(Minghui.org) درود استاد نیک‌خواه! درود هم‌تمرین‌کنندگان!

در طول پاندمی کووید، بین سنگاپور و مالزی در رفت‌وآمد بودم تا از مادرم که به‌شدت بیمار بود مراقبت کنم.

استاد لی (بنیانگذار دافا) در سخنرانی نهم جوآن فالون به مثالی اشاره کردند که به ما می‌گفت: «سخت‌ترین سختی‌ها را تحمل کنید.» درک محدود من از این عبارت این است که مجموعه محنت‌هایی برای یک تزکیه‌کننده اتفاق می‌افتد، مانند ازدست دادن شغل، مریض شدن والدینش، اینکه پسرش در مدرسه کسی را کتک بزند، و رابطه نامشروع همسرش و غیره. یک تزکیه‌کننده باید بتواند این رنج‌ها را که سخت‌ترین سختی‌ها است تحمل کند. می‌خواهم درباره تجربه‌ام به شما بگویم که به من بینشی درباره این بخش از فای استاد داد.

در سال 2020، مادر 91ساله‌ام به‌شدت بیمار بود. از قبل در ماه مه، روند درخواست برای تمدید مجوز اقامت دائمم را آغاز کرده بودم. بیش از چهار ماه گذشته بود، اما هنوز جوابی نگرفته بودم. در گذشته، این روند فقط چند هفته طول می‌کشید. ازآنجاکه وضعیت سلامتی مادرم به‌سرعت رو به وخامت بود، خواهرم در مالزی مدام اصرار می‌کرد که برگردم. گرچه ما فقط کمی از هم دور بودیم، اما انگار هزاران کیلومتر از هم دور بودیم.

خیلی مضطرب بودم و مدام به اداره مهاجرت می‌رفتم، اما آن‌ها فقط می‌گفتند باید منتظر خبر یا ایمیل باشم. از یکی از کارکنان آنجا پرسیدم که آیا می‌توانم با شخص مسئول دیدار کنم و او پاسخ داد که برای درخواست ملاقات باید ایمیلی ارسال کنم. فکر ‌کردم اگر فقط اجازه داشته باشیم ازطریق ایمیل با هم در ارتباط باشیم، چه‌کسی می‌داند چند هفته دیگر طول خواهد ‌کشید.

ظاهراً مادرم ممکن بود هر لحظه از دنیا برود. می‌خواستم هرچه زودتر مجوز بگیرم، اما کاری از دستم برنمی‌آمد. خیلی اضطراب داشتم و گریه می‌کردم. برخی از اقوام و دوستان پیشنهاد دادند که از نماینده مجلس کمک بگیرم. مدرکی درباره وضعیت وخیم مادرم از بیمارستان گرفتم و به ملاقات نماینده مجلس رفتم. چند روز پس از ملاقاتمان، اداره مهاجرت به من اطلاع داد که درخواستم برای مجوز تأیید شده است.

بی‌صبرانه می‌خواستم به خانه‌ام در مالزی برگردم. اما ازآنجاکه سنگاپور و مالزی هر دو در قرنطینه بودند، نه‌تنها رویه‌های پیچیده زیادی برای عبور از گمرکات هر دو کشور وجود داشت، بلکه اطلاعات ضدونقیضی نیز درباره این رویه‌ها در وب‌سایت‌ها دیده می‌شد. دائماً به‌صورت آنلاین سؤالاتی برای روشن شدن مطلب می‌پرسیدم، اما هیچ پاسخ روشنی دریافت نمی‌کردم. حتی نمی‌دانستم که آیا می‌توانم با اتومبیلم رانندگی کنم یا باید با اتوبوس بروم، اما مصمم بودم که به خانه برگردم. به‌صورت آنلاین برای ورود به مالزی درخواست دادم و بعد از چند روز درخواستم تأیید شد.

بالاخره وارد مالزی شدم. اما به‌دلیل محدودیت‌های مربوط به کووید، هنوز مجبور بودم 14 روز در یک هتل قرنطینه باشم. وقتی رانندگی می‌کردم، جاده‌هایی که معمولاً پر از ترافیک بودند، هرگز آنقدر خالی نبودند. در گذشته، همیشه مسافرت و رفت‌وآمد در این جاده بسیار آسان به‌نظر می‌رسید، اما اکنون سفر پر از محنت بود.

نگران وضعیت مادرم بودم و نمی‌توانستم جلوی گریه‌هایم را بگیرم. درحالی‌که به‌مدت 14 روز قرنطینه بودم، از زمانم به‌خوبی برای مطالعه فا و انجام تمرینات به‌صورت آنلاین با تمرین‌کنندگان استفاده می‌کردم. مقالات وب‌سایت مینگهویی را می‌خواندم و ازطریق تماس تصویری، مادرم را تشویق می‌کردم که منتظر بازگشت من باشد.

مادرم هنوز هشیار بود، اما وقتی درد به سراغش می‌آمد تحمل آن برایش سخت بود. هر وقت حال مادرم بدتر می‌شد، خواهرم با من تماس می‌گرفت و می‌گفت که مادرم نمی‌تواند برای مدتی طولانی صبر کند. وضعیت روحی من با وضعیت مادرم در نوسان بود. نمی‌دانستم که آیا مادرم تا 14 روز طاقت می‌آورد یا نه.

سپس شنیدم که افرادی که در هتل‌ها قرنطینه هستند، اجازه دارند با پوشیدن لباس‌های محافظ با بیماران ملاقات یا در مراسم خاکسپاری شرکت کنند. بنابراین ایمیلی برای درخواست چنین چیزی ارسال کردم. پس از ردوبدل شدن چند ایمیل، بالاخره ۷ روز بعد تأییدیه را دریافت کردم. اما ازآنجاکه در آدرس تأییدشده اشتباهی وجود داشت، مجبور شدم برای اصلاحش چند دور دیگر ایمیل ارسال و دریافت کنم. درنهایت که آدرس اصلاح شد، دوره قرنطینه تقریباً به پایان رسیده بود. نماینده تام‌الاختیارم نیز مرا متقاعد کرد که از این کار منصرف شوم. فقط در آن زمان بود که بالاخره کوتاه آمدم.

من در میان شش خواهر و برادرم، کوچک‌ترین فرزند خانواده، و بنابراین برای خانواده‌ام خیلی عزیز هستم. همیشه خیلی مورد محبت و عشق پدر و مادرم بودم. نازپرورده بودم و در محیط خانوادگی‌ای بزرگ شدم که هرگز نیاز نبود درباره چیزی نگران باشم. مادرمان به من تکیه داشت، چون شخصیتم طوری است که مسائل را آسان می‌‌گیرم. هر بار که از سنگاپور برمی‌گشتم، از من می‌خواست برای رسیدگی به کارهایش، مراجعه به پزشک، رفتن به بانک، خرید مایحتاج منزل و ... او را همراهی کنم. اگر ذره‌ای دیرتر برمی‌گشتم، تماس می‌گرفت و اصرار می‌کرد که هرچه زودتر به خانه برگردم.

لحظه‌ای که مادرم را دیدم، هیچ کلمه‌ای نمی‌توانست آشفتگی قلبم را توصیف کند. مادرم را تشویق کردم و گفتم که او خیلی قوی است که توانسته صبر کند تا من برگردم. فکر می‌کردم از آنجا که برگشته‌ام، باید زمان باقیمانده از عمر مادرم را صرف مراقبت از او و ماندن در کنار او کنم. اما همه‌چیز مطابق انتظارم پیش نرفت.

طوفان در افق

مادرم در خانه برادر دومم ماند. برادرم با یک زن جوان ویتنامی ازدواج کرده است. هرگز انتظار نداشتم که همسرش اجازه ندهد شب‌ها در خانه آن‌ها بمانم تا به مادرم کمک کنم. او اجازه داد روزها برای مراقبت از مادرم در خانه آن‌ها بمانم، اما شب‌ها باید دنبال جای دیگری برای خوابیدن می‌بودم. ابتدا خواهرانم جرئت نداشتند این موضوع را به من بگویند، زیرا می‌ترسیدند قبول نکنم. وقتی تصمیم همسرش را شنیدند، از برادرم پرسیدند که آیا از این موضوع خبر دارد یا خیر. او فقط جواب داد که چاره‌ای ندارد.

وقتی بالاخره این موضوع را به من گفتند، اصلاً باورم نمی‌شد. نمی‌دانستم که چرا خواهرها به من می‌گویند: «مشخص کن امشب کجا می‌خوابی، خانه خواهرت یا خواهرزاده‌ات.» وقتی فهمیدم چرا این حرف را می‌زنند، از دست برادرم خیلی ناراحت و ناامید شدم. او حتی نمی‌توانست در مقابل همسرش بایستد تا خواهرش بتواند در خانه او بماند و از مادرش مراقبت کند، حتی وقتی وضعیت مادرم وخیم بود. بنابراین از او شاکی شدم.

به یاد آوردم که حدود سه سال پیش با همسرش درگیری‌ای داشتم. مادرم مسائل را آسان می‌گیرد. وقتی برادرم تازه ازدواج کرده بود، همه‌چیز خوب بود. اما با گذشت زمان، همسرش شروع به اذیت کردن مادرم کرد. همچنین شاهد بودم که او چگونه وسایل را می‌شکند و به در و دیوار می‌کوبد. او حتی جلوی من، به فردی لگد زد. فقط مدام به خودم یادآوری می‌کردم که باید رفتارش را تحمل کنم و فکر بدی درباره‌اش نداشته باشم. همچنین دوست نداشتم مادرم ما را درحال دعوا ببیند.

در تعطیلات سال نو چینی، نوه مادرم، من و مادرم را برای صرف غذا به خانه‌اش دعوت کرد. او پسر زن سابق برادر دومم است که حدود 30 سال دارد. ما دعوت را پذیرفتیم و برای صرف غذا مادرم را به خانه او بردم. اما انتظار نداشتیم این خبر در میان اقوام در شبکه‌های اجتماعی پخش شود و به گوش همسر ویتنامی کنونی برادر دومم هم برسد.

او خیلی ناراحت شد، بنابراین مادرم از او عذرخواهی کرد. در اتاق مادرم بودم که ناگهان هیاهویی را از بیرون شنیدم. بیرون رفتم تا ببینم چه خبر است و زن برادرم را دیدم که دیوانه‌وار به وسایل لگد می‌زند. با دیدن مادر سالخورده تقریباً 90ساله‌ام که مورد آزار کلامی قرار گرفته بود، از عصبانیت به جوش آمدم.

از او پرسیدم: «چرا همیشه مادرم را اذیت می‌کنی؟!» شوهرش که دید طوفانی در راه است، سریع مرا گرفت، درحالی‌که مادرم و خدمتکارشان زنش را گرفتند تا از دعوای ما جلوگیری کنند.

بعد از آن جریان، گریه‌کنان از استاد عذرخواهی کردم. اصل بردباری را رعایت نکرده بودم. استاد همیشه به ما یادآوری می‌کنند که اصول «حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری» را رعایت کنیم، اما در طول این درگیری نتوانستم خودم را کنترل کنم.

 استاد بیان کردند: «... وقتی مشکلاتی با مردم را تجربه می‌کنید نباید فکر کنید به‌طور تصادفی بوده است‌. زیرا وقتی چنین مسائلی پیش می‌آیند، به‌طور غیرمنتظره روی می‌دهند. اما رویدادی تصادفی نیستند، بلکه برای رشد شین‌شینگ شما هستند. تا وقتی خود را تمرین‌کننده در نظر بگیرید، می‌توانید آن‌ها را به‌خوبی اداره کنید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

بدیهی است که این فرصتی برایم بود تا شین‌شینگم را بهبود بخشم، اما از عهده آن به‌خوبی برنیامدم. درحالی‌که غرق پشیمانی بودم، به‌تدریج شکایت از زن برادرم و نفرت از او را رها کردم و دیگر از رفتارهای قبلی‌اش رنجش به دل نداشتم.

متوجه شدم که چون با صبر و نیک‌خواهی اوضاع را اداره نکردم، همسر برادرم دیگر اجازه نداد در خانه آن‌ها بمانم. فقط می‌توانستم در خانه خواهرزاده‌ام بمانم. چند روز بعد، خواهر بزرگم دوباره با همسر برادرم صحبت کرد و گفت که کار به این صورت پیش نمی‌رود. فقط پس از آن بود که او موافقت کرد دوباره در کنار مادرم بمانم تا بتوانم از او مراقبت کنم.

رها کردن رنجش

یک مشکل حل شد، اما مشکلی دیگر ظاهر شد. هر روز صبح و شب باید مراقب مادرم می‌بودم که به‌شدت بیمار بود. انجام این کار برای چند روز یا حتی یک هفته خوب است. اما همان‌طور که روزها می‌گذشت، خسته می‌شدم. نگران بودم که اگر خیلی عمیق بخوابم و درد مادرم تشدید شود، نشنوم که صدایم می‌زند و اینکه ممکن است نتواند نفس بکشد. جرئت نداشتم عمیق بخوابم.

با گذشت زمان، دیگر نمی‌توانستم بخوابم. می‌ترسیدم که این بر توانایی‌ام برای مراقبت از مادرم تأثیر بگذارد، بنابراین با خواهرانم صحبت کردم تا ببینم آیا می‌توانم یک روز در هفته مرخصی بگیرم یا خیر. اما همه آن‌ها انواع‌واقسام بهانه‌ها را داشتند و هیچ‌کس نمی‌توانست حتی برای یک روز مسئولیت مراقبت از مادرم را بر عهده بگیرد. احساس رنجش دوباره در قلبم ظاهر شد. اما پس از تأمل، تصمیم گرفتم رنجشم را کنار بگذارم و به‌تنهایی ادامه دهم. خواهرهایم همگی از من بزرگ‌تر هستند و من تزکیه‌کننده هستم، بنابراین از نظر جسمی در وضعیت بهتری نسبت به آن‌ها هستم. اگر من این وظیفه را بر عهده نمی‌گرفتم، چه کسی می‌توانست انجامش دهد؟

اغلب 9 کلمه خاص «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را برای مادرم تکرار می‌کردم. ستون تیان‌یین در وب‌سایت Zhenggjian.org آهنگی به نام 9 کلمه طلایی دارد. اغلب این آهنگ را برایش پخش می‌کردم. سخت‌ترین قسمتِ ماندنِ شبانه‌روزی در کنار مادرم برای مراقبت از او این بود که نمی‌توانستم فا را در سکوت مطالعه کنم.

از مادرم ‌پرسیدم که آیا می‌توانم هر شب بعد از خوابیدنِ او به اتاق نشیمن بروم و در آنجا استراحت کنم؟می‌خواستم از این فرصت استفاده کنم تا به مطالعه فا برسم. اما مادرم امیدوار بود که بتوانم همیشه در کنارش باشم، زیرا حضورم به او احساس امنیت می‌داد. روز بعد مادرم درک کرد و پذیرفت که به اتاق کناری بروم تا استراحت کنم. درحالی‌که فرصت مطالعه فا را داشتم، وضعیتم بهبود یافت. وگرنه، غلبه بر این محنت برایم واقعاً سخت می‌بود.

حالا هر زمان که افکار مربوط به تزکیه‌ام را با تمرین‌کنندگان جدید در میان می‌گذارم، همیشه به آن‌ها می‌گویم که فا را بیشتر مطالعه کنند. فقط ازطریق خوب مطالعه کردن فا می‌توانیم انواع مداخلات را از بین ببریم. اکنون درک عمیقی از این موضوع دارم.

بعد از گذشت بیش از یک ماه، مادرم از دنیا رفت. اتومبیلم یک روز قبل از مرگ او دزدیده شد. کارت دسترسی و کلیدهای آپارتمانم در مالزی، در اتومبیلم بود. فکر کردم این بد است، زیرا دزد می‌تواند به آپارتمانم دسترسی پیدا کند و چیزهایی را بدزدد. بلافاصله به پلیس گزارش دادم. با‌این‌حال، انتظار نداشتم روز بعد مادرم فوت کند. وقت نداشتم برگردم و قفل آپارتمانم را عوض کنم. خوشبختانه شماره تلفن همسایه‌ام را داشتم و از او خواستم کمک کند و یک قفل روی در ورودی منزلم اضافه کند.

مراسم تشییع جنازه شامل انواع‌واقسام تشریفات است. می‌دانستم اگر آداب و رسوم را رعایت نکنم، مردم احتمالاً دچار سوءتفاهم می‌شوند. افراد زیادی در خانواده هستند و برای اینکه در درک حقیقت درباره فالون دافا و نجات یافتن مانعی برایشان ایجاد نکنم، تمام تلاشم را به کار گرفتم که با آن‌ها همکاری کنم. وقتی متون مذهبی را می‌خواندند، من به‌آرامی عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار می‌کردم.

برادر بزرگم در مراسم خاکسپاری شرکت نکرد، زیرا در ایالت دیگری در مالزی زندگی می‌کند. در سنت چینی، پسر بزرگ نقش مهمی دارد، اما او آنجا نبود. من و برادر بزرگم رابطه خوبی با هم داشتیم و او نیز با پدر و مادرمان بسیار صمیمی بود. وقتی پدرمان بیش از یک دهه پیش فوت کرد، کسب‌وکارش باقی ماند و بخش‌هایی از آن به‌طور مساوی بین فرزندان خانواده تقسیم شد. ازآنجاکه برادر بزرگم نسبتاً ثروتمندتر است، یک بار گفت که سهمش را نمی‌خواهد. اما بعداً نظرش را تغییر داد. همسرش از نحوه توزیع املاک راضی نبود.

همین موضوع باعث ایجاد دعواهایی بین برادر بزرگم و خواهرهایم شد. بنابراین پس از گذشت ده سال از فوت پدرم، برادر بزرگم به ملاقات مادرمان نیامد. وقتی مادرمان به‌شدت مریض بود، یک بار با عجله آمد و وصیت‌نامه را به مغازه برد. در سال‌هایی که مادرمان به‌شدت بیمار بود، حتی روزی که از دنیا رفت، همسر برادر بزرگم هرگز برای ابراز نگرانی یک تماس تلفنی هم با او نگرفت.

بخشش برادرم

وقتی مادرم هنوز زنده بود، خیلی امیدوار بود که ما خواهر و برادرها با هم سازگاری داشته باشیم و در هماهنگی زندگی کنیم. من نیز امیدوار بودم که همه بتوانند مانند گذشته دور هم جمع شوند. اما حالا که پدر و مادرمان دیگر نبودند، احساس می‌کردم هر دو برادرم را از دست داده‌ام. اعضای خانواده‌ام با نزاع بر سر منافع شخصی، با هم غریبه شدند. بنابراین کم‌کم از برادرانم کینه به دل گرفتم.

پس از تشییع جنازه، برادرم در صندلی جلوی اتوبوس نشسته بود و کوزه‌ای را که حاوی خاکستر مادرمان بود در دست داشت. ظاهر موقر و سالخورده‌اش باعث شد ناگهان احساس کنم که می‌توانم هر چیزی را رها کنم؛ تمام رنجش‌هایم را. هر خانواده‌ای مشکلات خودش و هر کسی سختی‌های خودش را دارد. برادر دومم درحال‌حاضر 60ساله است و مشکلات قلبی دارد. همسرش کمتر از 40 سال دارد و یک خارجی است، بنابراین زبان ماندارینش روان نیست و نمی‌داند چگونه با دیگران ارتباط خوبی برقرار کند؛ دو فرزندشان هنوز خیلی کوچک هستند. یک شب برادرم باید سریعاً به بیمارستان منتقل می‌شد، اما همسرش خوب رانندگی نمی‌کند، بنابراین خواهرانم او را به بیمارستان رساندند.

اتاق مادرم را مرتب کردم. قبل از رفتن، به برادر دومم گفتم: «بیا همه رنجش‌هایمان را کنار بگذاریم. ما هنوز خواهر و برادریم.اگر به کمکی نیاز داری، به من بگو.» به‌محض گفتن این کلمات احساس آرامش کردم. اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کردم، نمی‌توانستم رنجشم را کنار بگذارم.

هفت روز بعد از مرگ مادرم فکر کردم بالاخره همه‌چیز را حل‌وفصل کرده‌ام. در همان لحظه همسایه آپارتمانم در مالزی تماس گرفت و گفت که دزد به خانه من زده و سعی کرده است قفل را باز کند، اما موفق نشده است. سریع با پلیس تماس گرفتم و به‌سرعت به اداره پلیس رفتم. پلیس گفت ترتیبی داده بود که افرادی در اطراف منزلم مستقر شوند، اما آن‌ها نتوانسته بودند دزد را دستگیر کنند.

در آن دوره، محنتی پس از محنت دیگر را پشت سر می‌گذاشتم. شوهرم که او نیز دافا را تمرین‌ می‌کند، در کنارم نبود، بنابراین مجبور بودم خودم با همه‌چیز روبرو شوم. خوشبختانه من دافا را دارم و اغلب احساس می‌کنم که استاد درست در کنارم هستند. بدون توجه به اینکه چه اتفاقی می‌افتد، نمی‌ترسم. همیشه این احساس را دارم که می‌توانم بر هر مشکلی غلبه کنم. استاد همیشه از من مراقبت و محافظت می‌کنند.

دو هفته بعد از سرقت اتومبیلم، روزی که قصد بازگشت به سنگاپور را داشتم، پلیس زنگ زد و گفت که اتومبیلم پیدا شده است. به‌دلیل پاندمی، رفت‌وآمد از گمرک آسان نبود. قبل از اینکه به سنگاپور برگردم، ماندم تا اتومبیلم را پس بگیرم.

یک هفته بعد اتومبیلم را تحویل گرفتم. در مالزی، یافتن اتومبیل دزدیده‌شده چیزی بسیار نادر است، بنابراین این دلیلی بر قدرت معجزه‌آسای دافا است. درباره این معجزه به خانواده‌ام گفتم و امیدوار بودم آن‌ها بفهمند این اتفاق به‌دلیل قدرت شگفت‌انگیز دافا رخ داده است.

درواقع وقتی اتومبیل را دزدیدند من خیلی آرام بودم. به این گفته استاد عمیقاً باور داشتم: «... دیگران نمی‌توانند آنچه را متعلق به شماست بردارند، حتی اگر بخواهند...» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)

چه آن سود باشد و چه زیان، باید آن را سبک بگیرم. با‌این‌حال این احساس را داشتم که اتومبیلم برمی‌گردد. این اتومبیل بعد از سال‌ها تزکیه، با من کار کرده است، تمرین‌کنندگان را به این طرف و آن‌ طرف برده است، مطالب روشنگری حقیقت و روزنامه‌ها را تحویل داده است. همچنین به حمل‌ونقل سازهای گروه مارش تیان گوئو کمک کرده است... ابزاری برای روشن کردن حقیقت توسط من بوده است. در پایان با موفقیت اتومبیل را به سنگاپور بازگرداندم.

از‌طریق این تجربیات خیلی بالغ شدم. در آن زمان، این محنت‌ها طاقت‌فرسا به‌نظر می‌رسیدند. گرچه آن‌ها مانند آنچه در کتاب جوآن فالون ذکر شده نیست، اما احساس همان است. محنت‌ها یکی پس از دیگری آمدند. اگر استاد و دافا را نداشتم، واقعاً برایم بسیار سخت می‌بود که با این همه درگیری، یکی پس از دیگری کنار بیایم و از این محنت جان سالم به در ببرم.

همان‌طور که تجربیاتم را برای این کنفرانس فا به یاد می‌آوردم و یادداشت می‌کردم، احساس می‌کردم که هنوز با الزامات فا فاصله دارم. با این تجربیات و درگیری‌ها، بخش بزرگی از شکایت‌ها و نفرتی که در گذشته داشتم از بین رفته است. احساس می‌کنم خیلی تزکیه کردم. بااین‌حال احساس می‌کنم هنوز باید به درون نگاه کنم و خودم را تزکیه کنم.

هنوز وابستگی‌های زیادی دارم که به‌طور کامل از شرشان خلاص نشده‌ام. هنوز اغلب از چیزها شکایت می‌کنم، خودم را ثابت می‌کنم، نقاط قوتم را به دیگران نشان می‌دهم، تمایل به راحت‌طلبی دارم، به شهوات و امیال وابستگی دارم، به دیگران حسادت می‌کنم، مراقب گفتارم نیستم، و غیره. هنوز باید در این جنبه‌ها خیلی تزکیه کنم. باید آموزه استاد: «سختی را همانند لذت در نظر بگیرید» («آبدیده کردن اراده»، هنگ یین 1) را در قلبم داشته باشم و تصورات احساسی‌ام را کاملاً تغییر دهم.

در طول پاندمی، به‌صورت آنلاین با تمرین‌کنندگان، فا را مطالعه کردم، تمرین‌ها را انجام دادم و فا را از بر کردم، و ازطریق سکوی تماس تلفنی برای روشنگری حقیقت، با مردم تماس گرفتم. هر روز بسیار رضایت‌بخش است. پس از پایان قرنطینه، حتی فرصت‌های بیشتری برای نجات مردم داشتیم. تا زمانی که بتوانم در انواع فعالیت‌های روشنگری حقیقت شرکت کنم این کار را خواهم کرد. هر چیزی را که استاد به من داده‌اند گرامی می‌دارم و نیز هر فرصتی برای اعتباربخشی به فا را گرامی می‌دارم. تمام تلاشم را می‌کنم که سه کار را به‌خوبی انجام دهم، شین‌شینگم را بهبود بخشم و استاد را دنبال کنم تا این آخرین دوره از مسیرم برای اعتباربخشی به فا را تکمیل کنم.

هم‌تمرین‌کنندگان، بیایید در تزکیه‌مان کوشا باشیم! استاد منتظر ما هستند!

استاد، متشکرم!

هم‌تمرین‌کنندگان، متشکرم!

(ارائه‌شده در کنفرانس فای سنگاپور 2022)

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.