(Minghui.org) من در سال 2000 به دنیا آمدم و از کودکی با فالون دافا آشنا شدم. در طول ده سال گذشته، استاد در هر قدم از مسیر تزکیه، مراقبم بودهاند. درحین تزکیه، توانستهام چیزهای بسیار زیادی یاد بگیرم و پیوسته خودم را بهبود بخشم.
اعتباربخشی به فا در مدرسه
پس از اینکه مادرم تزکیه دافا را از سر گرفت، برای روشن کردن حقیقت به تمرینکنندگان محلی پیوست. اگرچه من فقط یک بچه کوچک بودم، مادرم شبها، هنگام توزیع مطالب اطلاعرسانی فالون دافا در مناطق مسکونی، مرا با خود میبرد. همانطور که فا را مطالعه میکردم و تمرینات را با او انجام میدادم، نمراتم بهبود مییافت.
وقتی مسئولان مدرسه از دانشآموزان در مقطع تحصیلی من خواستند که به پیشگامان جوان چین بپیوندند، معلم ما فشار زیادی به کلاس وارد کرد تا همگی همراه شوند. ما دانشآموزان ابتدایی بودیم و اکثراً نمیدانستیم ارتباط با رژیم کمونیستی چقدر مضر است. من که نگران دوستانم بودم، درباره فالون دافا به آنها گفتم و اینکه چگونه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) تمرینکنندگان بیگناه را مورد آزار و اذیت قرار میدهد. از آنها خواستم از پیشگامان جوان، بهخاطر وابستگیاش به ح.ک.چ شرور خارج شوند. وقتی موافقت کردند، از مادرم خواستم به آنها کمک کند در وبسایت مینگهویی اعلامیه خروج از حزب منتشر کنند.
در کلاس چهارم، برنامه درسی «افکار و اخلاق» ما شامل مطالبی درمورد خودسوزی صحنهسازیشده میدان تیانآنمن بود. این متن دروغپراکنی میکرد و در تلاش بود دانشآموزان را شستوشوی مغزی دهد. روایتهای نادرستِ ح.ک.چ را تقویت میکرد و به فالون دافا تهمت میزد. در طول تدریس معلم، دستم را بلند کردم، ایستادم و به تمام کلاس گفتم که واقعاً چه اتفاقی افتاده است و اصلاً آنچه در نشریات ح.ک.چ گفته شده، درست نیست. چند تن از دوستانم که قبلاً حقیقت را برایشان روشن کرده بودم از من حمایت کردند. معلم پس از شنیدن حرفهایم، بهسرعت از آن مطلب گذشت و درس را ادامه داد.
در دوره راهنمایی، ترتیب نشستن ما اغلب تغییر میکرد. این به من فرصت میداد تا حقیقت را برای همکلاسیهای زیادی روشن و به آنها کمک کنم از سازمانهای جوانان ح.ک.چ خارج شوند. مدتی روشن کردن حقیقت برای نزدیکانم دشوار بود.
یک روز درحین مطالعه فا، با این متن استاد مواجه شدم:
«وقتی که او را با افکار واقعاً درستی که دارید نجات میدهید، افکار درست او آشکار خواهند شد، و او دیگر در احساسات مردم عادی فرو نخواهد رفت.» (آموزش فا در شهر لسآنجلس)
متوجه وابستگی به احساسات و تداخلش با تزکیهام شدم. باید با دوستانم با نیکخواهیِ یک تزکیهکننده رفتار میکردم و آنها را موجوداتی قابلنجات در نظر میگرفتم. ذهنیتم را دوباره اصلاح کردم، احساساتم را نسبت به دوستانم از بین بردم و حقیقت را برای آنها روشن کردم. سپس همه آنها موافقت کردند که از سازمانهای جوانان ح.ک.چ خارج شوند.
پس از ورود به دبیرستان، هنگام روشن کردن حقیقت با مقاومت زیادی روبهرو میشدم. به نظر میرسید که هرچه بزرگتر میشویم، افکارمان پیچیدهتر میشود و لجبازتر میشویم. به درونم نگاه کردم و متوجه شدم که انگیزهام برای روشن کردن حقیقت خالص نیست. چون تازه با بچهها آشنا شده بودم، میترسیدم دوستان جدیدم حقیقت را نپذیرند. این ترس خودساخته مانع رفتار نیکخواهانهام با آنها میشد.
متوجه شدم که اگر خوب تزکیه نکنم، سخنانم قدرت دافا را نخواهند داشت و در نجات مردم به اندازه کافی مؤثر نخواهند بود. عقاید و تصورات بشری و وابستگی نادرست میتواند مقاومت و مانعی ایجاد کند. وقتی افکارم را اصلاح و احساسات منفیام را رها کردم، انتقال پیام فا هنگام روشن کردن حقیقت بسیار آسانتر شد.
به مطالعه فا ادامه دادم و این کمکم کرد بار سنگین کار در دبیرستان را اداره و نمرات خوبی کسب کنم. با اینکه کمک زیادی در خارج از کلاس دریافت نمیکردم، در امتحانات ورودی دانشگاه نمره بالایی کسب کردم. در یک دانشگاه معتبر پذیرفته شدم و وارد رشته دلخواهم شدم. مطمئنم همه اینها موهبتی از جانب فالون دافا بود.
تزکیه فعالانه
با ورود به دانشگاه، برای اولین بار تنها شدم. کمی طول کشید به دوری از محیط تزکیه خانهام عادت کنم. بعد از مدتی یک برنامه منظم چیدم. برایم روشن شد که مهم نیست کجا هستم، درهرحال باید مطابق با استانداردهای دافا زندگی کنم و در هر سه کاری که تمرینکنندگان دافا باید انجام دهند، تلاش زیادی کنم.
دانشگاه یک جهان کوچک درون جامعه است. آنجا وسوسههای بسیار زیادی وجود دارد و نجات مردم بسیار سختتر است. در طول چهار سال دانشگاه، سعی میکردم در انجام سه کار، زندگی دانشگاهی و تحصیلاتم تعادل برقرار کنم. از هر فرصتی استفاده میکردم تا حقیقت را برای اطرافیانم روشن کنم و بیشتر مردم پذیرا بودند.
یک بار با دانشجویی برای شرکت در مسابقهای به سفر رفتم. میخواستم در هتل، اتاق تکنفره داشته باشم تا بتوانم فا را مطالعه کنم و آزادانه افکار درست بفرستم. اما همراهم میخواست برای صرفهجویی، اتاق مشترکی داشته باشیم. اول راحت نبودم، زیرا واقعاً او را بهخوبی نمیشناختم. همچنین نگران بودم که زمان مطالعه فا را از دست بدهم.
درست زمانی که میخواستم بهانهای بیاورم، فکر کردم: «آیا این یک تصادف است؟ چگونه میتوانم با یک فرد عادی اینطور رفتار کنم؟ برخوردم با این موضوع، با اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری فاصله دارد. چه کسی گفته که اگر در یک اتاق مشترک باشیم، نمیتوانم فا را مطالعه کنم؟ آیا این فرصت خوبی نیست تا حقیقت را برایش روشن کنم؟» حالا دیگر میدانستم که باید چهکار کنم و با خوشحالی پذیرفتم که در یک اتاق مشترک باشیم. چند روز بعد، حقیقت را برای او روشن و کمک کردم از سازمانهای جوانان ح.ک.چ خارج شود.
یک بار در کلاس، دانشجویی که کنارم نشسته بود، یک پیامک روشنگری حقیقت دریافت کرد. او بسیار کنجکاو شد و پرسید که آیا تا حالا چنین چیزی دریافت کردهام یا نه. بهمحض اینکه پیام را دیدم فهمیدم این برایم فرصتی است تا حقیقت را برای او روشن کنم. بنابراین همهچیز را درمورد دافا به او گفتم و اینکه چگونه ح.ک.چ شیطانی به ناحق تمرینکنندگان را آزار میدهد. او بسیار پذیرا بود و بهسرعت موافقت کرد که تمام روابط خود را با حزب قطع کند.
هر رنج و محنتی به آزمونی دشوار تبدیل میشود
درحین تزکیه و روشنگری حقیقت، با مشکلات زیادی مواجه و اشتباهات بسیاری مرتکب شدهام. با توجه به اینکه استاد همیشه مراقبم بودهاند و راهنماییام کردهاند، بارها و بارها دچار لغزش شدهام. اما درنهایت در آزمونهایم قبول شدم.
اولین تلفن همراهم را در دوران راهنمایی گرفتم. در آن زمان، رمانهای اینترنتی در بین همسالانم بسیار محبوب بودند. از روی کنجکاوی شروع به خواندن کتابی کردم که دوستانم توصیه کردند و بلافاصله جذبش شدم. هنگام مطالعه فا و انجام تمرینها، نمیتوانستم ذهنی پاک و روشن داشته باشم، زیرا صحنههای رمان سرم را پر کرده بود. آنقدر درگیر بودم که دیگر مطالعه فا را در اولویت قرار نمیدادم. میدانستم که نمیتوانم اینطور ادامه دهم. این رمانها پر از رقابت، خودنمایی و شهوت بودند. هیچیک از آنها مطابق با استانداردهای فا نبودند. بعد از این آگاهی، رمان را از گوشیام پاک کردم و دیگر سراغش نرفتم.
برای آمادگی در امتحانات ورودی دانشگاه، کلاسهای دبیرستان ما به اردوهای علوم ریاضی و تاریخ ادبیات تغییر شکل داد. در کلاس جدید، همه دانشآموزان ممتاز بودند. همه برای داشتن نمرات خوب و رتبههای بالا در کلاس، ناخودآگاه با هم رقابت میکردند. رقابتجویی من خودش را نشان داد. درنتیجه بهسختی با کسی دوست میشدم و سازگاری با محیط جدید برایم سخت بود. این بهتدریج به یک مشکل بزرگ تبدیل شد که هم در کلاس و هم در زمین بسکتبال منعکس شد. چه کسی میتواند مشکلات سخت را سریعتر حل کند؟ چه کسی در بسکتبال بهتر است و مهارت بیشتری دارد؟ میخواستم از نظر مردم عادی بهترین و برنده باشم.
میدانستم که وضعیت تزکیهام ضعیف است، اما متوجه نبودم که دلیل آن روحیه رقابتجویی من است. خیلی عصبانی بودم. نمراتم پایین آمد. وقتی فا را مطالعه میکردم نمیتوانستم ذهن روشنی داشته باشم. سرانجام عمیقاً درونم را کاوش و درنهایت علت اصلی وابستگیام را پیدا کردم. من قبلاً در کلاسم عالی بودم و حالا همه اطرافیانم نمرات خیلی خوبی داشتند. دیگر باهوشترین و مرکز توجه نبودم. وابستگی من به شهرت، علاقه شخصی و رقابت ظاهر شده بود. بهجای اینکه روی ازبین بردن این وابستگیها کار کنم، اجازه دادم آنها از کنترل خارج شوند.
اگر با سایرین بر سر شهرت زودگذر و منفعت شخصی رقابت کنم، پس فرق من با یک فرد عادی چیست؟ بهعنوان یک تزکیهکننده، قرار است آنها را نجات دهم. من خودم را با مردم عادی مقایسه و با آنها رقابت میکردم، تا جایی که افکار بد زیادی داشتم و صحبت کردنم همراه با نیکخواهی نبود. چگونه میخواستم آنها را نجات دهم؟ به افکار و اعمالم توجه کردم و سعی کردم از شر افکار و وابستگیهای بد خلاص شوم. همهچیز بهآهستگی بهتر شد. نمراتم بالا رفتند و با همکلاسیهایم بهتر کنار آمدم.
برای اولین بار در دوران دانشگاه، از خانه دور و تنها بودم. در خانه، مادرم حضور داشت و همیشه یادآوری میکرد که کوشا باشم. در این محیط جدید، تکیهگاهی نداشتم. فشار و شلوغی شهر بزرگ و بسیاری از فعالیتها و رویدادها در زندگی دانشگاهی، مرا وسوسه و با من مداخله میکردند. به چند رویداد رفتم، به چند باشگاه پیوستم و مسئولیتهایی را بهعهده گرفتم. در خوابگاه برای مطالعه فا و تمرینات، فضای خصوصی نداشتم، چون در اتاق مشترکی زندگی میکردم. با بازیهای ویدئویی آشنا و بهسرعت به آنها معتاد شدم. دیگر زمان کمتری را صرف مطالعه فا میکردم و در تزکیهام سست بودم.
هر بار که بازی ویدئویی انجام میدادم، احساس میکردم افکار درستم ضعیف شدهاند. مثل گذشته، به اندازه کافی برای مطالعه فا وقت نمیگذاشتم، بنابراین وقتی افکار درست میفرستادم، احساس قدرت نمیکردم. در هنگام گذراندن یک آزمون، عزم راسخ نداشتم، گویی عقب نگه داشته میشدم. با انجام بیشتر بازیهای ویدئویی، عقاید و تصورات بشریام پر و بال میگرفتند.
اگرچه میدانستم مشکل چیست، آنقدر جدی نبودم که فوراً به آن رسیدگی کنم. ناخودآگاه سعی میکردم بهانهای برای وابستگیام به بازیهای ویدئویی پیدا کنم. با وجود انحراف از الزامات فا، فکر میکردم ضرری ندارد که گاهی بازی کنم.
اما یک روز خواب دیدم که به دبیرستان برگشتم. زمان سختی بود، قبل از بزرگترین امتحانات زندگی ما. اما وقتی معلم تکالیف را چک کرد، فقط دفتر من خالی بود. در طول امتحان، به ورقه خیره شدم، اما پاسخ هیچیک از سؤالات را نمیدانستم. وقتی از خواب بیدار شدم، میدانستم که این خواب، هشداری از سمت استاد است. در تزکیهام ضعیف عمل کرده و تمام وقتم را با بازیهای ویدئویی هدر داده بودم.
در روند رها کردن وابستگیام به بازیهای ویدئویی، وابستگیهای دیگری پیدا کردم، ازجمله وابستگی به رقابت، شهرت، علاقه شخصی و ذهنیت خودنمایی. همه آنها تحتالشعاع وابستگیام به بازیهای ویدئویی قرار گرفته بودند. اینترنت بسیار پیچیده است و چیزهای اهریمنی و مضر پنهان در آن با من تداخل داشت. ازآنجاکه بیشتر وقتم را صرف آن میکردم، چیزهای بدی به فکرم میچسبید و در زندگی روزمرهام منعکس میشد.
وضعیت تزکیهام را پس از ورود به دانشگاه بررسی کردم و متوجه شدم که با خودم صادق نبودهام. برای یافتن وابستگیها و عقاید و تصورات بشری به درون نگاه نکرده و عمیقاً کاوش نکرده بودم، چه رسد به اینکه سعی کنم از شر آنها خلاص شوم. بهانهام این بود که محیطم تغییر کرده و حریم خصوصی ندارم تا بتوانم بیوقفه فا را مطالعه کنم و تمرینات را انجام دهم. بهجای تلاش برای غلبه بر مشکل و ماندن در مسیر تزکیه، سست شدم.
تمرینکنندگان دافا که در میان مردم عادی درحال تزکیه هستند، باید تا حد امکان از جامعه عادی پیروی کنند. اما در هر شرایطی، ما قبل از هر چیز تمرینکننده دافا هستیم. بنابراین باید از منظر یک تزکیهکننده به همهچیز بنگریم تا در تزکیه خود مسیری مستقیم را طی کنیم، بدون اینکه تحت تأثیر عقاید و تصورات بشری خود قرار بگیریم. ما باید همیشه سه کار را بهخوبی انجام دهیم و هنگام مواجهه با تعارض، خودمان را با ذهنی آرام بررسی کنیم. اگر بتوانیم این کار را انجام دهیم، مداخلهای نخواهد بود. همانطورکه روی ازبین بردن وابستگیهای خود کار میکنیم، استاد به ما خرد میدهند و کمک میکنند از آزمونها سربلند بیرون بیاییم.
وقتی متوجه این موضوع شدم، انفجار انرژی را احساس کردم که تمام بدنم را پر کرد و وابستگیام به بازیهای ویدئویی را کم کرد. در روزهای بعد، برای مطالعه فا روشی خلاقانه یافتم. یک پشهبند مات خریدم و آن را مانند یک چادر بالای تختم آویختم. میتوانستم روی تختم بنشینم، افکار درست بفرستم و با گوشیام مدیتیشن کنم. یک بار بعد از دانشگاه، مستقیماً به کتابخانه رفتم و قبل از شروع تکالیف، نیمی از یک سخنرانی جوآن فالون را خواندم. وقتی به خوابگاه برگشتم، قبل از رفتن به رختخواب سخنرانی را تمام کردم. هر روز حداقل یک سخنرانی از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را مطالعه میکردم.
به این روال ادامه دادم تا اینکه خوابی دیدم که چند روز متوالی تکرار شد. در خواب سوار آسانسور بودم و با سرعت زیاد از آسمانخراشی بالا میرفتم. اول میتوانستم چیزها را آن پایین، در سطح خیابان ببینم، اما بهزودی با بالا رفتن آسانسور، وارد ابرها شدم.
درحالیکه زمانی بهعنوان یک مرید دافای خردسال به مادرم تکیه داشتم، با ورود به دانشگاه نمیدانستم چگونه بهتنهایی تزکیه کنم، اما درنهایت درخصوص کوشا ماندن در تزکیه احساس مسئولیت کردم. بهاینترتیب، در جوانی بهتدریج در تزکیهام بالغ شدم.
درس سختی آموختم
من همیشه موردتوجه جنس مخالف بودهام، زیرا همیشه جزء دانشجویان برتر کلاس و از نظر اکثر مردم، خوشتیپ بودهام. اما در بیشتر موارد، در این زمینه خودم را بهخوبی اداره کردهام. بسیاری از همسالانم پس از بلوغ، شروع به دوستیابی کردند، اما من خودم را مطابق استانداردهای بالای فا نگه داشتم.
در طول سالهای دانشگاه، بهخاطر طرفداران زیادم در شبکههای اجتماعی، در دانشگاه معروف بودم. این امر توجه بیشتر جنس مخالف را به من جلب میکرد و بسیاری آشکارا ابراز محبت میکردند. اگرچه هیچ کار خلافی انجام نمیدادم، وابستگیام به شهوت، شهرت و منافع شخصی گسترش یافت. برایم آسان بود با مردم عادی ملاقات کنم، با آنها دوست شوم و در هر فرصتی حقیقت را روشن کنم. البته همیشه انگیزه درستی نداشتم. این به سوءتفاهمهای زیادی منجر شد و من زمان زیادی را برای تعامل و رسیدگی به امور مرتبط با مردم عادی تلف کردم.
در اواخر سال آخر، وقت آزاد زیادی داشتم، زیرا تمام کلاسهای موردنیاز را تمام کرده بودم، پروژه ارشد و پایاننامهام را تکمیل کرده و شغل خوبی برای پس از فارغالتحصیلی در نظر گرفته بودم. بااینحال، بهجای استفاده عاقلانه از این زمان، بیشتر آن را صرف معاشرت با دوستانم میکردم و کمتر به مطالعه فا میپرداختم. در تزکیهام سست شدم و درنهایت بهدلیل شهوت، مرتکب اشتباه وحشتناکی شدم.
فوراً فهمیدم که چقدر اشتباهم جدی است. تمرکزم را به مطالعه فا معطوف و به درون نگاه کردم. سعی کردم عقاید و تصورات منحط و شهوتم را از بین ببرم. اما نتوانستم عمیقتر کاوش و ریشه وابستگیهایم را پیدا کنم. این برای نیروهای کهن بهانه خوبی بود تا رنجی را بر من تحمیل کنند. یک ماه بعد، توسط پلیس محلی احضار شدم. پلیس گفت قانون را زیر پا گذاشتهام و تلفن همراه، کارت دانشجویی و سایر وسایل شخصیام را توقیف کرد. در اتاق بازجویی نگهم داشتند و ارتباطم با دنیای بیرون قطع شد. وحشتناک بود.
پلیس مرا از نظر تحصیل و فارغالتحصیلی در آینده تهدید کرد. بهآهستگی ذهنم را آرام کردم و دستگیریام را به اتفاق یک ماه قبل ربط دادم. افکار درستی قوی برای ازبین بردن اهریمنان و عناصر نیروهای کهن فرستادم. باور داشتم که نباید آنجا باشم. این نظم و ترتیب استاد نبود. از استاد کمک خواستم و کمکم افکار درستم قویتر و قویتر شدند. چند ساعت بعد مرا آزاد کردند.
وقتی به دانشگاه برگشتم، به پدر و مادرم زنگ زدم و همهچیز را به آنها گفتم. پدر و مادرم ناامید و نگران بودند. آن شب درحین فرستادن افکار درست، موجودات خدایی بسیاری را در بهشت دیدم که به نشانه نارضایتی به من اخم میکردند. آنها میخواستند به من کمک کنند، اما کاری از دستشان برنمیآمد. بعضیها سرشان را تکان میدادند و از من روی برمیگرداندند. جلوتر از همه، استاد ایستاده بودند که هنوز با نیکخواهی نگاهم میکردند. فکر کردن به اینکه استاد را ناامید کردهام خیلی دردناک بود. نزد استاد توبه کردم و از موجودات خدایی خیلی عذرخواهی کردم.
بهطور مبهم میدانستم برخی از موجودات ذیشعور در جایی از جهان، بهدلیل اشتباه من دیگر نمیتوانند نجات یابند و اکنون با نابودی روبهرو هستند. اشک روی صورتم سرازیر بود. پر از احساس گناه و پشیمانی بودم.
با بررسی دقیق خودم متوجه شدم که چگونه شهوتم در ماههای قبل از انجام این اشتباه، شدیداً بزرگتر و بزرگتر شد. در تزکیهام سست شده بودم و به گفتار و کردارم توجهی نداشتم. افکار درست نداشتم. وابستگیها کنترل مرا به دست گرفتند. مدام مرتکب اشتباه میشدم.
اگرچه فوراً متوجه شدم که اشتباه وحشتناکی مرتکب شدهام و باید جبران کنم، برای یافتن علت پنهان وابستگیهایم کاوش نکردم، چه رسد به اینکه آن را به شیوهای صادقانه بیان کنم. در اداره پلیس، به این فکر نکردم که ابتدا کاستیهایم را پیدا کنم، بلکه نگران فارغالتحصیلی و آیندهام بودم. حتی از یک فرد عادی بهخاطر اینکه مرا پایین کشیده بود، رنجیدم.
خوشبختانه، از کودکی در دافا تزکیه کرده و پایه محکمی ساخته بودم. اعتقاد به دافا عمیقاً در من ریشه داشت. ولی بهعنوان یک تزکیهکننده دافا در مسیر تبدیل شدن به یک موجود خدایی، چهچیزی را نمیتوانستم رها کنم؟ از چهچیزی میترسیدم؟ هیچچیز تصادفی نیست. در مواجهه با چنین آزمایشی، میدانستم که باید به درون نگاه کنم، تزکیه کنم و وابستگیهایم را رها کنم. تا زمانی که راه درست را طی کنم، افکار درست قوی داشته باشم و واقعاً عقاید و تصورات بشری و وابستگیهایم را رها کنم، میتوانم از هر مانعی عبور کنم. چرا قلبم را بهطور واقعی بررسی نمیکنم؟ با این فکر، گرمایی در بدنم احساس کردم و بلافاصله پرانرژی شدم. دیگر گیج نبودم و دقیقاً میدانستم در حرکت رو به جلو چهکار کنم.
پیوسته افکار درست میفرستادم و همه نظم و ترتیبات و مداخله نیروهای کهن را انکار میکردم. فقط یک فکر داشتم: من تمرینکننده دافا هستم و استاد از من مراقبت میکنند. درست است که اشتباه بزرگی مرتکب شدم، اما هیچ نظم و ترتیبی از طرف نیروهای کهن را نمیپذیرم و آنها را به رسمیت نمیشناسم. همانطور که افکار درستم قویتر میشد، قاطعتر میشدم و تفکرم واضحتر میشد.
خودم را بررسی کردم و متوجه شدم که وقتی نوبت به شهوت میرسد، موضوع را جدی نمیگیرم و خودم را به استانداردهای لازم فالون دافا نمیرسانم. بهعنوان یک تزکیهکننده، بدون تردید باید آن را از بین میبردم، اما درعوض آن را زیر وابستگیهای دیگر پنهان میکردم و از آن لذت میبردم. حتی فکر میکردم در این زمینه خوب عمل میکنم، درحالیکه در بسیاری از زمینههای زندگیام منعکس میشد. وقتی شهوت رسوخکرده در جامعه و فرهنگ جوانان ما، توسط وسایل الکترونیکی، اینترنت و نرمافزارهای تلفن همراه با من مداخله میکرد، آن را تشخیص نمیدادم و از آن لذت میبردم.
تزکیه موضوعی جدی است. ولی من بهجای اینکه با خودم مانند یک تزکیهکننده واقعی دافا رفتار کنم، اجازه دادم شهوت در تفکرم ریشه دواند و بزرگتر شود. اجازه دادم شهوت احساساتم را کنترل کند و باعث شود در تعامل با جنس مخالف، از رفتار درست منحرف شوم و از مرزها عبور کنم. این وضعیت شایسته یک تمرینکننده دافا نبود. باید هر فکرم را با فا بررسی و هر پیشآمد بدی را برطرف کنم. تنها زمانی که کوشا باشم و فا را بهخوبی مطالعه کنم، میتوانم خودم را بهبود بخشم، وابستگیهایم را بشناسم و آنها را از بین ببرم. چون در تزکیه سستی کردم و زمان زیادی را تلف کردم، نیروهای کهن بهانهای برای آزار و اذیتم پیدا کردند.
در روزهای بعد احساس میکردم با یک جسم سنگین پوشیده شدهام. ازطریق فرستادن افکار درست، مطالعه فا و بررسی هر فکرم برای رهایی از شهوت، جسم سنگین بهآرامی بلند شد. در آن مدت، مادرم نیز در خانه برایم افکار درست میفرستاد. با ارتباطات و کمک پدرم، همهچیز کمکم خوب شد. اما میدانستم که کلید واقعی حل مشکل، داشتن افکار درست و بهبود مداوم خودم است.
پلیس دیگر مزاحمت ایجاد نکرد و بهنظر میرسد موضوع تمام شده است. بااینحال، این جریان بزرگترین خطری بود که با آن مواجه شدم و بزرگترین مشکل در تزکیه شخصیام بود. هر بار که به نتیجه احتمالی سستی خود فکر میکنم، نمیتوانم جلو گریهام را بگیرم. اگرچه با حمایت استاد، آن را پشت سر گذاشتم، میدانم آنچه استاد برایم تحمل کردند عظیم بود. من شکست خوردم و استاد را ناامید کردم.
از خودم پرسیدم بهعنوان یک تمرینکننده فالون دافا چگونه باید با خودم رفتار کنم و چگونه میتوانم شایسته این مسیر پرافتخار باشم؟ چگونه باید مسئولیت تزکیهام را بپذیرم، بهویژه در این دوره زمانی حساس در تاریخ؟ چگونه در مسیر باقی بمانم و خود را کوشا و محکم تزکیه کنم؟ همانطور که به پایان این دوره زمانی نزدیک میشویم، هر آزمون و هر قدمی که برمیداریم مسیر بسیار باریکی برای موفقیت دارد، مانند راه رفتن روی یک تخته چوب. انجام سه کار کاملاً حیاتی است و تبدیل شدن از موجودی انسانی به موجودی خدایی در این روند نهفته است.
درحالیکه بزرگ شدهام و به جوانی بالغ تبدیل شدهام، از استاد بسیار سپاسگزارم که بیش از ده سال، نیکخواهانه از من مراقبت کردهاند. نمیتوانم قدردانیام را توصیف کنم. با تشکر از بزرگترین و نیکخواهترین استاد! ههشی.
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همانطور که وبسایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری، برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.