(Minghui.org) در طول سال‌ها چیزهای معجزه‌آسای زیادی را در تزکیه فالون دافا تجربه کرده‌ام. شاهد بوده‌ام که بسیاری از موجودات دیگر نیز مورد برکات دافا قرار گرفته‌اند. در اینجا مایلم برخی از این ماجراها را به اشتراک بگذارم تا گواهی بر زیبایی و نیک‌خواهی دافا باشد.

نفر پنجم شغل را به‌ دست می‌آورد

یکی از همکارانم، یک زن جوان 20ساله، بسیار مهربان و پاک بود. درباره حقیقت دافا به او گفتم و کمکش کردم حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کند. او با همه حرف‌هایم درباره ح‌ک‌چ موافق بود و پذیرفت که یک گل نیلوفر آبی کوچک کاغذی را در اتومبیلش آویزان کند.

یک بار ماجرایی را برایم تعریف کرد که در دوره دانشگاهش رخ داده بود. او در طول یک کلاس، ذهنش خیلی مشغول بود، اما به‌طور اتفاقی از او خواسته شد که به سؤالی پاسخ دهد. او که هیچ‌چیزی درباره خود سؤال نمی‌دانست، با صدای بلند گفت: «حزب کمونیست مطمئناً نابود خواهد شد.»

به‌محض این‌که این کلمات از دهانش بیرون پرید، ترسید. کل کلاس مدتی در سکوت فرو رفت. با این حال، مدرس بدون این‌که هیاهویی به پا کند، توضیح داد: «از منظر قوانین طبیعی، هر حزب سیاسی‌ای روندی از جوشش، تأسیس، توسعه، رشد، زوال و نابودی را طی خواهد کرد.»

برایش خوشحال شدم که سمت آگاهش به ماهیت شیطانی ح‌ک‌چ پی برده است.

او بعداً آن کار را ترک کرد و در شرکت دیگری حسابدار شد، اما شغل جدیدش را دوست نداشت و می‌خواست به شغل دیگری مشغول شود که امکان انعطاف‌پذیری بیشتری به او بدهد. وقتی سازمانی دولتی درحال استخدام نیرو بود، او فرم درخواست را پر کرد. سپس در بین بیش از 70 متقاضی، در آزمون مهارت‌ها رتبه پنجم را کسب کرد. اما می‌دانست که شانسش برای به دست آوردن این شغل خیلی کم است زیرا فقط سه نفر برتر برای مصاحبه در محل انتخاب می‌شدند.

با این حال، چند هفته بعد، با او تماس گرفتند و از او دعوت کردند همان روز به آن سازمان برود. مشخص شد فردی که در آزمون مهارت‌ها رتبه اول را کسب کرده از مصاحبه منصرف شده است و نفر دوم پس از مصاحبه، پیشنهاد را رد کرده است. نفر سوم و چهارم یا خارج از شهر بودند، یا امکان دسترسی به آن‌ها وجود نداشت، بنابراین او نفر بعدی در لیست بود و در حالی که در شهر بود، در دسترس بود. وقتی او به محل آن سازمان رفت، آن‌ها از مصاحبه صرف‌نظر کردند و همانجا به او پیشنهاد کار دادند. تنها شرطش این بود که بعدازظهر همان روز برای شرکت در دوره آموزش کارمندان جدید به مرکز استان برود. به این ترتیب او شغل رؤیایی خود را به دست آورد.

در چینِ مدرن، بسیاری از کارفرمایان طرفدار کارمندانی با ظاهر بهتر هستند. همکار سابقم چاق بود و طبق استانداردهای چین مدرن اصلاً جذاب نبود. علاوه بر این، والدینش هیچ پیشینه اجتماعی یا ارتباطاتی نداشتند که در به دست آوردن شغلی دولتی با مزایای خوب کمکش کند. معتقدم او این شغل را به دست آورد، زیرا حقیقت دافا و آزار و شکنجه را درک کرد و درواقع مورد برکات دافا قرار گرفت.

کودک دوباره نفس می‌کشد

یک روز تابستانی بعد از استراحت ناهار به سر کار برمی‌گشتم و درست زمانی که می‌خواستم سوار اتومبیلم شوم، صدای زنی را شنیدم که با گریه و اضطراب می‌گفت: «چه کسی اتومبیل دارد تا ما را فوراً به بیمارستان برساند؟» سپس او را دیدم که نوزادی را در آغوش گرفته بود و از ساختمان آپارتمانش بیرون می‌آمد. ظاهراً چیزی اضطراری برای نوزادش پیش آمده بود. بدون معطلی به او گفتم که سریع سوار اتومبیلم شود.

از آینه عقب دیدم که سعی می‌کند دهان فرزندش را با چاپ‌استیک باز کند در حالی که گریه‌کنان می‌گفت: «دهانت را باز کن، نفس بکش! ...» تازه در آن زمان بود که متوجه شدم کودک نفس نمی‌کشد. احساس اضطرار کردم و خودم هم به گریه افتادم. به او گفتم عبارت «فالون دافا خوب است!» را تکرار کند. در همین حین از استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) درخواست کردم که نوزادش را نجات دهند. او با ناامیدی برای فرزندش فریاد می‌زد: «فالون دافا خوب است! فالون دافا خوب است....»

ناگهان شنیدم که کودک آهی طولانی کشید و به‌محض این‌که به بیمارستان رسیدیم بالاخره صدای گریه‌اش درآمد. می‌دانستم که استاد او را نجات داد‌ه‌اند!

چند روز بعد آن زن و شوهرش با ارسال پیامی صوتی، از کمکم تشکر کردند! در پاسخ گفتم که از استاد لی تشکر کنند زیرا این استاد لی بودند که فرزندشان را نجات دادند. آن زن گفت که تمام خانواده‌اش قطعاً این جمله فرخنده را به خاطر خواهند سپرد و همچنین بارها از استاد بابت نجات فرزندشان تشکر کرد.

زونا ناگهان ناپدید شد

در اوایل اکتبر 2020 در سمت چپ نافم دچار خارش شدم، اما اگر آن ناحیه را می‌خاراندم دیگر مشکلی نبود، بنابراین توجه چندانی به آن نکردم. چند روز بعد خارش بیشتر شد و پوست آن ناحیه کم‌کم قرمز شد و تاول زد که در دو طرف شکمم نیز پخش شد. این ضرب‌المثل قدیمی را به یاد آوردم: «اگر دو سر تاول‌ها به هم وصل شوند، فرد می‌میرد.»

متوجه شدم که نیروهای کهن احتمالاً درحال سوءاستفاده از شکاف‌هایم در تزکیه هستند. تصدیقش نکردم! من استاد را داشتم که از من مراقبت می‌کردند. مریدان دافا باید اشتباهات خود را ازطریق تزکیه اصلاح کنند، و هیچ موجودی یا نیروهای کهن لایق این نیستند که چیزی را برایم نظم و ترتیب دهند. افکار درستم را تقویت کردم، فا را مطالعه کردم و تمرینات را بیشتر انجام دادم. به درون نیز نگاه کردم تا شکاف‌هایم را بیابم.

افکار بد زیادی را یافتم، ازجمله این‌که به استاد و دافا قاطعانه ایمان نداشتم، بنابراین در زمینه احترام به استاد و دافا جدی نبودم، و این‌که هنوز به ترس، خودنمایی، راحتی، شهوت، رنجش و پرخوری و غیره وابسته بودم. افکار درست فرستادم تا این افکار بد را پاکسازی و رفتارم را اصلاح کنم، اما تاول‌ها همچنان پخش می‌شدند.

سعی کردم مضطرب نشوم و طبق معمول به زندگی روزمره‌ام ادامه دهم. هر روز بدون توجه به چرک موجود در تاول‌ها و درد سوزان همراه آن، حمام می‌کردم. می‌دانستم که نیاز نیست به شیوه مردم عادی با آن برخورد کنم. وقتی دیگر نمی‌توانستم دردش را تحمل کنم، از استاد ‌خواستم کمک کنند تا از شرش خلاص شوم و در سکوت گفتم: «من شاگرد استاد لی هستم، هیچ‌گونه نظم و ترتیبی را از جانب نیروهای کهن نمی‌خواهم و هیچ‌یک از این‌ها را هم تصدیق نمی‌کنم!»

در طول آن دوره، این فکر ظاهر شد: «اگر بمیرم، چیزی وجود ندارد که نتوانم رهایش کنم.» در ظاهر این‌طور بود که ترس از مرگ را رها کرده‌ام، اما درواقع این فکرم خالص نبود. بنابراین افکار درستم را تقویت کردم و به خودم گفتم: «اگر اکنون بمیرم، نه‌تنها باعث ضرر و زیان برای نجات موجودات ذی‌شعور می‌شود، بلکه دافا را نیز بدنام می‌کند. این فکر بد از خودِ واقعی‌ام نیستم و باید آن را از بین ببرم!»

با این رویکرد، زونا که به اطراف مهره‌های پشتم سرایت کرده بود، از پخش شدن بیشتر بازماند و به‌‌آرامی شروع به پوسته‌پوسته شدن کرد. سپس یک هفته بعد به‌طور کامل ناپدید شد. می‌دانستم که استاد دوباره جانم را نجات داده‌اند! استاد، متشکرم!

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.