(Minghui.org) من در خانوادهای متولد شدم که برای نسلها به طب چینی مشغول بودند. از همان دوران کودکی به روش سنتی آموزش دیدم و خانوادهام معتقد بودند که خدایان و بوداها وجود دارند. بااینحال اغلب فکر میکردم: «از کجا آمدهام و به کجا میروم؟» علاقه خاصی به کتاب تغییرات و فالبینی داشتم. کتابهای زیادی در این زمینهها خریدم تا مطالعه کنم، اما نتوانستم پاسخ سؤالاتم را بیابم.
بیش از دو دهه پیش، جذب توسعه اقتصادی در شهرهای نزدیک به دریا شدم. شغل ثابتم در یک بیمارستان محلی را رها و خانه را ترک کردم تا بهتنهایی سفرم را آغاز کنم. شغلی در یک شرکت رسانهای پیدا کردم و در فروش تبلیغات مشغول به کار شدم. فکر میکردم رسانهها پیشتاز اقتدار، اعتماد و عدالت هستند. بهعنوان دختری جوان، آرزوی داشتن شغلی در رسانه را داشتم. فقط وقتی وارد این صنعت شدم متوجه شدم که ظاهر سطحی آن دروغین است.
تبلیغات منبع اصلی درآمد برای هر رسانهای است. معیارهای اخلاقی و وجدان فرد بهخاطر پول کنار گذاشته میشود. برای مثال، هر سال بخش تبلیغات ما فهرستی از شرکتهایی که مشتریان اصلی تبلیغات بودند را به بخش اخبار میداد تا این بخش در مورد آن مشاغل گزارشهای منفی منتشر نکند. رسانهها برای کسب سود، تبلیغاتی را در تلویزیون پخش میکنند که محصولات جعلی مانند داروها، محصولات بهداشتی، شراب و غیره را تبلیغ میکنند. بسیاری از بینندگان فریب میخوردند و این محصولات را میخریدند، اما وقتی مشخص میشد که این محصولات جعلی هستند، هیچ راهی برای جبران خسارت نداشتند.
در دنیای تبلیغات استفاده از ابزارهای نامناسب برای کسب درآمد رایج است. در شغلم اغلب مجبور بودم با شرکتهای تبلیغاتی سروکار داشته باشم. برخی از صاحبان چنین مشاغلی بهطور مکرر با هدایایی به من رشوه میدادند که میپذیرفتم. ازاینرو بیشتر و بیشتر در خم بزرگ رنگرزی جامعه فرو میرفتم.
یافتن دافا در نومیدانهترین مرحله از زندگیام
بهدلیل فشارهای کاری و مشغلههای اجتماعی مکرر که در شغلم اجتنابناپذیر بود، وضعیت سلامتیام مرتب بدتر میشد. بعد از ازدواج با تلاش زیاد باردار شدم. ازآنجاکه زنی مسن محسوب میشدم، دستورالعملهای پزشک برای داشتن نوزادی سالم را بهدقت دنبال میکردم، اما در کمتر از چهار ماه، سقط جنین داشتم. آن درست بعد از سال نو قمری اتفاق افتاد. هوا خیلی سرد بود. روی تخت سرد اتاق عمل دراز کشیده بودم. دو لایه شلوارم غرق خون بود و از پشت تا رانم خیس و سرد شده بود.
دو پرستار در همان نزدیکی ایستاده بودند و دستهای خود را میشستند و صحبت میکردند. ما با پرده از هم جدا شده بودیم. شنیدم که یکی از آنها میگفت: «آن زن (با اشاره به من) پسری را سقط کرد. سوپ جوشانده با جنین مقوی است.» میخواستم آنها را بهخاطر این سنگدلی سرزنش کنم، اما از درد طاقتفرسا نمیتوانستم دهانم را باز کنم. درحالیکه میلرزیدم گریه میکردم.
سال بعد بهدلیل آپاندیسیت مزمن در بیمارستان بستری شدم. بعد از جراحی، شکمم عفونی و رودهام دچار چسبندگی شد. همیشه تبی خفیف داشتم، سمت راست شکمم مدام درد میکرد و بهطور متناوب اسهال و یبوست داشتم. با خوردن غذای مایع زنده ماندم. وزنم از 60 کیلوگرم به حدود 48 کیلوگرم کاهش یافت. آنقدر ضعیف بودم که هر لحظه ممکن بود غش کنم. به سراغ متخصصان طب غربی و چینی رفتم. کیسههایی از گیاهان چینی گرفتم، اما بازهم بهتر نشدم. در آن زمان، تازه ترفیع شغلی گرفته بودم و حرفهام در حال رشد بود. ناامید بودم و هر روز با اضطراب و نومیدی دستوپنجه نرم میکردم.
هرگز 30آوریل2009 را فراموش نخواهم کرد. آن روز، همکارم مِی، وضعیت وحشتناک مرا دید و گفت: «فالون دافا یک روش معنوی راستین است و مزایای سلامتی خارقالعادهای دارد. کتاب جوآن فالون را دارم. آیا میخواهی آن را بخوانی؟» با شنیدن کلمات «فالون دافا» قلبم لرزید. بلافاصله گفتم: «میخواهم آن را بخوانم!» او گفت: «این کتاب بسیار ارزشمند است و معانی عمیقی دارد. باید آن را با دقت بخوانی.» گفتم: «مشکلی نیست!»
این کتاب جلدی آبی داشت و یک گل نیلوفر آبی در پشتش بود. کتاب را در دستانم گرفتم و قداستی را حس کردم. پس از یک بار خواندن جوآن فالون، قلبم به لرزه افتاد. میدانستم بالاخره چیزی را که بهدنبالش بودم پیدا کردم! استاد لی (بنیانگذار دافا) چیزهایی مانند جهان، فضا و بدن انسان را بهوضوح توضیح و به تمام سؤالات من پاسخ دادند.
متعاقباً دچار اسهال و تب شدم، اما خواندن کتاب را کنار نگذاشتم. سه روز بعد تمام ناراحتیهایم از بین رفت. بسیار خوشحال و متحیر بودم. فقط یک بار کتاب را خوانده بودم و هنوز تمرینات را یاد نگرفته بودم، اما استاد بدنم را پاکسازی کردند. خیلی خوشاقبال بودم که راه بازگشت به خود اصلی و واقعیام را پیدا کردم. از شر کتابهایی با موضوعات دیگر مثل کتاب تغییرات و ... خلاص شدم، داروها را هم قطع کردم.
وقتی برای سومین بار جوآن فالون را میخواندم، احساس خوابآلودگی داشتم. به تخت تکیه داده بودم و با حیرت بدن قانون استاد را میدیدم. او چرخهای قانون فالون را بهسمتم میفرستاد و آنها دور دستها و پاهایم میچرخیدند. نمیتوانستم حرکت کنم، اما احساس راحتی داشتم. احساس میکردم یک میدان انرژی قدرتمند در بدنم درحال حرکت است. وقتی از خواب بیدار شدم پرانرژی بودم. اشکهایم جاری شد. خیلی خوشاقبال بودم که فا را کسب کردهام. هر روز جوآن فالون را میخواندم و بهترین زمان زندگیام بود. پس از آن، از بیماریها رهایی یافتم و دیگر درگیر امور دنیوی نبودم. متحول شدم.
شخص بهتری شدن
تمرین فالون دافا نهتنها وضعیت سلامتیام را بهبود بخشید، بلکه به من آموخت فرد بهتری باشم. قبلاً فکر میکردم شخص خوبی هستم، اما پس از اینکه تمرینکننده دافا شدم و خودم را با استانداردهای دافا ارزیابی کردم، متوجه شدم بسیاری از کارهایی که در گذشته انجام دادم اشتباه بودند.
یک بار به خانمی که صاحب یک کسبوکار بود کمک کردم مکان تبلیغاتی موردنظرش را با نرخی با تخفیف به دست آورد. او بهطور خصوصی 20هزار یوان به من پول نقد داد. بدون اینکه چندان دربارهاش فکر کنم پول را پذیرفتم. بعد از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، میدانستم که این اشتباه است. او را برای صرف غذا در رستوران دعوت کردم و پولش را پس دادم. او متعجب شد، زیرا رشوه گرفتن معمول بود. به او گفتم: «بسیاری از کارهایی که در گذشته انجام دادم اشتباه بودند. حالا که فالون دافا را تمرین میکنم، باید براساس استانداردهای والا رفتار کنم.» او بارها از من تشکر کرد. سپس به او گفتم که فالون دافا مانند تبلیغاتی نیست که در گزارشهای رسانهای میخواند. او موافقت کرد که از عضویت خود در حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) کنارهگیری کند.
من اغلب برای تعطیلات از مشتریان تبلیغاتی، هدایایی میگیرم. یک بار خانم ژانگ، مدیرعامل یک شرکت، یک مخلوطکن چندکاره جدید برایم فرستاد. چون بستهبندی باز شده بود، نتوانستم آن را برگردانم. در اینترنت جستجو کردم و متوجه شدم قیمت مخلوطکن 3000 یوان (423.64 دلار) است. کارت هدیهای به همین قیمت خریدم و برایش فرستادم. برایش توضیح دادم: «من دافا را تمرین میکنم. حتی اگر به من هدایایی ندهید، خدماتی حرفهای به شرکت شما ارائه خواهم داد.»
سال بعد، خانم ژانگ وقتی برای سفری کاری به شهر من آمد، مرا به شام دعوت کرد. در این دیدار حقایق مربوط به فالون دافا را برایش توضیح دادم و نرمافزاری به او دادم تا فایروال اینترنتی ح.ک.چ را دور بزند. او حرفهایم درباره دافا را پذیرفت و ح.ک.چ را ترک کرد. همکارش که همراهش بود نیز از حزب کنارهگیری کرد. او بعداً یکی از مشتریان اصلی تبلیغات من شد که برای مدتی طولانی با من معاملات تجاری داشت.
یکی از مدیران شرکت بهدلیل حرفهای بودنم میخواست یک قرارداد سالانه 20میلیونیوانی با من امضا کند. ازآنجاکه فروشم بسیار بیشتر از فروش همکارانم بود، مدیرم از من خواست که فداکاری کنم. این قرارداد بهعنوان هدف فروش شخصی من به حساب نمیآمد، اما من مسئول اجرای قرارداد بودم. این نهتنها به معنای دریافت نکردن پورسانت از آن قرارداد 20میلیونی بود، بلکه باعث افزایش حجم کارم میشد. با آرامش این قرارداد را پذیرفتم و با نشاط به سر کار برگشتم. وقتی همکارانم از این موضوع مطلع شدند، برخی گفتند که من فردی احمق هستم. دیگرانی که میدانستند من تمرینکننده دافا هستم، با علامت دست تأییدم کردند. آنها از من تمجید کردند که توانستم منافع شخصی را رها کنم. فردی عادی قادر به انجام چنین کاری نیست.
استاد بیان کردند:
«برای تزکیهکنندگان تضادها بهطور ناگهانی ظاهر میشوند. باید چهکار کنید؟ اگر همیشه قلبی سرشار از محبت و ذهنی آرام داشته باشید، وقتی با مشکلات مواجه میشوید، آنها را بهخوبی اداره میکنید زیرا به شما فضایی بهعنوان ضربهگیر میدهد.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)
من براساس سابقه فروش برجستهام ترفیع شغلی گرفتم، درحالیکه سرپرست سابقم بهدلیل کاهش فروشش تنزل رتبه پیدا کرد و زیردست من شد. او ناراحت بود و درباره من بدگویی میکرد. یک بار، در یک شام کاری، او مست شد و در مقابل دهها مشتری اصلی تبلیغاتی به من دشنام داد. همه به من نگاه میکردند. آرامشم را حفظ کردم و تلافی نکردم. فقط با مهربانی نگاهش کردم. او همینطور به من بدوبیراه میگفت تا اینکه بقیه طاقت نیاوردند و گفتند: «چگونه میتوانی تحمل کنی؟» آنها او را کنار کشیدند. او با رنجش آنجا را ترک کرد. بعداً در کارش چند مشکل داشت و من به او کمک کردم. او بسیار سپاسگزار بود. اگر تمرینکننده فالون دافا نبودم، نمیتوانستم این جریان را اینطور اداره کنم.
در شغل فروش نمیتوان از مشارکت اجتماعی اجتناب کرد. دیگران در حوزه کاریام، این را تصورناپذیر میدانستند که حتی گرچه سیگار نمیکشم، مشروب نمیخورم یا رشوه نمیپذیرم، اما توانستم سالها در کار فروش، برتر باشم. تیمی که من رهبریاش میکنم همینطور است و ما به هوای تازهای در صنعت تبلیغات تبدیل شدیم. مشتریانی که با من کار میکردند از حقیقت دافا مطلع شدند و متعاقباً مشتریان جدیدی را به من معرفی کردند. بنابراین جریان بیپایانی از مشتریان را دارم. میدانستم استاد همه اینها را برایم نظم و ترتیب دادهاند. تا زمانی که براساس استانداردهای یک تزکیهکننده رفتار کنم، هر آنچه را که باید داشته باشم دارم.
من در شغلم سخت کار میکنم و اصول دافا راهنمایم هستند. برای منافع شخصی رقابت نمیکنم و اخلاقمدار هستم. با همه مدیرانم ارتباط خوبی دارم و آنها به من اعتماد دارند. یک بار یکی از مدیران گفت: «به شما اعتماد دارم، زیرا فرد باایمانی هستید.» یکی دیگر از مدیران مسن تحت تأثیر من، پس از بازنشستگی شروع به تمرین فالون دافا کرد.
از همکار تا همتمرینکننده
محل کار من بستری برای روشنگری حقیقت در مورد دافاست. همکارانم ناخودآگاه متحول شدند. بعد از اینکه فهمیدند فالون دافا خوب است، افکار مهربانشان بیدار شد و دست به انتخاب درستی زدند. احساس رضایت دارم.
نامزد همکارم یون به سرطان زبان مبتلا و مجبور به جراحی شد. بهگفته پزشک، احتمال عود سرطانش زیاد بود. یون بهرغم شرایط نامزدش و مخالفت خانواده خودش، از او جدا نشد و با او ازدواج کرد. یک روز وقتی چهره آشفتهاش را دیدم، مقالهای درباره تجربیات یک تمرینکننده در وبسایت مینگهویی پیدا کردم و از او خواستم آن را بخواند. پس از خواندن مقاله چشمانش برق زد و گفت: «حقیقت، نیکخواهی، بردباری فوقالعاده است!» از این فرصت استفاده کردم و حقایق دافا را برایش توضیح دادم.
یون ح.ک.چ را ترک کرد و حتی شوهرش را ترغیب کرد که نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست چین را بخواند و او نیز حزب را ترک کرد. بعد از آن، این زوج شروع به تمرین فالون دافا کردند و ما همتمرینکننده شدیم. سپس یک توده در دهانش، در جایی که جراحی شده بود، ظاهر شد که مدام چرک میکرد. او مطالعه فا یا انجام تمرینات را کنار نگذاشت. استاد بدنش را پاکسازی کردند و در عرض یک هفته، چرک و ناراحتی از بین رفت. خانوادهاش اصرار داشتند که برای معاینه به بیمارستان برود و وقتی نتیجه مشخص شد همهچیز عادی بود. حتی پزشکان هم تعجب کردند. همه شاهد بودند که دافا چقدر خارقالعاده است.
وقتی من و مین با هم کار میکردیم او از ح.ک.چ خارج شد. سپس به بخش دیگری منتقل شد. او تسلیم تلاشهای مداوم سرپرستش برای پیوستن او به حزب شد، زیرا اگر عضوی از ح.ک.چ نبودید، ارتقاء رتبه سخت بود. بنابراین دوباره برای عضویت درخواست داد. بعد از آن به کووید مبتلا و دچار تب شدیدی شد. سرفه میکرد و در تمام بدنش درد، و احساس وحشتناکی داشت. او متوجه شد دلیلش این است که درخواست عضویت در ح.ک.چ را داده است. وی به دیدنم آمد. به او گفتم این پاندمی راه آسمان برای ازبین بردن کسانی است که در کنار ح.ک.چ ایستادهاند. او اعلامیه جدیدی نوشت و بهطور کامل از ح.ک.چ خارج شد.
امسال، در شب سال نو، استاد مقاله «انسان چگونه پدید آمد» را در وبسایت مینگهویی منتشر کردند. آن را چاپ کردم و به مین دادم. وی آن را سه بار خواند و تأثیر زیادی رویش گذاشت. سپس شروع به خواندن کتابهای دافا کرد. اکنون تمرین فالون دافا را نیز شروع کرده است.
نسخه زبان انگلیسی جوآن فالون
چند سال پیش، با همکاریِ سایر تمرینکنندگان در منطقهام شروع کردم در اینترنت، حقایق را برای مردم روشن کنم. تمرینکننده آن دستگیر شد. چون هرگز شخصاً او را ملاقات نکرده بودم و وضعیتش را نمیدانستم، نمیدانستم چگونه او را نجات دهم. همکارم، چینگ، احترام زیادی برای تمرینکنندگان فالون دافا قائل بود. او ازطریق ارتباطات اجتماعی خود آدرس خانواده آن و محل بازداشت او در سیستم امنیت عمومی را پیدا کرد.
من و چند تمرینکننده پولی گذاشتیم تا وکیلی بگیریم و آن را از زندان نجات دهیم. وکیل پس از ملاقات با آن، نامهای را که او نوشته بود به ما داد. او پرسیده بود که آیا میتوانیم چند کتاب برایش بفرستیم. میدانستم که منظورش کتابهای دافاست، اما چگونه میتوانستیم آنها را از نگهبانی عبور دهیم و به دستش برسانیم؟ استاد به ما خرد بخشیدند. به یاد آوردم که آن فارغالتحصیل دانشگاه و زبان انگلیسیاش خوب است. نسخه جوآن فالون به زبان انگلیسی را چاپ کردم.
نگران بودم جلدی که چاپ کردهام به اندازه کتابِ واقعی معتبر نباشد. چینگ به من پیشنهاد داد کتابی انگلیسی با همین ابعاد پیدا کنم و صفحه جلد را عوض کردم. سپس، دو تمرینکننده برای دادن کتاب به بازداشتگاه رفتند. کتاب بدون مشکل از نگهبانی عبور کرد و به دست آن رسید. این کمکی برایش بود.
چینگ ازطریق اعمالش، حمایت خود را از دافا نشان داد و درعوض مورد برکت قرار گرفت. سال بعد او دوقلویی به دنیا آورد و زندگی خانوادگی باسعادتی داشت.
کلام آخر
دوستانم از من میپرسند: «بهنظر میرسد خیلی بااطلاعات هستی. در اوقات فراغتت چه کتابهایی میخوانی؟» در پاسخ میگویم: «الآن فقط یک کتاب میخوانم. این کتاب از زمان انتشارش تا به امروز، به بیش از 40 زبان ترجمه شده است. آن یک کتاب چینی است که بیشتر از هر کتاب دیگری به زبانهای خارجی ترجمه شده است و بهعنوان کتاب معجزهای شناخته میشود که میتواند سرنوشت مردم را تغییر دهد. آن جوآن فالون است. این کتاب مرا از گلولای بیرون آورد و به من امید بخشید!»
واقعاً امیدوارم افراد بیشتری بتوانند از حقیقت فالون دافا آگاه شوند و کتاب جوآن فالون را بخوانند. قطعاً آن سود فوقالعادهای برایتان خواهد داشت!
استاد، بابت نجات نیکخواهانه بیکرانتان سپاسگزارم! فقط با خوب انجام دادن سه کار میتوانم زحمات و محبتهایتان را جبران کنم.
(مقاله منتخب ارسالی به وبسایت مینگهویی، به مناسبت بیستوچهارمین روز جهانی فالون دافا)
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.