(Minghui.org) وقتی به دنیا آمدم، قابله به مادرم گفت که من زنده نخواهم ماند. الآن 82ساله هستم و زندگی‌ام عالی است. می‌خواهم با به‌اشتراک گذاشتن اینکه چگونه فالون دافا مرا نجات داده است، بیست‌وچهارمین روز جهانی فالون دافا را جشن بگیرم.

در بدو تولد، تقریباً مرده بودم

از خردسالی مادرم به من می‌گفت: «وقتی به دنیا آمدی خیلی بیمار بودی.» از خوردن می‌ترسیدم و هرگز اشتهای زیادی نداشتم. همیشه سرگیجه داشتم و برای نشستن، ایستادن یا بلند شدن مشکل داشتم. اغلب معده‌درد داشتم، بنابراین صرفاً در تخت دراز می‌کشیدم.

تا 9سالگی به مدرسه ابتدایی نرفتم و تعداد روزهای بیمار بودنم در سال به بیش از شش ماه می‌رسید.

وقتی بزرگ شدم، سرگیجه‌ام کمتر شد، اما درگیر معده‌درد شدید، خستگی عصبی، بی‌خوابی، شانه یخ‌زده، آلرژی بینی، التهاب اندام‌های تناسلی، عفونت مجاری ادراری و یبوست بودم. قدم 1.69 متر و وزنم کمتر از 50 کیلوگرم بود. همکارانم مرا «ساقه» صدا می‌زدند.

وقتی در 56سالگی بازنشسته شدم و بالاخره وقت پیدا کردم به پزشکان مراجعه کنم، نمی‌توانستم بدون کمک به بیمارستان بروم.

پرانرژی‌تر از همیشه

یک ماه پس از بازنشستگی، در نوامبر1997 به یک نمایشگاه خیابانی روبروی آپارتمانم رفتم. بانویی که لوازم آرایشی می‌فروخت به من نگاهی کرد و گفت: «شما بیمار به‌نظر می‌رسید. چرا یک چی‌گونگ را که بتواند کمکتان کند تمرین نمی‌کنید؟» وقتی درباره چی‌گونگ پرسیدم، او گفت: «فالون دافا.» نسخه‌ای از آموزه‌ها را از او خواستم، و او مرا به خانه یک تمرین‌کننده فالون دافا برد تا دو کتاب، جوآن فالون و راه بزرگ کمال معنوی را قرض بگیرم.

پس از خواندن جوآن فالون، تصمیم گرفتم اصول آموزش‌داده‌شده در این کتاب‌ها را تمرین و دنبال کنم. سخنان استاد در ذهنم ریشه دواند، به‌ویژه «يک پيامد خوب‌ يا بد از يک فكرِ آنی می‌آيد» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)، و «تزکیه‌کنندگان واقعی هیچ بیماری‌ای ندارند» («تشریح فا برای دستیاران فالون دافا در چانگ‌چون» در تشریح محتوای فالون دافا).

پس از اینکه حرکات تمرینات را از راه بزرگ کمال معنوی یاد گرفتم، به سایر تمرین‌کنندگان در محل تمرین پیوستم. شگفت‌انگیز بود! وقتی تمرینات را طبق دستورالعمل‌های استاد انجام می‌دادم، نسیمی را احساس می‌کردم و انرژی در درون بدنم موج می‌زد. دستانم که همیشه سرد بودند گرم می‌شدند.

پس از اینکه هر روز آموزه‌ها را می‌خواندم و تمرینات را انجام می‌دادم، تمام بیماری‌هایم ناپدید شدند. پس از یک ماه فهمیدم بهترین کاری که در زندگی‌ام انجام داده‌ام، تمرین فالون دافا بوده است.

بیش از 20 سال از آن زمان می‌گذرد و با حمایت استاد و اعتقاد راسخم به آموزه‌های دافا، هرگز به مراقبت‌های پزشکی نیاز نداشته‌ام. سالم بوده‌ام و در 80سالگی، از دوران جوانی‌ام پرانرژی‌تر هستم.

خانواده‌ام از تمرین من سود می‌برند

اعضای خانواده‌ام نیز از فالون دافا بهره برده‌اند، درحالی‌که در طول سال‌ها شاهد اتفاقات شگفت‌انگیزی بوده‌ام که برایشان رخ داده است. در اینجا چند مثال می‌آورم.

در خانواده من بی‌خوابی وجود داشت و یکی از خواهران کوچکم بدترین حالت بی‌خوابی را داشت. از وقتی در مدرسه راهنمایی بود بی‌خوابی‌اش شروع شد و اساساً توانایی خوابیدن را از دست داده بود. بعد از ازدواج، شوهرش هر روز او را ماساژ می‌داد، به این امید که بتواند دو ساعت بخوابد. او پس از بزرگ شدن پسرش، برای کسب درآمد بیشتر به‌منظور اینکه بتواند پسرش را به کالجی در خارج از کشور بفرستد یک گالری آثار هنری باز کرد. آنقدر ضعیف بود که مجبور بود کارها، ازجمله خواندن و امضا کردن اوراق، را نشسته انجام دهد.‌ اگر خیلی خسته می‌شد، به بیمارستان می‌رفت تا برای افزایش انرژی‌اش آمپولی بزند. به او پیشنهاد کردم فالون دافا را تمرین کند و او گفت: «می‌دانم که فالون دافا خوب است، اما نمی‌توانم آن را تمرین کنم. غیرممکن است که کسب‌وکاری را اداره کنیم و دروغ نگوییم.»

در سال 2004 بیمارستان، دیگر برای افزایش انرژی آمپول تزریق نکرد و خواهرم به شوهرش گفت که او را به خانه من بیاورد. مشتاقانه منتظر بود که به خانه‌اش بروم و تمرینات را به او آموزش دهم. در آن زمان حتی قدرت ایستادن نداشت، بنابراین به او یاد دادم که حرکات را در حالت نشسته انجام دهد. بعد از اینکه تمرینات را یاد گرفت، نوار موسیقی تمرین را به او دادم.

روز بعد با من تماس گرفت و گفت که کمی تمرینات را با نوار موسیقی انجام داده تا ببیند آیا حرکاتش با موسیقی مطابقت دارد یا خیر. وقتی به تختش رفت، به‌محض دراز کشیدن خوابش برد. صبح روز بعد با حسی از راحتی زیاد از خواب بیدار شد؛ چیزی که قبلاً هرگز تجربه‌اش نکرده بود. شوهرش زبانش بند آمده بود و از اینکه او برای خوابیدن نیازی به ماساژ نداشت متعجب بود. سابقاً خواهرم هرجا می‌خواست برود شوهرش مجبور بود او را ببرد. آن روز خواهرم به او گفت: «تو به کارهای خودت برس، من خودم به اداره کار می‌روم.»

خواهرم عصر با من تماس گرفت و گفت که چگونه با اتوبوس به اداره کار رفته و اصلاً احساس خستگی نمی‌کند. به خواهر کوچکمان نیز زنگ زد و با هم به خرید رفتند. سال‌ها بود که نمی‌توانست خودش برای خرید لباس‌هایش برود.

او تمرین‌کننده‌ای ثابت‌قدم شد. پس از شروع آزار و شکنجه، مطالب فالون دافا را آماده و توزیع می‌کرد و با مردم تماس می‌گرفت تا درباره آزار و شکنجه وحشیانه دافا به آن‌ها بگوید. او آشناهای زیادی داشت و به هر کسی که می‌رسید می‌گفت: «بیماری‌هایم بدون مصرف قرص درمان شد.» شوهرش، گرچه تمرین‌کننده نیست، به او کمک می‌کرد مطالب را آماده و توزیع و بنرها را آویزان کند.

زگیل‌های صورت عروسم ناپدید می‌شوند

پسرم در سال 2004 از خارج از کشور با من تماس گرفت و گفت که همسرش برای تعطیلات سال نو همراه فرزندانشان نزد من می‌آیند. از من خواست برای او جو بپزم تا زگیل‌های مسطح و زیاد روی صورتش کاهش یابد. او نمی توانست دارو بخورد، زیرا به نوزاد شیر می‌داد.

به‌دنبالشان به فرودگاه و سپس به خانه رفتیم. کتم را درآوردم و فقط پیراهنی نازک به تن داشتم، درحالی‌که بقیه هنوز لباس‌های گرم به تن داستند. عروسم پرسید که آیا سردم است، و من گفتم نه، چون فالون دافا را تمرین می‌کنم. او بدون تردید پرسید که آیا می‌تواند جوآن فالون را بخواند. صبح روز بعد تقریباً کتاب را تمام کرد و به من گفت: «مامان، این کتاب عالی است، شبیه آنچه ح.‌ک.‌چ در تبلیغاتش می‌گوید نیست.» بعداً به من گفت پس از اینکه به نوزادش شیر داد، برفک دهان نوزاد ناپدید شد. قبلاً مجبور بود بعد از شیر دادن به نوزاد، دارو در دهانش بریزد و آن روز هیچ برفکی ندید. وی می‌دانست دلیلش این است که کتاب را خوانده است و گفت: «مامان، لطفاً تمرینات را به من یاد بدهید.»

دو روز بعد صورتش قرمز و دچار خارش شد. از او خواستم که آن را به حال خود رها کند و گفتم: «این چیز خوبی است.» یک هفته گذشت و زگیل‌هایش ناپدید و پوستش صاف شد. او گفت: «سال‌هاست که پوستم این‌قدر صاف نبود» و با خانواده و دوستانش تماس گرفت تا درباره این ماجرا به آن‌ها بگوید.

پسرم برای امنیت من در طول آزار و شکنجه، خانه‌ای در محله‌ای دیگر خرید تا من و سایر تمرین‌کنندگان بتوانیم آموزش‌ها را در آنجا با هم مطالعه کنیم. در طول سال‌ها، همه تمرین‌کنندگان در امان ماندند.

نوه‌ام که گم شده بود، درست پشتم بود

نوه‌ام 11ماهه بود که پسرم او را نزد من گذاشت، زیرا هم او و هم همسرش در خارج از کشور کار می‌کردند. در طول روز که به مراکز خرید می‌رفتم تا درباره آزار و شکنجه فالون دافا به مردم بگویم، مجبور بودم او را با خودم ببرم.

وقتی 3ساله بود، او را به مرکز خرید بردم تا برایش لباس‌ بخرم. او را در یک مغازه اسباب‌بازی‌فروشی رها کردم تا با بچه صاحب مغازه بازی کند. بعداً صاحبش نتوانست او را پیدا کند. صاحبان بسیاری از مغازه‌ها و کارمندانشان به من کمک کردند تا او را پیدا کنم. ابتدا مضطرب نبودم، اما بعد از اینکه همه‌جا را گشتیم، وحشت کردم. به اطراف نگاهی کردم و زیر لب گفتم: «استاد کودک کجاست؟» سپس برگشتم و دیدم نوه‌ام آرام پشت سرم ایستاده است. با خوشحالی و تعجب او را بلند کردم، چون می‌دانستم استاد او را در امان نگه داشته‌اند!

روز بعد پسرم تلفنی به من گفت: «دیشب خواب دیدم که بچه گم شده است. وقتی از خواب بیدار شدم خیس عرق بودم.» می‌دانستم که استاد از نوه‌ام مراقبت کردند.

علائم بیماری پسرم بهبود می‌یابد

وقتی پاندمی در سال 2020 شروع شد، بسیاری از مشاغل به اجبار تعطیل شدند و رستوران پسرم نیز تعطیل شد. در ماه ژوئن با او تماس گرفتم. عروسم گفت که پسرم مریض است و گلودرد دارد. گفتم اگر عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خالصانه تکرار کند حالش خوب می‌شود. پسرم گفت: «من به هیچ‌یک از این‌ها اعتقاد ندارم، چگونه می‌توانم آن را خالصانه تکرار کنم؟»

صبح روز بعد، عروسم تماس گرفت و گفت که بعد از صحبت دیروزمان، علائم پسرم بدتر شد. هر کاری می‌کرد نمی‌توانست به‌راحتی و عادی نفس بکشد و نمی‌توانست بخوابد. او می‌ترسید که ممکن است نفس پسرم قطع شود. به او گفتم که در وب‌سایت مینگهویی بیانیه‌ای بدهد و از استاد عذرخواهی کند. او این مسئله را با پسرم در میان گذاشت و او موافقت کرد. آن‌ها چیزهایی را که پسرم در گذشته گفته یا انجام داده بود و به‌نوعی بی‌احترامی به استاد و فالون دافا محسوب می‌شد، به خاطر ‌آوردند و آن‌ها را در بیانیه‌ای رسمی نوشتند و آن را به مینگهویی ارسال کردند. به‌محض اینکه این کار را انجام دادند، پسرم توانست نفس بکشد و دیگر احساس بیماری نداشت. آن‌ها خوشحال شدند، زیرا می‌دانستند که استاد جان او را نجات داده‌اند.

از آن به بعد، پسرم و همسر و دخترش هر روز جوآن فالون را مطالعه می‌کنند و آن را از بر می‌خوانند و تمرین‌ها را انجام می‌دهند.

عروسم در سال 2022 به‌شدت بیمار شد. به‌قدری بیمار بود که نمی‌توانست جوآن فالون را بخواند. پسرم هر روز کتاب را برایش می‌خواند و به نیازهای روزانه‌اش رسیدگی می‌کرد. او طی دو هفته بهبود یافت.

با تمام معجزاتی که برای من، خانواده و هم‌تمرین‌کنندگانم در سراسر جهان رخ داده است، معتقدم که موجودات الهی وجود دارند و به کسانی که از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی می‌کنند کمک می‌کنند.

(مقاله ارسالی منتخب به وب‌سایت مینگهویی، به مناسبت جشن بیست‌وچهارمین روز جهانی فالون دافا)