(Minghui.org) در دسامبر1995، در مسیرم به محل کار برای شیفت عصر با یکی از آشنایان برخورد کردم که از من خواست کتابی را به دست یکی از همکارانم برسانم. ازآنجاکه شغلم نگهداری و تعمیر تجهیزات بود، پس از آنکه شیفت آن شب را تحویل گرفتم، تجهیزات را در کارگاه بررسی کردم تا مطمئن شوم که همهچیز در حالت عادی است. سپس کار دیگری برای انجام دادن نداشتم.
من مطالعه را دوست دارم، بنابراین از همکارم خواستم قبل از اینکه کتاب را به او بدهم، آن را به من قرض بدهد تا بخوانم. او گفت: «مشکلی نیست. آن درواقع برای پدرم است. برای مدتی به خانه نمیروم، زیرا در جای دیگری زندگی میکنم، بنابراین ابتدا تو آن را بخوان.»
بسته را باز کردم و نسخهای از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را دیدم. نمیدانستم این کتاب درباره چیست؟ وقتی نگاهی به آن انداختم، متوجه شدم که نمیتوانم رهایش کنم؛ درباره چیزهای زیادی صحبت میکرد که در کتابهای دیگر پیدا نمیشد.
یاد گرفتم که ما انسانها همه از سطوح بالا به زمین سقوط کردیم، زیرا مطابق استانداردهای سطوح بالا نبودیم؛ ما سطح به سطح پایین آمدیم و درنهایت به سطح مردم عادی رسیدیم. آموختم که اصول این جهان «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» است و تمرین فالون دافا میتواند به درمان بیماریها و حفظ تندرستی کمک کند، و همچنین به فرد اجازه میدهد تا سطح بالایی تزکیه کند و خود را از دردِ تولد، پیری، بیماری و مرگ رهایی بخشد. آموختم که بازگشت به سرشت اصلی خود، هدف واقعی انسان بودن است.
شگفتزده شدم. کتاب را سریع نمیخواندم، چون نمیخواستم کلمهای را از دست بدهم. طی آن هفته آن را دو بار خواندم، اما بهنظر میرسید که نمیتوانم همه مطالب را به ذهن بسپارم؛ بسیار گسترده و عمیق بود. واقعاً میخواستم نسخهای از جوآن فالون را داشته باشم تا بتوانم هر زمان که خواستم آن را بخوانم. شخصی را که از من خواسته بود کتاب را به دست همکارم برسانم پیدا کردم و از او خواستم نسخهای از آن را برایم بخرد. او موافقت کرد. بعداً متوجه شدم که مادرش دستیار محل تمرین است و در یکی از مجموعه سخنرانیهای نٌهروزه استاد حضور داشته است.
کارخانه ما شرکتی دولتی با بیش از 1000 کارمند بود. در مارس1996، اتحادیه کارگریِ کارخانه ما ترتیبی داد که علاقهمندان به چیگونگ، فالون دافا را یاد بگیرند. من نیز ثبتنام و شرکت کردم. بعد از شرکت در این کلاس نهروزه، تفکرم دستخوش تغییرات عظیمی شد. صبحها تمرینات را با هم انجام میدادیم و عصرها فا را با هم مطالعه میکردیم. بعد از مطالعه، درباره آنچه خوانده بودیم بحث و تبادلنظر میکردیم و تجربیات خود را به اشتراک میگذاشتیم. آنچه را که میفهمیدیم با هم مقایسه میکردیم تا ببینیم در کجاها خوب عمل نکردهایم و در چه زمینههایی باید رشد کنیم. بسیاری از ما رفتارهایی را تشخیص میدادیم که با فا مطابقت نداشتند، و بهتدریج رشد کردیم. همه ما برخی از عادات بد خود را ترک کردیم، مانند سیگار کشیدن، نوشیدن الکل، جویدن دانه بِتِل، بازی ورق و قمار. همچنین بیماریهایمان خیلی سریع بهبود یافت.
در آن زمان، افراد بیشتر و بیشتری در کارخانه ما کمکم شروع به مطالعه آموزههای فالون دافا کردند که دیدگاه معنوی خوبی به آنها داد. کارکنان دیدند آنهایی که فالون دافا را یاد گرفتند، شینشینگ و معیارهای اخلاقی خود را بهسرعت بهبود بخشیدند. فالون دافا مانند چشمه زلالی بود که کثیفی قلب مردم را میشست. برخی از آنها چیزهایی را که از کارخانه به خانه برده بودند پس آوردند. قبلاً سر کار تنبلی میکردند، اما حالا نه دیر میآمدند و نه زود میرفتند. در آن زمان، فالون دافا داغترین موضوع موردبحث در کارخانه بود. زن و شوهرها با هم در هماهنگی زندگی میکردند. هرکسی که بیمار بود پس از تمرین فالون دافا بهبود مییافت و روابط بین مادرشوهرها و عروسها بهتر میشد.
در آن زمان هر آپارتمان در ساختمان مسکونی ما کنتور برقی نصب کرده بود و بسیاری از مردم برای کاهش مبلغ قبض برق خود، کنتورها را دستکاری میکردند. این بدان معناست که وقتی کنتورخوان در پایان ماه کنتور را بررسی کرد، رقم کنتور نشان میداد که برخی از برق استفاده نکردهاند و مصرف برق برخی خانوادههای پرجمعیت را نیز کم نشان میداد؛ انواعواقسام مشکلات ظاهر میشد. برخی صراحتاً میگفتند: «دزدی برق بد نیست، همه این کار را میکنند. اگر این کار را نکنم، پول از دست خواهم داد.» این رازی آشکار بود. مدیریت کارخانه در مورد آن میدانست، اما آنها کاری دربارهاش انجام نمیدادند. گاهی وانمود میکردند که آن را بررسی میکنند، اما درنهایت چیزی تغییر نمیکرد.
درخصوص خودم، من همین روند را دنبال میکردم، کنتور برق را دستکاری میکردم و چند یوان در ماه پرداخت میکردم. اما سعی میکردم در مصرف برق صرفهجویی کنم، بنابراین احساس میکردم بهتر از دیگران هستم. بااینحال پس از خواندن سخنرانیهای فا، چند شب نتوانستم بخوابم؛ احساس گناه میکردم. احساس میکردم مطابق استانداردهای یک تمرینکننده نیستم و اشتباه کردهام. ما تمرینکنندگان پس از تبادلنظر با هم، تصمیم گرفتیم بهتر عمل کنیم. بنابراین تعدادی از ما به بخش اداری رفتند و درخواست کردند که قبوض برق خود را پرداخت کنند و کنتورهای برقشان را اصلاح کردند. من آنقدر خجالت میکشیدم که نمیخواستم بروم و بدهیام را بپردازم، اما کنتور را به حالت عادی برگرداندم و دیگر به دزدی برق ادامه ندادم.
چیز دیگری بود که ذهن مرا درگیر کرده بود. من برقکار بودم و مولتیمتر شخصی خودم را میخواستم. در آن زمان هیچکس نمیخواست با پول خودش یک مولتیمتر بخرد و همه بهدنبال راههایی برای حفظ کنتور عمومی بودند. من میخواستم بازنشسته شوم، بنابراین میخواستم برای راحتی خودم یک مولتیمتر تهیه کنم.
در یک تعطیلات آخر هفته، مولتیمتر مشترک گروهم را برای استفاده به خانه بردم. قرار بود دوشنبه بعد آن را برگردانم، اما وقتی دوشنبه به سر کار برگشتم، بسیاری از کابینتهای ابزار شخصی بهزور باز شده بود. درواقع کابینتهای ابزار اغلب بهزور باز میشدند و ابزارها اغلب به سرقت میرفتند. ما آن را به سرپرستان خود گزارش میکردیم، اما آنها نمیتوانستند مشکل را حل کنند و همه ما به آن عادت کرده بودیم. برخی از ابزارهای عمومی و میلههای مسی دزدیده شده بودند. سپس گفتم که مولتیمتر هم دزدیده شده است. همه آن را باور کردند، بنابراین مولتیمتر را برای خودم برداشتم.
پس از یادگیری فالون دافا، متوجه شدم که این اشتباه است و طبق استانداردهای یک تمرینکننده نیست. ما حقیقت، نیکخواهی و بردباری را تمرین میکنیم تا شینشینگ خود را رشد دهیم. چه مقدار تقوا از دست خواهم داد و چقدر کارمایم افزایش خواهد یافت؟ بنابراین تصمیم گرفتم مولتیمتر را برگردانم، اما از ترس اینکه اعضای گروه مرا دست بیندازند، هنوز کمی خجالت میکشیدم، بنابراین چند روزی آن را به تعویق انداختم.
در آن زمان درحال مطالعه سخنرانی چهارم جوآن فالون بودم که ناگهان متوجه شدم چرا مولتیمتر را نگه داشتهام. آن را به سرپرست دادم و حقیقت را برایش توضیح دادم. ازآنجاکه بسیاری از افراد در کارخانه ما فالون دافا را مطالعه میکردند، افراد بیشتری کارهای خوب انجام میدادند. سرپرست گفت: «خیلی خوب است که فالون دافا را تمرین میکنید.» او مولتیمتر را به من پس داد و گفت: «هنوز در اختیار تو است. اگر آن را پیش خودت نگه داری، احساس بهتری دارم.»
سخت کار میکردم و هیچ شکایتی نمیکردم. همیشه بعد از ساعت کاری، شب یا روز در دسترس بودم. هرگز شکایت نمیکردم، گرچه مبلغی بابت اضافهکاری پرداخت نمیشد. هرکسی که در محل کار به مشکلی برخورد میکرد و نمیتوانست حلش کند، دوست داشت با من تماس بگیرد، بنابراین وقتی به سن بازنشستگی رسیدم، قبل از اینکه مدیر کارگاه از من بخواهد به سر کار برگردم، فقط سه روز مرخصی داشتم. سه سال دیگر کار کردم. بعداً بهدلایل مختلف ازجمله مدیریت ضعیف کارخانه، کاهش تعداد کارمندان ضروری شد، به همین دلیل همراه آنها بازنشسته شدم.
من فقط دو مثال کوچک آوردم از اینکه وقتی تمرین فالون دافا را یاد گرفتم چگونه در همان ابتدا معیارهای اخلاقیام بهبود یافت. در آن زمان، میلیونها تمرینکننده فالون دافا در سراسر کشور وجود داشت و همه آنها از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی میکردند. این درست است که افراد خوب و مهربان از این دست در سراسر کشور یافت میشدند. فالون دافا برای جامعه مفید است و به کسی آسیب نمیرساند.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود