(Minghui.org) نمیدانم چه نوع رابطه تقدیریای من و شوهرم را در این زندگی به هم نزدیک کرد، اما او مانعی عبورناپذیر در تزکیه من بود. پس از بیش از 20 سال روشنگری حقیقت درباره فالون دافا برای او، و اعتباربخشی مداوم به فا در خانه، نهایتاً این فرد یکدنده هشیار شد. در پناه نور بودا، او اکنون از دافا و تزکیه من حمایت میکند.
میخواهم تجربهام را در غلبه بر محنتهای بسیاری که در طول سالها ازطرف شوهرم ایجاد شد بهاشتراک بگذارم. امیدوارم تجربهام به فردی در شرایط مشابه کمک کند.
فردی یکدنده
مدت کوتاهی پس از تمرین فالون دافا از بسیاری از بیماریهای مزمن بهبود یافتم، بنابراین شوهرم بسیار حامی بود. اما همهچیز وقتی تغییر کرد که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در سال 1999 آزار و شکنجه دافا را آغاز کرد.
شوهرم به دشمنی با من برخاست و با تزکیه من مخالفت کرد. نمیخواستم آشکارا نافرمانی کنم یا او را ناراحت کنم، بنابراین فقط در این خصوص سکوت کردم. سخنرانیهای جدید استاد را در تخت زیر پتو میخواندم تا او متوجه نشود. نمیتوانستم تصور کنم که بتوانم شخصاً بیرون بروم و حقیقت را روشن کنم.
میدانستم که نمیتوانم به اینگونه ادامه دهم. استاد به ما گفتند که درست و باوقار تزکیه کنیم. مشتاق بودم که پیشرفت کنم، زیرا میدانستم که استانداردها برای تزکیهکنندگان واقعی بالا است. بااینحال اگر جرئت میکردم نامی از فالون دافا ببرم، شوهرم عصبانی میشد. او گاهی به من توهین میکرد و اشیا را به اینطرف و آنطرف پرتاب میکرد. محیط خانه مکان خیلی سالمی نبود. نمیتوانستم شخصاً با او صحبت کنم، بنابراین شروع کردم به نوشتن نامه برای او تا حقیقت را برایش روشن کنم.
شوهرم یک بار آنقدر عصبانی شد که کتاب دافای مرا پاره کرد. تمام تکههای آن را از پنجره آپارتمانمان در طبقه پنجم به بیرون پرت کرد. او عکس استاد را سوزاند و کوزه سوزاندن عود برای استاد را شکست. آنقدر رنگپریده شده بودم که نزدیک بود از حال بروم. شوهرم که دید نقش زمین شدم، به طبقه پایین رفت و تکههای کتاب دافای مرا جمع کرد. سه هفته بعد را صرف چسباندن صفحه به صفحه کتاب به هم کردم، اما تکهای به بزرگی انگشت شستم گم شده بود. معتقد بودم این نشانه این است که در تزکیهام شکافی دارم.
وقتی شوهرم همه این کارها را انجام میداد، متوجه نبودم که تحت کنترل شیطان است. فکر میکردم همهچیز تقصیر اوست، به همین دلیل از او کینه به دل گرفتم. رقابتجویی من و بسیاری وابستگیهای بشری دیگر نیز ظاهر شد. تلاش میکردم، اما به هیچ طریقی نمیتوانستم با او ارتباط برقرار کنم. میدانستم که برای پیشرفت باید درک بهتری از فا بهدست بیاورم.
مطالعه فا را بیشتر کردم و تمام وقت آزادم را صرف خواندن کتاب اصلی فالون دافا، جوآن فالون کردم. برخی از همتمرینکنندگان کمک کردند تا بفهمم علت اصلی محنتم احساساتی بودن است. میترسیدم شوهرم را ناراحت کنم، میترسیدم عصبانی شود. وقتی وابستگیام به ترس را تشخیص دادم، روی رها کردن آن کار کردم.
این فرد دوروی غیرمنطقی تغییر کرد
شوهرم معمولاً فردی دوستداشتنی است و میدانم که عمیقاً به من اهمیت میدهد. فقط وقتی به موضوع تزکیه من در دافا میرسید، به شخصی کاملاً متفاوت تبدیل میشد. همیشه فکر میکردم به این دلیل است که حقیقت را درباره دافا و حقیقت پشت آزار و شکنجه ناعادلانه را نمیداند. البته این بخشی از دلیل آن بود، اما با توجه به یک حادثه متوجه شدم این شیطان است که او را کنترل میکند تا با دافا مخالفت کند.
یک بار با شوهرم به جمعی رفتیم. درحالیکه او در توالت بود، یک دیویدی روشنگری حقیقت را به دوستش دادم، بدون اینکه متوجه شوم او از دور تماشا میکند. بهمحض اینکه به خانه رسیدیم، او تفی انداخت. چند نوشیدنی دیگر خورد و شروع کرد به توهین کردن. او به پنجره اشاره کرد و فریاد زد: «چرا از ساختمان بیرون نمیپری!» آن جملات اصلاً شبیه حرفهایی نبود که از چنان شخصیتی انتظار میرفت و بنابراین نگرانکننده بود. او معمولاً شوهر مهربانی بود. هر چقدر هم که با تمرین من مخالف بود، هرگز چنین چیزی نمیگفت.
این باعث شد بفهمم که موجودات اهریمنی او را کنترل میکنند تا با من مقابله کند. فوراً افکار درست فرستادم تا همه موجودات شرور پشت او را از بین ببرم؛ نمیتوانستم به موجودات ذیشعور اجازه دهم علیه دافا مرتکب جرم شوند. من اینجا هستم تا موجودات ذیشعور را نجات دهم، نمیتوانم آنها را از بین ببرم.
از استاد کمک خواستم: «استاد آیا این نظم و ترتیب شماست که من بردباریام را تزکیه کنم؟»
این سخنان استاد را بهآرامی بارها و بارها خواندم:
«وقتی تحمل کردن آن سخت است، میتوانی آنرا تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، میتوانی آن را انجام دهی.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)
با خواندن این سخنان آرام شدم و دیگر هیچ کینهای نداشتم. قلبم پر از شفقت بیپایان شد. طوری به شوهرم نگاه میکردم که انگار دارد نمایشی اجرا میکند و حتی در ذهنم کمی میخندیدم. برگشتم و بدون هیچ عکسالعملی وارد حمام شدم. او مدام فحش میداد و بهدنبالم وارد حمام شد.
بیرون آمدم و به او گفتم: میروم بخوابم. وقتی دید هیچ عکسالعملی نشان نمیدهم، کلید ماشین را گرفت و رفت. با نگرانی درباره اینکه آنقدر مست است که نمیتواند رانندگی کند، بهدنبالش به پایین رفتم. وقتی به پارکینگ رسیدم، او را در کنار ماشینمان درحال سیگار کشیدن دیدم. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود، دو کوسن از ماشین برداشت و روی زمین گذاشت تا بنشینم. با خونسردی گفت: «انتظار نداشتم دنبالم بیایی. فکر میکردم هرگز نمیخواهی کاری با من داشته باشی.»
به او گفتم: «تو چند نوشیدنی خوردی و خیلی ناراحت شدی. میترسیدم کار احمقانهای بکنی. من نمیتوانم مثل تو باشم. اگر فالون دافا را تمرین نمیکردم، با توجه به کاری که امروز انجام دادی، هرگز ولت نمیکردم. تو مرا بهخوبی میشناسی، چگونه میتوانم این نوع مزخرفات را از کسی بشنوم؟»
شوهرم تا آن زمان کاملاً بیدار و کاملاً هشیار شده بود. میدانستم موجودات شیطانی از بین رفتهاند. در عرض چند دقیقه او به فردی کاملاً منطقی تبدیل شد. در پارکینگ روی زمین نشستیم و ساعتها حرف زدیم. علت واقعی عصبانیت او را فهمیدم؛ او نگران بود که بهخاطر ایمانم دستگیر شوم و خانوادهمان را از دست بدهد. تا ساعت چهار صبح صحبت کردیم.
صبح روز بعد از سر کار به من زنگ زد و گفت: «چرا احساس میکنم آن چیزهایی که دیشب گفتم، حرفهای خودم نبوده است؟ الآن فهمیدم که از این به بعد در مورد تزکیه تو دخالتی نخواهم کرد.»
شوهر دوروی غیرمنطقی من نهایتاً از چنگ شیطان رها و تفکرش مستقل و منطقی شد.
خلاص شدن از شر یک تصور لجوجانه
شوهرم در ارتش خدمت کرد و از طرف ح.ک.چ بهشدت شستشوی مغزی شده بود. او همچنین بسیار مغرور است. تغییر نظر او بسیار دشوار است. هر بار که میخواستم حقیقت را برایش روشن کنم توجهی نمیکرد. اما با معجزه دافا، عناصر سرسخت ذهن او بهتدریج از بین رفت.
یک بار با خانواده یک تمرینکننده دیگر به ساحل رفتیم. صاحب کلبه کوچکی که اجاره کردیم به ما گفت: «خانمها، هردو شما (من و آن تمرینکننده دیگر) نورهایی از بدنتان میتابد. بهمحض ورود شما، میدان انرژی قویای را در اطرافم حس کردم. من سالها در مدرسه بودا تمرین کردهام و میتوانم شش ساعت مدیتیشن کنم.» به صاحبش گفتم که ما فالون دافا را که آن هم از مکتب بودا است، تزکیه کردهایم. صاحب کلبه با اشتیاق گفت: «عالی است! من از ح.ک.چ و سازمانهای جوانان آن خارج شدهام. فالون دافا خوب است. از شما حمایت میکنم.»
شوهرم در سکوت گوش میکرد. اگر من بودم که این حرف را میزدم، هرگز باور نمیکرد.
وقتی مادرشوهرم در بیمارستان بستری شد، من و شوهرم در بیمارستان ماندیم تا از او مراقبت کنیم. به مادرشوهرم گفتم که این عبارات را خالصانه تکرار کند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.»
معجزهای رخ داد. دو روز متوالی، مادرشوهرم به ما گفت که فرشتههایی با لباسهای سفید در ساعت سه صبح برای شفای او آمدند. قرار بود او سه عمل استنت انجام دهد، اما روز عمل، پزشک متوجه شد که او فقط به یک استنت نیاز دارد و این چشمان شوهرم را به قدرت شفابخشی دافا باز کرد.
یک بار درد شدیدی در تمام بدنم مرا ساعت دو نیمهشب بیدار کرد. شوهرم نگران بود. به او گفتم: «نگران نباش. تمرینات را انجام میدهم، و خوب خواهم شد.» از تخت بلند شدم و دو ساعت مدیتیشن کردم. وقتی تمرینات را تمام کردم، بدنم سبک شد و درد از بین رفت. به شوهرم گفتم: «ببین، الآن خوبم. تمرینکنندگان با مردم عادی متفاوت هستند. وقتی ناراحتی یا درد را تجربه میکنیم، ممکن است درحال رشد گونگ در بدنمان یا ازبین کارما باشیم. حالم خوب است.»
او گفت در آن شب خوابی دیده است که در آن با موجودات الهی بوده است. او از آنها پرسید: «چرا همسرم در سراسر بدنش درد دارد؟» آنها به او گفتند که آن دردی فزاینده است، یعنی من درحال پیشرفت در تزکیهام هستم. او احساس کرد که دوباره زنده شد و به خواب عمیقی فرو رفت. او آنها را باور کرد.
بعداً در مورد خواب دیگری به من گفت که در آن از یک فالگیر پرسید آیا در زندگی موفق میشود یا خیر. فالگیر به او گفت: «هنوز بهدنبال چه موفقیتی هستی؟ تنها کاری که باید انجام دهی این است که نعمتهایتان را که بهخاطر همسرت است بشماری.» او به من گفت که این رؤیا بسیار واضح بود و افزود: «حدث میزنم ما واقعاً باید به روابط تقدیری ایمان داشته باشیم. همهچیز از پیش تعیین شده است.»
همیشه در ذهن داشتن بهترینها برای دیگران
شوهر من انسان صادق و مهربانی است. او میداند که اخلاقیات جامعه بهسرعت درحال افول است و مردم دیگر مانند گذشته رفتار نمیکنند. او سعی میکند در برابر روند نزولی مقاومت کند و به ارزشهای خود وفادار بماند. وی با مشاهده بسیاری از چیزهای کوچک در زندگی روزمره ما متوجه شد که تمرینکنندگان دافا چقدر خالص و خوب هستند و نگرشش تغییر کرد.
یک بار مادرشوهرم در بیمارستان بستری بود و باید تحت عمل جراحی قرار میگرفت. به شوهرم گفتم: «علاوه بر 7000 یوآن پول نقد، کارت نقدیمان را هم آوردم. مهم نیست چقدر هزینه داشته باشد، ما هزینهها را تقبل میکنیم. دراینباره به خواهران و برادرانت نگو و از آنها پول نخواه.» شوهرم تحت تأثیر قرار گرفت، میتوانستم بگویم که او تمرینکنندگان دافا را بسیار تحسین میکرد.
سایر بیماران در بخش در مورد رشوه دادن به پزشک با پاکتهای قرمزِ پر از پول نقد صحبت میکردند. این فرصتی عالی برای اعتبار بخشیدن به فا بود. بنابراین به شوهرم گفتم: «پیشنهادی دارم. این مربوط به سلامتی مادرت است و برای ما مسئله بسیار مهمی است. مهم نیست چقدر هزینه داشته باشد، ما پول را خرج خواهیم کرد. مشکلی نیست. اما من تزکیهکننده هستم و مطابق با استانداردهای دافا زندگی خواهم کرد. اگر رشوه بدهیم، به اندازه رشوهگیرنده مرتکب اشتباه شدهایم. اگر از رشوه استفاده نکنیم، گیرنده رشوه مجبور نخواهد بود مرتکب تخلف شود. تو بیش از یک بار شاهد قدرت خارقالعاده دافا بودهای. بیا ذهن خود را درست نگه داریم و ایمان داشته باشیم که همهچیز درست خواهد شد.» او موافقت کرد: «باشد. بیا به حرف تو عمل کنیم.»
عمل جراحی درنهایت بسیار خوب پیش رفت. مدیر بخش، متخصص در این زمینه، عمل جراحی را روی مادرشوهرم انجام داد.
بعد از جراحی به شوهرم گفتم: «ما باید از پزشک قدردانی کنیم. این به تو بستگی دارد که میخواهی هدیهات چقدر گران باشد. با هر تصمیمی که بگیری موافقم. این روش ما برای تشکر کردن است و با دادن رشوه قبل از جراحی متفاوت است.»
مردی 89ساله در همان بخش به ما گفت: «این پزشک برای من استنت را انجام داد. این دومین مورد موفق در کشور و اولین مورد در شهر ما بود. شما خیلی خوشاقبال هستید. باید ازطریق ارتباط با یک مقام عالیرتبه، پارتیبازی کرده باشید.»
به آن مرد گفتم که دقیقاً چهکار کردیم و چه نکردیم. همچنین حقیقت فالون دافا را برای او روشن کردم. او یک مسئول بازنشسته حزب بود، اما با خروج از ح.ک.چ و سازمانهای جوانان آن موافقت کرد.
این اتفاق تأثیر زیادی روی شوهرم گذاشت. نهتنها بار دیگر شاهد قدرت دافا بود، همچنین دید که چگونه تمرینکنندگان دافا در تلاش هستند درستترین مسیر را طی کنند. از آن زمان مسیرش را تغییر داده است و اکنون در سال نوی چینی و تعطیلات دیگر به بزرگان خانواده من پاکتهای قرمز میدهد. این قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده است.
پاندمی آزمونی برای قلبهایمان است
وقتی پاندمی در سال 2020 شروع شد، به این فکر میکردم که آیا غربالگری بزرگ در جهان بشری آغاز شده است؟ باید چهکار کنم؟ تصمیم گرفتم از خانواده خودم شروع کنم. برای شوهرم توضیح دادم که اگر کسی کارها را طبق اصل عالم انجام دهد، آسمان به او برکت خواهد داد. همچنین به او گفتم که پول و قدرت برای نجات جان افراد قابلاعتماد نیست.
شوهرم برای اطمینان از سلامت و ایمنی هر خانواده و هر یک از ساکنان، مأموریتی را در زمینه همکاری با کمیته محله بهعهده گرفت. به او گفتم: «اگر ماسکهای کافی وجود نداشته باشد، همه ماسکهایمان را اهدا میکنیم. در این لحظه حساس زندگی و مرگ، ابتدا باید دیگران را درنظر بگیریم. وقتی دیگران در امان باشند، ما نیز در امان خواهیم بود. میدانی که چگونه همیشه میگوییم هر کاری که شخص انجام میدهد، آسمان تماشا میکند. اکنون نهتنها آسمان نظارهگر است، بلکه موجودات والا نیز انتخاب میکنند که چهکسی بماند. ما باید با همهچیز و همهکس با صمیمیت و مهربانی رفتار کنیم، بدون حتی کمترین فکر خودخواهانه. چشمان ناظر خدایان چیزی را نادیده نخواهد گذاشت.»
دخترم به شوهرم گفت: «پدر، مقداری شیر بهصورت آنلاین سفارش دادم. لطفاً آن را بین اعضای تیمتان توزیع کنید.» او همچنین 1000 یوآن به شوهرم داد تا کیفیت ناهار کاری تیمش را بهبود بخشد، زیرا همه اضافهکاری داشتند. شوهرم در ابتدا پول او را نمیگرفت: «آن را نگه دار. خودم پول دارم. برای بچهها غذای خوب میخرم.» به او گفتم همانطور که دخترمان میخواهد پول را بگیر. همچنین اعمال نیک دخترمان برایش تقوا جمع میکند.
شوهرم مدام سرش شلوغ بود و من و دخترم تا جایی که میتوانستیم کمکش میکردیم و همه نگرانی و ترس ناشی از پاندمی را فراموش کردیم. ازطریق این روند بهدرک عمیقتری دست یافتیم که مراقبت از دیگران واقعاً مهربانی با خودمان است. تمام تیم شوهرم تحت تأثیر قرار گرفتند. هیچکس از حجم کاری طاقتفرسا شکایت نمیکرد و هیچکس به ویروس مبتلا نشد.
به شوهرم گفتم چرا تکرار عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» میتواند ایمنی فرد را تضمین کند. میتوانستم بگویم که او مطمئن و آرام است، نه ترسیده و نه وحشتزده است. ما به اصل اساسی دافا پایبند بودیم، و تکتک افکار ما خالص و نیکخواهانه بود. هر روز موسیقی دافا را در خانه پخش میکردم و خانوادهمان از شفقت عظیم فا لذت میبردند.
من و دخترم هر دو تمرینکننده دافا هستیم. گرچه شوهرم واقعاً این تمرین را انجام نداده است، اما جوآن فالون را خوانده و پنج مجموعه تمرینات دافا را یاد گرفته است. او اکنون کاملاً به دافا اعتقاد دارد.
شوهرم به من در تزکیه کمک میکند
در یک شب سال نوی چینی، بیش از یک دهه پیش، از خواهر کوچکتر شوهرم و خانوادهاش دعوت کردم در جشن سال نو به ما بپیوندند. در کمال تعجب، تمام خانواده او بدون اینکه حتی یک هدیه یا غذایی بیاورند، به خانهمان آمدند. شینشینگ من در آن زمان بالا نبود، و رنجش به دل گرفتم؛ تمام روز را در آشپزخانه کار کرده بودم و مهمانی سال نو را ترتیب داده بودم. میز مملو از غذاها و تنقلات خوشمزه بود، اما با خودم میگفتم آیا حتی یک کیسه آبنبات هم نمیتوانستید بیاورید؟ واقعاً مهم نیست که چهچیزی میآورید، اما چگونه میتوانید دستخالی در جشن تعطیلات حضور یابید؟
در طول شام آن شب ناراحتیام را کنترل کردم، اما در طول چند روز بعد همچنان ناراحتیام بیشتر میشد. سعی کردم سرکوبش کنم، اما فایدهای نداشت. درنهایت به شوهرم گفتم که چه احساسی دارم و او با نگاهی جدی به من گفت: «باید جوآن فالون را پس بگیرم.» چیز دیگری نگفت. اما همین چند کلمه مرا تکان داد. ناگهان آگاه شدم و جرئت نکردم حرف دیگری بزنم.
استاد بعداً این اصل فا را برایم آشکار کردند. قلمرو نیکخواهی مانند سرشت آب است؛ آب همهچیز در جهان را تغذیه میکند، بدون اینکه در ازای آن چیزی بخواهد. مثل روز برایم روشن شد؛ فهمیدم که تقاضای بازگشت دارم. بنابراین به شوهرم گفتم: «میدانم چه اشتباهی کردهام. در ازای کاری که کردم چیزی میخواستم. اما بهعنوان یک تزکیهکننده، نباید این فکر را داشته باشم. نتوانستم مطابق الزامات دافا باشم و مانند فردی عادی با این موضوع رفتار کردم.» او لبخند زد و گفت: «حالا این چیزی در مورد قلمرو تو میگوید.»
خواهر بزرگتر شوهرم یک بار به ملاقاتمان آمد، اما من بهدلیل چیزی کوچک نتوانستم شینشینگم را حفظ کنم. خواهرشوهرم ناراحت شد و رفت. آن شب خوابی دیدم که از یک سراشیبی افتادم. به شوهرم درباره خوابم گفتم: «از کاری که انجام دادم خیلی خجالت میکشم. نتوانستم دوباره خودم را طبق استاندارد فا نگه دارم. دیگر فرصتی نخواهم داشت که آن را برای خواهرت جبران کنم.» او پیشنهاد کرد که به دیدار خواهرش برویم و عذرخواهی کنیم. او ترتیب ملاقات را داد و طولی نکشید که به ملاقات او رفتیم. بابت کاری که با او کردم صمیمانه عذرخواهی کردم. او خوشحال شد و گفت که دیگر به این موضوع اشاره نکنم. خواهرشوهرم بسیار بخشنده بود، زیرا کتابهای دافا را خوانده بود.
اگر قبلاً چنین اتفاقی افتاده بود، شوهرم اغراقآمیز رفتار و مسئله را خیلی بزرگ میکرد. او اکنون بازخورد سازندهای میدهد و در تزکیه کمکم میکند.
کلام آخر
برای اینکه حقیقت را برای شوهرم روشن کنم، طی 20 سال گذشته محنتهای زیادی را پشتسر گذاشتهام. من از چیزی بهراحتی نمیگذرم، حتی چیزی به کوچکی نوک یک سوزن، و از همه فرصتها برای روشن کردن حقیقت و اعتبار بخشیدن به فا استفاده میکنم. مهم نیست که چقدر پیشرفت بزرگ یا کوچکی در تزکیهام دارم، همیشه به شوهرم میگویم: «دافا مرا تغییر داد.» خواه از دافا سود برده باشم و یا اینکه با بررسی خودم براساس فا کاستیهایم را پیدا کرده باشم، همیشه دلایل و روند فکرم را به شوهرم میگویم تا او بداند که واقعاً در فا تزکیه میکنم.
همیشه شاد و خوشحال هستم که تأثیر مستقیمی روی شوهرم دارد؛ او نیز همیشه روحیه خوبی دارد. اغلب به او میگویم که برای یک تزکیهکننده، رنج چیز خوبی است. به او میگویم که هر چیز بدی که با آن مواجه میشوم، بهمحض خواندن فا به چیز خوبی تبدیل میشود. برای تزکیهکنندکان، چیزهای خوب و بد، همه چیزهای خوب هستند. هنگامی که یک تزکیهکننده ناراحتی را در بدن تجربه میکند، این فقط روند ازبین بردن کارما است. بنابراین چیزی برای نگرانی ندارم و به همین دلیل است که هر روز خوشحالم. همچنین به او میگویم که همه این اصول در کتابهای دافا وجود دارند.
در آخرین ملاقات، دخترم از شوهرم پرسید: «شاخص شادی خانواده ما بالاترین میزان از هر کسی است که او را میشناسم. فکر میکنید از کجا میآید؟» تواضع را کنار گذاشتم و گفتم: «فکر میکنم بیشتر از من ناشی میشود، زیرا دیگر از هیچ بیماریای رنج نمیبرم، نیازی به بستری شدن در بیمارستان یا هیچ دارویی ندارم. اکنون میتوانم هر چیزی بخورم، چه سرد و چه گرم، و دیگر نفع شخصی را جدی نمیگیرم. مهمتر از همه، دیگر از چیزهای بیاهمیت ناراحت نمیشوم.»
دخترم گفت: «مادر، نه "بیشتر" از تو، بلکه 100 درصد از تو. اگر هنوز بیمار بودی، من مجبور بودم نزدیک خانه بمانم. نمیتوانستم بهترین پیشنهاد شغلی را قبول کنم، زیرا احتمالاً مرا از خانه دور میکرد و قادر نبودم از شما مراقبت کنم. اکنون که در دافا تزکیه میکنید و بیش از 20 سال است که مجبور به مصرف دارو نیستید، لازم نیست نگران شما باشم. نظرتان چیست که بابا هم فردا تمرینات را با ما انجام دهد؟» شوهرم نه نگفت.
دخترم ادامه داد و گفت: «خوشبختی ما را استاد دادهاند.» درست است. بدون نجات ازسوی دافا، ما امروز خوشحال نبودیم. فردی به لجاجت عقیده و مغرور بودن شوهرم بهخاطر دافا تغییر کرده است. این تغییر باعث شد متوجه شوم که چیزی وجود ندارد که دافا نتواند حلوفصل کند. تا زمانی که خود را پاکسازی کنیم و همیشه دیگران و موجودات ذیشعور را در اولویت قرار دهیم، قدرت شفقت ما میتواند مشکلات آسمان و زمین را حلوفصل کند.
از استاد بسیار سپاسگزارم. ممنون استاد ارجمند.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه