(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۸ آغاز کردم و به‌مدت ۲۵ سال تحت مراقبت نیک‌خواهانه استاد تزکیه کرده‌ام. می‌خواهم دو تجربه اخیر تزکیه‌ام را به اشتراک بگذارم.

پایداری در ارائه نجات به موجودات ذی‌شعور

خواهرزاده‌ام، یون (نام مستعار)، معلم شیمی دبیرستان در شهر دیگری است، بنابراین ما به‌طور دائم یکدیگر را نمی‌بینیم. چند سال پیش او را دیدم، بنابراین حقایق مربوط به دافا را برایش روشن و او را تشویق کردم که حزب کمونیست چین (ح‌.ک.‌چ) و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کند.

او پاسخ داد: «من فقط به علم اعتقاد دارم. عضویت در حزب برایم آسان نبود. چگونه می‌توانم آن را ترک کنم؟!»

به درونم نگاه کردم و فکر کردم که حقایق را به اندازه کافی با نیک‌خواهی برایش روشن نکردم. همچنین متوجه شدم که فکر می‌کردم من و یون با هم صمیمی هستیم، زیرا او در دوران دبیرستان با من زندگی می‌کرد، بنابراین او باید «به من گوش دهد.»

مصمم شدم که احساسات بشری‌ام را از بین ببرم و دفعه بعد او را نجات دهم. مدتی بعد که دوباره یون را در خانه والدینش دیدم، قبل از اینکه او را تشویق کنم از ح‌.ک.‌چ کناره‌گیری کند، با تعریف کردن از دختر کوچکش و صحبت درباره مسائل کم‌اهمیت شروع کردم.

او به شوخی پاسخ داد: «خاله، من هنوز باید روی آن حساب کنم تا درآمدی داشته باشم!» بنابراین دوباره کناره‌گیری نکرد.

امسال این فرصت را داشتم که او را در یک شام با بیش از دوازده عضو خانواده ببینم.

مقاله‌های جدید استاد، «انسان چگونه پدید آمد» و «چرا آفریدگار به‌دنبال نجات همۀ موجودات است»به همراه یک جزوه روشنگری حقیقت دافا را برای همه آماده کردم.

یون به من گفت: «آن‌ها را نمی‌خواهم. جرئت ندارم آن‌ها را به خانه ببرم.» پاسخ او مرا ناامید کرد، بنابراین مطمئن نبودم که چگونه می‌توانم او را متقاعد کنم از ح‌.ک.‌چ خارج شود.

خواهرزاده دیگری که او هم معلم است آمد تا با من صحبت کند. قبلاً سی‌دی‌ها و جزوه‌های روشنگری حقیقت را به او داده بودم. وقتی به او گفتم از ح.‌ک.‌چ کناره‌گیری کند، بلافاصله پاسخ داد: «بله، به من کمک کن آن را ترک کنم.»

پدر و مادر این خواهرزاده کشاورز هستند، اما او پس از فارغ‌التحصیلی از کالج، به شغل معلمی در یک مدرسه راهنمایی شهرستان مشغول شد. او برای به‌دست آوردن آن شغل، هیچ ‌پارتی‌بازی‌ای نکرد.

بسیاری از افراد فکر می‌کردند باورکردنی نیست که او به‌راحتی شغل خوبی پیدا کرده است، با توجه به اینکه هیچ پیشینه خانوادگی‌ای نداشت که کمکش کند. می‌دانستم که او برکت یافته است، زیرا حقیقت را درباره دافا می‌دانست.

بعد از مهمانی شام، وقتی می‌خواستم بروم، چند نفر از اقوام پیشم آمدند تا مرا ببینند و یون دقیقاً کنارم ایستاده بود. فکر کردم که استاد برای نجات او به من فرصت دیگری داده‌اند.

می‌دانستم که می‌ترسد، بنابراین زمزمه‌کنان به او گفتم: «به تو توصیه می‌کنم از ح.‌ک.‌چ خارج شوی تا ایمنی‌ات را حفظ کنی، نه اینکه حزب را سرنگون کنی. حزب یک سازمان الحادی است.»

«از ح.‌ک.‌چ کناره‌گیری کن تا موجودات خدایی و بوداها بتوانند از تو محافظت کنند. بهتر است سالم و سلامت باشی. ببین، امروزه بلایای طبیعی و ‌ساخت دست بشر بسیار زیاد است: سیل، زلزله، و فجایع.»

«هیچ داروی خاصی برای پاندمی‌ها وجود ندارد، بنابراین همه در خطر هستند. تنها راه ایمن‌ماندن این است که آن سازمان الحادی را ترک کنیم و نشان آن را پاک کنیم!»

یون درنهایت پاسخ داد: «خب، پس مرا از ح.‌ک‌.چ خارج کن.» پاسخ دادم: «عالی است! خیالم راحت شد، زیرا اکنون توسط موجودات خدایی و بوداها محافظت می‌شوی.»

به او یک نشان یادبود دافا دادم و به او گفتم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند، و به این ترتیب برکت خواهد یافت. خوشحالم که بالاخره برای نجات خودش دست به انتخاب خوبی زد.

رنج ازدست‌ دادن آگاهانه برای ازبین ‌بردن وابستگی به منافع شخصی

چند روز پیش خانمی را دیدم که در کنار جاده مشغول فروش فلفل بود. او یک دسته فلفل قرمز و تازه را در معرض دید گذاشته بود، بنابراین تصمیم گرفتم حدود یک کیلو از او بخرم.

خانم مزبور به من گفت که بهتر است از پاکتش بردارد. درحین صحبت ‌کردن، از یک پاکت بزرگ مقداری برداشت، وزن کرد و داخل یک کیسه پلاستیکی گذاشت.

بعد از اینکه به خانه رسیدم و آن‌ها را بیرون ریختم تا خشک شوند، متوجه شدم که فقط نیمی از آن‌ها خوب هستند، درحالی‌که بقیه سیاه و کپک‌زده بودند. حلقه‌های لاستیکی کهنه و کثیفی هم داخل کیسه بود.

درحالی‌که به‌خاطر فریب‌خوردنم عصبانی بودم، همه‌چیز را داخل کیسه پلاستیکی گذاشتم و قصد داشتم به‌دنبال فروشنده بروم. سپس به یاد آوردم که تمرین‌کننده فالون دافا هستم.

اگر او را پیدا کنم، آیا با یک فرد عادی درباره مسائل عادی بحث نمی‌کنم و خودم را در سطح او قرار نمی‌دهم و برداشتی منفی درباره تزکیه‌ام ایجاد نمی‌کنم؟

استاد به ما آموختند که در مواجهه با مشکلات، دیگران را در نظر بگیریم، زیرا روح اصلی خود را تزکیه می‌کنیم.

استاد بیان کردند:

«هر چقدر هم که با او بد رفتار شود، همیشه لبخند می‌زند و سرزنده است و به آن اهمیتی نمی‌دهد.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)

بعد از خواندن فا احساس آرامش کردم، بنابراین فلفل‌ها را بیرون آوردم، فلفل‌های خوب را خشک کردم و فلفل‌های بد را دور ریختم. ما باید با آگاهی تزکیه کنیم، آگاهانه از دست بدهیم، و با ذهنی روشن گونگ به دست آوریم.

سپاسگزارم، استاد!