(Minghui.org) رژیم کمونیستی چین در 20ژوئیه1999، آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد. یک سال پس از شروع آزار و شکنجه، یک کامپیوتر خریدم. روزی که کامپیوتر را میخریدم، چند تن از اقوام برای خرید همراهم بودند. ازآنجاکه در آن زمان داشتن رایانه معمول نبود، همه فکر میکردند که این چیزی تازه و نوآورانه است. مانیتور در آن زمان بسیار بزرگ، مستطیلی و سنگین بود. نزدیک به 5000 یوان خرج کردم (که در آن زمان پول کمی نبود) و چندنفره آن تجهیزات حجیم را به خانه بردیم.
بعداً با تمرینکنندهای که در زمینه فناوری اطلاعات مهارت داشت تماس گرفتم. او از شنیدن اینکه کامپیوتر دارم خوشحال شد و به خانهام آمد. سه روز و دو شب ماند و ساعتها جلوی کامپیوتر نشست. نمیدانم چهکار کرد، زیرا همه آنها به زبان انگلیسی و کدهایی بودند که نمیفهمیدم. او با هیجان به من گفت: «میتوانی وارد وبسایت مینگهویی شوی!» بنابراین به مینگهویی وصل شدم.
در آن زمان نمیدانستم مینگهویی سالها همراه من خواهد بود، نقش یک همکار مینگهویی در چین را برعهده میگیرم، درحالیکه کارهای چشمگیر تمرینکنندگان را در این دوره تاریخی ثبت میکنم و به استاد در اصلاح فا کمک میکنم. گرچه این گزارشها تکهتکه هستند، اما وقتی گزارشهای بیشماری در مینگهویی مستند میشوند، فصلهای شگفتانگیزی را شکل میدهند.
به مناسبت بیستمین فاهویی چین در وبسایت مینگهویی، میخواهم از تجربیات فراموشنشدنیام بهعنوان همکار مینگهویی در سالهای اولیه آزار و شکنجه بگویم. از استاد، بابت این فرصت سپاسگزارم.
پس از اینکه به وبسایت مینگهویی دسترسی پیدا کردم، نهتنها میتوانستم مقالات استاد را بهمحض انتشارشان بخوانم، بلکه میتوانستم آنها را به سایر تمرینکنندگان نیز منتقل کنم. مقالات تبادل تجربه تمرینکنندگان در بخشهای مختلف کشور و گزارشهایی درباره آزار و شکنجه را میخواندم. در آن زمان، از خواندن گزارشهایی که آزار و شکنجه تمرینکنندگان را بهتفصیل شرح میدادند میترسیدم، زیرا میزان ظلم و بیرحمی شرحدادهشده در آن مقالات فراتر از تصورم بود.
در آن زمان، مینگهویی چند نامه سرگشاده تمرینکنندگان به مقامات عالیرتبه دولتی را منتشر کرد که حقیقت را درباره فالون دافا و اینکه این آزار و شکنجه چقدر غیرمنطقی است، شرح میدادند. چند تمرینکننده در منطقه من این نامهها را کپی کردند و درمورد چگونگی شروع تزکیه، مزایایی که تجربه کردند و آزار و اذیتی که متحمل شدند نوشتند و حقایق را برای دوستان، اقوام، همسایگان، سرپرستان و همکارانشان روشن کردند. چند مقاله از این دست را خواندم، آنها دستی نوشته شده بودند و عمیقاً تأثیرگذار بودند.
یکی از آنها مقاله تمرینکنندهای بود که او را میشناختم. او معلم و مردی کمحرف بود. در ظاهر خاص یا برجسته به نظر نمیرسید، اما ماجرایش فراموشنشدنی بود.
او از کودکی ضعیف بود و بیماریهای زیادی داشت. وقتی جوان بود، پدرش از دنیا رفت و مادر و خواهر بزرگترش سالهای زیادی بیمار بودند. اندکی پس از فارغالتحصیلی از کالج، خواهر دیگرش بهدلیل خشونت خانگی خودکشی کرد. او همهجا بهدنبال جبران خسارت رفت، اما بینتیجه بود. چند سال بعد مادر و خواهرش بیمار شدند و از دنیا رفتند. او تنها بود و امیدی به زندگی کردن نداشت. به بیماریهای زیادی مبتلا بود. سپس با فالون دافا آشنا شد و اندکی پس از شروع این تمرین، سلامتیاش را بازیافت. وی هدف زندگی را درک کرد، اینکه چرا مردم سختی میکشند و اینکه چطور باید به رنجها نگاه کرد. متعاقباً فردی خوشبین و شاد شد. او گفت: «فالون دافا زندگی جدیدی به من بخشید.»
این تمرینکننده کارمند خوبی بود و هر کاری را که سرپرستش به او میسپرد انجام میداد. او بارها جایزه بهترین معلم و ناظر کلاس را دریافت کرد و جایزه معلم عالی را کسب کرد. با شاگردانش مثل خانواده خودش رفتار میکرد. با اینکه وضع مالی خوبی نداشت، اما تمام تلاشش را میکرد تا به دانشآموزان فقیر کمک کند. وقتی والدین دانشآموزانش هدایایی به او میدادند، مؤدبانه آنها را پس میداد، پول را برمیگرداند یا به دانشآموزان اهدا میکرد. چنین معلم عالیای پس از شروع آزار و شکنجه، مجبور به ترک شغلش شد. شاگردانش نامه مشترکی به مدرسه نوشتند و از مدیر مدرسه خواستند او را نگه دارد. آخرین باری که برای خداحافظی با شاگردانش وارد کلاس شد، آنها روی تخته سیاه نوشتند: «معلم، خیلی دوستتان داریم.»
وقتی مقالهاش را خواندم نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. انگار تازه با این تمرینکننده آشنا شده بودم. متوجه شدم درباره تمرینکنندگان اطرافم، رنجهایی که قبل از شروع تمرین متحمل شدهاند، اینکه پس از شروع تمرین به چه افراد بزرگی تبدیل شدهاند، یا آزار و اذیتی که متحمل شدهاند، چیز زیادی نمیدانم. این معلم متعاقباً بهدلیل امتناع از رها کردن ایمانش، به زندان محکوم و به کلاس شستشوی مغزی فرستاده شد.
آغاز سفرم بهعنوان یک همکار مینگهویی
فکر کردم اگر تمرینکنندگان نامههایی درمورد آنچه از سر گذراندهاند ننوشته بودند و ازطریق وبسایت مینگهویی به مردم ارائه نکرده بودند، چه کسی میدانست که گروهی از چنین مردم مهربان و خوبی توسط ح.ک.چ شکنجه شدند؟ ماجراهای تزکیه واقعی تمرینکنندگان شاهدی بر ارتقای ارزشهای اخلاقی آنها ازطریق تمرین فالون دافا، افشای دروغهای شیطان و فراهم کردن شرایطی برای مردم است تا فالون دافا و تمرینکنندگان واقعی را ببینند.
ما این مقالات را به مینگهویی فرستادیم. در آن زمان، صفحه وب برای ارسال مقالات به وبسایت ساده بود. صرفاً فایلها را کپی میکردیم و در کادر گفتگو قرار میدادیم و آن را ازطریق دکمۀ ارسال میفرستادیم. هر بار فقط میتوانستیم یک مقاله ارسال کنیم.
بهوضوح به یاد دارم که درحین ارسال این مقالات، چند تمرینکننده صفحه نمایش را تماشا میکردند و مشتاقانه منتظر یک گل نیلوفر آبی طلایی کوچک بودند که با ارسال موفقیتآمیز مقاله، روی صفحه ظاهر میشد. وقتی پیام «ارسال موفقیتآمیز» و گل کوچک ظاهر میشد، همه از روی راحتی خیال، آهی میکشیدند. اگر ارسال موفقیتآمیز نبود، فرصتی برای افسرده شدن نداشتیم. درعوض، به صفحه اصلی برمیگشتیم و مقاله را مجدداً ارسال کردیم تا زمانی که کار انجام شود. جلوی کامپیوتر مینشستم و موس را در دست میگرفت. بهرغم آزار و شکنجه شدید، وبسایت مینگهویی همه را گرد هم میآورد. پس از اینکه ویراستاران مینگهویی این مقالات را دریافت میکردند، آنها اندکی بعد منتشر میشدند.
با تشویق و کمک این تمرینکنندگان، سایر تمرینکنندگان در منطقهام متوجه شدند که باید تجربیات تزکیه خود را به مردم بگویند، آزار و شکنجه را افشا کنند و حقایق را آشکارا روشن کنند. من با تایپ کردن مقالات آنها و ارسالشان کمک میکردم. اگر مقالات قبلاً نوشته شده بودند، آنها را تایپ و ارسال میکردم، این بخش آسان بود. کار پیچیدهتر نوشتن خبر درمورد آزار و شکنجه بود.
در آن زمان، اطلاعات بهصورت کلامی و از فردی به فرد دیگر منتقل میشد و عمدتاً درمورد یک تمرینکننده خاص بود که بهطور غیرقانونی دستگیر شده بود. فقط نام تمرینکننده وجود داشت. گاهی اوقات نامی وجود نداشت یا جزئیات دستگیری دقیق نبود و درخصوص محل سکونت آن تمرینکننده، فقط نام یک منطقه را داشتیم. بزرگترین مشکل زمانی بود که بسیاری از تمرینکنندگان دستگیر میشدند، اما جزئیات کمی داشتیم. نمیدانستم تمرینکنندگان زیادی درگیر هستند، که دستیابی به اطلاعات دقیق و کامل را دشوارتر میکرد. درنهایت موفق میشدیم با پرسوجو از چند تمرینکننده، واقعیتهای کامل و اساسی را جمعآوری کنیم.
برخی از تمرینکنندگان اطلاعات را میدانستند، اما وقتی آنها را روایت میکردند، اغلب خیلی تکهتکه بود. مجبور بودم هنگام صحبت آنها، چیزهایی را ثبت کنم و از آن تمرینکننده میخواستم نکات مهم را تأیید کند. بهرغم مشکلات مختلف، سعی میکردم تا جایی که ممکن بود مطالب را بهوضوح توضیح دهم، آنها را عینی و دقیق بیان کنم تا ویراستاران مینگهویی مجبور نباشند زمان زیادی را صرف ویرایششان کنند.
با برکت استاد، تواناییهای درک و نوشتنم مرتب بهبود مییافت. گاهی بخشی از اطلاعات، قبل از اینکه به من برسد توسط چند تمرینکننده منتقل میشد. زمانی که این تمرینکننده اطلاعات را نقل میکرد، به آنها مرتبط نبود و اطلاعات بیفایده زیادی در آن وجود داشت. میتوانستم اطلاعات اصلی را استخراج کنم. کمکم یاد گرفتم اطلاعات مفید را بهسرعت استخراج کنم. همچنین یاد گرفتم که سؤالات درستی بپرسم تا گزارش کامل و دقیقی بنویسم.
همانطور که همه در تزکیه پیشرفت میکردند، بهتدریج، اطلاعات منتقلشده توسط تمرینکنندگان کاملتر و دقیقتر شد. اگرچه اینها تکههای کوچکی از اطلاعات بودند، اما پس از انتشار در مینگهویی تأثیر زیادی میگذاشتند. پس از افشای جنایات عاملان، ترسشان را بهوضوح احساس میکردیم. علاوهبر این، حمایت و تلاشهای تمرینکنندگان خارج از کشور برای نجات دستگیرشدگان، عاملان را درخصوص آزار و اذیت ما محتاط میکرد. در بُعدهای دیگر، بسیاری از موجودات شیطانی از بین میرفتند و احساس میکردیم که فشارِ رویمان کم شده است.
تعداد بسیار زیادی ماجرای تأثیرگذار
گاهی تمرینکنندگان برایم نوارهایی از کاغذ میآوردند که به قطعات کوچک تا شده بودند. آنها مرطوب به نظر میرسیدند، گویا تمرینکنندگان از ترس گم کردنشان، آنها را محکم در دستان خود میگرفتند. وقتی کاغذها را باز میکردم، پر از چین و چروک بودند. بسیاری از آنها توسط تمرینکنندگان ناشناس نوشته شده بودند. چه کسی میداند که چند تمرینکننده در جمعآوری این اطلاعات شرکت داشتند؟ اکثر ما وضع مالی خوبی نداشتیم و حملونقل عمومی بهطور گسترده در دسترس نبود. تمرینکنندگان برای جمعآوری اطلاعات پیاده یا با دوچرخه این طرف و آن طرف میرفتند و سختیهای زیادی را متحمل میشدند. بااینحال همه مشتاق این همکاری بودند.
دربارهاش فکر کنید، بدون تلاش مشترک تعداد بسیار زیادی تمرینکننده، چگونه میتوانستیم این اطلاعات دستاول را به مینگهویی منتقل کنیم؟ ما حتی نام آنها را نمیدانیم، اما آیا این تمرینکنندگان همکاران مینگهویی در چین نیستند؟
یک بار کاغذی را باز کردم و دیدم با مداد نوشته شده است. متوجه شدم که دانشآموزی دبستانی آن را نوشته است. او نوشته بود که چگونه مادرش پس از تمرین دافا از بیماریاش بهبود یافت. پس از شروع آزار و شکنجه، محل کار مادرش و اداره پلیس سعی کردند او را از تمرین دافا منع و مجبورش کنند اظهاریههایی بنویسد و قول دهد که این تمرین را رها میکند، وگرنه دستگیر میشد. همسایهها به مادرش گفتند: «تظاهر کن که تسلیم شدهای.» اما او تسلیم نشد. هر روز که به مدرسه میرفت، بزرگترین ترسش این بود که وقتی به خانه برمیگردد مادرش رفته باشد. او هر روز با عجله به خانه برمیگشت و بهمحض ورود به آپارتمان، فریاد میزد: «مامان!» یک روز از طبقه همکف مادرش را صدا زد، اما مادرش جواب نداد. از پلهها بالا دوید، در را باز کرد، اما کسی آنجا نبود. مادرش دستگیر شده بود.
وقتی این را خواندم قلبم شکست. کودکی به این خردسالی مجبور بود از چنین سختیهایی عبور کند! نگران بودم که آیا میتواند آن را تحمل کند. تمرینکنندهای که این تکه کاغذ را به من داد ذهنم را خواند. او مرا تشویق کرد و گفت: «نترس، ما استاد را داریم!» درست است، ما استاد و دافا را داریم. ذهنم را محکم و راسخ کردم، اطلاعاتی را که آن کودک درمورد دستگیری مادرش نوشته بود تایپ و به مینگهویی ارائه کردیم.
پس از انتشار این گزارش، عاملان شوکه شدند. مادر کودک بعداً به خانه بازگشت. وقتی او در زندان بود، بستگانش و تمرینکنندگان به فرزندش کمک کردند و دستگیری مادرش بر او تأثیری نگذاشت.
نوشتن یک گزارش ساده زمان زیادی نمیبرد. اما اگر درمورد آزار و اذیت یک تمرینکننده مینوشتم، باید زمانی را تعیین و با او مصاحبه میکردم.
بیشتر تمرینکنندگان افراد سادهای هستند و صادقانه به سؤالاتم پاسخ میدهند. آنها به من میگفتند که چگونه تمرین فالون دافا را شروع کردند. تجربه همه فوقالعاده بود. درباره این صحبت میکردند که چگونه اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری را به مرحله عمل درآوردند و به افراد بهتری تبدیل شدند. سلامتیشان بهبود یافت و روابط خانوادگیشان هماهنگ شد. آنها در شغل خود سخت کار میکردند و مورد تمجید همه اطرافیانشان بودند. این داستانها مرا شگفتزده میکرد که چقدر فالون دافا چشمگیر و فوقالعاده است.
وقتی تمرینکنندگان میگفتند که چگونه دستگیر، بازداشت و تهدید شدند، تحت نظارت و ضربوشتم یا شکنجه و غیره قرار گرفتند. از یک سو، از این آزار و اذیت عصبانی میشدم، ازسوی دیگر، انعطافپذیری، صلحطلبی و مهربانی آنها مرا تحت تأثیر قرار میداد. اغلب فراموش میکردم که چه کسی هستم، و انگار بخشی از داستان آن تمرینکننده بودم.
افراد در گزارشهای آزار و شکنجه در وبسایت مینگهویی که قبلاً از خواندنشان اجتناب میکردم، اکنون در مقابلم ایستاده بودند. دیگر از این مقالات نمیترسیدم. میتوانستم با آرامش، جزئیات آزار و شکنجه تمرینکنندگان را ثبت کنم.
تمرینکنندهای حدود 60 سال داشت و کارگری با تحصیلات پایین بود. چند عضو خانوادهاش به درآمد او وابسته بودند. او گفت که قبل از شروع تمرین دافا، مردم او را نیمهمرده صدا میزدند، زیرا از سر تا انگشتان پا، بیماری داشت، اما با تمرین دافا از بیماریهایش بهبود یافت و دیگر نیازی به دارو نداشت.
پس از شروع آزار و شکنجه، محل کار و اداره پلیس بارها او را تحت فشار قرار دادند تا تمرین این روش را کنار بگذارد. او به آنها گفت که کار اشتباهی انجام نداده است. محل کارش تهدید کرد که در صورت ادامه تمرین، مستمری بازنشستگیاش را قطع خواهد کرد. او تحت تأثیر قرار نگرفت. او را به اداره پلیس فرستادند و با اتهامات واهی بازداشتش کردند. او در اعتراض به این رفتار ناعادلانه، 5 روز در اعتصاب غذا بود. بعداً آزاد شد، زیرا میترسیدند در بازداشت بمیرد. این تمرینکننده متعاقباً به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد و در آنجا سختیهای زیادی را متحمل شد.
وقتی ماجرایش را به من گفت آرام بود. پس از آزادی، ایستگاه پلیس او را مجبور کرد اظهاریهای بنویسد مبنی بر اینکه وقتی برای ثبتنام محل اقامت خود میرود دیگر فالون دافا را تمرین نکند.
او با قاطعیت به پلیس گفت: «میتوانم خانهام را رها کنم، اما فالون دافا را رها نمیکنم!» اعتقاد و خوشبینیاش را عمیقاً تحسین کردم. فقط استاد باشکوه ما و دافا میتوانند چنین موجود قابلتوجهی بسازند. این تمرینکننده نهتنها بارها آزار و شکنجه را افشا کرد، بلکه بعداً با کمک سایر تمرینکنندگان، با استفاده از راههای قانونی با آزار و شکنجه مقابله کرد که عاملان آزار و اذیتش را شوکه کرد. مشکل سکونتش هم حل شد.
همیشه تحت تأثیر ماجراهای تمرینکنندگان قرار میگرفتم. افتخار میکردم که میتوانم جزئیات داستانها و تجربیاتشان را ثبت کنم، و به این اعتبار ببخشم که استاد و دافا چقدر عالی هستند.
فرصتهای تزکیه
مهارتهای نوشتاری من به لطف و برکت استاد بهسرعت بهبود یافت. بارها، وقتی آنچه را که مینوشتم دوباره میخواندم، تعجب میکردم: «آیا من این را نوشتهام؟» سرعت تایپم هم بیشتر شد. میدانستم که همهچیز از استاد و دافاست. من فقط یک خواسته و آرزوی کوچک دارم، نوشتن چیزهایی که برای تمرینکنندگان اتفاق افتاده است. استاد به من خرد بیکران و نیز الهام میبخشیدند. بسیاری از تمرینکنندگانی که نمیشناختم نزد من میآمدند. بهتدریج نگرشم را از نوشتن مقاله بهعنوان لطفی به تمرینکنندگان تغییر دادم و از استاد بابت این فرصت قدردان بودم و نیز از تمرینکنندگانی که به من اعتماد کردند و مایل بودند تجربیاتشان را با من در میان بگذارند تا بتوانم آنها را بنویسم و با افراد بیشتری به اشتراک بگذارم.
سختترین بخش در آن سالها، آنچه بیشتر تمرینکنندگان نگرانش هستند، این بود که آیا ما شجاعت این را داشتیم که تحت فشار آزار و شکنجه، برای افشای آزار و شکنجه در وبسایت مینگهویی و برای جهان، قدم بیرون بگذاریم. تمرینکنندگان میترسیدند که افشای شرارت ازسوی آنها، منجر به اقدامات تلافیجویانه علیهشان شود و تحت آزار و اذیت حتی شدیدتری قرار بگیرند.
ما مجبور بودیم با مطالعه مکرر و صحبت درمورد تجربیاتمان، بر ترس و اضطرابمان غلبه کنیم. تمرینکنندگان اطرافم به دیگران کمک میکردند ترسشان را نفی کنند، به آنها یادآوری میکردند که به استاد و دافا ایمان داشته باشند و چیزها را با افکار درست بنگرند. کمکم تمرینکنندگان نگرانیهای خود را رها کردند و بیشتر تمایل داشتند برای افشای آزار و شکنجه بیرون بروند.
سپس به جای دیگری نقلمکان کردم و کامپیوترم را با خودم بردم. شاید به این دلیل که محل اقامت جدیدم در شهری کوچک بود، تمرینکنندگان زیادی کامپیوتر نداشتند یا نمیتوانستند وارد وبسایت مینگهویی شوند. بسیاری از مقالاتم در مینگهویی منتشر میشد و باعث ترس شیطان میشد. سپس آنها شروع کردند تمرینکنندگان محلیای را پیدا کنند که میتوانستند آنلاین شوند و مرا یافتند. استاد از من محافظت کردند و فرار کردم و آنها نتوانستند دستگیرم کنند. کامپیوترم نیز توسط استاد محافظت شد.
بعد از این حادثه ترسیدم. احساس میکردم هر روز مراقبم هستند و لحظهای که وارد اینترنت شوم، مرا میبرند. درنتیجه برای مدتی طولانی از ورود به وبسایت مینگهویی میترسیدم. اما با کمک استاد، تمرینکنندگان در منطقهام از افشای آزار و شکنجه دست برنداشتند.
تمرینکنندهای مکان تهیه مطالبی داشت که بهخوبی پنهان شده بود؛ مشخص شد که از قبل از شروع آزار و شکنجه او را میشناختم. ما بهطور غیرمنتظره به هم وصل شدیم. بنابراین توانستم به تایپ یا نوشتن چند مقاله کمک کنم و آن را نزد آن تمرینکننده ببرم تا برای مینگهویی بفرستد. مهمتر از آن، تمرینکننده دیگری در آن زمان، نقش مرا در آن لحظه حیاتی برعهده گرفت و برای تمرینکنندگانی که میخواستند آزار و شکنجه را افشا کنند، گزارش مینوشت. این تمرینکننده مدام تشویقم میکرد و در گذر از آن دوران سخت، کمکم میکرد.
بزرگترین مشکلی که در آن زمان با آن مواجه بودم این بود که آیا باید آزار و اذیت و شکنجهای را که برایم اتفاق افتاده بود (اگرچه شیطان موفق نشد) افشا کنم یا خیر. با این ترس دستوپنجه نرم میکردم که اگر شرارت را افشا کنم، عاملان تلافی میکنند و من تحت آزار و اذیت قرار میگیرم. اگر شیطان را فاش میکردم، آیا آنها نمیفهمیدند که من کامپیوتر دارم و میتوانم آنلاین شوم؟ با مطالعه آموزههای استاد، در پایان، جرئت پیدا کردم و اطلاعات را گزارش کردم.
این تجربه باعث شد متوجه شوم که اگرچه تصمیم گرفتم این لحظه از تاریخ را ثبت کنم، اما اینگونه نیست که فقط در پشت صحنه ماجراهای دیگران را ثبت کنم، بلکه ممکن است بهطور غیرمنتظرهای برای خودم نیز آنها روی دهند. چگونه باید با چیزهایی که درمورد آنها مینویسم روبرو شوم؟ چگونه باید انتخاب کنم؟ وقتی امنیتم به خطر میافتد، وقتی کاری که انجام میدهم با شکست مواجه میشود، وقتی کاری که انجام میدهم کمک به استاد در اصلاح فاست، اما در واقعیت، به نظر میرسد که این به آزار و اذیت من منجر شده است، آیا هنوز به استاد و دافا ایمان خواهم داشت، نظم و ترتیب نیروهای کهن را نفی خواهم کرد و به کارم ادامه خواهم داد؟
در پایان، روی یک چیز ثابتقدم بودم: من مرید دافا هستم، یک تزکیهکننده، بنابراین فقط ازطریق تمرین تزکیه راسخ و سختکوشانه میتوانم یک همکار خوب مینگهویی در چین باشم. فقط در این صورت است که میتوانم همهچیز را با افکار درست اداره کنم.
پس از افشای این شرارت، محیطم بهتدریج آرامتر شد. دوباره شروع به نوشتن مقالات تبادل تجربه برای مینگهویی کردم و در کنفرانسهای فای چین که هر سال توسط مینگهویی برگزار میشد شرکت میکردم. وقتی آن تجربیات را بهعنوان همکار مینگهویی در سالهای اولیه آزار و شکنجه به یاد میآوردم، صحنههای زیادی به خاطرم میآمد. گرچه در طول آن سالها سخت بود، اما توانستم پایدار بمانم. تحت نظم و ترتیبهای متفکرانه استاد، بسیاری از چیزها که غیرممکن به نظر میرسید بهطور معجزهآسایی انجام شد.
پس از بیش از دو دهه، حفظ وضعیت تزکیهای که در ابتدا داشتم برایم سخت است. اخیراً ناامید و دلسرد شدم و برای ارائه مقاله به کنفرانس فا انرژی لازم را نداشتم. استاد در خواب به من اشارهای دادند: استاد در کلاس درس روی سکو بودند و ما پایین نشسته بودیم. استاد از همه خواستند که سخنرانی کنند. فکر کردم: «واقعاً نمیدانم چه بگویم. فقط به دیگران گوش خواهم داد.» اما استاد از من خواستند که صحبت کنم. با شرمندگی بلند شدم...
از فرصت این کنفرانس آنلاین فا استفاده میکنم و تجربهام را بهعنوان همکار مینگهویی به یاد میآورم. همچنین امیدوارم بتوانم به وضعیتی که در زمان شروع تزکیه داشتم، برگردم. نمیدانم چگونه از استاد بهخاطر تمام کارهایی که برایم انجام دادهاند تشکر کنم. فقط میتوانم بهتر عمل کنم، تا انتها تزکیه کنم، و برای جبران زحمات استاد، کوشا باشم.
استاد، متشکرم!
تمرینکنندگانی که مرا در مسیر تزکیهام همراهی کردید، سپاسگزارم!
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همانطور که وبسایت مینگهویی گزارش کرده است، . . . ») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری، برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.