(Minghui.org) 26 سال پیش تمرین فالون دافا را شروع کردم، و یک سال پس از شروع این تمرین بسیاری از بیماری‌هایی که با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کردم ناپدید شدند. استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) بدنم را پاکسازی و ذهنم را قوی کردند.

در آن زمان، نزدیک به 50 سال داشتم. به یاد دارم که یکی از همکارانم از من پرسید که چگونه پوستم را درخشان و نورانی نگه می‌دارم. یکی دیگر از همکاران می‌گفت که من همیشه پرانرژی هستم. می‌دانستم که همه این‌ها را فالون دافا به من داده است، زیرا از سال‌های جوانی‌ام رنگ پوستم زرد شده بود و فقط پس از شروع تمرین دافا، بسیار جوان‌تر به‌نظر می‌رسیدم.

در ابتدا هنگام مطالعه جوآن فالون، متن آموزش‌های اصلی فالون دافا، نمی‌توانستم آن را درک کنم. بعد از مدتی متوجه شدم که این اصول بسیار عمیق هستند. دافا مانند جریان آب زلال چشمه‌ای است که لایه‌های غبار روحم را می‌شوید. کلیدی است که قفل آرزوی اعماق قلبم برای بازگشت به خود اصلی‌ام را باز می‌کند. درک می‌کنم زندگی چیست. در میان تاریکی، دافا مسیر خانه‌ام را روشن می‌کند.

درستکاری

در جوآن فالون، استاد درباره رابطه بین ازدست دادن و به‌دست آوردن صحبت کردند. یعنی انجام کارهای بد کارما و انجام کارهای خوب تقوا به همراه دارد. وضعیت مالی و اجتماعی فرد با آنچه در زندگی‌های گذشته انجام داده است تعیین می‌شود. هیچ‌کسی واقعاً چیزی را که به او تعلق ندارد به دست نمی‌آورد.

من قبلاً به‌عنوان مدیر ارشد در یک شرکت بزرگ کار می‌کردم که بخش‌های تولید و بازاریابی دارد. بسیاری از همکارانم از منابع شرکت برای استفاده شخصی خود استفاده می‌کردند. من با زندگی براساس اصول دافا، با خودم سختگیر بودم و چنین کاری نمی‌کردم. دفترم تلفن ثابت داشت و شرکت هم تلفن همراهی در اختیارم قرار داده بود. اما همیشه از تلفن همراه شخصی‌ام برای مسائل خصوصی استفاده می‌کردم. هر ماه، هزینه استفاده از تلفن شرکتم کمترین مقدار بود.

امروزه در چین، دریافت هدایا، رشوه و غذای مجانی چیزی عادی است. ازآنجاکه تمرین‌کننده دافا هستم، نمی‌توانم چنین کاری کنم. به‌منظور کمک به دیگران برای درک این موضوع، اغلب اصولی را که از دافا یاد گرفته‌ام برایشان توضیح داده‌ام. درعین‌حال تمام تلاشم را کرده‌ام که به مردم کمک کنم، بدون اینکه اصولم را زیر پا بگذارم.

باملاحظه بودن نسبت به سایرین در محل کار

مسئولیت‌هایم در محل کار مرا ملزم می‌کرد که به همه جزئیات توجه کنم. در غیر این صورت، ممکن بود بر برنامه‌ریزی تولید و درآمد تأثیر بگذارد. به‌جای اینکه مانند سایر مدیران فقط در دفترم بنشینم و منتظر باشم آخرین داده‌ها و اطلاعات در اختیارم قرار گیرد، اغلب به سراغ عملکردهای مختلف می‌رفتم تا مشکلات را در زمان واقعی حل کنم. از این طریق، راندمان کار بسیار افزایش می‌یافت.

به‌دلیل تعداد زیاد کارمندان و پراکنده بودن واحدهای کاری، چهار کافه‌تریا داشتیم. برای اطمینان از کیفیت غذا، اغلب با سایر مدیران تدارکات روی بهبود منو و حفظ تعادل تغذیه‌ای کار می‌کردم. علاوه‌بر این سعی می‌کردیم گزینه‌های متنوع و محدوده قیمتی گسترده‌ای را برای پاسخگویی به نیازهای مختلف ارائه دهیم. برای کاهش هزینه، مأموری را نیز برای بررسی قیمت مواد غذایی در بازارهای محلی تعیین کردم.

همچنین اغلب به آشپزخانه می‌رفتم و برای درک جزئیات، همراه آشپزها سبزیجات را آماده می‌کردم. برای ناهار به کارمندان در کافه‌تریاها می‌پیوستم تا بازخوردشان را بگیرم. در آن زمان، کافه‌تریای ما در منطقه به کیفیت بالا و قیمت پایین معروف بود.

قبل از اینکه تمرین دافا را شروع کنم، همیشه به زیردستانم دستورات سختی می‌دادم و اگر از کارشان راضی نبودم از آن‌ها انتقاد می‌کردم. اما با یادگیری اصول دافا، سعی کردم از شر این فرهنگ حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خلاص شوم و با لحنی ملایم با آن‌ها صحبت کردم.

ما یک مدیر جدید مهدکودک داشتیم و ظاهراً حالش همیشه بد بود. نمی‌دانستم جریان چیست، بنابراین اغلب به آنجا می‌رفتم تا اوضاع را بررسی کنم. با معلم‌های مهدکودک صحبت می‌کردم و وقتی بچه‌ها غذا می‌خوردند در اطراف می‌ماندم. در جشن‌های مختلف برای بچه‌ها لباس‌های اجرا طراحی و آماده می‌کردم. این کار هزینه‌ها را کاهش می‌داد و یکی از مشکلات بزرگ مدیر را حل می‌کرد. وقتی فرصتی فراهم می‌شد، برای معلمان توضیح می‌دادم که فالون دافا چقدر فوق‌العاده است و گاهی کتاب‌های دافا را با آن‌ها می‌خواندم. برخی از آن‌ها شروع به تمرین دافا کردند و از آن زمان به بعد تمرین‌کنندگان سخت‌کوشی بوده‌اند.

بعد از اینکه مدیر مهدکودک جوآن فالون را خواند، صمیمانه به من گفت: «شما همیشه در جلسات شرکت بسیار جدی به نظر می‌رسیدید. نمی‌دانستم که چنین انسان بزرگی هستید.»

یک بار با یک کارمند بازنشسته آشنا شدم و او گفت: «تو عوض شدی. حالا ملایم و خوب به‌نظر می‌رسی.» سایرین نیز همین را گفتند. یکی از آشپزها به من گفت که آن‌ها نام مرا وو زِتیان (یک ملکه زن در سلسله تانگ که به سرسختی معروف بود) گذاشته بودند. می‌دانم این استاد لی بودند که من را از وو زتیان به فردی آسان‌گیر تبدیل کردند.

رئیس شرکت مطالبه‌گر است و مردم او را معتاد به کار می‌نامند. او با علم به اینکه من در کار بسیار ازخودگذشته هستم، از من برای حل هر مشکلی سپاسگزار بود، زیرا این امکان را به او می‌داد که روی تصویر بزرگ تمرکز کند. او بسیار به من اعتماد داشت و از دافا حمایت می‌کند. پس از اینکه ح.‌ک.‌چ در سال 1999 شروع به آزار و شکنجه فالون دافا کرد، او هرگز به من سخت نگرفت.

با توجه به موقعیتم در شرکت، از سایر تمرین‌کنندگان دافا در برابر هدف قرار گرفتن محافظت می‌کردم. رئیس شرکت و سایر مقامات نیز از این موضوع خوشحال بودند، زیرا فشار زیادی از روی دوش آن‌ها برداشته می‌شد. یک بار در یک جلسه مدیریت، رئیس اشاره کرد که «تمرین‌کنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند.» در طول یک ضیافت، او برایم آرزوی سلامتی کرد و گفت: «با آرزوی بهترین‌ها برای شما که در تزکیه دافا به کمال برسید.»

در آن سال‌ها، هرچقدر هم که در محل کارم تحت فشار بودم، همیشه تمام تلاشم را می‌کردم تا کار را به سرانجام برسانم و در زمان مسئولیتم همه‌چیز آرام بود. وقتی بعد از بازنشستگی با یکی از مدیران ارشد آشنا شدم، او به من گفت: «بعد از رفتنت مجبور شدیم حجم کارت را بین چند نفر تقسیم کنیم. عملکرد شما واقعاً عالی بود.»

مسائل خانوادگی

پس از بازنشستگی، پسرم ازدواج کرد و صاحب فرزند شد. من از یک مدیر شرکت به یک مادربزرگ خانه‌نشین تبدیل شدم. خیلی خسته‌کننده بود. بدون فالون دافا، امکان نداشت بتوانم همه این کارها را انجام دهم.

به‌دلیل تبلیغاتی که ح‌.ک.‌چ برای افترا زدن به دافا منتشر کرد، عروسم یینگ قبل از ازدواج با پسرم مضطرب و نگران بود که ممکن است روزی بچه‌اش را بکشم. مادربزرگش با دافا آشنا بود و به او دلداری داد که هیچ مشکلی نخواهد بود. من هم سخنرانی‌های استاد لی را برای یانگ گذاشتم تا بشنود. او پس از گوش دادن به سخنرانی‌ها گفت: «نمی‌دانستم که دافا فرد را ملزم می‌کند چنین انسان خوبی باشد. مطمئن نیستم که بتوانم آن را انجام دهم.»

با زندگی با پسرم و عروسم، این اجتناب‌ناپذیر است که با عروسم دچار تعارض‌هایی شوم. وقتی این اتفاق می‌افتاد، به درونم نگاه می‌کردم، تشخیص می‌دادم کجا اشتباه کرده‌ام و صمیمانه از او عذرخواهی می‌کردم. او خوبی دافا را دید و به من اعتماد کرد.

مادر یینگ خلق‌وخوی تندی داشت و اجازه نمی‌داد کسی از او سوء‌استفاده کند. همه مردم محله می‌دانستند که او دوست دارد با دیگران دعوا کند. از آموزه‌های دافا می‌دانم تا زمانی که ما تمرین‌کنندگان دافا، وابستگی به منافع مادی را رها و با دیگران به‌خوبی رفتار کنیم، همه‌چیز خوب پیش خواهد رفت. بنابراین به‌ندرت با مادر یینگ دچار تعارضی می‌شدم.

وقتی او به‌دلیل بیماری در بیمارستان بستری شد، از او خواستم عبارات خوش‌یمن «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. او توصیه‌ام را پذیرفت و همچنین موافقت کرد که ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کند.

والدین یینگ ازنظر مالی بسیار توانا هستند. آن‌ها چند هکتار زمین با درآمد مناسب دارند. اما با صرفه‌جویی زندگی می‌کنند. اغلب به یینگ می‌گفتم که برای والدینش چیزهایی بخرد. ازآنجاکه پدرش اغلب در کوهستان کار می‌کند، به یک سه‌چرخه برقی نیاز داشت، اما آن را نمی‌خرید، زیرا فکر می‌کرد خیلی گران است. به یینگ گفتم یکی برایش بخرد و اینکه هزینه‌اش را خودم پرداخت می‌کنم. همچنین به یینگ گفتم که از والدینش درخواست پول نکند، زیرا آن‌ها خیلی سخت کار کرده‌اند و او یک برادر نیز دارد که ممکن است برای خرید خانه در زمان ازدواج به حمایت والدینش نیاز داشته باشد.

والدین یینگ خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند و گاهی جلوی دیگران از من تعریف و تحسینم می‌کردند: «پدر و مادر دامادم خیلی خوب هستند. آن‌ها تمرین‌کننده فالون دافا هستند.»

قبل از اینکه تمرین دافا را شروع کنم، با برادرم و همسرش اختلافات زیادی داشتم. سال‌ها با هم رفت‌وآمد نداشتیم. از آموزه‌های دافا می‌دانستم که این به‌دلیل رابطه کارمایی است و تصمیم گرفتم بهتر عمل کنم. با هدیه‌ای به دیدارشان رفتم و با آن‌ها رفتار خوبی داشتم. هم برادرم و هم همسرش خوشحال شدند. طی بیش از 20 سال گذشته، ما به خوبی با یکدیگر کنار آمده‌ایم. خانواده پنج‌نفره آن‌ها از حقیقت در مورد دافا آگاه شده‌اند و همه از عضویت خود در ح.‌ک.‌چ کناره‌گیری کرده‌اند.

شوهرم بیش از 20 سال پیش فوت کرد، اما من و خانواده شوهرم رابطه خوبی را حفظ کرده‌ایم. برادرزاده شوهرم هر سال به دیدنم می‌آمد. همه آن‌ها به من احترام می‌گذاشتند و مرا به‌عنوان یک تمرین‌کننده تحسین می‌کردند.

همچنین به همسایه‌ها کمک می‌کنم. یک بار یکی از آن‌ها گفت که من فردی مهربان و سخاوتمند هستم. یکی از همسایه‌ها حافظه ضعیفی داشت. بنابراین همیشه یک کلید یدکی در خانه من ‌داشت تا هر زمان که نیاز است بتواند از آن استفاده کند. به یکی دیگر از همسایه‌ها یک دکوری دادم که رویش نوشته شده بود: «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» او آن را خیلی دوست دارد و گفت: «این همیشه مرا خوشحال می‌کند و به من آرامش می‌دهد. اگر جابه‌جا شوم، آن را با خودم می‌برم.»

از استاد لی و فالون دافا سپاسگزارم که مرا نجات دادند، به من سلامتی بخشیدند و مرا در مسیر معنوی راهنمایی کردند. به همین دلیل ‌توانستم با دیگران خوب کنار بیایم و به آن‌ها کمک کنم. امیدوارم افراد بیشتری با دافا آشنا و مانند من از مزایای آن بهره‌مند شوند.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.