردم به پسرم کمک کنم به تمرین دافا بازگردد، اما او همیشه می‌گفت که برای این کار آماده نیست. می‌دانستم محنت‌هایی که حالا از سر می‌گذراند ممکن است تصادفی نباشند؛ شاید فرصتی باشند که او را تشویق کنم دوباره دافا را تمرین کند.

یک لیوان آب برایش بردم و گفتم: «پسرم، انسان بودن خیلی سخت است. صرف‌نظر از این‌که چقدر پول یا قدرت داری، تولد، پیری، بیماری و مرگ برای همه اتفاق می‌افتند. هیچ‌کس نمی‌تواند از آن فرار کند. به من نگاه کن، بیش از 20 سال در دافا تزکیه کرده‌ام و نیازی به خوردن یک قرص هم نداشته‌ام. 60 سال دارم. با وجود این‌که در زندان بودم، هنوز سالم هستم. حتی موهای خاکستری چندانی هم ندارم. همه به من می‌گویند که چهره خوبی دارم و جوان‌تر از سنم به نظر می‌رسم. مردم همیشه فکر می‌کنند من خواهرت هستم.»

«می‌دانم که می‌ترسی. اما ترس یک وابستگی بشری است. تزکیه در دافا صالح‌ترین چیز در جهان است. نباید بترسی. تا زمانی که افکار درستی قوی داشته باشیم، خود را محکم تزکیه کنیم، و همه‌چیز را طبق تعالیم استاد انجام دهیم، نیروهای کهن چیزی برای سوءاستفاده نخواهند داشت و شیطان جرئت نمی‌کند به ما نزدیک شود. نظرت چیست که عقاید و تصوراتت را رها کنی، فا را مطالعه کنی و تمرینات را همراه من انجام دهی؟ نیک‌خواهی استاد بی‌کران است. ایشان به‌راحتی یک تمرین‌کننده را رها نمی‌کنند.»

پسرم تحت تأثیر حرف‌هایم قرار گرفت. در حالی که افکار درست می‌فرستادم تا هر چیزی را که مانع بازگشت پسرم به فا می‌شد از بین ببرم، او روی تخت نشست. بعد از این‌که یک سخنرانی از جوآن فالون را با هم خواندیم، او گفت که حالش بهتر است و می‌خواهد چرتی بزند. صبح روز بعد مثل همیشه زود بیدار شد و به سر کار رفت. پس از آن روز، او به جلسات مطالعه گروهی فای ما پیوست و شب‌ها تمرینات را با من انجام می‌داد.

پسرم چند روز بعد گفت: «مادر، درست مثل همان گفته قدیمی است که "آقای سای اسبش را گم کرد، اما چه‌کسی می‌دانست که این یک نعمت است؟" نمی‌دانستم وقت آن رسیده است که [به دافا] برگردم تا زمانی که پزشکان تشخیص دادند سنگ کلیه دارم و به مانع بزرگی برخورد کردم. درد شکمم از بین رفته است. فکر می‌کنم باید برنامه آندوسکوپی را لغو کنم.»

به او گفتم: «مردم مریض می‌شوند، زیرا کارما دارند. آیا فکر می‌کنی مردم عادی وقتی به بیمارستان می‌روند نباید رنج بکشند؟ امروزه برای هر نوع بیماری به جراحی روی می‌آورند و بابت آن هزینه زیادی از تو می‌گیرند. نگران و مضطرب خواهی شد که استرس زیادی به همراه دارد. با این حال، گذراندن تمام این موارد ممکن است فقط بخشی از کارمایت را از بین ببرد. بیماری ممکن است بعداً عود کند و تو باید رنج بیشتری بکشی. پایانی ندارد. اگر بیماری، جدی باشد، ممکن است جانت را بگیرد.»

«تزکیه کردن در دافا چقدر خوش‌اقبالانه است؟ نیک‌خواهی استاد بی‌کران است و دافا قدرتمند است. این بزرگ‌ترین نعمت است که من و تو توانستیم شخصاً در سخنرانی‌های استاد شرکت کنیم. ما فا را کسب کردیم و مرید دافا شدیم؛ این فرصتی است که یک بار در زندگی پیش می‌آید. اگر موجودی فرصت تزکیه در دافا را از دست بدهد، حسرت‌‌انگیزترین چیز خواهد بود.»

این‌گونه بود که پسرم به تزکیه دافا بازگشت. با بهبود تدریجی شین‌شینگش، تمام کارمای بیماری ناپدید شد. ماجرای ازسرگیری تزکیه پسرم در میان تمرین‌کنندگان محلی پخش شد. ما متوجه شدیم که استاد برای طولانی‌تر کردن اصلاح فا، رنج بسیار زیادی را متحمل شده‌اند تا شاگردانی که زمانی تمرین می‌کردند فرصتی برای بازگشت به دافا داشته باشند. استاد نمی‌خواهند هیچ‌کسی را پشت سر جا بگذارند.

حفظ فا در قلبم

پس از پایان دوره زندانم در سال 2006، به خانه برگشتم و متوجه شدم که با آزمون بزرگ‌تری روبرو هستم؛ از کارم اخراج شده بودم. شوهرم بیش از یک دهه پیش فوت شده بود و پسرم هنوز در دانشگاه تحصیل می‌کرد. از دست دادن تنها منبع درآمدمان ما را در وضعیت مالی بسیار بدی قرار می‌داد.

کارکنان اداره 610 محلی مدام بدون اطلاع قبلی به خانه‌ام می‌آمدند و مرا تحت فشار قرار می‌دادند که این تمرین را رها کنم. تهدیدم نیز می‌کردند. تحت تعقیب بودم و تلفنم شنود می‌شد. مشکلات مالی و فشار روحی محنت بزرگی برایم بود. با این حال متوجه شدم صرف‌نظر از این‌که همه این‌ها چقدر سخت یا خطرناک به‌نظر می‌رسند، تا زمانی که فا را در قلبم داشته باشم، همه‌چیز درست خواهد شد.

وقتی به خانه رسیدم اولین کاری که کردم این بود که آرام باشم و فا را بخوانم. مطالعه آموزه‌های استاد اساسی‌ترین راه برای جذب شدن در فا و رسیدن به کمال است. این تنها تضمینی است که یک زندگی از بین نرود و بتواند وارد جهان جدید شود.

ازطریق مطالعه فا متوجه شدم که استاد تمام تلاش خود را به کار گرفته‌اند تا اطمینان حاصل کنند ما می‌توانیم تزکیه کنیم. آیا هیچ موجود روشن‌بین دیگری در تاریخ وجود داشته است که این کار را برای مریدانش انجام داده باشد؟ استاد نه‌تنها نردبانی برای رسیدن به آسمان، جوآن فالون، را به ما دادند، بلکه کتاب‌هایی را نیز منتشر کردند که به چالش‌های جدیدی که در تزکیه با آن‌ها مواجه می‌شویم، می‌پردازند.

این کتاب‌ها طیف وسیعی از موضوعات، از ساختار جهان و اجرام آسمانی و تکامل آن‌ها گرفته تا تاریخ و ماقبل تاریخ جهان بشری ما را پوشش می‌دهند. استاد حتی به موضوعات کوچکی مانند این‌که چه بخوریم، چگونه لباس بپوشیم و چگونه عمل کنیم و نیز به موضوعات بزرگی مانند هنر و ادبیات پرداخته‌اند. آن‌ها همه‌چیز را شامل می‌شوند. تا زمانی که آموزه‌های استاد را مطالعه ‌کنید، در دافا خرد به دست خواهید آورد.

با این حال، وقتی فا را می‌خوانیم، اغلب مداخله وجود دارد. آن معمولاً از کارمای فکری فرد یا عقاید و تصورات بشری ناشی می‌شود که در طول زندگی‌های بسیاری انباشته شده‌اند یا نیروهای کهن که سعی می‌کنند شما را از کسب فا بازدارند. ممکن است چرت زدن یا داشتن یک فکر تصادفی درحین مطالعه فا چیزی جزئی به‌نظر برسد، اما این نیروهای کهن هستند که عمداً سعی می‌کنند با تمرین‌کنندگان مداخله و خرابکاری کنند.

هر بار که این اتفاق برایم می‌افتد، بلافاصله برای ازبین بردن مداخله افکار درست می‌فرستم. متوجه شده‌ام که وقتی فا را با گروه مطالعه می‌کنم، چنین چیزی کمتر اتفاق می‌افتد. شاید چون میدان انرژی گروهی بسیار قوی‌تر است، تمایل داریم هشیارتر باشیم. یا شاید حضور سایر تمرین‌کنندگان ما را تحت کنترل نگه می‌دارد. شاید به همین دلیل است که استاد از ما می‌خواهند فا را با هم به‌صورت گروهی مطالعه کنیم؛ استدلال بسیار عمیقی پشت آن است.

در حالی که این آزار و شکنجه بی‌وقفه همچنان در چین وجود دارد، من و تمرین‌کنندگان محلی بر ترس و بسیاری از موانع دیگر غلبه کردیم تا به روشنگری حقیقت ادامه دهیم. جلسات مطالعه گروهی فا را در خانه‌ام راه‌اندازی کردیم. جلسات مطالعه گروهی فای ما شب‌ها برگزار می‌شود تا کسانی که در روز کار می‌کنند نیز بتوانند حضور یابند. تمرین‌کنندگان بازنشسته صبح‌ها برای مطالعه فا و بعدازظهرها برای انجام تمرینات گرد هم می‌آیند. بودن با سایر تمرین‌کنندگان همیشه خوب است؛ احساسی شبیه این است که به زمان‌های آرام قبل از شروع آزار و شکنجه بازگشته‌ایم.

علاوه‌بر مطالعه فا با سایرین، از وقت‌های آزاد کوتاهم نیز برای مطالعه و ازبر خواندن فا استفاده می‌کنم. در مسیرم به محل کار به سخنرانی‌های فای استاد گوش می‌دهم. هر زمان که با مشکلی مواجه می‌شوم، فا را مطالعه می‌کنم و خودم را با استانداردهای فا می‌سنجم تا وابستگی یا عقیده و تصور بشری‌ای را بیابم که باید رهایش کنم.

حل‌وفصل کردن محنت‌ها با افکار درست

از‌طریق مطالعه فا و تزکیه قلبم، به بسیاری از کاستی‌هایم پی برده‌‌ام. با افکار درست قوی، همه نظم و ترتیبات نیروهای کهن را انکار می‌کنم و با عزم راسخ به پیمودن مسیر تزکیه‌ای که استاد برایم نظم و ترتیب داده‌اند، ادامه می‌دهم.

ابتدا آزار و شکنجه مالی را از بین بردم. تمرین‌کنندگان دافا در میان مردم عادی تزکیه می‌کنند. اگر همه ما بی‌پول باشیم چگونه می‌توانیم یک زندگی عادی داشته باشیم؟ علاوه بر این به پول نیاز داریم تا هزینه پروژه‌های روشنگری حقیقتمان برای نجات موجودات ذی‌شعور را تأمین کنیم. نمی‌توانستم این نظم و ترتیب را بپذیرم و تصمیم گرفتم بر آن غلبه کنم.

وضعیتم را به اطلاع مقامات در تمام سطوح سازمان‌ها و ادارات دولتی رساندم. برایشان توضیح دادم که فالون دافا یک فای راستین، و آزار و شکنجه آن شتباه است. به آن‌ها گفتم که جیانگ زمین از قدرتش در حزب سوء‌استفاده و آزار و شکنجه را آغاز کرد. ابراز امیدواری کردم که آن‌ها بتوانند خوب را از بد و حق را از باطل تشخیص دهند و در انجام کارهای بد از جیانگ پیروی نکنند.

با روشن کردن بی‌وقفه حقیقت، به بسیاری از افراد با رابطه تقدیری کمک کردم از ح‌.ک‌.چ و سازمان‌های جوانانش خارج شوند. برخی از مقامات حتی در خلوت از من می‌پرسیدند که آیا می‌توانند جوآن فالون را قرض بگیرند و برخی می‌خواستند تمرینات را یاد بگیرند.

بعد از چند سالی که این کار را انجام دادم، به شغل قبلی‌ام بازگشتم. حقوق خوبی گرفتم و مستمری دریافت کردم. به اندازه یک مقام دولتی در سطح شهرستان درآمد داشتم. در مقایسه با زمانی که تازه از زندان آزاد شده بودم، وضعیت مالی‌ام به‌طرز چشمگیری بهبود یافت. پسرم به شوخی می‌گفت که من اکنون ثروتمند هستم و «در کیف پولم دسته‌دسته پول دارم.»

همانطور که همه تمرین‌کنندگان دافا می‌دانند، صرف‌نظر از این‌که فرد چقدر پول به دست می‌آورد، همه آن‌ها منابع دافا هستند و باید برای روشن کردن حقیقت و اعتباربخشی به فا استفاده شوند. هرچه پول بیشتری برای چیزهای درست خرج کنم، پول بیشتری به سراغمان می‌آید.

درست همانطور که استاد بیان کردند: «افرادی كه در دافا تمرين می‌كنند برکت‌‌هايی خواهند داشت، ...» («آموزش فا در شهر نیویورک»)

آزار و شکنجه روانی را نیز از بین بردم. از ژوئیه 1999 که ح‌‌ک‌‌چ آزار و شکنجه را آغاز کرد، حزب هرگز از آزار و شکنجه دافا و تمرین‌کنندگانش دست برنداشت. آن‌ها تلفن‌های ما را شنود می‌کنند، هر حرکت ما را زیر نظر می‌گیرند، به دم در منزلمان می‌آیند، ما را آزارواذیت و تهدید می‌کنند و دائماً سعی دارند مجبورمان کنند از این تمرین دست بکشیم.

مأموران اجرای قانون بدون طی کردن روال قانونی، خانه‌های ما را غارت و ما را دستگیر می‌کنند. اگر فالون دافا را محکوم نکنیم، بازداشت و شکنجه می‌شویم، به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده می‌شویم یا به زندان محکوم می‌شویم، و گاهی در حالی که هنوز زنده‌ایم تحت برداشت اعضای بدنمان قرار می‌گیریم. بدون افکار درست قوی، سخت است که باانگیزه باقی بمانیم و وقتی همه‌چیز بسیار دشوار و خطرناک است، با تزکیه و روشن کردن حقیقت به جلو پیش برویم.

ازطریق مطالعه فا با ذهنی روشن و قلبی آرام، متوجه شدم که در چه زمینه‌هایی در تزکیه‌ام کوتاهی کرده‌ام که منجر به دستگیری و محکومیتم شد. هنوز عقاید و تصورات و طرز فکری داشتم که با روش تزکیه جهان کهن مطابقت داشت. عقاید و تصورات بشری من و فرهنگ حزب کمونیست که در من تلقین شده بود، با من مداخله و اراده‌ام را ضعیف کرد و درنتیجه با نظم و ترتیبات نیروهای کهن همراه شدم.

برای اصلاح هرچه سریع‌تر افکارم، هر روز افکار درست می‌فرستم. میدان بٌعدی‌ام را از همه عوامل شیطانی پاک می‌کنم و همه آزار و شکنجه تحمیل‌شده توسط نیروهای کهن را انکار می‌کنم. افکار درست می‌فرستم تا ترس و رنجشم را کاملاً از بین ببرم و بتوانم نیک‌خواهی را در خودم رشد دهم. هر زمان که پلیس به دم در منزلم می‌آید یا مسئولان اداره 610 شهر احضارم می‌کنند، حالا اولین کاری که انجام می‌دهم این است که افکار درست می‌فرستم و تمام عوامل شیطانی پشت آن‌ها را از بین می‌برم. سپس با لحنی دلنشین و رفتاری آرام حقیقت را برایشان روشن می‌کنم.

یک بار شب به‌تنهایی بیرون رفتم تا دیوارنگاره‌های افتراآمیز علیه دافا را پاکسازی کنم و دو نگهبان دستگیرم کردند. قرار بود مرا به پلیس معرفی کنند. برای ازبین بردن عوامل شیطانی پشتشان افکار درستی قوی فرستادم تا مرتکب جرمی نابخشودنی علیه یک تمرین‌کننده نشوند. برایشان توضیح دادم که چرا تا دیروقت بیرون هستم و خطر دستگیری را به جان می‌خرم تا تبلیغاتی را که مردم را فریب می‌دهند پاکسازی کنم. آن‌ها پس از آگاهی از حقیقت، نه‌تنها مرا رها کردند، بلکه با خروج از پیشگامان جوان و لیگ جوانان موافقت کردند.

از دستم در رفته است که چند بار در کمال امنیت از موقعیت‌های مشابه جان سالم به در بردم. درست همانطور که استاد به ما آموختند:

«[اگر] افکار مریدان به اندازه کافی درست باشد
استاد نیروی آسمانی را برمی‌گرداند» («پیوند مرید و استاد»، از هنگ یین 2)

نجات مردم با نیک‌خواهی

استاد بیان کردند: «در حال حاضر مریدان دافا تنها و يگانه اميد نجات موجودات ذی‌شعور هستند.» («افکار درست»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)

متوجه شدم که مریدان دافا نور طلایی در این جهان تاریک هستند. هر کجا که می‌رویم باید به مردم کمک کنیم. علاوه‌بر استفاده از هر دقیقه از وقت آزادم برای مطالعه فا و انجام تمرینات، بروشورها و فلایرهای روشنگری حقیقت را نیز چاپ و تهیه می‌کنم. برای این‌که این مطالب را به‌موقع آماده کنم، گاهی برای خوابیدن وقت ندارم، اما به‌نوعی هرگز احساس خستگی نمی‌کنم. می‌دانم که استاد نیک‌خواهانه به من قدرت می‌بخشند.

همراه تمرین‌کنندگان به دهستان‌ها و شهرهای همسایه می‌رویم تا بروشورهای روشنگری حقیقت را توزیع و پوسترهای دافا را نصب کنیم. هر زمان که در یک دورهمی خانوادگی یا با دوستانم هستم، برای خرید بیرون می‌روم، یا کارهای بیرون از خانه‌ام را انجام می‌دهم، همیشه به‌دنبال فرصت‌هایی به‌منظور روشن کردن حقیقت برای مردم هستم. هر کجا که می‌روم مطالب روشنگری حقیقت را همراهم دارم و آن‌ها را توزیع می‌کنم. هر کجا که می‌روم، حقایق درباره دافا را منتشر می‌کنم.

چون قادر بوده‌ام شین‌شینگم را حفظ کنم و ترسی ندارم، همه‌چیز همیشه خوب پیش می‌رود. حتی وقتی به موقعیت‌های خطرناک برخورد می‌کنم می‌توانم در کمال امنیت و سلامتی فرار کنم، زیرا باوری راسخ دارم که فاشن استاد همیشه مراقبم است و از من محافظت می‌کند.

از آنجا که طی سال‌ها به روشن کردن حقیقت ادامه داده‌ام، بسیاری از دوستان و خانواده، همکلاسی‌ها و همکارانم، و بسیاری از افراد با رابطه تقدیری که حتی نامشان را نمی‌دانم، از حقیقت درباره دافا آگاه شده‌اند و ح‌‌ک‌‌چ و سازمان‌های جوانان آن را ترک کرده‌اند. حتی بسیاری این تمرین را شروع کرده‌اند.

نگاه به آینده

معتقدم این دنیا به چیزی تبدیل خواهد شد که استاد لی هنگجی نیک‌خواه به تصویر کشیده‌اند. همه افراد خوب و صالح از خطر دور نگه داشته خواهند شد و دافا نجاتشان خواهند داد.

از دوران باستان، بشر همواره به خداوند ایمان داشته و آن را عبادت کرده است. آن‌ها برای تقوا ارزش قائل بودند، تلاش می‌کردند مهربان باشند و خصوصیات اخلاقی خود را بهبود می‌بخشیدند. استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا، بیان کردند:

«پیشینیان، درستکار و نیک‌خواه،
با ذهنی آرام، شاد و طول عمری دراز.» («وابستگی‌ها را رها کنید» از هنگ یین 1)

مردم امروز در توهم این دنیای مادی گم شده‌اند. آن‌ها فقط به‌دنبال لذت و خشنودی هستند که منجر به زوال اخلاقیات و متعاقباً به فجایع و بلایای فزاینده منتهی می‌شود. تئوری‌های شیطانی مانند الحاد و انقلاب به «مردم مدرن با عقاید و تصورات منحط» (آموزش فا در کنفرانس غرب میانه ایالات متحده) منجر شده است و همچنان ذهن مردم را مسموم می‌کند. بسیاری از مردم از مسیر و سبک زندگی‌ای که خدایان برای انسان در نظر گرفته‌اند منحرف شده‌اند. آن‌ها به‌شدت رقابت‌جو و خودخواه شده‌اند و پول را بالاتر از هر چیز دیگری قرار می‌دهند.

این لحظه‌ای حساس در تاریخ است که در آن بشر به‌سمت نابودی پیش می‌رود. استاد لی هنگجی با نیک‌خواهی و خرد عظیم، این فای بزرگِ حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را در سال 1992 به عموم مردم معرفی کردند. تزکیه دافا امید و رستگاری را به نژاد گمشده بشر ارائه می‌کند. طی سه دهه گذشته، فالون دافا در سراسر جهان گسترش یافته و زندگی بسیاری از مردم را عمیقاً تغییر داده است.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.