(Minghui.org) موارد کووید در ماه اکتبر امسال در شهر من افزایش یافت. قبل از اینکه کل شهر در 16اکتبر تحت قرنطینه قرار گیرد، چند مجتمع ابتدا در 13 و 14اکتبر قرنطینه شدند.

دخترم در یک بیمارستان بزرگ کار می‌کند، که یکی از بیمارستان‌هایی است که به‌خاطر شیوع از ماه اکتبر دچار بیشترین آسیب شد. در آن زمان در هر بخش و قسمت عفونت وجود داشت و تمام بیمارستان بدون هیچ هشدار و آمادگی قرنطینه شد. بسیاری به صورت گروهی برای قرنطینه فرستاده شدند که گروه اول به تنهایی شامل 150 نفر بود. شیوع ویروس سریع و گسترده بود.

دخترم در بخشی بزرگ با پزشکان، پرستاران و بیماران زیادی بود و در مقایسه با سایر بخش‌ها بیشترین افراد مبتلا را داشتند. بعدها به بخش ایزوله برای بیماران کووید تبدیل شد.

دخترم در شیفت شب بود که ناگهان بیمارستان قرنطینه شد. او حتی لباسی برای تعویض هم نداشت. نگران دو فرزند و مادرشوهرش بود که 70 سال داشت.

او بیش از دو هفته در خط مقدم کار کرد. در تمام طول روز لباس محافظ بدون منفذ می‌پوشید و حتی اگر لباس زیرش از عرق خیس می‌شد، نمی‌توانست آن را تعویض کند. وقتی بچه‌هایش تماس می‌گرفتند حتی وقت نداشت گوشی را بردارد. او هر روز خسته بود و شب‌ها نمی‌توانست بخوابد. همه اطرافیانش سرفه می‌کردند.

وقتی به او زنگ زدم، در آستانه فروپاشی بود: «مامان، دیگر طاقت ندارم! تعداد افراد مبتلا بسیار زیاد است و بیشتر همکارانم آلوده و ایزوله شده‌اند. من تنها کسی هستم که مبتلا نشده‌ام. باید روزانه اضافه کار کنم. حتی اگر آلوده نباشم از شدت خستگی دارم میمیرم. آخرِ این کار کجاست؟ می‌ترسم دیگر نتوانم تحمل کنم.»

می‌دانستم استاد مراقب دخترم است. به او پیام دادم: «هر چقدر هم اوضاع بد باشد، باید ذهنت را آرام نگه داری. هر زمان که وقت داشتی، عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کن. این زندگی‌ات را نجات  و محیطت را تغییر می‌دهد و تو را سالم نگه می دارد. او پاسخ داد: «بسیار خب.»

چند روز بعد پرستار به اشتباه یک سوآپ بیمار مبتلا را در لوله آزمایش اسید نوکلئیک دخترم (یک لوله برای هر نفر در بیمارستان است) گذاشت. وقتی او متوجه اشتباه شد، لوله قبلاً برداشته شده بود، اما نتیجه منفی شد. همکاران دخترم حیرت‌زده شدند - چطور ممکن است؟

بعداً بیمارستان، پرسنل سایر بخش‌ها را برای حمایت از بخش دخترم منتقل کرد و تیم او در هتلی با شرایط بسیار بهتر مستقر شدند. آنها فقط باید چهار ساعت در روز کار می‌کردند. دخترم به‌سرعت بهبود یافت. او با خوشحالی به من زنگ زد: «مامان، حق با تو بود! الان مشکلی ندارم نگران من نباش.»

شوهرم خیلی خوشحال بود که حال دخترمان خوب است. او همچنین می‌دانست که دلیلش این است که دخترمان مدام عبارات خوش‌یمن را می‌خواند. او بسیار خوشحال بود: «عجب! شگفت‌انگيز است!» در آن بخش فقط دختر ما بود که مبتلا نشد!

سپاسگزارم، استاد، به‌خاطر محافظتتان از ما!

امیدوارم دیگران نیز بتوانند عبارات خوش‌یمن را به‌خاطر بسپارند و در طی این پاندمی در امان بمانند!

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.