(Minghui.org) در سال 2020 شروع به تمرین فالون دافا کردم. اگرچه زمان نسبتاً کوتاهی است، اما احساس می‌کنم که دچار تحول کاملی شده‌ام. به‌عنوان یک مرد جوان، هیچ هدفی در زندگی نداشتم - درعوض روی رقابت برای کسب شهرت و ثروت تمرکز می‌کردم. پس از شروع تمرین فالون دافا، معنای واقعی زندگی را یافتم و سعی کردم از اصول جهان، «حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری» پیروی کنم. توانستم به‌تدریج بسیاری از عادات، رفتارها و ذهنیت‌های بد خود را اصلاح کنم. از استاد به‌خاطر نیک‌خواهی‌شان در کمک به تغییرم بی‌نهایت سپاسگزارم.

رهاکردن الحاد

از کودکی عمیقاً و کورکورانه به علم اعتقاد داشتم و به وجود موجودات الهی باور نداشتم. حتی با وجود تماشای برخی از سریال‌های تلویزیونی، مانند سفر به غرب و مراسم اعطای مقام به خدایان، باور داشتم که آنها تخیلی هستند. فکر نمی‌کردم بهشت وجود داشته باشد، زیرا سفینه‌های فضایی به آسمان سفر کردند و فضانوردان بهشت را ندیدند. همچنین باور نداشتم که «اعمال خوب پاداش می‌گیرد و اعمال بد مجازات خواهند شد» و معتقد بودم که همه چیز تصادفی رخ داده است. همیشه احساس می‌کردم که فقط از طریق مبارزه و رقابت می‌توانم چیزی را که به دنبالش هستم پیدا کنم، و فکر نمی‌کردم درخصوص کسب سود ناشی از انجام کارهای بد، اشکالی وجود داشته باشد.

هم در مدرسه و هم در خانه به من آموختند که مطیع باشم و از دستورات معلمان و والدین پیروی کنم. وقتی اطاعت نمی‌کردم تنبیه می‌شدم. احساس می‌کردم تنها دلیل عدم تخطی از قوانین و آسیب نرساندن به دیگران این است که از تنبیه‌شدن خودداری کنم. هرگز نمی‌فهمیدم چرا از من انتظار می‌رود که قوانین را رعایت کنم. همچنین به‌خاطر اینکه اعتقادی به وجود موجودات خدایی نداشتم، وقتی کسی ناظر کارهایم نبود، کارهای بدی مانند کپی‌کردن تکالیف دیگران، تقلب در امتحانات، سرقت پول از پدر و مادرم برای رفتن به کافی‌نت برای بازی‌کردن، رفتن به کارخانه‌ها برای انجام شیطنت، فحش‌دادن به دیگران و غیره انجام می‌دادم. اکنون که به آن فکر می‌کنم، در آن زمان کارمای زیادی جمع کردم.

همسرم از کودکی شروع به تمرین فالون دافا کرد. وقتی برای اولین بار با هم آشنا شدیم، احساس کردم که با دیگران بسیار مهربان، بردبار و باملاحظه است. وقتی با هم در رابطه بودیم، هر بار که با هم اختلاف پیدا می‌کردیم، او همیشه اول گامی به عقب برمی‌داشت. از طرف دیگر، از دوره جوانی همیشه با دیگران زیاد دعوا می‌کردم و حتی اگر مرتکب اشتباه می‌شدم باز هم به مشاجره ادامه می‌دادم. بنابراین، با او، هر بار می‌توانستم برنده هر بحثی باشم. همیشه فکر می‌کردم از او باهوش‌ترم.

بعد از اینکه به خارج از کشور رفتیم، او کم‌کم حقیقت را برای من روشن کرد. وقتی به بی‌خدایی اشاره کرد، گفتم: «هیچ موجود خدایی وجود ندارد. تحقیقات علمی هرگز این را کشف نکرده است. همه این‌ها خرافات هستند.» او گفت: «اگر ابزاری برای تشخیص وجود چیزی وجود نداشته باشد، آیا اثبات می‌کند آن وجود ندارد؟ آیا وجود یک شی به این بستگی دارد که آیا ابزار تشخیص آن اختراع شده است یا خیر؟ حرفی برای گفتن نداشتم و نمی‌توانستم با او بحث کنم، زیرا آنچه می‌گفت کاملاً منطقی بود.

درواقع، آیا قبل از اختراع میکروسکوپ هنوز مولکول‌ها و اتم‌ها وجود نداشتند؟ چیزهای زیادی وجود دارد که چشم انسان نمی‌تواند ببیند. بسیاری از چیزهایی که می‌دانیم فقط به این دلیل وجود دارند که ابزارهایی وجود دارند که می‌توانند آنها را شناسایی کنند. اما آیا آن ابزارها نیز توسط انسان اختراع نشدند؟ اگر چیزی شناسایی نشده باشد، آیا می‌توانیم با اطمینان بگوییم که وجود ندارد؟ کم‌کم درباره الحاد دچار تردید شدم.

در آن زمان، اگرچه به‌تدریج با برخی از حقایق درباره دافا آشنا شدم و از حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) کناره‌گیری کردم، هنوز درک خوبی از اینکه چرا مردم فالون دافا را تمرین می‌کنند، نداشتم. فقط احساس می‌کردم که شبیه انجام مدیتیشن در بودیسم است که در آن زمان واقعاً نمی‌توانستم آن را بپذیرم. همسرم اغلب برایم جوآن فالون را می‌خواند، و به‌تدریج متوجه شدم که بسیاری از چیزها در کتاب حقیقت هستند، و درواقع می‌توانند معیارهای اخلاقی مردم را بهبود بخشند.

در دوران تحصیلات تکمیلی‌ام با مشکلات زیادی روبرو شدم و در پایان سال 2019 با استادم درگیری شدیدی داشتم. ازآنجاکه استاد راهنمایم برای مدتی طولانی در فرهنگ ح.ک.چ غوطه‌ور بود، وقتی منافع او را تحت‌تأثیر قرار دادم، مرا تهدید کرد. و از انواع راه‌ها برای مخالفت با من استفاده کرد. دوران بسیار دردناکی برایم بود. هر روز، تمام شب را بیدار می‌ماندم و به این فکر می‌کردم که چگونه این مشکلات را حل کنم. همه چیزهایی را که براساس تجربیات گذشته‌ام در جامعه عادی یاد گرفتم، امتحان کردم، مانند اعمال نفوذ در پشت صحنه، اما هیچ چیز جواب نداد.

در طی این مدت، همسرم به خواندن جوآن فالون برایم ادامه داد. او سعی کرد قلبم را با اصول فا باز کند و به من گفت که بیش از حد به شهرت و ثروت وابسته نباشم و باید آنها را رها کنم. او گفت یک ضرب‌المثل قدیمی چینی می‌گوید: «وقتی فرد یک قدم به عقب برمی‌دارد، همه چیز گشوده می‌شود» و اگر چیزی متعلق به من باشد، هرگز آن را از دست نمی‌دهم. اگر چیزی به من تعلق نداشته باشد، ازدست‌دادن آن ممکن است چیز بدی نباشد. کم‌کم شروع به تغییر افکارم کردم. سعی کردم این چیزها را کنار بگذارم و از روش‌های مردم عادی مانند فریب دیگران برای مقابله با مشکلات دست کشیدم. همچنین در دانشگاه با استادان ارتباط برقرار کردم. بعد از انجام این کار، ناگهان احساس آرامش بیشتری کردم. به نظر می‌رسید مشکلات و فشار روانی‌ام تمام شده بود و همه چیز شروع به تغییر کرد. استادان مرا درک و سعی کردند با برقراری ارتباط با استاد راهنمایم به من کمک کنند.

از این طریق، ناگهان متوجه شدم که برخی از مفاهیمی که در جامعه عادی به آن اعتقاد داشتم، خوب نیستند. این‌ها شامل سخنانی از ح.‌ک.‌چ می‌شدند: «مردم وقتی بیش از حد مهربان هستند توسط دیگران فریب می‌خورند»، «به دیگران کاملاً اعتماد نکنید یا همه چیز را به آنها نگویید. بعلاوه 70 درصد را به خودتان اختصاص دهید» و «کسی نباید فکر آسیب‌رساندن به دیگران را داشته باشد، بلکه باید قلب محافظت از دیگران را نیز داشته باشد» و غیره. برعکس، وقتی از اصول حقیقت،نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کنیم و دیگران را در اولویت قرار می‌دهیم، ممکن است چیزی را در ظاهر از دست بدهیم، اما درواقع می‌تواند مسئله را به‌طور اساسی حل کند. با فکرکردن به شیوه زندگی از تمدن هزاران ساله چین، متوجه می‌شویم که آن شخصیت‌های تاریخی با زیرک‌بودن به موفقیت نرسیدند و آن افراد حیله‌گر ممکن بود برای مدتی موفق باشند، اما درنهایت به آنها با تحقیر نگاه می‌شد.

با همسرم شروع به خواندن جوآن فالون کردم. پس از خواندن آن برای اولین بار، متوجه شدم که نگاهم به زندگی به‌کلی تغییر کرده است و به وجود موجودات الهی باور پیدا کردم. با نگاهی به بسیاری از چیزهایی که تجربه کردم، متوجه شدم که انسان‌ها واقعاً بسیار ناتوان هستند، و بنابراین بسیاری از چیزها از خواسته‌های مردم پیروی نمی‌کنند، زیرا درواقع، همه چیز براساس نظم و ترتیباتی است که توسط موجودات الهی انجام شده است. به‌عنوان مثال، گاهی اوقات شخص تمام تلاش خود را می‌کند تا چیزی را برنامه‌ریزی کند، اما آنچه در واقعیت اتفاق می‌افتد با آنچه او برنامه‌ریزی کرده است کاملاً متفاوت است. گاهی اوقات کاملاً آماده نیست، اما همه چیز به‌خوبی به پایان می‌رسد. گاهی اوقات انسان فکر می‌کند که ضررهای زیادی متحمل خواهد شد، اما در واقعیت هیچ اتفاقی نمی‌افتد. اما، هنگامی که فکر می‌کند که هیچ چیز نمی‌تواند اشتباه باشد، ناگهان با مشکلات زیادی روبرو می‌شود. دریافتم که بسیاری از تصوراتم در گذشته اشتباه بوده است. وقتی از طرز تفکر علمی استفاده می‌کنیم، خیلی چیزها قابل توضیح نیستند.

به اصطلاح توانایی‌های ماوراء‌طبیعی توسط جامعه علمی به رسمیت شناخته شده است، اما نمی‌توان آن‌ها را از طریق علم توضیح داد. اما آن‌ها در ادیان و حتی در جامعه عادی بشری وجود دارند. بنابراین وجود موجودات الهی خرافه نیست. کتاب جوآن فالون - کتاب اصلی فالون دافا - چگونگی وجود موجودات خدایی، بُعدهای دیگر و محدودیت‌های علم مدرن را توضیح می‌دهد. همانطور که به خواندن جوآن فالون ادامه می‌دادم، احساس کردم که حقیقت موجود در جوآن فالون بسیار بیشتر از هر کتاب دیگری است که خوانده‌ام. از طریق آن یاد گرفتم که علم واقعی چیست، هدف زندگی چیست، چگونه با افراد دیگر تعامل صحیح داشته باشم و غیره.

همانطور که تزکیه‌ام پیشرفت می‌کرد، به‌تدریج درک عمیق‌تری از وجود موجودات خدایی به دست آوردم، و فهمیدم که تنها با پیروی از الزامات دافا برای بهبود شین‌شینگ و تزکیه واقعی‌ خودم، می‌توانم با ویژگی‌های بالاترین سطح جهان همگون شوم، و به سطح بعدی صعود کنم. زندگی‌ام اکنون هدفی دارد و همچنین می‌توانم کارها را در جامعه عادی بهتر انجام دهم. از نیک‌خواهی استاد عمیقاً سپاسگزارم.

شناخت دروغ‌های کمونیسم

از کودکی علاوه‌بر بی‌خدایی، نظریه‌های مختلف ح‌.ک.‌چ شیطانی نیز به من القا شده بود. در مدارس، مجبور بودیم دائماً «مطالعات نظریه سیاسی» را طی کنیم. خودم را مجبور می‌کردم که به کمونیسم باور داشته باشم. حتی به ح.‌ک.‌چ شیطانی پیوستم و سوگند زهرآلودی را خوردم بدون اینکه متوجه اهمیت آن باشم. نمی‌توانستم بین ح‌.ک.‌چ و چین تمایز قائل شوم. فکر می‌کردم که میهن‌پرستی معادل دوست داشتن ح.ک.چ است. از دروغ‌های ح.‌ک‌.چ بسیار مسموم شدم.

ح‌.ک.‌چ همیشه مدافع این بوده که مردم در غرب توسط سرمایه‌داری غربی مورد استثمار و سرکوب قرار می‌گیرند و شکاف گسترده‌ای بین ثروتمندان و فقرا وجود دارد. اما بعد از اینکه برای تحصیل در خارج از کشور آمدم و چند سال در اینجا زندگی کردم، کم‌کم متوجه شدم که اصلاً درست نیست. بسیاری از مردم اینجا هشت ساعت در روز، پنج روز در هفته کار می‌کنند، درحالی‌که تعطیلات دولتی و همچنین ده‌ها روز مرخصی با حقوق دارند. سرپرستان به‌ندرت از آن‌ها درخواست اضافه‌کاری می‌کنند، زیرا طبق قانون، اضافه کاری باید بیشتر از دستمزد عادی آنها باشد. بنابراین کارفرمایان به جز موارد اضطراری حاضر به پرداخت هزینه اضافه‌کاری به کارکنان نیستند. با سطح حقوق و مزایای معمولی، اکثر مردم می‌توانند بدون نگرانی درباره وسایل ضروری زندگی، راحت زندگی کنند.

در مقابل، حدود نیمی از مردم چین کمتر از 1000 یوان در ماه درآمد دارند و چه یک شرکت دولتی باشد یا خصوصی، انجام اضافه کاری بدون دریافت حقوق برای اضافه‌کاری بسیار رایج است. این واقعاً باعث شد ببینم که چه کسی در واقع استثمار و ظلم می‌کند. اما ازآنجاکه ح‌.ک.‌چ شرور همیشه از این بهانه استفاده می‌کند که چین کشوری درحال توسعه با انباشت سرمایه اندک است تا فساد مقامات بلندپایه را بپوشاند، هنوز متوجۀ همه دروغ‌های ح.‌ک.‌چ نشده بودم.

تا زمانی که همسرم مرا به خواندن «نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست» و «هدف نهایی کمونیسم» تشویق کرد، سرانجام فهمیدم که کمونیسم واقعاً چیست. مبتکر آن، کارل مارکس، در واقع یک شیطان‌پرست بود. در کتاب مقدس، شیطان به‌عنوان یک اهریمن توصیف شده است، و مارکس یکی از اعضای ایلومیناتی بود که گروهی شیطان‌پرست بودند.

در ابتدای مانیفست حزب کمونیست، او نوشت: «شبحی- شبح کمونیسم - اروپا را فرا گرفته است.» این شیطان بود که می‌خواست بر همه بشریت حکومت کند. مارکس از انقلاب‌های خشونت‌آمیز و «شکست دشمنان طبقاتی» حمایت می‌کرد. این‌ها همه راه‌هایی بودند که انسان‌ها یکدیگر را بکشند. در انقلاب ننگین فرهنگی که در چین روی داد، رهبر ح‌.ک.‌چ در آن زمان از نظریه‌های مارکس استفاده کرد و روش انقلاب خشونت‌آمیز را برای ریشه‌کن کردن «دشمنان طبقاتی» در مقیاس وسیع در چین اتخاذ کرد. اما چه کسی دشمنان طبقاتی را تعریف کرد؟ معیار فقط براساس پیروی هر کسی از رهبر بود. هرکسی به سخنان او گوش می‌داد دوست و هر که گوش نمی‌داد دشمن بود. حتی زمانی که آن دسته از مقامات عالی‌رتبه نظامی که سهم زیادی در جنگ داشتند، به او پیشنهاداتی ارائه دادند، آن‌ها را به‌عنوان دشمنان طبقاتی معرفی کردند. در نتیجۀ این انقلاب خشونت‌آمیز، فرهنگ باشکوه 5000 ساله چین از بین رفت.

اقتصاد چین به قهقرا رفت و بسیاری از مردم بی‌گناه کشته شدند. همین امر درخصوص اصلاحات ارضی که در دهه 1950 در چین انجام شد نیز صادق بود. آن مالکان همه به‌عنوان دشمنان طبقاتی برچسب خوردند و بسیاری کشته شدند. اما آیا این واقعاً درست بود؟ پدربزرگم ملاک بود. او نیاز داشت غلاتی را که کشاورزان پرورش می‌دادند مدیریت کرده و برای فروش آن‌ها برنامه‌ریزی کند. سرش بسیار شلوغ بود و باید هر روز خیلی سخت کار می‌کرد. همیشه حقوق کشاورزان را به‌طور کامل و به‌موقع پرداخت می‌کرد. اما به گفته ح‌.ک‌.چ، مالکان در خانه تریاک می‌کشیدند و هیچ‌وقت کاری انجام نمی‌دادند. تصور کنید اگر همه مالکان چنین بودند، چگونه این همه دوره پررونق در تاریخ چین وجود داشت؟ وقتی به‌دقت درباره این‌ها فکر می‌کنیم، می‌توانیم بگوییم که تمام تئوری‌های مورد حمایت کمونیسم دروغ است.

علاوه‌بر این، تفاوت بزرگ دیگری بین سرمایه‌داری و کمونیسم وجود دارد. در جامعه سرمایه‌داری اروپا، چیزهای مربوط به پول معمولاً شفاف هستند، مانند حقوق و نرخ مالیات کارگران و کل جمع‌آوری مالیات دولت‌ها. اما، در چین، همه این‌ها پنهان است.

در کمونیسم، در ظاهر از مالکیت عمومی صحبت می‌شود، گویی طبقه کارگر مالک تمام دارایی‌ها است. اما در واقع تمام پول در دست مقامات عالیرتبه ح‌.ک‌.چ است. اکثر کارگران کارخانه در چین حداقل 6 روز در هفته و 12 ساعت در روز کار می‌کنند. اگر آن‌ها در غرب زندگی می‌کردند، کاملاً ثروتمند بودند. اما در چین، به‌خاطر اینکه این ارزش‌ها به‌اصطلاح «مالکیت عمومی» هستند، این کارگران درآمد بسیار کمی دارند. در یک شرکت دولتی در چین، مدیران همه از مقامات عالیرتبه ح.‌ک.‌چ هستند و می‌توانند هر طور که بخواهند پول خرج کرده و بازپرداخت کنند. این پول همه از کارِ آن کارگران کم‌درآمد می‌آید.

بدیهی است که مفاهیم کمونیسم که توسط مارکس تأسیس شده بود به سادگی به هم مرتبط بودند. ازآنجاکه مالکیت عمومی ثروت شفافی نیست، هیچ‌کسی ثروت را با مردم عادی تقسیم نخواهد کرد و تمام ثروت در جیب مقامات عالیرتبه کمونیست خواهد بود.

جنبش‌های گذشته چین، مانند «جهش بزرگ به جلو» و «کمون مردم» نیز ثابت کردند که پس از اینکه مردم شروع به یکسان‌سازی ثروت کردند، بسیاری از مردم سعی می‌کنند تا حد امکان کمتر کار کنند درحالی‌که تا حد ممکن درخواست داشته باشند. نتیجه این شد که بسیاری از مردم در این جنبش‌ها از گرسنگی مردند. در دوره شوروی روسیه نیز همین اتفاق افتاد.

مثال‌های زیاد دیگر نیز وجود دارد. اکنون ماهیت شیطانی کمونیسم را درک کرده‌ام و مفاهیم آن را در ذهنم از بین برده‌ام. اما در سرزمین اصلی چین و حتی سایر نقاط جهان، هنوز افراد بسیار زیادی هستند که فریب دروغ‌های کمونیسم را می‌خورند. ما باید سخت تلاش کنیم تا حقیقت را روشن کنیم و این نیز فرصت بزرگی است که استاد به ما داده است تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهیم و تقوای عظیم خود را تثبیت کنیم.

ازبین‌بردن عادت‌های نادرست

پس از شروع تمرین فالون دافا، توانستم بسیاری از عادات و تصورات بد خود را از بین ببرم. بسیار آسان‌گیر شدم و افکارم آرام و راحت هستند. رابطه‌ام با اقوام و دوستان بسیار بهتر شده است - همه این‌ها به لطف تزکیه در دافا است.

واضح‌ترین تغییر، خلق و خوی من است. در گذشته تصورات غلط زیادی داشتم. به‌عنوان مثال، همیشه احساس می‌کردم که یک مرد باید خلق و خوی بدی داشته باشد و به اشتباه معتقد بودم که مردبودن یعنی داشتن ویژگی‌های قوی و بدخلقی. قبلاً خلق و خوی بسیار بدی داشتم و به‌خاطر مسائل بسیار بی‌اهمیت عصبانی می‌شدم. وقتی با چیزهایی مواجه می‌شدم که مطابق میلم پیش نمی‌رفت، اگر ناشی از دیگران بود، آن‌ها را سرزنش کرده و به‌ندرت سازش می‌کردم. اگر خودم مشکل را ایجاد می‌کردم، باز هم شاکی بودم و نمی‌دانستم که چرا اینقدر بدشانس بودم. هرگز به این فکر نمی‌کردم که چه اشتباهی انجام دادم که باعث این مشکل شد. اغلب از دست همسرم عصبانی می‌شدم و حتی جلوی پدر و مادرش عصبانی می‌شدم. همسرم هر بار به هر شکل ممکن مرا تحمل می‌کرد و حتی گاهی پیشقدم می‌شد که عذرخواهی کند. با اینکه همیشه احساس می‌کردم همسرم آدم بسیار مهربانی است، اما هیچ‌وقت احساس نمی‌کردم که تقصیر من است.

پس از اینکه دافا را تمرین کردم و آموزش استاد درباره داشتن قلبی با بردباری عظیم را در جوآن فالون خواندم، متوجه شدم که یک مرد واقعی بودن به معنای بد‌خلقی داشتن نیست، بلکه برعکس، نشان دادن بردباری عظیم است. استاد هن شین را برای ما مثال زدند. او هنگامی که توسط یک اوباش محلی مورد توهین قرار گرفت، توانست بر خلق و خوی خود مسلط شود و با شمشیرش مرد اوباش را نکشت. یک مرد واقعی باید چنین باشد. کسانی که می‌توانند به «وقتی به او حمله می‌شود تلافی نکند و هنگامی که به او توهین می‌شود، جواب ندهد.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون) دست یابند و از نیک‌خواهی و مهربانی خود برای تأثیرگذاری و کمک به دیگران استفاده کنند، کسانی هستند که به نتایج بزرگی دست خواهند یافت.

یک ضرب‌المثل قدیمی چینی می‌گوید: «وقتی یک فرد عادی تحقیر می‌شود، شمشیر خود را برای جنگیدن بیرون می‌کشد.» فردی عادی مانند این، فقط یک مرد عادی در تمام عمرش خواهد بود و مقدر شده است که هیچ کاری انجام ندهد. علاوه بر هن شین، داستان‌های بسیاری دیگر از شخصیت‌های بزرگ در تاریخ چین وجود داشتند که بردباری زیادی از خود نشان می‌دادند، مانند گو جیان، لیو بنگ، لیو بی، لیان پو، و لین شیانگرو و غیره. همه آن‌ها به ما می‌گویند که افراد موفق ابتدا باید بدانند که چگونه متواضع و بردبار باشند و خلق و خوی خود را کنترل کنند.

بنابراین سعی کردم به خلاص‌شدن از بد‌خلقی‌ام توجه کنم. وقتی با هر چیزی روبرو می‌شدم که به دلخواه من نبود، به‌جای سرزنش دیگران، ابتدا به این فکر می‌کردم که آیا من مقصر هستم یا نه، و تمام تلاشم را می‌کردم که همانطور که استاد به ما گفته بود به درون خود نگاه کنم. اگر واقعاً کار اشتباهی انجام نمی‌دادم و تقصیر شخص دیگری بود، سعی می‌‌کردم به دیگران هم توجه داشته باشم و موضوع را ساده ببینم.

پس از بیش از دو سال تزکیه، به‌تدریج توانستم روحیۀ نیک‌خواهانه و آرامی را حفظ کنم. دیگر مثل قبل به راحتی تحریک نمی‌شوم. همسرم می‌گوید خلق و خوی من عمیقاً تغییر کرده است. در گذشته، وقتی درباره موضوعی با هم اختلاف نظر داشتیم، همیشه اول عصبانی می‌شدم و او را متهم کرده یا اصرار می‌کردم که به حرف‌های من گوش دهد. اکنون می‌توانم با آرامش با او صحبت کنم و به دیدگاه او احترام بگذارم. علاوه‌بر این، هنگام مواجهه با مسائل غیرمنتظره، مانند خرابی ماشین، تأخیر قطار، باران و برف و غیره، دیگر شکایت نمی‌کردم، اما فهمیدم که این کارمای خودم بود که استاد در سطوح مختلف قرار دادند تا به من کمک کنند شین‌شینگم را بهبود بخشم. درنتیجه، من نیز احساس سبکی و آرامش داشتم. واقعاً می‌خواهم از استاد و دافا تشکر کنم که به من اجازه دادند چنین تحول زیبایی داشته باشم.

تمرین دافا همچنین به من این امکان را داد که به‌تدریج از طلب منفعت شخصی خلاص شوم. در گذشته به منافع و سود شخصی بسیار وابسته بودم و همیشه ذهنیت طماعی داشتم. صرف‌نظر از اینکه پول یا چیزها مال من بود یا نه، اگر فرصت داشتم، همیشه برای به دست آوردن آن‌ها تلاش می‌کردم. چنین قلبی خیلی کثیف بود، اما فکر می‌کردم باهوش هستم. وقتی بچه بودم، از کیف پول پدر و مادرم پول می‌دزدیدم تا برای بازی به کافی‌نت بروم. به آن‌ها دروغ می‌گفتم که مدرسه از ما خواسته که پول کتاب را بپردازیم و سپس پول را برای خودم خرج می‌کردم. وقتی به دانشگاه رفتم، هر وقت چیزی مجانی بود، تمام تلاشم را می‌کردم که تا جایی که می‌توانم آن را به دست آورم، طوری که انگار اگر از آن امتیاز بهره‌مند نشوم، ضرر بزرگی را متحمل می‌شوم. زمانی که در مقطع کارشناسی ارشد کار می‌کردم، اغلب از بودجه عمومی برای تأمین هزینه‌های سفر و غذا استفاده می‌کردم. اگر تزکیه را شروع نمی‌کردم، در سال‌های آینده به ایجاد این همه بدهی کارمایی ادامه می‌دادم.

به‌تدریج سعی کردم وسواس پول و منافع شخصی‌ام را کنار بگذارم. سعی کردم این حالت ذهنی را داشته باشم که بگذارم همه چیز به‌طور طبیعی اتفاق بیفتد و مسیری را که استاد ترتیب دادند را دنبال کنم و در عین حال شین‌شینگم را بهبود بخشم و خودم را تزکیه کنم. همچنین، تمام تلاشم را کردم که چیزی را که نباید برای خودم بگیرم، نگیرم و سود و منافع شخصی را بی‌اهمیت بدانم. نتیجه این می‌شود که درواقع چیزهای مادی را لزوماً از دست نمی‌دهم، اما قلبم آرام‌تر می‌شود و بهتر می‌خوابم. دیگر درخصوص هیچ چیز وسواس ندارم.

در مسیر تزکیه، هنوز جنبه های زیادی وجود دارد که باید آنها را بهبود بخشم. اگرچه دو سال و نیم زمان زیادی نیست، اما دستخوش تغییرات بزرگی هم در جسم و هم در ذهنم شده‌ام. مخصوصاً هنگام برخورد با تعارض‌ها، بیشتر باملاحظه رفتار می‌کنم. آرام‌تر و فکرم بازتر شده‌ام. سپاسگزارم استاد که مسیر واقعاً درستی را به من نشان دادید. به تزکیه بیشتر و بیشتر با پشتکار ادامه خواهم داد و در همه جنبه‌ها بهتر عمل خواهم کرد.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.