(Minghui.org) من و شوهرم در اوایل سال ۱۹۹۷ شروع به تمرین فالون دافا (یا همان فالون گونگ) کردیم. در طول ۲۶ سال تزکیه‌مان و تحت راهنمایی اصول دافا، تمام تلاش خود را به کار گرفته‌ایم تا افراد بهتری شویم.

ما یاد گرفتیم که علایق شخصی را سبک بگیریم، در هر کاری که انجام می‌دهیم اول منافع و نیازهای دیگران را در نظر بگیریم و بردبار و سخاوتمند باشیم. مشتریان، همکاران، اعضای خانواده و همسایگان ما همگی می‌گویند: «امروزه یافتن افرادی مثل شما سخت است» و «تمرین‌کنندگان فالون دافا واقعاً افراد خوبی هستند!»

فردی خوب در محل کار

شوهرم که در زمینه تعمیر و نگهداری کار می‌کند، بعد از اینکه شروع به تمرین دافا کرد، براساس معیارهای حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری رفتار کرد. او کثیف‌ترین و سخت‌ترین کارها را انجام می‌دهد بدون اینکه به میزان دستمزدش اهمیت بدهد. او هرگز با مدیر تیمش بحث‌وجدل و شکایت نکرده است.

حزب کمونیست چین (ح‌.ک.‌چ) در ۲۰ژوئیه۱۹۹۹ آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد. شوهرم چند بار به‌منظور دادخواهی برای فالون دافا به پکن رفت و دستگیر شد و تحت آزار و اذیت قرار گرفت.

هنگامی که آزاد شد و به سر کار بازگشت، مدیر تیم روی خوبی به او نشان نداد و مکرراً او را تحت فشار قرار می‌داد. همکارانش نیز از او فاصله می‌گرفتند و وقتی می‌خواست با آن‌ها درباره آزار و شکنجه صحبت کند، به حرف‌هایش گوش نمی‌دادند.

شوهرم روی کارش تمرکز کرد. او بی‌سروصدا وظایفی را برعهده گرفت که هیچ‌کس دیگری تمایل به انجامشان نداشت، باری از دوش رئیس تیم برمی‌داشت و درنهایت تبدیل به ستون فقرات تیمش شد.

مدیر تیم و سایر همکاران با دیدن اینکه او قلب بزرگی دارد کم‌کم او را پذیرفتند. سرپرست تیم با دادن کلید اتاق انبار به او اعتماد کرد و به او اجازه داد بدون ثبت سوابق، لوازم بخرد. مدیر تیم متوجه شد که تمرین‌کنندگان فالون دافا قابل‌اعتماد هستند.

شوهرم قبل از تمرین فالون دافا، چیزهایی را از محل کارش به خانه می‌آورد. او پس از تمرین دافا، این کار را کنار گذاشت. وقتی دیگران از او چیزهایی می‌خواستند، می‌گفت: «من دافا را تمرین می‌کنم. نمی‌توانم چیزهایی را که متعلق به کارخانه است، به شما بدهم.» یکی از همکاران این را دید و گفت: «فالون دافا بسیار اخلاق‌مدار است.»

ازطریق روشنگری حقیقت شوهرم در طول سال‌ها، بسیاری از همکاران حقیقت پشت آزار و شکنجه را درک کردند و از سازمان‌های ح.‌ک.‌چ که به آن‌ها پیوسته بودند، خود حزب، لیگ جوانان، یا پیشگامان جوان، کناره‌گیری کردند.

همه، از مدیر کارخانه گرفته تا کارگران، تحت تأثیر رفتار و عملکرد شغلی شوهرم قرار گرفتند. آن‌ها دیگر به تبلیغات افترا‌آمیز ح.‌ک.‌چ درباره فالون دافا گوش نمی‌دادند.

رئیس تیمش در جلسه‌ای گفت: «اگر دو تمرین‌کننده فالون دافا در تیم ما وجود داشتند، همه‌چیز بسیار آسان‌تر می‌شد.» وقتی مافوق‌ها درباره تمرین فالون دافای شوهرم پرسیدند، رئیس تیم آن‌ها را دست به سر کرد و از شوهرم محافظت کرد.

وقتی شوهرم به شغل دیگری منتقل شد، رئیس تیم و همکاران حاضر به رها کردن او نشدند. همه آن‌ها گفتند: «تمرین‌کنندگان واقعاً افراد خوبی هستند!»

فردی خوب از دید مشتریان

در سال ۲۰۰۴ یک فروشگاه غلات افتتاح کردیم و آن به‌خوبی کار می‌کرد. ما براساس معیارهای حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری رفتار می‌کردیم؛ با مشتریان رفتار صادقانه‌ای داشتیم و هرگز از وزن اقلام کم نمی‌کردیم. درواقع همیشه می‌گذارم شاهین ترازو بالاتر برود [بنابراین مشتری بیشتر از آنچه که ترازو نشان می‌دهد دریافت می‌کند.]

برخی از مشتریان از ما برنج می‌خریدند و در مکانی مرطوب نگهداری می‌کردند و برنج کپک می‌زد. آن را پس می‌آوردند و می‌خواستند تعویضش کنند. ما هرگز با آن‌ها بحث نمی‌کردیم و فقط به آن‌ها برنج جدید می‌دادیم.

یک بار، سیل بزرگی جاده‌ها را ویران کرد و مردم برای خرید مواد غذایی هجوم آوردند. برخی از فروشگاه‌های غلات قیمت‌های خود را افزایش دادند. اما ما غلات و روغنمان را به قیمت معمولی فروختیم. مشتریان گفتند: «ببینید تمرین‌کنندگان فالون دافا چقدر درستکار هستند؛ آن‌ها از بلایا سوءاستفاده نمی‌کنند.»

با گذشت زمان، مشتریان دیدند که ما قابل‌اعتماد هستیم. حقیقت را برای هر مشتری روشن می‌کردیم، بنابراین بیشتر آن‌ها می‌دانستند دافا خوب است. برخی می‌گفتند: «فالون دافا خیلی خوب است. دولت نباید آن را سرکوب کند. اگر همه مثل تمرین‌کنندگان بودند، فریب و دزدی نبود و جامعه خوب می‌شد.»

مشتریانمان به‌خاطر خدمات خوب و کیفیت خوب محصولات ما راضی هستند. همه ازطریق کلامی و از فردی به فرد دیگر می‌دانستند که یک «فروشگاه غلات فالون دافا» وجود دارد، و بسیاری از مردم به‌خاطر شهرتمان نزد ما می‌آمدند.

درحالی‌که شوهرم در خیابان راه می‌رفت، اغلب یکی خطاب به او فریاد می‌زد: «می‌خواهم یک کیسه آرد برای تحویل سفارش بدهم» یا دیگری فریاد می‌زد: «لطفاً یک کیسه برنج اینجا تحویل دهید.» شوهرم همیشه هنگام تحویل‌دادن جنس، از فرصت استفاده می‌کرد تا حقیقت فالون دافا را برای مشتریان روشن کند.

صاحبان چند رستوران بزرگ در منطقه ما شنیدند که «فروشگاه غلات فالون دافا» معتبر است، و می‌خواستند غلات‌ موردنیازشان را از ما بخرند. تعداد زیادی از آن‌ها در این خصوص به ما مراجعه کردند. این خیلی خوب است که با مردم عادی صادق بود، زیرا این رستوران‌ها به‌صورت عمده خرید می‌کنند که بسیار سودآور است.

ما به‌خاطر سایر فروشگاه‌های غلات، منافع خود را کنار ‌گذاشتیم. شوهرم به آن رستوران‌ها گفت: «از اینکه به ما اعتماد کردید متشکریم، اما نمی‌توانیم کار شما را قبول کنیم. شما می‌دانید که ما تمرین‌کننده فالون دافا هستیم و استادمان به ما یاد داده‌اند که نسبت به دیگران باملاحظه باشیم. اگر به ما مراجعه کنید، آیا ما کسب‌وکار دیگران را نمی‌دزدیم؟ آنگاه آن‌ها درباره تمرین‌کنندگان دافا چه فکری می‌کنند؟»

صاحبان آن رستوران‌ها گفتند: «این چه اشکالی دارد؟ تا زمانی که درآمدی وجود داشته باشد خوب است. تو داری زیاد به آن فکر می‌کنی.» ما از آن‌ها تشکر کردیم، اما نپذیرفتیم. درنهایت آن‌ها گفتند که استانداردهای اخلاقی بالای ما را تحسین می‌کنند.

یک بار از شهرستان اجناس خریدیم. درحین شمردن کالاها متوجه شدیم تاجر به اشتباه ۲۰ کیسه آرد اضافه به ما داده است. شوهرم با آن تاجر تماس گرفت و موضوع را به او اطلاع داد و گفت که دفعه بعد که او را ببیند هزینه آن‌ها را خواهد پرداخت.

تأمین‌کننده صمیمانه گفت: «خیلی متشکرم! اگر به من نمی‌گفتی متوجه نمی‌شدم. این روزها به‌سختی می‌توان افرادی مثل شما را پیدا کرد. وقتی اینجا باشی به شام دعوتت می‌کنم.» شوهرم گفت: «نه، متشکرم. من این کار را انجام دادم، زیرا فالون دافا را تمرین می‌کنم.» آن تاجر گفت: «تمرین‌کنندگان واقعاً افراد خوبی هستند!»

دفعه بعد که من و شوهرم به انبارش رفتیم، زنی شیک‌پوش را دیدیم و حقیقت را برایش روشن کردیم. او گفت: «می‌دانید من چه کسی هستم؟ من در کمیته امور سیاسی و حقوقی کار می‌کنم. چگونه جرئت می‌کنید این را به من بگویید؟ نمی‌ترسید دستگیرتان کنم؟» شوهرم گفت: «مهم نیست چه کسی هستی، باید در امان باشی!»

تاجر جلو آمد و گفت: «تمرین‌کنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند. من یک بار در مقدار آردی که به او دادم اشتباهی کردم و او داوطلبانه مابه‌التفاوت را پرداخت کرد. من او را به شام دعوت کردم، اما او نپذیرفت. این روزها پیدا کردن انسان‌های خوبی مثل آن‌ها سخت است!» آن زن نگرش خود را تغییر داد و گفت: «می‌دانم که تمرین‌کنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند. من با بسیاری از شما در اردوگاه کار اجباری ارتباط داشته‌ام.»

او به من گفت: «تو باید به ایمنی‌ات توجه کنی.» از او به‌خاطر محبتش تشکر و به او پیشنهاد کردم که به وب‌سایت‌های خارج از کشور که می‌تواند ازطریق آن‌ها اخبار واقعی را بخواند نگاه کند. او را تشویق کردم که با نام مستعار از ح‌.ک.‌چ خارج شود. تاجر گفت: «این روزها کجا می‌توانی انسان‌هایی به این مهربانی پیدا کنی؟»

یک ‌بار یک عمده‌فروشِ روغن سویا تحویل‌های معمول را انجام داد و رفت. شوهرم متوجه شد که مبلغی اضافی تحویل داده است، به‌موقع با او تماس گرفت و هزینه اضافی را به او پرداخت کرد. عمده‌فروش تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: «باورم نمی‌شود این روزها هنوز هم چنین افراد خوبی وجود داشته باشند!»

شوهرم گفت: «استاد فالون دافا به ما آموختند که افراد خوبی باشیم و نسبت به سایرین باملاحظه باشیم. اگر از دیگران سوءاستفاده کنیم، باید آن را با تقوای خود عوض کنیم.» عمده‌فروش گفت که کاملاً موافق است.

عمده‌فروش ازطریق تعامل معمول با تمرین‌کنندگان، شاهد صداقت و قابل‌اعتمادبودن تمرین‌کنندگان فالون دافا بود و گفت که آن‌ها را از صمیم قلب تحسین می‌کند.

وقتی به او درباره خروج از ح‌.ک.‌چ گفتیم، سریع گفت: «من واقعاً تحت تأثیر شما دو نفر قرار گرفتم و واقعاً مرا تحت تأثیر قرار دادید. ح‌.ک.‌چ را با استفاده از نام وانگ شین‌شین که به معنای زندگی جدید است، ترک خواهم کرد. در آینده، هر جا که بخواهید فروشگاهی باز کنید، تمام تلاشم را خواهم کرد تا به شما کمک کنم.» برایش خوشحال شدیم.

پس از سه سال اداره فروشگاه غلات، مشتریانمان نظر مشترکی درباره ما داشتند: «تمرین‌کنندگان فالون دافا واقعاً افراد خوبی هستند!»

فردی خوب در خانواده

بعد از فوت پدرم، مادرم با خانواده‌ من زندگی می‌کرد. ما چهار نفر در آپارتمانی به مساحت ۴۰ متر مربع زندگی می‌کردیم. درآمد مادرم فقط چندصد یوآن در ماه بود.

من دو برادر بزرگ‌تر و دو خواهر بزرگ‌تر دارم. به‌جز خواهر بزرگم که هر سال مقداری پول و چیزهایی به مادرم می‌داد، بقیه هرگز به مادرم چیزی نمی‌دادند. نه‌تنها این، اغلب در خانه من نیز می‌ماندند.

زندگی مشترک هیچ‌یک از برادرانم موفق نبود. برادر بزرگم به شهر برگشت و چند ماه پیش ما ماند. هزینه‌های درمانی و بستری او را پرداخت کردیم. همچنین به او کمک کردیم خانه‌ای برای خودش بخرد. برادر دومم اغلب در نیمه‌های شب به خانه‌ام می‌آمد، مست بود، برای ایجاد دردسر، چاقو یا چوبی را در دستش تکان می‌داد. هر بار که چنین چیزی رخ می‌داد من و مادرم وحشت می‌کردیم.

وقتی دختر برادر دومم درحال ازدواج بود، اقوام خانواده شوهرش سه روز در خانه من غذا خوردند و زندگی کردند. آپارتمانم تبدیل به مهمانسرا شد و مهمانان در سراسر کف خانه می‌خوابیدند. برادر دومم و دخترش هرگز یک کلمه قدردانی نکردند، اما ما مشکلی نداشتیم.

شوهرم خیلی فداکار و آسان‌گیر است. او پس از تمرین دافا حتی فداکارتر و سخاوتمندتر شد. همیشه از هر کسی که به دیدارمان می‌آمد پذیرایی می‌کرد. تمام خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌هایم وقتی در شهر بودند پیش ما می‌ماندند. آن‌ها به اندازه پدرشان، به شوهرم نزدیک بودند.

هنگامی که مادرم به‌شدت بیمار شد، گفت که تمام پس‌انداز خود را که ۷۰هزار یوان (۹۹۰۰ دلار آمریکا) بود، پس از مرگش به من می‌دهد، زیرا من و شوهرم سال‌ها از او مراقبت کرده بودیم. برادران و خواهرانم همه موافق بودند، اما من و شوهرم آن را نمی‌خواستیم.

پس از فوت مادرم، شوهرم برادران و خواهرانم را به خانه ما دعوت کرد و گفت: «مادر زندگی مقتصدانه‌ای داشت و ۷۰هزار یوان پس‌انداز کرد. ما نمی‌توانیم این پول را برای خودمان نگه داریم. بیایید آن را تقسیم کنیم.»

خواهر بزرگم درحالی‌که اشک می‌ریخت گفت: «مامان بیش از ۲۰ سال با تو زندگی کرد و تو به‌خوبی از او مراقبت کردی. ما کمک نکردیم، اما حالا می‌خواهی به ما پول بدهی. خودت باید آن را بگیری.» برادران و خواهرانم همگی موافق بودند. اما شوهرم اصرار کرد: «لطفاً رد نکنید. تصمیم گرفته شده است. ما هر دو دافا را تمرین می‌کنیم و نمی‌توانیم خودخواه باشیم. وقتی پول تقسیم شود، خیالمان راحت خواهد بود.»

از آن زمان به بعد، همسر برادرم اغلب می‌گفت: «به تمرین‌کنندگان فالون دافا نگاه کنید. استانداردهای آن‌ها خیلی بالاست. ما هرگز به مادرشوهرمان پول ندادیم و از او مراقبت نکردیم، اما آن‌ها سهمی از پول او را به ما دادند. تمرین‌کنندگان واقعاً افراد خوبی هستند!»

خواهر بزرگم، شوهرش و دو پسرشان از مقامات دولتی در سیستم ح‌.ک.‌چ بودند که منافع شخصی داشتند و همگی از ح‌.ک.‌چ دفاع می‌کردند. او و شوهرش سخاوتمند هستند و متکبر نیستند و در بین مردم عادی افرادی خوب به حساب می‌آمدند.

پسر بزرگ آن‌ها یک مقام نسبتاً عالی‌رتبه شد، اما بعداً به‌خاطر مقابله با مافوق خود به زندان فرستاده شد. او پس از اعتراف به اتهامات نادرست تحت شکنجه، به حبس طولانی‌مدت محکوم شد. همه فکر می‌کردند که او مقصر است.

خواهر بزرگم و شوهرش حقیقت موضوع را نمی‌دانستند تا اینکه وکیل با پسرشان ملاقات کرد و سپس برای آن‌ها فاش کرد که واقعاً چه اتفاقی افتاده است. در گذشته، وقتی شوهرم به آن‌ها می‌گفت که تمرین‌کنندگان دافا در زندان تا سرحد مرگ شکنجه می‌شوند، باور نمی‌کردند. آن‌ها گفتند: «این هرگز تحت حاکمیت ح‌.ک.‌چ نمی‌تواند اتفاق بیفتد. تو دروغ می‌گویی.»

حالا که فهمیدند پسرشان مجبور شده اعتراف کند و می‌خواهد خودکشی کند و نزدیک‌ترین دوستان پسرشان و سایر مقامات، همگی برای نجات خودشان تقصیر را به گردن پسرشان می‌اندازند، متوجه شدند که هیچ عدالتی وجود ندارد. همه کسانی که درگیر بودند تحت تأثیر قدرت و پول بودند، که در پس چاپلوسی‌های توخالی پنهان بود. آن‌ها از دیدن سیاهی‌های ح‌.ک.‌چ، که همیشه فکر می‌کردند «بزرگ، باشکوه و درست» است، شوکه شدند.

شوهرم اغلب به آن‌ها سر می‌زد و در خانه‌شان کمک می‌کرد. او حقایق درباره دافا را برایشان روشن کرد و آن‌ها توانستند این بار آن را بپذیرند. به‌ویژه خواهرم تمام مطالب روشنگری حقیقت را خواند. او حقیقت دافا را درک کرد و ماهیت شیطانی ح‌.ک.‌چ را دید.

سال‌ها پیش، زمانی که من و شوهرم به‌طور غیرقانونی در اردوگاه کار اجباری حبس شدیم و به‌خاطر اعتباربخشی به دافا به زندان افتادیم، خواهر بزرگ‌ترم درحالی‌که برای هردو ما از روابطش استفاده می‌کرد، چیزهای بدی درباره دافا گفت. حالا واقعاً تغییر کرده است. او تقویم‌های روشنگری حقیقت فالون دافا را خواست و همیشه یک نشان یادبود فالون دافا را همراه خود دارد.

خانواده خواهر بزرگم ارتباطات گسترده‌ای داشتند، زیرا همه آن‌ها از مقامات ح‌.ک.‌چ بودند. او و شوهرش اغلب شوهرم را در میان دوستان و خانواده‌شان تحسین می‌کردند، بنابراین همه می‌دانستند که او شوهر‌خواهر خوبی دارد که فالون دافا را تمرین می‌کند.

شوهرم خیلی محترمانه رفتار می‌کند. او در قبال مادرم احساس وظیفه می‌کرد، منافع شخصی را سبک می‌گرفت و برای کمک به دیگران تلاش می‌کرد. خواهر بزرگم و شوهرش صمیمانه شوهرم را تحسین می‌کردند.

در اولین سالگرد مرگ شوهرخواهرم، شوهرم حقیقت دافا را برای بستگان او روشن کرد. یکی از بستگان، که قبلاً وقتی تمرین‌کنندگان سعی می‌کردند حقیقت را برایش روشن کنند، از گوش دادن امتناع می‌کرد، به صحبت‌های شوهرم گوش داد، حقیقت را فهمید و موافقت کرد که پیشگامان جوان کمونیست را ترک کند.

دو برادر کوچک‌تر شوهرخواهرم از اعضای قدیمی ح‌.ک.‌چ هستند. آن‌ها از خواهر بزرگم و شوهرش چیزهای خوبی درباره شوهرم شنیده بودند. شوهرم حقیقت را کاملاً برای آن‌ها روشن کرد و هردو فهمیدند و ح‌.ک.‌چ را ترک کردند.

روزی که مادرم فوت کرد، بسیاری از دوستان خواهر بزرگم آمدند. برخی با شوهرم دست دادند و گفتند: «پس شما فلانی هستی. شما سال‌ها برای مراقبت از این فرد سالمند سخت کار کرده‌ای. ‌خواهر همسر شما مدام به ما می‌گفت که یک شوهر‌خواهر خوب دارد که فالون دافا را تمرین می‌کند. می‌توانیم بگوییم که تو انسان خوبی هستی!»

«این زوج واقعاً افراد خوبی هستند!»

به قول قدیمی‌ها: «شوهرت هر چقدر خواهر داشته باشد، به همان تعداد مادرشوهر داری.» من دو خواهرشوهر بزرگ‌تر و دو خواهر‌شوهر کوچک‌تر دارم. آن‌ها در خانه پدر و مادر شوهرم مسئول همه امور کوچک و بزرگ هستند.

شوهرم و پدرش با هم کنار نمی‌آمدند و خانواده‌اش ۱۳ روز بعد از عروسی‌مان از ما خواستند که از خانه بیرون برویم، حتی با اینکه خانه بزرگی داشتند. من اغلب شکایت می‌کردم که با خانواده اشتباهی ازدواج کردم و قسم می‌خوردم که دیگر با آن‌ها صحبت نخواهم کرد.

من و شوهرم به‌دلیل اعتباربخشی به فالون دافا به‌طور غیرقانونی زندانی شدیم. بدون منابع مالی، فرزند ما کاملاً به خانواده‌ام متکی بود، زیرا خانواده شوهرم از کمک‌کردن خودداری کردند.

با مطالعه فا، متوجه شدم که مردم با یکدیگر روابط کارمایی دارند. به خودم گفتم: «اکنون که فالون دافا را تمرین می‌کنم، باید با خانواده شوهرم کنار بیایم.»

اغلب به آن‌ها سر می‌زدم، برایشان غذا و پول می‌بردم، با آن‌ها با صمیمیت و مهربانی رفتار می‌کردم. کینه‌های گذشته را رها کردم و مهربان بودم. وقتی مشکلی داشتند، از آن‌ها مراقبت و کمک مالی می‌کردم. خواهر‌شوهرهایم تحت تأثیر قرار گرفتند و رابطه ما بهتر شد. هر وقت از من نام می‌بردند، حرف‌های خوبی درباره من می‌زدند.

مادرشوهرم سال گذشته به‌شدت مریض و برای دومین بار در بیمارستان بستری شد. او بیش از سه هفته غذا نخورد و پزشک گزارشی از وخامت بیماری صادر کرد. شوهرم از خواهرانش خواست که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را برای مادرشوهرم تکرار کنند، و همه آن‌ها این کار را کردند.

مادرشوهرم نیز هر روز این ۹ کلمه را تکرار می‌کرد. وقتی دوستان و اقوام به ملاقاتش آمدند، او فریاد زد: «فالون دافا خوب است!» او می‌توانست غذا بخورد، از رختخواب بلند شود و راه برود. اکنون سالم است. تمام خانواده شاهد قدرت تکرار این ۹ کلمه بودند و متقاعد شدند که فالون دافا خوب است.

به کوچک‌ترین خواهرشوهرم پول دادم و گفتم از آن برای پرداخت صورت‌حساب‌های پزشکی استفاده کند. خواهرشوهرهایم بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند و گفتند که تمرین دافا خیلی خوب است. آن‌ها مدام به همه می‌گفتند که تمرین‌کنندگان چه افراد خوبی هستند. وقتی به‌خاطر تمرین فالون دافا به‌طور غیرقانونی زندانی شدم، جوان‌ترین خواهرشوهرم برای آزادی‌ام به اداره پلیس مراجعه کرد.

خانواده کوچک‌ترین خواهرشوهرم برای سال نو چینی، آویزی با کلمات «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری» را روی درِ منزلشان گذاشتند. پلیس به آن‌ها گفت که آن را خراب کنند، اما خواهرشوهرم به‌درستی گفت: «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری» چه اشکالی دارد؟ چرا نمی‌توانم آن را بگذارم؟»

ازآنجاکه کوچک‌ترین خواهرشوهر و مادرشوهرم اغلب عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار می‌کردند، برکت یافته‌اند. در طول دومین شیوع کووید در سال گذشته، نتیجه آزمایش همه همسایگانش مثبت شد، اما خانواده‌اش به این ویروس مبتلا نشدند.

اکنون تمام خانواده شوهرم از هر دو ما در تمرین دافا حمایت می‌کنند. همه آن‌ها می‌گویند: «این زوج واقعاً افراد خوبی هستند!»

من و شوهرم تحت حمایت مهربانانه استاد، پس از ۲۶ سال تزکیه به اینجا رسیده‌ایم. فالون دافا ما را از افرادی خودخواه به افرادی فداکار و نوع‌دوست تبدیل کرده است. می‌خواهیم در روز جهانی فالون دافا از استاد تشکر کنیم!

(مقاله منتخب ارسالی به وب‌سایت مینگهویی، به مناسبت بیست‌وچهارمین روز جهانی فالون دافا)

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.