(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال 2016 شروع کردم. این سومین سالی است که با شن یون روی امنیت و آماده‌سازی صحنه کار می‌کنم. هر بار که برای شن یون کار می‌کنم، به درک‌های جدیدی دست پیدا می‌کنم. ازآنجاکه کار در جنبه‌ها و زمینه‌های بسیاری است، همیشه چیزهای جدید زیادی یاد می‌گیرم و تجربیات جدیدی جمع می‌کنم. بسیار مفتخرم که عضو این تیم هستم. به غیر از هنرمندان و نوازندگان شن یون، داوطلبان زیادی وجود دارند که در موفقیت شن یون نقش داشته‌اند. من یکی از این داوطلبان هستم.

امسال خوش شانس بودم که برای چند اجرای شن یون در آلمان و اتریش کار کردم. به‌شدت تحت تأثیر جینگ ون (متن/مقاله) استاد لی (بنیانگذار دافا) با عنوان «بیدار شو» قرار گرفتم. بنابراین توانستم در کار اولین اجرا در کلن اروپا شرکت کنم. همه چیز را آماده کرده بودم. کارفرمایم به من اجازه داد تا برنامه‌هایم را برای تعطیلات امسال به او بگویم. این برایم موضوعی کاملاً جدید بود. چگونه باید آن را برنامه‌ریزی کنم؟ اما، فکر می‌کردم این نشانه بسیار خوبی است. برنامه زمانی اجراهای شن یون در نزدیکی‌ام را دیدم و برنامه‌ریزی کردم تا کار برای اجراهای در دوره تعطیلاتم به من داده شود. فرصت تعطیلات به من اجازه داد تا در کار برای اجرای شن یون در سالزبورگ، لودویگزبورگ، گراتس، فوسن و برگنتس شرکت کنم.

درک لایه‌های عمیق‌تر معنی «جن، شن، رن»

یکی از وظایف پرسنل امنیتی در حین اجرا این بود که مطمئن شوند کسی عکس یا فیلم نگرفته است. در ابتدای اجراها دو بار به تماشاگران یادآوری می‌شد که مجاز به ضبط صدا و تصویر نیستند زیرا این کار نقض قانون کپی‌رایت است. بخشی از وظیفه امنیت داخلی، نظارت بر مخاطبان است تا ببینند آیا ضبطی رخ داده است یا خیر. اگر واقعاً این اتفاق افتاده باشد، پس باید مداخله می‌کردیم و ضبط صدا یا تصویر توسط مخاطب را حذف می‌کردیم. در طول دو سال گذشته، بسیار «خوش شانس» بودم، در هر اجرایی که مخاطبان را تحت نظارت قرار می‌دادم هیچ اتفاقی نیفتاد که مجبور به مداخله شوم. فهمیدم که هنوز این وظیفه یا مسئولیت را برعهده نگرفته‌ام. از برخورد با چنین اتفاقی بسیار می‌ترسیدم. اما، امسال این اتفاق افتاد، بنابراین باید یاد می‌گرفتم که چگونه با آن برخورد کنم.

وقتی در کلن بودم، من و یکی از هم‌تمرین‌کنندگان قدیمی که با این موضوع مواجه شدیم، برای حمایت از این تمرین‌کننده افکار درست فرستادم. در آن زمان یکی از مخاطبان در تمام مدت نمایش بدون هیچ نگرانی فیلمبرداری کرده بود. بسیاری از حضار اطراف این شخص شاکی بودند و نارضایتی زیادی از خود نشان می‌دادند. لازم بود بلافاصله در حین اجرا به این امر پایان داده شود. وقتی دیدم هم‌تمرین‌کننده مستقیماً با این موضوع برخورد می‌کند، من و حضار بسیار شوکه شدیم. دلیل آن طبق درک من این است که رفتار تمرین‌کننده مزبور در راستای نیک‌خواهی و مدارا نبود. اما آیا واقعاً اینطور بود؟ خیلی درباره آن اندیشیدم و به این فکر کردم که بر اساس اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، چگونه با این موضوع برخورد کنم. اما پاسخی برای این مسئله پیدا نکرده بودم. به‌طور کلی، احساس می‌کردم که این روش انجام کارها خلاف فا است، اما آیا دیدگاه و درک من از این موضوع اشتباه بود؟ هنوز امیدوار بودم که چنین اتفاقی برایم نیفتد.

آیا باید به همین منوال ادامه دهم تا در هنگام مواجهه با مشکلات، مسیری دوربرگردان را طی کنم؟ در تمام مدت اجرای نمایش در لودویگزبورگ، همچنان این دیدگاه اشتباه را داشتم. از بالکن طبقه دوم می‌توانستم ببینم که خانمی در‌حال ضبط اولین برنامه اجراست. فکر می‌کردم که سایر همکارانم آن را می‌بینند. اما، من تنها کسی بودم که متوجه این موضوع شدم. در این فاصله از پله‌ها پایین رفتم و به همکاران آنجا گفتم که به خانم مزبور توجه کنند و بعد برگشتم. من مسئولیت را به دیگر هم‌تمرین‌کنندگانم واگذار کرده بودم، با آن برخورد نکردم و از قبول مسئولیت درخصوص این موضوع خودداری کردم.

بعد از زمان تنفس، مخاطبی را در مقابل چشمانم دیدم که در پایان هر برنامه عکسی به یادگار می‌گرفت. درواقع، وقتی به تماشاگر اجازه ورود به تئاتر را می‌دادم، هنوز فکر می‌کردم: این تماشاگر چنین کاری را نمی‌کند. او این کار را بسیار پنهانی انجام داد و مزاحمتی برای دیگران ایجاد نکرد. کم کم متوجه شدم که معلم به من درسی را ارائه می‌دهند. هیچ تمرین‌کننده دیگری در آنجا نبود که به من کمک کند، و این اولین باری بود که باید شخصاً مداخله می‌کردم. وقتی پرده‌ها بسته شد، رفتم تا با این مخاطب ارتباط برقرار کنم و او بعد از آن دیگر عکس نگرفت. اما، پس از پایان اجرا، هنوز کار با او درخصوص پاک‌کردن عکس‌ها وجود داشت. خیلی مؤدبانه خواهش کردم که عکس‌ها را پاک کند. او اعتراف کرد که چند عکس گرفته است اما گفت که این عکس‌ها برایش خیلی مهم هستند. هر چقدر هم سعی کردم او را متقاعد کنم نتیجه‌ای نداشت. چرا او حاضر به پاک‌کردن این عکس‌ها نمی‌شود؟ تا اینکه با کمک یکی دیگر از همکارهای باتجربه بیشتر، درکش را ابراز و عکس‌ها را به یکباره پاک کرد. خیلی احساس درماندگی می‌کردم. آیا هنوز می‌توانستم این وظیفه را به‌خوبی انجام دهم؟ آیا ممکن بود به اندازه کافی صادق و مهربان نبودم؟ آیا اصول نیک‌خواهی و بردباری دلالت بر این ندارد که باید صادق و مهربان بود؟

عصر هنگام تبادل تجربیات، درباره این موضوع صحبت کردم و درباره اینکه چگونه می‌توانیم از نیک‌خواهی برای حل چنین موقعیت‌هایی استفاده کنیم، جویا شدم. این برای من مثل یک راز بود. متوجه شدم که درک من از نیک‌خواهی در ظاهر هنوز بسیار دنیوی است. متوجه شدم که استاد در آموزه‌های فای خود در سوئیس از «نیک‌خواهی» صحبت می‌کنند.

استاد بیان کردند:

«از آنجایی که به نیک‌خواهی اشاره کرده‌اید، لازم است فکرتان را اصلاح کنم. بگذارید به شما بگویم نیک‌خواهی چیست. افراد جامعه مردم عادی فکر می‌کنند که اگر بسیارراحت و بدون بلایا و سختی زندگی کنند، اگر هر روز لذت‌بخش و بدون دلواپسی باشد، و اگر کمبود مالی نداشته باشند و هر آنچه که احتیاج دارند، داشته باشند، آنگاه خداوند نسبت به آنها نیک‌خواهی دارد و نسبت به آنها بسیار خوب است. پس بگذارید به شما بگویم که خداوند آن‌طور نیست. اگر خدا این‌گونه بود، پس با مردم بسیار بد بود. زیرا منطق انسان کاملاً برعکس است.» (آموزش‌ها در کنفرانس در سوئیس)

آموختن اولین درس

متوجه شدم که در تمام طول این مدت موضوع نیک‌خواهی را از منظر یک فرد عادی بررسی می‌کردم. آیا وقتی یکی از مخاطبان عکس می‌گیرد، تظاهر به اینکه از آن بی‌خبر هستم، نیک‌خواهی است؟ اگر چون خطا کرده و مرتکب خطا شده بود، در زمین و آسمان بالا دچار مصیبت شود، آیا این برای او خوب است؟ تا حالا از این زاویه به آن فکر نکرده بودم. اگر نروم و جلوی او را نگیرم و این موضوع را متذکر نشوم، آیا این بدان معناست که با او دوست هستم؟ اگرچه ممکن است در وهله اول به‌دلیل دخالت من، مخاطب احساس بدی داشته باشد، اما نتیجه نهایی برای همه خوب است.

روز دوم، به برادرم کمک کردم تا درختان انگور را در یک تاکستان کوتاه کند. در آن روز خورشید کاملاً می‌درخشید و زمان انجام این کار فرا رسیده بود. قبلاً چنین کاری را انجام نداده بودم، بنابراین وقت آن رسیده بود که یاد بگیرم. کوتاه‌کردن درخت انگور را هرس می‌گویند. این شامل بریدن تمام جوانه‌ها به جز یک یا دو جوانه جدید از بالای ریشه است. فقط از این طریق می‌توانید به برداشت بیشتری دست یابید. سپس شاخه‌ها و جوانه‌های باقی‌مانده را می‌بندند و در جهت لازم خم می‌کردند و گاهی هم به هم می‌چسباندند. مقدار زیادی مایع بلافاصله از محل برش‌های تازه خارج می‌شد. به‌نظر می‌رسید که انگورها «خونریزی می‌کنند» و بسیار بی‌رحمانه به نظر می‌رسید. از طریق خواندن جوآن فالون متوجه شدم که گیاهان نیز زنده و دارای احساسات هستند. از انجام این کار و از آسیب رساندن به درخت انگور بسیار می‌ترسیدم. برادرم برایم توضیح داد و گفت، اگر این کار را نمی‌کرد، انگور از گرسنگی می‌مرد، زیرا توانایی تأمین آب کافی برای شاخه‌های متعددش را نداشت. او اغلب با گیاهان صحبت می‌کرد و همیشه آرام و راحت با درخت برخورد می‌کرد تا در حد توانش به درخت آسیبی نرساند.

این درس از تاکستان ظاهراً برای من برنامه‌ریزی شده بود. از آن یاد گرفتم که نیک‌خواهی به این معنا نیست که باید در ظاهر صمیمی و صادق بود. پس چگونه باید در این مورد اقدام کنم؟ از این درس چه آموختم و به چه چیزی روشن شدم؟

یادگیری درس دوم

در اجرای شن یون در گراتس، اتریش، درس بعدی را آموختم. خانم مسنی که حدود 7۵ سال داشت، از آن اجرا بسیار فیلمبرداری کرد. این بار هم همینطور بود، اگرچه مزاحمتی برای هیچ‌کسی دیگر ایجاد نمی‌کرد، اما درست جلوی چشمان من اتفاق می‌افتاد. ذهنیتم عوض شد. اکنون می‌دانستم که این خانم با این کار کارما ایجاد می‌کند و باید برای منفعت خودش جلوی او را بگیرم. رفتار بسیار دوستانه‌ای داشتم اما مستقیماً به او اشاره کردم که من و دو همکار دیگر او را دیدیم که اجرا را ضبط کرد.

این عمل در ابتدای نمایش اقدامی ممنوع اعلام شد و این به منزله نقض قانون کپی‌رایت است. در همان زمان به او گفتم که به من دستور داده‌اند که از او بخواهم فیلم‌های ضبط شده را پاک کند. او بدون اینکه سفسطه کند، بلافاصله حرفم را پذیرفت و بدون بحث و جدل ویدئوها را حذف کرد. این کارش مرا شگفت‌زده کرد. این خانم مسن‌ مثل یک نوجوان، ویدئوها را در طی چند ثانیه و به‌طرز بسیار ماهرانه‌ای حذف کرد، انگار که همیشه این کار را انجام می‌داد. این چیزی بود که نمی‌توانستم تصور کنم. می‌دانستم که مسئولیت این کار بر عهده من است. قاطعانه تصمیم گرفته بودم که این کار به صلاح او است. و او نیز این کار را انجام داد. بخش آگاه او آن را طی مراحلی کوچک تکمیل و در مدت زمان بسیار کوتاهی اشتباه خود را اصلاح کرد. در این لحظه ناگهان احساس کردم که سرانجام به معنای درونی نیک‌خواهی آگاهی یافته‌ام.

آیا در میان همه اینها «رن» (بردباری) هم وجود نداشت؟ پس از اولین تجربه موفقیت، به این فکر می‌کردم که چگونه می‌توانم این کار را حتی بهتر انجام دهم. در روزهای بعد، دوباره دو آزمایش را تجربه کردم که به من امکان داد تا این کار را حتی بهتر انجام دهم.

آگاه‌شدن به موضوع به‌طور عمیق‌تر

اولین باری که این اتفاق افتاد، خانمی جوان بود و در بحثی که با او داشتم، بر اهمیت پاک‌کردن عکس‌ها تأکید کردم و همچنین به او گفتم که اگر دوست دارد که عکسی به‌عنوان یادگاری زیبا داشته باشد، می‌تواند عکسی در مقابل تبلیغات شن یون در سالن اصلی تئاتر بگیرد. و علاوه‌بر این می‌تواند بسیاری از یادگاری‌ها و سوغاتی‌ها را در فروشگاه هدیه شن یون خریداری کند. جدا از این، می‌توانست بسیاری از عکس‌ها و ویدئوهای درجه یک را در صفحه وب شن یون بیابد. به این ترتیب، آن زن ‌ تحت تأثیر حسن‌نیت و اقدام صلح‌جویانه من قرار گرفت و آن را گرامی داشت. او به حرف‌هایم گوش داد و من نیز از درک او تشکر کردم.

آگاهی به موضوع به‌طور بسیار عمیق‌تر

به دنبال آن، یکی از هم‌تمرین‌کنندگان به من اطلاع داد که یکی از مخاطبان درحال عکس‌گرفتن است. چون خودم این را ندیده بودم، درخصوص اینکه مداخله کنم یا نه، ابهام داشتم. به‌طور مستقیم از آن زوج مزبور پرسیدم که آیا عکس گرفته‌اند یا نه و آنها بلافاصله اعتراف کردند که این کار را کرده‌اند. آنها در ابتدای اجرا به زبان‌های آلمانی و چینی متوجه نشدند که اجازه فیلم‌برداری را ندارند. من به زبان انگلیسی برای آنها توضیح دادم که ضبط ویدئو نقض قانون کپی‌رایت است و از آنها خواستم فیلم‌های ضبط‌شده را حذف کنند. همچنین همانطور که در بالا اشاره کردم یک بار دیگر درباره امکان ثبت خاطرات زیبا از نمایش را به آنها گفتم. به آنها این فرصت را دادم که درک کنند که من نه تنها وظیفه‌ام را انجام می‌دهم، بلکه آنها را درک می‌کنم.

بعد از پایان برنامه اتفاقی افتاد که مرا شوکه کرد. بعد از اتمام اجرا و وقتی همه درحال رفتن بودند، زوجی که درحال عکس گرفتن بودند، مخصوصاً آمدند و چند بار عذرخواهی کردند. من متقابلاً از آنها تشکر و ابراز خوشحالی کردم که دوباره برای یافتن من آمده‌اند.

پس از اینکه به‌تدریج به درک عمیق‌تری از جن، شن، رن (حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری) رسیدم و اینکه چنین موضوعی برای ما تمرین‌کنندگان چه معنایی دارد، ‌توانستم این کار را با وجدانی پاک به پایان برسانم. قبل از این، به دلیل وابستگی به ترس نمی‌توانستم کار را به پایان برسانم. ضمن اینکه با تقویت افکار درست توانستم به افرادی که برای دیدن اجرا آمده بودند کمک کنم که اشتباه نکنند و بعد از آن پشیمان نشوند.

روند یادگیری وووی («بدون قصد»)

به‌عنوان یک داوطلب امنیت صحنه، امسال با کمک استاد و هم‌تمرین‌کنندگان چیزهای زیادی یاد گرفتم. برای اولین بار بود که بسیاری از این کارها را انجام می‌دادم. نکته بسیار برجسته‌ای که یاد گرفتم این بود که هنگام مواجهه با چیزی آرام بمانم.

زادگاه من تنها 30 کیلومتر با فوسن فاصله دارد. باعث افتخار من بود که شن یون اینقدر به شهر من نزدیک بود. در اینجا من مسئول امنیت خارج از تئاتر بودم و این امر مستلزم این بود که واقعاً آرام باشم. نگهبانی‌کردن و تماشای فضایی آرام برای سه یا شش ساعت آزمایش بزرگی برای بردباری من بود. چگونه می‌توانستم این زمان را بدون سررفتن حوصله سپری کنم؟ از این طریق فهمیدم که هر پست و تکلیفی که به ما محول می‌شود چقدر مهم است. گاهی که می‌دیدم کاری هست که فراموش شده، این شکاف را پر می‌کردم. گاهی اوقات این کار که فراتر از برنامه‌های ما بود نیاز به زمان زیادی برای تکمیل داشت. علاوه‌بر این، اغلب نگران این بودم که آیا می‌توانم چنین بارهای اضافی را تحمل کنم یا خیر. این بار بالاخره توانستم خواب را حذف کنم و علاوه‌بر این، آنچه غیرممکن به نظر می‌رسید را ممکن کنم.

وقتی نوبت به انجام وظیفه من رسید، اولین وظیفه‌ای که به من محول شد این بود که امنیت هنرمندان شن یون و وسیله نقلیه را برعهده بگیرم. چند ساعت منتظر ماندم اما هنرمندان هنوز نیامده بودند. درست زمانی که زمان خدمتم به پایان رسید، هماهنگ‌کننده با من تماس گرفت و گفت که هنرمندان از این زمان برای دیدن اطراف استفاده کرده‌اند. هماهنگ‌کننده گفت که خیلی دیر از این تغییر برنامه مطلع شد. من با نگرانی به آنها رسیدم و درنهایت اتوبوس و کامیون را پیدا کردم. بالاخره توانستم کارم را شروع کنم. ساعتی بعد که داشتم پول را در ایست بازرسی برای پارک پرداخت می‌کردم با مشکلاتی مواجه شدم و در آن زمان گروه نمایش یک بار دیگر برای شام راهی شدند و یک بار دیگر ارتباطم با آنها قطع شد. به این فکر می‌کردم که حتماً برای ثبت نام به هتل رفته‌اند، اما اینطور نبود. همکار دیگرم دستورالعمل درست را دریافت کرده بود و با عجله به سمت رستوران رفت تا نگهبان امنیت آنجا باشد.

از ابتدا وظیفه من عادی نبود و این برای بردباری من بسیار چالش‌برانگیز بود. از این جنبه، هنوز وابستگی‌های زیادی داشتم که باید از بین می‌رفتند. این یک وابستگی است که تا به امروز با من بوده است، بنابراین چگونه می‌توانستم در آینده در این زمینه بهتر عمل کنم؟ چرا انجام چنین کار ساده‌ای برایم سخت بود؟

هیچ چیز تصادفی نیست، پس این موضوع چه چیزی به من می‌گفت؟ روز ها می‌گذشت و من به‌تدریج احساسات تندم را رها کردم و به این ترتیب کم کم توانستم با اتفاقات رخ داده و وظایفی که برای رسیدن به ذهنیتی آرام به من محول شده بود روبرو شوم. اما در طول این روند، هنوز ارتباط خوبی با تیم امنیتی نداشتم. گاهی اوقات بیش از حد و بسیار عمیق ارتباط برقرار می‌کردم و وقت گرانبهای آنها را مورد استفاده قرار می‌دادم. گاهی اوقات نیز به‌دلیل ارتباط بسیار ضعیف، آنها را درخصوص اینکه آیا همه چیز در وضعیت خوبی است یا نه، در حالت نامعلومی قرار می‌دادم - علاوه بر این، گاهی اوقات نمی‌توانستم وظایف خودم را به درستی درک کنم. اکنون همچنان باید ابزار و روش متعادلی برای ارتباط مشترک پیدا می‌کردم. گاهی اوقات برخی اختلافات رخ می‌دهد. مهم نیست که این یک اختلاف غیرضروری باشد یا علت خاصی داشته باشد، من به درون خودم نگاه کرده و سعی می‌کردم آن را بهتر انجام دهم.

روز آخر اجراها، نُه ساعت پرسنل امنیت بودم. همچنین باید حدود دو ساعت برای جمع‌کردن صحنه کمک می‌کردم، که در وسط آن یک دوره استراحت بود. کمی نگران بودم از اینکه آیا می‌توانم برای مدتی طولانی کار کنم یا خیر، و می‌ترسیدم که نتوانم بهتر از این کار کنم.

بعد از بیدار شدن در ساعت شش، اولین بررسی خود را در هتلی که هنرمندان شن یون در آن اقامت داشتند، انجام دادم. سه ساعت بعد به تئاتر رفتم. آنجا متوجه شدم که هیچ‌کسی برای نگهبانی از اتوبوس در جلوی سالن نمایش حضور ندارد. در واقع از قبل برای من مقرر شده بود که استراحت کنم، اما احساس کردم باید این خلأ را پر کنم. از کسی نپرسیدم و مستقیم دست به کار شدم. آنجا ایستادم تا اجرا تمام شد و آنها به کمک من نیاز داشتند تا صحنه را جمع کنند. بعداً تصمیم گرفتم استراحت کنم. اما نمی‌توانستم همین‌جا متوقف شوم و بگذارم اتوبوس پر از تجهیزات بدون اینکه کسی از آن محافظت کند، آنجا بماند. بنابراین، دوباره آنجا ایستادم. تا رفتن به هتل برای نگهبانی آنجا ایستادم و بعد تا نیمه شب آنجا ماندم. به دنبال آن سه ساعت در ماشینم خوابیدم.

بیشتر اوقات افکار درست می‌فرستادم. در نهایت تا ساعت شش صبح که آفتاب زد، با یک تمرین‌کننده دیگر از اتوبوس مراقبت کردم. این سخت‌ترین قسمت بود. اما بخش خوب این بود که ما دو نفر می‌توانستیم تجربیات خود را با یکدیگر به اشتراک بگذاریم. در کل 18 ساعت کار کردم اما فقط 3 ساعت استراحت کردم. ناممکن ممکن شد. من خودم هم شگفت‌زده شدم. متوجه شدم که با کمک استاد به چه چیزی می‌توانم دست پیدا کنم.

با این درک جدید، چند هفته بعد توانستم با آخرین روز در برگنتس به روشی جدید برخورد کنم. از قبل به تئاتر رسیدم تا میدان بُعدی آنجا را پاک کنم. همچنین در مسیر هتل تا تئاتر، افکار درست فرستادم تا کل شهر را پاکسازی کنم. بعد از اینکه زودتر رسیدم، می‌توانستم نقش دربان ورودی هنرمندان را ایفا کنم، به کارکنان تئاتر و کارکنان تیم آشپزخانه خوشامد بگویم و در را برای همه باز کنم. این عمل کوچک بازکردن در به روی دیگران، اجازه دادن به آنها، تعظیم، ادای احترام و لبخند زدن به دیگران واقعاً مهم است: اینها همه سنت‌های قدیمی هستند، اما در طی دوره اجراهای شن یون به من معنایی عرفانی بخشیدند. به خصوص وقتی در را برای هنرمندان نمایش شن یون باز می‌کردم. وقتی در را برای کارکنان نظافت تئاتر باز می‌کردم، متحیر می‌شدند و می‌گفتند: «هیچ‌کسی تا به حال این کار را برای ما انجام نداده است». آنها از این اقدام کوچک متأثر شدند. ما شروع به صحبت درباره سنت‌های باستانی کردیم، و همچنین اینکه چگونه تلاش زیادی برای مطالعه این سنت‌ها داشته‌ام، زیرا آنها برای من بسیار مهم شده‌اند. ما به‌عنوان تمرین‌کنندگان می‌توانیم از این جزئیات کوچک برای نشان‌دادن حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری به مردم جهان استفاده کنیم، و دقیقاً همین سنت‌ها هستند که روی افرادی که ملاقات می‌کنیم، تأثیرات مثبتی به جا می‌گذارند. در آن روز از بسیاری از درها و گذرگاه‌ها محافظت می‌کردم و هر در و گذرگاه به‌دلیل تجربیات فراوانی که با آنها داشتم، بسیار خاص بودند.

در این روز مصمم شدم: تا زمانی که کسی به کمک نیاز داشته باشد، آنجا را ترک نخواهم کرد. تا به حال، من همیشه زمان پایان را تعیین می‌کردم، و بیشتر اوقات زمانی بود که خیلی خسته بودم. می‌خواستم بعد از تجربه کار در فوسن بهتر کار کنم. این بار در پایین آوردن صحنه یا نگهبانی از اتوبوس کمک نکردم تا منتظر بمانم آنها از تئاتر دور شوند و کارم را از سر بگیرم، بلکه در عوض، به اعضای تیم آشپزخانه کمک کردم وسایل‌شان را بسته‌بندی کنند و به این ترتیب ، چند ساعت وقت گذاشتم. افکارم را درخصوص اینکه از قبل خیلی خسته بودم کنار گذاشتم، و علاوه‌بر این، تنها زمانی که همه تئاتر را ترک کردند از آنجا رفتم. یک بار دیگر شگفت‌زده شدم از اینکه فهمیدم که با کمک استاد، به‌طور غیرمنتظره‌ای توانستم به این هدف برسم،. این اولین بار بود که به چنین چالشی دست پیدا کردم. گاهی اوقات به این فکر می‌کردم که آیا الان مسن‌تر نیستم، برخلاف وقتی که جوان بودم و می‌توانستم هر کاری انجام دهم؟ واقعاً این‌گونه است؟ آیا من این‌گونه می‌خواهم؟ آیا این توهم است؟ فکر می‌کنم که وقتی موضوع دافا باشد، باید درباره مرزها و موانع خود تجدید نظر کرد. جوآن فالون به وضوح اشاره می‌کند که چگونه می‌توانیم جوان‌تر شویم. باید از این امکان استفاده کنیم. وقتی نقطه شروع من پر از افکار درست باشد، می‌توانم روندجوان‌شدن را تجربه کنم.

من همیشه از پوشیدن کت و شلوار و لباس مناسب و متناسب با فضای جشنواره بیزار بوده‌ام. لباس‌های غیررسمی و کفش‌های ورزشی را حتی در محل کارم بیشتر دوست دارم. بعد از اینکه استاد از آداب و سنت‌ها صحبت کردند، در بسیاری از عکس‌های قدیمی متوجه شدم که بسیاری از دهقانان و کارگران معمولی و فقیر روستای ما همیشه برای کار لباس خوب می‌پوشیدند و این مرا متحیر کرد. حتی برای پوشاندن سرشان کلاه می‌گذاشتند. و حتی وقتی هوا بسیار گرم بود، لباس آستین بلند و شلوار بلند می‌پوشیدند. اگر شلوارک می‌پوشیدند، جوراب بلند نیز می‌پوشیدند. مردم می‌توانستند از روی لباس‌هایشان حرفه‌شان را تشخیص دهند. هر روستایی لباس سنتی خاص خود را داشت. برخی از سنت‌ها همچنان تا به امروز هم حفظ شده است.

از منظر شغل امنیتی من در خارج از تئاتر، می‌توانستم ببینم که چگونه هنرمندان نمایش شن یون در سفر از هتل به سالن نمایش و پس از بازگشت، بسیار آرام و منظم بودند. چه با لباس و چه رفتارشان، همه آنها تأثیر بسیار خوبی بر من گذاشتند. آیا من برای انجام کارهای امنیتی مناسب بودم؟ آیا در هر عمل و حرکتم این حالت را داشتم؟

هنرهای نمایشی شن یون گروه هنری درجه یک است و به‌عنوان مسئول امنیت پرسنل با وجود اینکه فقط کارهای امنیتی ساده را انجام می‌دهم، آیا نباید مانند هنرمندان لباس بهتری بپوشم و طبق سنت‌ها و آداب و رسوم قدیمی اعمال خودم را بیشتر مهار کنم و در نظر بگیرم؟ برای من این مایه افتخار بود که بتوانم در پارکینگی که مراقبش بودم از افکار درست استفاده کنم، لبخند بزنم و مؤدبانه به دیگران احترام بگذارم، و از هنرمندان نمایش شن یون و کسانی که با من رابطه‌ای از پیش تعیین شده دارند استقبال و خداحافظی کنم. ورودی تئاتر را به افراد زیادی نشان داده و به سؤالات زیادی پاسخ دادم و کمک بیشتری ارائه کردم. گاهی اوقات به این فکر می‌کردم که چگونه می‌توانم بهتر عمل کنم. ذهن و بدنم را در کارهایم غرق کردم و چند ساعت خیلی سریع گذشت. درخصوص اینکه چگونه ما تزکیه کنندگان توانستیم یک بدن را تشکیل دهیم، و اینکه بازدیدکنندگان بسیاری نیز در آن ادغام شدند، تجربه‌های بیشتر و بیشتری کسب کردم. شاید من یکی از اولین تمرین‌کنندگانی بودم که بازدیدکنندگان در مسیر رفتن به تئاتر می‌دیدند، بنابراین باید اولین تأثیر خوب را روی آنها می‌گذاشتم. اگرچه این کاری است که به نظر می‌رسد ارزش ذکرکردن را ندارد، اما بسیار مهم است، و این به من درک جدیدی در تمرین تزکیه داد.

آرزوی ابتلا به بیماری

برای شرکت در شن یون، برای مدتی طولانی، به‌عنوان داوطلب، مطمئن نبودیم که آیا باید براساس وضعیت اپیدمی جدید واکسینه شویم یا نه. پس از خواندن مقاله «بیدار شوید» استاد تصمیم گرفتم واکسینه شوم و به این ترتیب صرف نظر از اینکه اتریش و آلمان چه شرایطی داشتند، من آماده بودم. اگرچه پذیرفته بودم که برای شن یون واکسینه شوم، اما، هنوز این نگرش را داشتم که ترجیح می‌دهم واکسن تزریق نکنم. طبق مقررات اتریش در قانون، من دو راه داشتم: یکی واکسینه‌شدن، و دیگری مصونیت پس از بازگشت به سلامت به مدت شش ماه پس از ابتلا به ویروس.

قرار بود بعد از اولین اجرای شن یون در سال 2022 واکسن دومم را تزریق کنم. آرزو داشتم خودم مریض شوم و به این ترتیب نیازی به واکسینه‌شدن نداشتم. این آرزو محقق شد. دو روز بعد، در راه بازگشت از کلن، حس چشایی خود را از دست دادم. آزمایش پی‌سی‌آر من نشان داد که آلوده هستم و باید قرنطینه شوم.

اینکه به‌عنوان یک تمرین‌کننده، به جایی برسید که بخواهید بیمار شوید، آیا درست است؟ آیا این موضوع مطابق با فا است؟ و آیا با انجام این کار به سایر تمرین‌کنندگان نیز آسیب نمی‌رساندم؟

طی چند روز بعد احساس ناتوانی می‌کردم. پنج روز بعد، پس از انجام آزمایش، می‌توانستم تصمیم بگیرم که دوره قرنطینه را به پایان برسانم یا نه. اما آزمایش نشان داد که من هنوز آلوده به ویروس هستم. من ویروس را دعوت کرده بودم اما حالا حاضر به رفتن نبود. آیا دیدگاه من درست بود؟ آیا من به اهریمن روزنه‌ای نمی‌دادم که از آن سوءاستفاده کند؟ مدت کوتاهی بعد لازم بود در سالزبورگ کمک کنم. روز قبل از برپایی صحنه در سالزبورگ، قرنطینه من به پایان رسید. با این حال، هنوز علائم ویروس جدید مانند سرفه را داشتم و علاوه‌بر آن در وضعیت سلامتی ضعیفی بودم. بنابراین، در آن زمان تصمیم گرفتم به سالزبورگ نروم.

همسایه‌هایم می‌دانستند که من شش سال است که بیمار نشده‌ام، بنابراین پس از آلوده شدن ناگهانی به ویروس، همه آنها شوکه شدند. یک بار به آنها گفته بودم که مریض نمی‌شوم زیرا اثرات درمانی فالون دافا بسیار عالی است. آیا زمانی که به ویروس آلوده شدم این پیام و بازخورد بدی نبود؟ با مرور گذشته متوجه شدم که با چنان وابستگی شدیدی درخصوص میل به بیمارشدن، واقعاً وضعیت بدی بود، درنتیجه، هیچ راهی برای عمل به قولم برای کمک در سالزبورگ نداشتم.

با دقت درباره آن فکر کردم و اینکه آیا قبلاً این وابستگی را داشتم یا خیر. درواقع وقتی بچه بودم و هر وقت امتحان داشتم همیشه آرزو داشتم که مریض بشوم تا امتحاناتم را به تعویق بیندازم. گاهی اوقات ابراز ناراحتی من بهانه‌ای می‌شد تا از مسئولیت شانه خالی کنم. وقتی فشار روی من خیلی زیاد بود، همیشه آرزو می‌کردم که ایکاش مریض می‌شدم. زیرا این امکان وجود داشت با افراد بیمار همدردی کرد و آنها را مورد توجه قرار داد. آیا این هم نوعی اعتیاد نبود؟ آیا این یک وابستگی نبود که باید بتوانم از شر آن خلاص شوم؟

درخصوص تزکیه‌کننده بودن، در گذشته زمانی که در یک گروه در مدیتیشن می‌نشستم، همیشه به این نکته توجه می‌کردم که از چه زمانی پاهایم شروع به اذیت‌شدن می‌کردند و تا چه مدت درد طول می‌کشید، و بعد از این، می‌توانستم به بقیه درباره آن بگویم. آیا من همیشه امیدوار بودم که در محل تمرین کسی باشم که بیشتر از همه درد داشته و اذیت شده است؟ آیا این مسابقه‌ای برای کسانی نبود که بیشتر از همه اذیت می‌شدند؟ آیا باید شکایت کنم و سپس از دیگران انتظار همدردی داشته باشم؟ بعد از اینکه از شر این وابستگی خلاص شدم، هنگام نشستن در مدیتیشن دیگر به این فکر نمی‌کردم که درد چه زمانی شروع شد یا به مدت زمان دردناک‌بودن آن فکر نکردم. هر وقت این فکر به ذهنم می‌رسید یا پاهایم درد می‌کردند، فوراً به خودم یادآوری می‌کردم که از شر این وابستگی خلاص شوم. حالا این دیگر برای من معنایی ندارد.

شرکت در شن یون امسال، و شرکت در فعالیت‌های گروهی با سایر تمرین‌کنندگان کمک بزرگی در تزکیه من بوده است، و به من این امکان را داد که از محنت‌هایی که باید از میان‌شان عبور می‌کردم آگاه باشم، و علاوه‌بر این، آنها را به خوبی پشت سر بگذارم.

می‌خواهم تشکر کنم از اینکه ‌توانستم عمیق‌تر در پروژه شن یون شرکت کنم. بسیار کنجکاو بودم که چه چیزی می‌توانم از آن یاد بگیرم یا درک کنم. از استاد بسیار سپاسگزارم که زمان و فرصت هایی که به ما داده‌اند، به‌خاطر تبادل تجربه با سایر تمرین کنندگان، و نکاتی که آنها به من اشاره کردند. همچنین متأسفم که کارهایم را صددرصد کامل انجام ندادم، اما دفعه بعد سعی می‌کنم آنها را حتی بهتر انجام دهم.

چون سطح من محدود است لطفاً به اشتباهاتم برای اصلاح اشاره کنید.

سپاسگزارم، استاد بزرگ، و متشکرم، هم‌تمرین‌کنندگان!

(ارائه شده در کنفرانس فای اروپا 2022)

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.