(Minghui.org) من با هدف درمان یک بیماری جدی، تمرین فالون دافا را شروع کردم. مدتی پس از اینکه شروع به خواندن جوآن فالون کردم، به این جمله برخورد کردم:

«... به‌عنوان يک تمرين‌كننده نبايد وقتی مورد حمله قرار ‌گرفتيد تلافی کنيد» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

احساس کردم دستیابی به این هدف غیرممکن است و می‌خواستم تسلیم شوم. مجموعه پنجم تمرینات را فقط نیم ساعت انجام دادم و سپس آنقدر خسته شدم که خوابم برد. وقتی چشمانم را باز کردم، دیگر سحر شده بود. سه سال بود که به این خوبی نخوابیده بودم.

در آن زمان فقط به این فکر می‌کردم که «فرد خوبی باشم و با سختکوشی تمرین کنم.» دوست داشتم فقط هر شب راحت بخوابم. مطالب روشنگری حقیقت را شبانه بین خانه‌های روستائیان توزیع، و تصور می‌کردم همین‌که از استانداردهای یک تمرین‌کننده پیروی کنم کافی است. استاد مهربان همچنان بدنم را پاکسازی کردند و سلامتی‌ام را بازیافتم.

این در اوج آزار و شکنجه فالون دافا به‌دست حزب کمونیست چین (ح‌.ک.چ) رخ داد و من به‌تنهایی دافا را تمرین می‌کردم. فقط به انجام تمرینات توجه داشتم و اهمیت مطالعه فا را درک نمی‌کردم. همچنین نمی‌دانستم که چگونه تزکیه‌ام را در اولویت قرار دهم و روزهایم را به کشاورزی، آشپزی و رفتن به سر کار می‌گذراندم. بعداً مجبور شدم از نوه‌هایم مراقبت کنم. به‌تدریج غرق جامعه عادی بشری شدم و رفتارهایم در تضاد با آموزه‌های دافا بود.

در سال 2019 وزن زیادی از دست دادم، احساس سرگیجه و در تمام بدنم درد داشتم. برای ماساژ پوست سرم، به یک مرکز خدمات فیزیوتراپی مراجعه کردم. پس از درمان، دیدم تار شد و گه‌گاه از هوش می‌رفتم. دچار تپش قلب شدم و گلو و چشمانم به‌طرزی باورنکردنی خشک شده بود. بدنم ضعیف شده بود و دچار لرزش می‌شد. انگار یک ماده وحشتناک و نامرئی احاطه‌اش کرده بود که باعث می‌شد کنترلم را از دست بدهم. مدام فکر خودکشی به ذهنم می‌آمد. نمی‌توانستم غذا بخورم و مدام مایع خونی سیاه ترشی بالا می‌آوردم. سرگیجه و ضعف نیز داشتم.

درکم از فا ضعیف بود، بنابراین سعی نمی‌کردم با استفاده از اصول فا، راهی برای خروج از این مخمصه پیدا کنم. درعوض به رژیم ورزشی متوسل شدم. علائمم کاهش می‌یافت و دوباره تشدید می‌شد. وقتی درد تحمل‌ناپذیر شد به بیمارستان رفتم. بررسی تشخیصی کامل بدن چیزی نشان نداد و پزشکان درنهایت مرا متقاعد کردند که بیمارستان را ترک کنم. سپس مدتی برای تسکین علائم به برخی از داروهای چینی روی آوردم، اما مشکلم بعد از چند روز دوباره عود کرد.

در طول این روند، آموزه‌های استاد اغلب در ذهنم ظاهر می‌شد. یک روز ناگهان متوجه شدم: «آیا استاد تلاش نمی‌کنند مرا روشن کنند؟ من مریض نیستم، پس چرا دارو مصرف می‌کنم؟ من تمرین‌کننده دافا هستم، و تمرین‌کنندگان دافا بیمار نمی‌شوند. می‌خواهم خودم را یک تزکیه‌کننده بدانم، می‌خواهم تزکیه کنم!»

پیوستن به جلسات مطالعه گروهی فا، تزکیه حقیقی با نهایت جدیت

پس از مدتی به جلسات مطالعه گروهی فا در نزدیکی خانه پسرم ملحق شدم. چون قبلاً با سایر تمرین‌کنندگان ملاقات نکرده بودم، فکر می‌کردم سطح تزکیه‌ام قابل‌قبول است، اما کمی بعد احساس شرمندگی کردم. گاهی یک حرف یا عمل ساده ازسوی این هم‌تمرین‌کنندگان کافی بود تا باعث شود احساس شرمندگی کنم.

قبل از تمرین دافا، رابطه بدی با مادرشوهرم داشتم. پس از یادگیری دافا می‌دانستم که رابطه ضعیف ما از بدهی‌های کارمایی گذشته ناشی می‌شود، گرچه فقط به‌صورت سطحی با آن برخورد می‌کردم و مشکل را در قلبم حل‌وفصل نمی‌کردم. یک روز نظر یکی از هم‌تمرین‌کنندگان را شنیدم: «نگران نباش. حتی اگر کسی حاضر نباشد از مادرشوهرم مراقبت کند، تمام آنچه را که دارم با او شریک می‌شوم، حتی اگر آن یک کاسه برنج باشد.» این جمله ساده و فداکارانه خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد.

سپس شروع کردم افکار و اعمالم را فعالانه تغییر دهم، رنجشی را که از مادرشوهرم به دل داشتم رها کردم و محبت و انجام وظایف نسبت به والدین را جایگزینش کردم. از مادرشوهرم دعوت کردم که با ما زندگی کند. ازآنجاکه شوهرم فرزند بسیار خوبی برای مادرش است، سعی کردم به او گوش کنم و دنباله‌رو او باشم. من فردی خودمحور و سرکش بودم، اما ذهنم بازتر شد و یاد گرفتم ظرفیتم را برای سازگاری با دیگران بالا ببرم. همچنین شروع کردم به مراقبت بیشتر از شوهرم و محبت بیشتر به او.

از این تجربه، وابستگی‌های زیادی را کشف کردم، ازجمله رنجش، شهوت، انتقام‌جویی، منافع‌طلبی، تنگ‌نظری، خودخواهی و غیره. گرچه احساس می‌کردم فردی خسته‌ام که می‌خواهد از نردبانی شیب‌دار بالا برود، اما مصمم بودم از آموزه‌های استاد پیروی کنم و بدون توجه به مشکلات، در تزکیه پیشرفت کنم.

آموختم که چگونه براساس اصول فا درونم را جستجو و افکار درستم را تقویت کنم. ازطریق مطالعه گروهی فا و گوش دادن به مقالات تبادل تجربه، به‌تدریج الزامات تمرین تزکیه را درک کردم و شروع کردم آن‌ها را در زندگی روزمره‌ام به کار گیرم.

یکی از هم‌تمرین‌کنندگان از رنج شدید خود هنگام شکنجه در زندان گفت. او همچنان که به تعالیم دافا پایبند بود، با وجود درد، در ایمانش به استاد و فا ثابت‌قدم ماند. ایمانش شیطان را به‌شدت تکان داد و قدرت افکار درست او را نشان داد.

تمرین‌کننده دیگری درباره آزار و شکنجه و خوراندن اجباری در زندان صحبت کرد تا حدی که دهانش به‌شدت خونریزی کرد، اما او تسلیم خواسته‌های شیطان نشد، و به حمایت از یک هم‌تمرین‌کننده ادامه داد. افکار درست و محکم این تمرین‌کنندگان، ازخودگذشتگی و قدرت ایمان در مواجهه با مرگ، قلبم را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد.

در مقایسه با تجربیات آن‌ها، کارمای بیماری من نسبتاً جزئی به‌نظر می‌رسید. عهد کردم که بر ترسم از مرگ غلبه کنم، این نظم و ترتیب نیروهای کهن را رد کنم، و به‌طور عادی زندگی کنم و به استاد و فا ایمان داشته باشم.

غذا خوردن را از سر گرفتم و دیگر بالا نمی‌آوردم، گرچه کمی احساس ناراحتی داشتم. کم‌کم توانایی غذا خوردن عادی را به دست آوردم. درحالی‌که هفت تا هشت ماه نمی‌توانستم غذا بخورم، بیش از 20 کیلوگرم (44 پوند) وزن از دست داده بودم. اکنون با 55 کیلوگرم (121 پوند) وزن، کم‌کم به وزن اولیه‌ام برمی‌گردم.

ادغام در بدن واحد و تزکیه در دوره اصلاح فا

هم‌تمرین‌کنندگان به من کمک کردند مجموعه کاملی از آموزه‌های جمع‌آوری‌شده استاد را درباره این کلمه جمع‌آوری کنم، به من در تصحیح کلمات موجود در کتاب‌ها کمک کردند، و حتی کمک کردند رایانه‌ام را تنظیم کنم تا بتوانم به مقالات تبادل تجربه از وب‌سایت مینگهویی دسترسی داشته باشم و آن‌ها را دانلود کنم. همچنین یاد گرفتم که چگونه اسامی افرادی را که می‌خواهند از ح‌.ک‌.چ خارج شوند، به‌طور رسمی ارسال کنم. مایلم مراتب قدردانی خود را به‌خاطر کمک‌های فداکارانه‌شان ابراز کنم.

ازطریق جلسات مطالعه فا، بحث‌های تبادل تجربه، و گوش دادن به مقالات تبادل تجربه مینگهویی، به درک واضح‌تری از اصول فا دست یافتم و اینکه چطور درونم را جستجو کنم و مسائل مختلف در زندگی را به‌عنوان فرصت‌هایی برای بهبود خصوصیات اخلاقی‌ام درنظر بگیرم. شروع کردم افکار و اعمالم را با فا ارزیابی کنم و هرگونه اشتباهم را اصلاح کنم. با وجود کوتاهی کردن‌هایم، مصمم هستم معایبم را برطرف و با پشتکار تزکیه کنم.

در گذشته، روشنگری حقیقتم را به اقوام، دوستان و آشنایان نزدیک محدود می‌کردم. گاهی از روستاهای اطراف دیدن می‌کردم تا مطالبی را برای روشنگری حقیقت پخش کنم، برچسب‌ها را بچسبانم، بنرها را آویزان کنم یا با اسپری شعار بنویسم. پس از دیدن هم‌تمرین‌کنندگان در گروه مطالعه فا که حقیقت را به‌صورت رو در رو روشن می‌کردند، مشتاق شدم خودم هم به همان صورت عمل کنم. استاد باید عزمم را دیده باشند و ترتیبی داده باشند که با یک تمرین‌کننده زن مشتاق، کوشا و مسن‌تر ملاقات کنم که نحوه انجام کارها را به من نشان داد. من خجالتی و درونگرا بودم، باید یاد می‌گرفتم گفت‌وگو با غریبه‌ها را آغاز کنم، درحالی‌که وابستگی‌هایم به غرور و ترس را از بین ببرم.

در ابتدا در میان افرادی که سعی می‌کردم به آن‌ها نزدیک شوم گزینشی عمل می‌کردم، اما به‌تدریج در صحبت کردن با هر کسی در خیابان مهارت پیدا کردم. به یاد دارم که اولین بار سعی کردم حقایق را در یک سوپرمارکت روشن کنم. به‌محض دیدن انبوه جمعیت مشتریان، قلبم از ترس به تپش افتاد. با حضور این‌همه جمعیت نمی‌دانستم چگونه می‌توانم به آن‌ها نزدیک شوم تا حقایق را روشن کنم. هم‌تمرین‌کنندگان با موفقیت این کار را انجام می‌دادند، بنابراین بر ترسم غلبه و سعی کردم به مردم نزدیک شوم. دو نفری که به‌سمتشان رفتم از پذیرش حرفم امتناع کردند. یکی از خانم‌ها حتی سروصدا به پا کرد و توجه کارکنان سوپرمارکت را به خود جلب کرد. نترسیدم و قبل از رفتن، با آرامش از او خداحافظی کردم.

متوجه شدم که بی‌حوصلگی‌ام مانع تلاش‌هایم شده است. در مواجهه با سوپرمارکت شلوغ، میل به کمک به همه آن‌ها برای خروج از ح.‌ک.‌چ به‌سرعت به سراغم آمد. اما با گذشت زمان، بینش و تجربه زیادی به دست آوردم. مهربانی می‌تواند یک میدان انرژی ایجاد کند که عدم تعادل را اصلاح می‌کند و درعین‌حال بر نگرش افراد تأثیر می‌گذارد و آن را تغییر می‌دهد. این نیک‌خواهی نسبت به دیگران قابل‌احساس است، و مردم بارها سخنان مرا پذیرفته‌اند و صمیمانه تشکر کرده‌اند.

ادغام در گروه و خوب تزکیه کردن

گروه تمرین‌کنندگان ما هر روز ساعت 3 صبح تمرینات را انجام می‌دهند، چهار بار در روز افکار درست می‌فرستند، هر روز صبح حقیقت را برای موجودات ذی‌شعور روشن می‌کنند و هر بعدازظهر فا را مطالعه می‌کنند. این گروه بیش از ده سال است که به این برنامه پایبند بوده است، که به من انگیزه داد تا عقب نمانم و بهتر عمل کنم.

من به چیزهای کوچک در زندگی روزمره توجه می‌کنم و مطمئن می‌شوم که هر فکرم عاری از خودخواهی باشد. در گذشته، سعی می‌کردم در هر مکانی که ‌خرید می‌کنم، چند تومان تخفیف بگیرم. اکنون پول خرد همراهم می‌برم و سعی می‌کنم تا حد امکان تمام مبلغ را پرداخت کنم، زیرا کسب درآمد برای این فروشندگان نیز آسان نیست. دیگر کنترل پس‌انداز خانواده‌ام را ندارم و مخارجمان آشکار است.

خانه ما محیط خوبی برای تزکیه و ارتقاء سطح است. یک بار عروسم در حضور من شروع به سرزنش پسرم کرد و من خونسردی‌ام را حفظ کردم. در فرصتی دیگر، از بازدید از زادگاهم برگشته بودم و متوجه شدم که حوله‌ها و صندلم را بیرون انداخته‌اند. حتی در آن زمان هم آرامشم را حفظ کردم. رابطه ما در‌حال‌حاضر بهبود یافته است. عروسم دیگر مرا «مامان» صدا می‌کند، و حتی در زمان غذا خوردن مرا صدا می‌زند.

استاد مرا از اعماق جهنم نجات دادند، دستم را گرفتند و زندگی جدیدی به من بخشیدند. مصمم هستم از آموزه‌های استاد پیروی کنم، سه کار را به‌خوبی انجام دهم، و خودم را واقعاً تزکیه کنم.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.