(Minghui.org) در سال ۱۹۹۵ تمرین فالون دافا را شروع کردم و اولین کسی در منطقه‌ام بودم که تمرین‌کننده دافا شدم. در سال ۱۹۹۵ برای یادگیری فالون دافا به شهری در فاصله ۸۰کیلومتری از محل زندگی‌ام رفتم. در راه بازگشت به خانه، با یکی از دوستانم در قطار ملاقات کردم. او در آن زمان مشغول تمرین چی‌گونگ دیگری بود و با هم صحبت کردیم. در قطار هوا خیلی سرد بود و او می‌لرزید. من برعکس عرق کرده بودم. ساعت ۱۱:۳۰ شب از قطار پیاده شدم. و همچنان هنگام راه رفتن به‌سمت خانه احساس گرما می‌کردم. هنگام راه ‌رفتن احساس سبکی داشتم و احساس می‌کردم پاهایم در هوا شناورند و به زمین نمی‌خورند. به پایین نگاه کردم و دیدم که پاهایم از زمین جدا هستند. شناور در هوا جلو می‌رفتم. نمی‌دانستم چه خبر است و از استاد کمک خواستم! سپس پاهایم زمین را لمس کرد و سریع به‌سمت خانه دویدم. بعداً، پس از صحبت درباره این موضوع با هم‌تمرین‌کنندگان، فهمیدم که با قدرت‌بخشی ازطرف استاد، مدار آسمانی‌ام باز شده است.

در آن زمان سیگار می‌کشیدم و مشروب می‌خوردم. با دیدن اینکه تمام تمرین‌کنندگان سیگار و الکل را ترک کردند، ‌دانستم که از تزکیه‌ام عقب هستم. فکر کردم: «باید واقعاً تزکیه کنم و وابستگی‌هایم را کنار بگذارم. می‌خواهم هر فکر و عملم براساس فا باشد و می‌خواهم تمرین‌کننده‌ای واقعی باشم.» از آن زمان، سیگار و نوشیدن مشروب را کنار گذاشتم و از انجام هر کاری که از فا انحراف دارد، دست کشیدم.

توصیه به کارکنان دولت درباره فالون دافا و آزار و شکنجه

در طول سالی که رژیم کمونیستی چین فالون دافا را مورد آزار و اذیت قرار داد، مدیریت ارشدم می‌خواست مرا به کار در فرمانداری ارتقا دهد. شخص بدی به فرمانداری گزارش داد که فالون دافا را تمرین می‌کنم. دولت از سه اداره خواست درباره من تحقیق کنند و مدیریت نیز برای بحث درخصوص وضعیت من جلساتی را برگزار کرد.

افرادی به من گفتند که ترفیعم دیگر امکان‌پذیر نیست. آرام ماندم، به شهرت و ثروتی که یک ترفیع می‌توانست به ارمغان آورد، توجهی نکردم، و هیچ بارِ ذهنی‌ای درخصوص آن نداشتم. در ذهنم به استاد گفتم: «اگر استاد برای من نظم و ترتیبی داده باشد، ترفیع را می‌پذیرم. اگر مال من نباشد آن را نمی‌خواهم. از نظم و ترتیب استاد پیروی خواهم کرد.» یک روز بعدازظهر یکی از مقامات ارشد مسئول به من زنگ زد: «سازمان سند ترفیع و انتقالت به فرمانداری را صادر کرده است.» درکم این بود که استاد نظم و ترتیبی داده‌اند که به محیط جدیدی بروم و به دافا اعتبار ببخشم.

در حلقه مقامات ح‌.ک.‌چ، مهمانی، نوشیدن الکل، روابط جنسی، قمار و اخاذی امری عادی است. خودم را از این مسائل دور نگه می‌داشتم و آموزه‌های استاد لی را می‌خواندم. در کارهایی که به نفع مردم بود، ازجمله اجرای سیاست‌هایی برای کمک به کشاورزان برای افزایش درآمد، ساختن پل، تعمیر سدها، کنترل سیل و غیره به‌طور فعال مشارکت داشتم. هرگز از هیچ کسب‌وکار یا شخصی حتی یک ریال هم نخواستم. برای سال‌ها به‌عنوان یک کارمند نمونه در سطح کشور و فردی برجسته در سطح استانی و شهری رتبه‌بندی شدم.

اغلب در محیط جدیدم با مقامات دولتی درباره فالون دافا صحبت می‌کردم. یک بار با مدیر اداره ۶۱۰ محلی و رئیس بخش امنیت ملی بودم. رئیس بخش تهدید کرد که به‌منظور درآمدزایی برای بخش امنیت عمومی، همه افراد باایمان، ازجمله تمرین‌کنندگان فالون دافا، را یک‌میلیون یوان جریمه خواهد کرد. گفتم: «این کار خوبی نیست، بهتر است این کار را نکنی.» او با بیانی تحقیرآمیز پاسخ داد: «به‌خاطر اعتقادت به فالون گونگ نمی‌خواهم با تو صحبت کنم. من از عقوبت نمی‌ترسم.» او هفت روز بعد درحین رانندگی با درختی تصادف کرد و جان باخت. بعد از مرگش، مافوقم به من گفت: «می‌دانی او چرا آمد؟ می‌خواست برایت دردسرهای زیادی ایجاد کند، اما در کمال تعجب مُرد. او با عقوبت روبرو شد.»

در طول مدت زمان برگزاری کنگره ملی خلق و کنفرانس مشاوره سیاسی خلق چین، از کارکنان دولت خواسته می‌شد که به‌اصطلاح روح بیستمین کنگره ملی را مطالعه کنند و یک مقام برجسته قرار بود روی سِن سخنرانی کند. وقتی دیدم محتوای سخنرانی او به فالون دافا حمله می‌کند، از او پرسیدم: «چه کسی این سخنرانی را نوشته است؟» منشی‌اش به نوشتن آن اعتراف کرد. به منشی گفتم: «سخنرانی نباید چنین محتوایی داشته باشد. فالون دافا به مردم می‌آموزد که افراد خوبی باشند. بدنام کردن فالون دافا هیچ سودی برایت ندارد. سخنرانی باید همبستگی مردم ما و آزادی عقیده را ترویج کند؛ نباید چنین محتوایی داشته باشد؛ مطلقاً نه.»

او که دید چقدر مصمم هستم، گفت: «سخنرانی قبلی را اصلاح کردم. این مطالب مربوط به سخنرانی قبلی است.» به او گفتم: «لطفاً آن را حذف کن.»

زمانی که مسئول اصلی روی سِن رفت و سخنرانی را در حضور صدها نفر خواند، محتوای مذکور حذف شده بود. بعداً این مقام ارشد به من گفت: «آیا تمرین‌کننده فالون گونگ هستید؟ دوستی داشتم که او هم یک مقام ارشد بود. درباره‌تان به من گفت. او گفت شما شخصیتی عالی دارید؛ شما رابطه نامشروع را نمی‌پذیرید، قمار نمی‌کنید، تقلب نمی‌کنید و رشوه نمی‌گیرید. وقتی مردم دختران جوان را نزد شما می‌فرستادند، به‌شدت امتناع می‌کردید. شما بسیار درستکار هستید و او در برخورد با شما احساس راحتی می‌کرد. قبلاً شما را نمی‌شناختم؛ فقط اسمتان را می‌دانستم. می‌دانم که درباره شما صحبت می‌کرد...» خیلی با هم حرف زدیم. او به من احترام می‌گذاشت و شخصیتم را تحسین می‌کرد. می‌دانستم که او تحت ‌تأثیر شخصیت یک تمرین‌کننده فالون دافا قرار گرفته است.

سال‌ها در یکی از ارگان‌های دولتی کارمند بودم. موقعیتم از نظر بسیاری از مردم پرمنفعت بود و سعی می‌کردند با پول به من رشوه بدهند، اما من نمی‌پذیرفتم. برخی از سرپرستانم به من می‌گفتند: «تو موقعیتت را هدر می‌دهی. مردم منفعت شخصی را به تو پیشنهاد دادند و تو علاقه‌ای نداشتی، پیشنهاد شهرت دادند و آن را کنار زدی، پیشنهاد پول دادند و نپذیرفتی، و پیشنهاد زنان را دادند و تو البته نپذیرفتی. چه‌چیزی می‌خواهی؟ می‌خواهی ما را به دردسر بیندازی؟»

بسیاری از مردم مرا درک نمی‌کردند. از من بدگویی می‌کردند و به من چشم‌غره می‌زدند. من شین‌شینگم را حفظ می‌کردم، در طی اختلافات به بهبود شین‌شینگم ادامه می‌دادم و از خودم می‌خواستم که اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را عمیقاً دنبال کنم. نه عصبانی بودم و نه احساس تنفر داشتم. درعوض برایشان متأسف می‌شدم، زیرا آن‌ها درباره فالون دافا چیزی نمی‌دانستند.

برای اینکه به آن‌ها کمک کنم توسط دافا نجات یابند، هر زمان که می‌توانستم درباره فالون دافا و آزار و شکنجه با آن‌ها صحبت می‌کردم. وقتی با آن‌ها حرف می‌زدم، درباره اصولی که تمرین‌کنندگان فالون دافا از آن‌ها پیروی می‌کنند، درباره معجزاتی که تمرین‌کنندگان دافا تجربه کرده‌اند، و اصل نیکی پاداش می‌گیرد و پلیدی مجازات می‌شود، به آن‌ها می‌گفتم. سعی می‌کردم به آن‌ها کمک کنم ارزش فالون دافا را درک کنند تا بتوانند توسط دافا نجات یابند و آینده خوبی داشته باشند.

صحبت با مردم عادی درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه

هر سال در هجدهمین روز از چهارمین ماه قمری، روز نمایشگاه معبد را در منطقه‌مان داریم. بسیاری از مردم به نمایشگاه معبد می‌روند. یک سال که آزار و شکنجه بسیار شدید بود، من و چهار هم‌تمرین‌کننده عصر قبل از شروع نمایشگاه به محل برگزاری‌اش رفتیم. بنرهای بزرگی با خود بردیم که رویشان عباراتی درباره فالون دافا و آزار و شکنجه نوشته شده بود. می‌خواستیم بنرها را روی درختان اطراف محل نمایشگاه آویزان کنیم تا مردم بتوانند هنگام رفتن به نمایشگاه آن‌ها را ببینند.

در اطراف محل نمایشگاه تعداد زیادی پلیس لباس‌شخصی حضور داشتند. وقتی به یک چهارراه در محل نزدیک شدیم، چند پلیس لباس‌شخصی در مقابل چراغ‌های جلوی اتومبیلم ظاهر شدند. برای اجتناب از آن‌ها به‌سمت راست به داخل روستا رفتم. در روستا یک بنر به طول ۱۰ متر روی درخت کنار جاده آویزان کردیم. روی این بنر نوشته شده بود: «آسمان ح.‌ک.‌چ را از بین می‌برد، برای داشتن آینده‌ای ایمن، از ح‌.ک.‌چ خارج شوید، فالون دافا خوب است.»

در راه برگشت دیدیم که مأموران لباس‌شخصی هنوز آنجا هستند. در حدود ۵۰۰متری آن‌ها توقف کردیم و بنر دیگری را روی درختی کنار جاده آویزان کردیم. وقتی دوباره سوار اتومبیلمان شدیم، یک اتومبیل پلیس را در ۴۵متری دیدیم که با چراغ‌های جلوی خاموش به‌سمت ما حرکت می‌کرد. پا گذاشتم روی پدال گاز و به‌سرعت دور شدم. اما اتومبیل پلیس از پشت سر ما را تعقیب کرد. وقتی اتومبیل پلیس نزدیک‌تر شد، تمرین‌کننده‌ای گفت: «اتومبیل پلیس دارد جلو می‌آید، بگذار من پیاده شوم و تو به راهت ادامه بده.» گفتم: «کسی بیرون نمی‌رود! ما حفاظت استاد را داریم، آن‌ها نمی‌توانند به ما برسند. بیایید افکار درست بفرستیم!» سپس احساس کردیم که در فضای زمانی متفاوتی رانندگی می‌کنیم و آن‌ها نمی‌توانند به ما برسند.

با حمایت استاد، همه ما سالم به خانه رسیدیم. پس از این جریان، فرمانده پلیس شماره پلاکم را از همکارم پرسید و بعد از من پرسید: «اتومبیلت را چه کسی قرض گرفت؟» گفتم: «هیچ‌کس.» بعد از آن دیگر پیگیر نشدند.

در طول ۱۰ سال گذشته، ما پوسترهایی را روی دیوارهای بسیاری از مجتمع‌ها نصب کرده‌ایم. روی این پوسترها نوشته شده بود: «عبارت "فالون دافا خوب است" را خالصانه تکرار کنید و وقتی با فاجعه مواجه شدید، برکت دریافت خواهید کرد.» همچنین مطالب اطلاع‌رسانی درباره فالون دافا را در تمام ساختمان‌ها، و بین خانواده‌ها و روستاها توزیع کرده‌ایم. ما زیبایی دافا را برای مردم به ارمغان آورده‌ایم و به عهد ماقبل تاریخ خود برای نجات همه موجودات ذی‌شعور عمل کرده‌ایم. هر روز با مردم به‌صورت رو در رو درباره فالون دافا صحبت می‌کردم. هر روز می‌توانستم به چند نفر تا ده‌ها نفر کمک کنم از سازمان‌های ح‌.ک.‌چ خارج شوند.

در سال جدید قمری گذشته به دیدار پدرزنم رفتیم. بیش از ۲۰ نفر از اقواممان آنجا دور هم جمع شده بودند. درحین گفتگو، همه آن‌ها وضعیت سلامتی پدرزنم را تحسین کردند. پدرزنم ۹۶ساله است. صورتش از سلامتی می‌درخشد و پرانرژی است و اغلب برای تفریح دوچرخه‌سواری می‌کند. او با افتخار به نسل‌های جوان فامیل گفت: «چرا اینقدر سلامتم؟ چون دامادم به من گفت که عبارت "فالون دافا خوب است" را تکرار کنم. من آن را هر روز تکرار می‌کنم، و وقتی آن را تکرار می‌کنم، مانند مردی جوان پرانرژی هستم و با قدرت زیاد راه می‌روم. این بسیار درست است.»

در ادامه گفت: «داماد بزرگم بهترین است. او بسیار صالح است و به هیچ‌یک از آن عادات بد جامعه آلوده نیست. او فقط از حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کند تا انسان خوبی باشد. درواقع همه شما می‌دانید که فالون دافا خوب است. زیرا حزب کمونیست شرور است و همه از آزار و اذیت به‌دست ح.‌ک.‌چ می‌ترسند. افرادی مانند شما جرئت نمی‌کنید در دفاع از فالون دافا صحبت کنید و جرئت گوش دادن به صحبت‌های تمرین‌کنندگان دافا را ندارید.»

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همان‌طور که وب‌سایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری،برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.