(Minghui.org) آن شون، هماهنگ‌کننده محلی، دچار علائم شدید کارمای بیماری شد. متعاقباً همه به خانه او رفتند تا افکار درست بفرستند و به او کمک کنند وابستگی‌هایش را پیدا کند. همه این‌ها خیلی طبیعی به‌نظر می‌رسید. در تمام این سال‌ها از این طریق به تمرین‌کنندگان کمک کرده‌ایم بر محنت‌ کارمای بیماری غلبه کنند.

من هم یک روز به خانه آن شون رفتم تا با فرستادن افکار درست به او کمک کنم. وقتی رسیدم، خانه‌اش پر از جمعیت بود. حتی چند تمرین‌کننده هم از شهر آمده بودند. همه افکارشان را با آن شون در میان می‌گذاشتند و من نشستم تا آماده فرستادن افکار درست شوم. سپس تمرین‌کننده بین بین، مملو از خشم با چهره‌ای جدی ظاهر شد. همه مات‌ومبهوت و متعجب بودند که چرا او آمده است.

همه می‌دانستند که بین بین و آن شون پس از مشاجره درخصوص هماهنگی محلی و برخی مسائل دیگر دچار سوءتفاهمات جدی شدند. بنابراین هیچ‌کسی نمی‌دانست چرا او آنجاست یا قرار است چه‌کاری انجام دهد. همه بی‌سروصدا منتظر ماندیم.

بین بین نشست و با انگشت افراد مختلف را نشان گرفت و گفت: «چرا آن زمان آن کار را انجام دادی؟ کاری که او در آن زمان انجام داد اشتباه بود،» و غیره. او برای مدتی سروصدا کرد. همه حرف‌هایش را به خاطر نمی‌آورم، اما یادم می‌آید که ناگهان روی من متمرکز شد و به آن شون گفت: «چرا همیشه طرف او (به من اشاره ‌کرد) را می‌گیری. به نظرت او زیباست؟ من آنقدر هم بد نیستم؛ فقط کمی برنزه‌تر هستم.» همه شروع به خندیدن کردند. من مات‌ومبهوت بودم و نمی‌دانستم جریان چیست. بین بین ادامه داد و گفت: «بگذار بگویم، رابطه بین تو و او (اشاره به من) عادی نیست. باید بین شما دو نفر اتفاقی افتاده باشد.»

واقعاً غافلگیر شدم و گفتم: «خدای من، این را از کجا آوردی؟» چه افتضاحی. دو تمرین‌کننده‌ای که از شهر آمده بودند، گفتند: «درست است. و خیلی خوب گفتی!» تمرین‌کنندگان محلی که مرا می‌شناختند متحیر شدند. آن‌ها آن حرف‌ها را درست متوجه نمی‌شدند.

سپس آن شون رو به بین بین گفت: «بین بین، بگذار به تو بگویم...» او تازه می‌خواست توضیحی ارائه دهد که به آن شون گفتم: «نیازی به توضیح نیست. استاد قبلاً بیان کردند:

«اگر بشنوید که کسی می‌گوید می‌خواهید جرم وحشتناکی مرتکب شوید، فقط پی می‌برید آن جالب‌توجه است. (استاد می‌خندند) فکر خواهید کرد، "چطور می‌تواند امکان‌پذیر باشد؟" و به آن می‌خندید. اصلاً آن را جدی نمی‌گیرید. ازآنجاکه حتی آن فکر را ندارید، آن کلمات نمی‌توانند شما را لمس کنند.» («آموزش فای ارائه‌شده در کنفرانس فای سان‌فرانسیسکو 2014»، آموزش فا در کنفرانس جلد نهم)

بعد از آن هیچ‌کسی نمی‌دانست چه بگوید.

سپس تمرین‌کننده محلی، یینگ چی، به بین بین گفت: «بین ‌بین، به من گوش کن. تو پرسیدی که چرا آن شون طرف او را می‌گیرد. حرف‌هایت فقط نشان می‌دهد که به او حسادت می‌کنی.» وقتی تمرین‌کننده دان دی به یینگ چی گفت: «ساکت باش. بگذار بین بین حرفش را بزند.» یینگ چی به‌سختی صحبتش را تمام کرد.

سپس دان دی از من پرسید: «آن چی، آیا وابستگی‌هایی به میل و شهوت داری؟» مات‌ومبهوت بودم، اما گفتم: «بله. گرچه احساس می‌کنم در خلاص‌شدن از شر این وابستگی‌ها بسیار خوب عمل کرده‌ام، اما هنوز به‌طور کامل از آن‌ها خلاص نشده‌ام، زیرا دوست دارم به چیزهای زیبا نگاه کنم. دوست ندارم به چیزهای زشت نگاه کنم. حتی گل‌ها، دوست دارم فقط به گل‌های زیبا نگاه کنم، نه به گل‌های زشت.»

بین بین دوباره حرف‌های بیهوده‌اش را شروع کرد و پای دو تمرین‌کننده دیگر را به میان آورد. سعی کردم جلوی او را بگیرم، اما او حرف خود را زد، سپس بلند شد و آماده رفتن شد. آن شون به او گفت: «متشکرم!» من هم خیلی خوشحال شدم و بلند شدم تا بین بین را بدرقه کنم. از او سپاسگزار بودم که به من کمک کرد شین‌شینگم را بهبود ببخشم. تزکیه بسیار جالب است، شخص ممکن است با هر چیزی روبرو شود! واقعاً باورنکردنی بود! به یاد آوردم که استاد درباره تمایل هن شین برای تحمل خزیدن بین پاهای مرد دیگر صحبت کردند، و نیز از داستان‌های باستانی‌ای گفتند درباره بحث‌نکردنِ شخص هنگامی که درباره‌اش بدگویی می‌شود. بنابراین در آن زمان کاملاً آرام باقی ماندم. خوشحال بودم، چون فکر می‌کردم امتحان بزرگی را پشت سر گذاشته‌ام.

بعد از اینکه به خانه رسیدم، استاد با معجزه‌ای مرا تشویق کردند: تمرین‌کننده‌ای یک چاپگر نسبتاً جدید به من داد. گفت که مشکلی در آن وجود دارد، بنابراین دیگر نمی‌تواند از آن استفاده کند. از او خواستم که آن را برایم بیاورد تا ببینم آیا می‌توانم تعمیرش کنم یا خیر. وقتی آن را به خانه آوردم و امتحان کردم، چاپگر شروع به چاپ‌ کرد. اما پس از مدتی از کار افتاد و روی صفحه نمایشگر نوشته شد: «جوهر تمام شده است. یک کارتریج جوهر جدید قرار دهید.»

فکر کردم که دیگر کارتریج جوهر ندارم، بنابراین ابتدا باید وارد یک سایت فنی شوم تا راه‌حل دیگری را جستجو کنم. سپس فکر کردم: «وقتی برای انجام این کار ندارم، زیرا نیاز فوری به مطالب روشنگری حقیقت دارم. آیا دستگاه هنوز حافظه قبلی‌اش را حفظ می‌کند؟»

از چاپگر پرسیدم: «آیا هنوز حافظه اصلی‌ات را داری؟ بگذار به تو بگویم، چون در خانه من هستی باید تمام حافظه قبلی‌ات را پاک کنی. بیا شروع تازه‌ای داشته باشیم!» سپس چاپگر واقعاً شروع به کار کرد. صفحه نمایش «ازسرگیری، چاپ درحال انجام است» را نشان داد و سپس صداهای آشنا را شنیدم. واقعاً باورنکردنی بود!

معمولاً وقتی می‌خواهم چاپگر کارش را از سر بگیرد، قبل از نمایش منو، باید چند دکمه را روی صفحه نمایش فشار دهم و سپس باید در میان گزینه‌ها به پایین اسکرول کنم. همه‌چیز به زبان انگلیسی بود، که نمی‌دانستم چگونه آن را بخوانم، بنابراین فقط می‌توانستم راهنمای دستورالعمل را دنبال کنم و حروف را برای یافتن گزینه‌های صحیح مطابقت دهم. این واقعاً به تلاش زیادی نیاز دارد، اما آن روز مجبور نبودم کار زیادی انجام دهم. فقط به این فکر کردم که از آن بخواهم حافظه‌اش را پاک کند، و آن شروع به کار کرد. کاملاً غیرقابل‌باور بود کمی بعد از آن، نمایشگر دستگاه نشان داد که همه‌چیز آماده است. کاری را به آن محول کردم و آن بدون هیچ مشکلی شروع به چاپ کرد. واقعاً معجزه‌آسا بود!

می‌دانم که استاد مرا تشویق می‌کردند. استاد این معجزه را پس از قبولی در آزمون، به من نشان دادند.

چیزی که انتظارش را نداشتم این بود که آزمون هنوز تمام نشده بود. پس از اینکه برخی از افراد در آن روز از بین بین حمایت کردند، او شروع به بدترکردن اوضاع کرد و شایعاتی را بین سایر تمرین‌کنندگان پخش کرد. او در اظهاراتش، حرف‌های آن روزِ دان دی را تغییر داد و ادعا کرد که دان دی از هر دو ما خواست مقابل تصویر استاد به حقیقت موضوع اعتراف کنیم و هر دو ما قبول کردیم به آن اعتراف کنیم.

برخی از تمرین‌کنندگان حرف‌هایش را باور کردند و برخی از تمرین‌کنندگانِ کنجکاو حتی برای کسب اطلاعات بیشتر به گروه کوچک مطالعه فا آمدند، درحالی‌که درباره این موضوع با خود زمزمه می‌کردند. دیگر طاقت نیاوردم و به تمرین‌کننده‌ای که برای کسب اطلاعات بیشتر آمده بود حمله کردم. بر سر او فریاد زدم: «دهانت را ببند که شیطان از آن استفاده کرده است!» و به گریه افتادم.

بعد از اینکه به خانه رسیدم، احساس کردم اصلاً انرژی‌ای ندارم. شکست‌خورده روی تختم افتادم. همین‌طور گریه می‌کردم. هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند درد جانکاهی را که در قلبم داشتم توصیف کند. تمام روز را بدون خوردن غذا در تخت ماندم. فقط گریه‌ می‌کردم. به هنگام شب فکر کردم که نمی‌توانم این‌طور ادامه دهم. نمی‌توانستم فقط دراز بکشم، باید می‌ایستادم! خودم را مجبور کردم که بنشینم و برای پاکسازی خودم افکار درست بفرستم.

سپس آرام شدم و شروع کردم به‌طور جدی به درون نگاه کنم تا ببینم چه وابستگی‌هایی دارم. میل به شهوت وابستگی بنیادینی نبود. حسادت؟ بله، ازآنجاکه او به من حسادت می‌کند، من نیز باید به حسادت وابستگی داشته باشم. همیشه او را تحقیر می‌کردم، چون احساس می‌کردم همیشه غیرمنطقی صحبت می‌کند. همیشه به‌خاطر این موضوع به او به دیده تحقیر نگاه می‌کردم، بنابراین هرگز حرف‌هایش را جدی نمی‌گرفتم.

به همین دلیل بود که در مواجهه با حرف‌های آن روزش، توانستم آنقدر بی‌تفاوت و بی‌واکنش باشم. این بدان معنی بود که شین‌شینگم واقعاً بهبود نیافته است. درواقع تحقیر کردن او نیز حسادت است. بله، حسادت است. حسادت ترسناک است. می‌تواند تمرین‌کنندگان را وادار کند چنین کلمات بی‌رحمانه‌ای برای حمله به سایر تمرین‌کنندگان بیان کنند. این خیلی ترسناک است. نیروهای کهن از روی حسادت این آزار و اذیت بی‌سابقه را آغاز کردند! متوجه شدم: «نمی‌توانم این وابستگی را نگه دارم. باید افکار درست بفرستم تا از آن خلاص شوم!» بعد از آن احساس خیلی بهتری داشتم.

به جستجو ادامه دادم و نمی‌دانستم که چرا اینقدر غمگین هستم. آیا به این دلیل بود که بین بین درباره من شایعه‌پراکنی می‌کرد و همه حرف‌هایش را باور می‌کردند؟ این موضوع باعث شد که احساس کنم به‌شدت مورد بی‌انصافی قرار گرفته‌ام. چرا احساس می‌کردم با من اینقدر ناعادلانه رفتار شده است و چرا قلبم اینقدر آشفته شده بود؟ این کدام وابستگی را تحریک کرده بود؟ چرا بین بین چنین کرد؟ انگیزه نهایی او چه بود؟ برای ازبین‌بردن آبروی من! وای! بالاخره پیدایش کردم.

من وابستگی به شهرت دارم و این وضعیت باعث برانگیختن این وابستگی شد. همین بود که عذابم می‌داد. افکاری درست و قوی فرستادم: «من این وابستگی به شهرت را نمی‌خواهم. به غیر از دافا، هیچ‌چیز دیگری نمی‌خواهم. به‌غیر از استاد، از هیچ‌کسی کمک نمی‌خواهم.»

وقتی این فکر را از اعماق قلبم فرستادم، احساس کردم که آسمان روشن شده است. همه عناصر بد ازهم پاشیدند و بدون هیچ اثری ناپدید شدند. قلبم خیلی آرام بود و ذهن و بدنم بسیار آرام بودند. در آن لحظه، واقعاً سرشت شگفت‌انگیز تزکیه را تجربه کردم.

سپاسگزارم استاد! از صمیم قلب از استاد برای نجات نیک‌خواهانه‌شان متشکرم.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.