(Minghui.org) در سال ۲۰۱۶، به‌دلیل تمرین فالون دافا به‌مدت چهار سال بازداشت شدم و فرصت‌های زیادی را به‌منظور کمک به استاد برای نجات مردم از دست دادم. هر روز سخنرانی‌های استاد را ازبر می‌خواندم و به درون نگاه می‌کردم. دریافتم که وابستگی به شهوت و ذهنیت ترس شدید دارم که باعث می‌شد از مسیر تزکیه‌ام خارج شوم. می‌دانستم که باید این وابستگی‌ها را از بین ببرم و هر جا هستم مردم را نجات دهم.

فرصت‌های زیادی برای صحبت با مردم درباره فالون دافا در بازداشتگاه وجود داشت. مدیر را می‌شناختم، بنابراین درخواست کردم که در سلول انتقال حبس شوم. این سلول جایی است که بازداشت‌شدگان جدید در بدو ورود آنجا محبوس می‌شدند. از این طریق می‌توانستم حقیقت را برای افراد بیشتری روشن کنم.

هر روز صبح پس از اتمام تمرینات فالون دافا، فریاد می‌زدم: «فالون دافا خوب است!» هر روز این کار را انجام می‌دادم و بازداشت‌شدگان با من شروع به فریادزدن می‌کردند. نگهبانان به آن عادت کرده بودند و طوری رفتار می‌کردند که انگار چیزی نمی‌شنوند.

هر بار که یک بازداشتی جدید می‌آوردند، من مسئول ثبت‌نام آن‌ها بودم. بعد از اینکه چیزهای معمولی را به آن‌ها می‌گفتم، حقیقت را روشن می‌کردم و به آن‌ها پیشنهاد می‌دادم از حزب کمونیست چین (ح.‌ک‌.چ) و سازمان‌های جوانان آن خارج شوند.

تمام تلاشم را می‌کردم تا از بازداشت‌شدگان جدید مراقبت کنم و این جریان بنیان خوبی را برای نجات آن‌ها ایجاد کرد. معاون مدیر به تازه‌واردان می‌گفت: «تمرین‌کنندگان فالون دافا ویژگی‌های بسیار خوبی دارند. آن‌ها هرگز جروبحث نمی‌کنند. همه شما باید از آن‌ها یاد بگیرید.» اغلب اوقات چند زندانی دور من جمع می‌شدند و از من می‌خواستند که ماجراهایی درباره دافا برایشان تعریف کنم. درمورد ماهیت شیطانی ح.ک.چ و اینکه چگونه جیانگ زمین (رهبر سابق ح.ک.چ) دافا را مورد آزار و شکنجه قرار داد، به آن‌ها می‌گفتم. متوجه شدم اکثر افرادی که به بازداشتگاه آورده شده‌اند می‌خواهند درمورد دافا بشنوند تا فالون دافا را بهتر درک کنند.

برخی از بازداشت‌شدگان کم‌سن بودند. برای آن‌ها فقط نامه‌ای به‌منظور روشنگری حقیقت می‌نوشتم. می‌نوشتم: «فالون دافا یک تمرین بودیستی در سطح بالا است»، «در ذهن داشتن "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" به شما کمک می‌کند که ایمن بمانید»، و «حادثه خودسوزی تیان‌آنمن صحنه‌سازی شده بود.»

یکی از بازداشت‌شدگان به جرم سرقت دستگیر شده بود. وقتی تازه وارد بازداشتگاه شده بود، دچار درد سیاتیک بود و در راه رفتن مشکل داشت. حقیقت را به‌تفصیل برایش روشن کردم و درباره علت و معلول کارمایی به او گفتم. او هر روز اشعار استاد از هنگ یین را با من تکرار می‌کرد. گاهی عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را در ذهنش تکرار می‌کرد. وضعیت سلامتی او به‌تدریج بهبود یافت و دردش کمتر شد. به او گفتم: «اگر در قلبت ایمان داشته باشی، زیر پاهایت قدرت خواهی داشت.» او حرفم را تأیید کرد.

برای توضیح بهتر مسائل، نامه‌ای شش‌صفحه‌ای به مدیران اداره پلیس نوشتم. درمورد اینکه چگونه از مزایای تمرین دافا بهره‌مند شده‌ام، چگونه تزکیه کردم و اینکه هیچ مبنای قانونی‌ای برای آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان وجود ندارد، صحبت کردم. گفتم که هیچ قانونی وجود ندارد که تمرین فالون دافا را غیرقانونی بداند و من مرتکب جرمی نشده‌ام. همچنین اشاره کردم که فالون دافا توسط قانون اساسی و قوانین در چین محافظت می‌شود. درباره حقیقت «حادثه خودسوزی تیان‌آنمن» و «ادعای مرگ ۱۴۰۰ نفر» برایشان توضیح ‌دادم. درمورد وضعیت فعلی چین نوشتم و این اصل آسمانی که نیکی پاداش دریافت می‌کند و بدی مجازات می‌شود.

انگار حافظه‌ام باز می‌شد و می‌توانستم تمام مطالب روشنگری حقیقت را که قبلاً در وب‌سایت مینگهویی خوانده بودم، به یاد بیاورم. پس از پایان نوشتن نامه، چند نسخه دست‌نویس نیز تهیه کردم. یکی را به وکیلم و یکی را به دادستانی دادم و چند تا را برای خودم نگه داشتم. هر وقت یک زندانی جدید می‌آمد، به او می‌گفتم: «به دفاعیه‌ام نگاهی بینداز و ببین آیا می‌توانی راهنمایی‌ام کنی.» از این روش به‌عنوان راهی به‌منظور کمک به آن‌ها برای درک حقیقت استفاده می‌کردم.

نامه‌ام جامع بود و تجربه شخصی‌ام را شرح می‌داد، بنابراین بسیار قانع‌کننده بود. یکی از زندانیان نگران پسر نافرمانش بود. او پس از خواندن نامه‌ام گفت: «فالون دافا می‌تواند مردم را تغییر دهد. خیلی معجزه‌آساست. وقتی آزاد شدم از پسرم می‌خواهم فالون دافا را تمرین کند.»

به‌خاطر تبلیغ فالون دافا ازطریق نامه‌، گزارش شدم. مدیر عصبانی شد و می‌خواست آن را پاره کند. گفتم: «این دفاعیه‌ام است.» از رئیس یک بخش خواستم به من کمک کند و او با مدیر صحبت و تأیید کرد که این واقعاً یک دفاعیه است. مدت‌ها پیش حقیقت را برای رئیس این بخش روشن کرده بودم. به همین ترتیب، نامه‌ام به ایفای نقش خود ادامه داد. زمانی که مرا به زندان بردند، نگهبانان نامه‌ها را نگه داشتند، با این ادعا که آن‌ها را «به‌طور موقت برایم نگه می‌دارند.»

نجات موجودات ذی‌شعور در شغل جدیدم

به‌دلیل آزار و شکنجه، شغلم را از دست دادم. می‌خواستم شغلی جدید پیدا کنم تا هم درآمد ثابتی داشته باشم، هم برای نجات مردم وقت داشته باشم. با هماهنگی نیک‌خواهانه استاد، یک مدرسه آموزش فعالیت‌های فوق‌برنامه پیدا کردم. حدود ۳۰ سال پیش با صاحبش آشنا شده بودم. حقیقت را برایش روشن کرده بودم و او حرف‌های مرا پذیرفت.

صاحب مدرسه برای کلاس مبتدی به‌منظور آموزش گو (یک بازی تخته‌ای باستانی چینی)، نیاز فوری به معلم داشت. صاحب مدرسه چند روز مرا زیر نظر داشت. او احساس کرد شخصیت من خوب است و مرا استخدام کرد. دستمزدم زیاد نبود، اما وقت آزاد زیادم برای انجام سه کار عالی بود.

کمتر از یک هفته بعد، یک شرکت طراحی پیشنهاد رسمی با حقوق بالاتر برایم ارسال کرد، اما وقت آزاد زیادی نداشتم. گرچه کار طراحی را دوست داشتم، اما زمان زیادی برای انجام سه کار نداشتم. بنابراین آن پیشنهاد را رد کردم.

بعد از مدتی، حقوقم افزایش یافت. خانواده‌ام برایم بسیار خوشحال بودند، زیرا گرچه نزدیک به بازنشستگی بودم، موقعیت شغلی خوبی پیدا کردم. از استاد بسیار سپاسگزارم، و همچنین مصمم هستم که این فرصت برای تزکیۀ خوب خودم و روشنگری حقیقت به‌منظور نجات مردم در آن محیط را گرامی بدارم.

درمورد درآمدم سخت نمی‌گرفتم و آنچه را صاحب مدرسه به من پیشنهاد می‌داد می‌پذیرفتم. درعین‌حال در محل کار، تمام تلاشم را می‌کردم و مدام به این فکر می‌کردم که چگونه می‌توانم روش تدریسم را بهبود ببخشم. می‌دانستم که خوب انجام دادن شغلم در محل کار، بخشی از یک فرد خوب بودن است، و این رویکرد محیط مساعدی را برای اعتباربخشی به فا نیز ایجاد می‌کند.

معمولاً آخر هفته‌ها به دانش‌آموزان درس می‌دادم و سپس در روزهای هفته، برای یک ساعت به مهدکودک می‌رفتم. گو یک بازی سنتی است و ایده‌ام این بود که در روند آموزش بازی گو به آن‌ها، کمکشان کنم به ارزش‌های سنتی برگردند و کمکشان کنم اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را درک کنند.

همه دانش‌آموزان را اعضای خانواده خودم می‌دانستم که باید نجاتشان می‌دادم. احساس می‌کردم همه آن‌ها فرشته‌های کوچکی از آسمان هستند. وقتی به بچه‌ها درس می‌دادم خیلی حواسم جمع بود و صبور بودم. پدر و مادرها عملکرد مرا می‌دیدند و خوشحال می‌شدند و همین بنیانی را ایجاد کرد تا بتوانم حقیقت را برایشان روشن کنم.

در فاصله بین کلاس‌ها، راه‌هایی پیدا می‌کردم که بتوانم با والدین یک به یک صحبت کنم و به آن‌ها کمک کنم ح.ک.چ را ترک کنند. وقتی والدین بعد از کلاس، برای بردن بچه‌هایشان می‌آمدند، گاهی می‌توانستم با آن‌ها صحبت کنم. والدین شاهد رشد و بهبودهایی در رفتار فرزندان خود بودند، بنابراین وقتی درمورد وضعیت بد چین صحبت می‌کردم، بلافاصله با آنچه می‌گفتم ارتباط برقرار می‌کردند. کمک به آن‌ها برای خروج از حزب کار سختی نبود.

یک بار بعد از کلاس، با پدری صحبت کردم. او به من گفت که در صنعت ساخت‌وساز در شهر شنژن فعالیت می‌کند، اما به‌دلیل کووید نمی‌تواند به آنجا برگردد. درباره علل همه بلایا و جنبه تاریک ح.ک.چ به او گفتم و سپس درباره فالون دافا صحبت کردم. به او کمک کردم حزب را ترک کند و یک درایو فلش با اطلاعات بیشتر به او دادم تا درباره آن بخواند. او گفت که گفتگو با من برایش بسیار آموزنده و جالب بود و چیزهایی یاد گرفت که در گذشته هرگز درمورد آن‌ها نشنیده بود.

حقیقت را برای بچه‌های بزرگ‌تر روشن می‌کردم و از آن‌ها می‌خواستم از سازمان‌های جوانان ح.ک.چ خارج شوند. درخصوص کوچک‌ترها، ابتدا به آن‌ها می‌گفتم که شخص خوبی باشند. برای مثال، از دختر کوچکی پرسیدم: «آیا درباره حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری چیزی می‌دانی؟»

او پاسخ داد: «برخی پیام‌ها را دیده‌ام که روی پول چاپ شده‌اند.» «مادرم به من گفت که فالون دافا خوب نیست.»

با جدیت به او گفتم: «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است. آیا نمی‌خواهی کودکی صمیمی، مهربان و بردبار باشی؟»

او با قاطعیت پاسخ داد: «بله، می‌خواهم!»

ادامه دادم: «افراد بد دروغ سر هم می‌کنند، زیرا به فالون دافا حسادت می‌کنند. تمرین‌کنندگان فالون دافا از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کنند تا افراد خوبی باشند.» سپس به او کمک کردم پیشگامان جوان را ترک کند.

این همچنین نشان داد که اسکناس‌هایی که عبارات روشنگری حقیقت و سایر مطالب دافا رویشان چاپ شده بسیار مهم است. بسیاری از کودکان آن‌ها را می‌خوانند و وقتی در آینده، حقیقت را برایشان روشن کنیم بسیار کمک می‌کند. پس از درک اهمیت مطالب دافا، در خانه‌ام یک محل تولید مطالب راه‌اندازی کردم.

یک روز صاحب مدرسه متوجه شد که من قبلاً محکوم شده‌ام و گفت که طبق «قانون ورزش» و «قانون آموزش‌وپرورش» مجرمان محکوم نمی‌توانند به کودکان آموزش دهند. نامه روشنگری حقیقتی را که برای دادستانی نوشته بودم همراه با حقایق قانونی و حقوقی مربوطه به او نشان دادم. او فهمید و گفت: «فالون دافا یک فرقه نیست. تمرین‌کنندگان فالون دافا با سایر افراد متفاوت هستند. شما می‌توانید اینجا تدریس کنید.»

باید دائماً خودم را اصلاح کنم و افراد بیشتری را نجات دهم. نسبت به خودم سختگیرتر خواهم بود، وابستگی‌ها را رها، و مطابق انتظارات استاد زندگی خواهم کرد، تا شایسته لطف نجات‌بخش ایشان باشم.