(Minghui.org) من تمرین فالون دافا را در سال ۲۰۱۸ شروع کردم. از سن بسیار پایین، در اعماق قلبم، همیشه به‌دنبال راهی برای تزکیه بودم. در ویتنام بزرگ شدم. بعداً به کانادا مهاجرت کردم و در شلبرن، یک شهر کوچک آرام در نووا اسکوشیا (کانادا)، ساکن شدم. قبل از شروع تمرین دافا، محنت‌های جسمی و ذهنی زیادی را تحمل کردم. روزی در مارس۲۰۱۸، خوابی درباره بودا دیدم. او با صدای خدایی‌اش به زبان چینی با من صحبت می‌کرد. نمی‌دانستم که چگونه می‌توانم زبان چینی را بفهمم؟

سپس شروع به جستجوی راه‌های تزکیه کردم و چند مقاله از تمرین‌کنندگان دافا پیدا کردم. هم شوکه ‌شده بودم و هم خوشحال بودم، اما نمی‌دانستم از کجا و چگونه شروع کنم. هیچ‌کسی در شهرم نبود که دافا را تمرین کند یا درباره آن بداند. من تنها ویتنامی در شهرم هستم و شوهرم نیز چینی‌ویتنامی‌ است. بقیه ساکنان شهرم غربی هستند. وب‌سایت اصلی دافا را در تلفنم جستجو کردم و ویدئویی از استاد را دیدم که تمرین‌ها را آموزش می‌دادند. به‌محض انجام اولین تمرین، معجزه‌ای رخ داد؛ در تمام بدنم احساس سبکی کردم. بعد از سال‌ها رنجِ ناشی از بی‌خوابی که بدنم را در حالت خستگی دائمی قرار می‌داد، ‌توانستم به‌راحتی بخوابم. سپس شروع به تماشای سخنرانی‌های تصویری فای استاد کردم. پس از تماشای سه سخنرانی اول، به‌شدت از سخنرانی‌های فای استاد شوکه شدم. وصف آنچه در قلبم بود برایم سخت است. آموزه‌ها بسیار ارزشمند بودند و فقط تازه درباره آن‌ها فهمیده بودم. به مادر و خواهر دوقلویم زنگ زدم تا درباره دافا به آن‌ها بگویم. آن‌ها نیز تمرین دافا را شروع کردند. مادرم بسیار سالم‌تر شد. او به‌دلیل فشار خون بالا و افزایش چربی خون دو بار سکته کرده بود و همیشه درد داشت. نمی‌دانم چند بار برایش گریه کردم. از استاد سپاسگزارم که به من فرصت دادند این دافای بزرگ را کسب کنم.

نیک‌خواه ماندن

من و شوهرم رستورانی را در شهر کوچکمان اداره می‌کنیم. پس از کسب فا، همیشه در اعمالم از استاندارهای حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی و بر تزکیه شین‌شینگ تمرکز کرده‌ام. دیگر در مواجهه با علایق شخصی، تحت تأثیر قرار نمی‌گیرم. در مواجهه با اختلافات، نگرش مسالمت‌آمیز را حفظ می‌کنم.

ازآنجاکه تنها تمرین‌کننده در شهرم بودم، همیشه در جستجوی تمرین‌کنندگان دیگر بودم. استاد ترتیبی دادند که با گروهی از تمرین‌کنندگان در هالیفاکس ملاقات کنم. گرچه رانندگی برای دیدار با آن‌ها، بیش از ۲ ساعت طول می‌کشد، اما از انجام این کار خرسند هستم. گروه کوچک ما شامل دو کانادایی و یک نفر از توگو (آفریقا) است و بقیه تمرین‌کنندگان چینی هستند. یک آخر هفته برای مطالعه فا و انجام تمرینات به هالیفاکس رفتم. وقتی برمی‌گشتم هوا تاریک بود و به‌محض برگشت به خانه، شوهرم با عصبانیت سرزنشم کرد. اما قلبم آرام بود. فای استاد راه‌حل این مشکل را به من نشان داد:

«شاید به‌محض اینکه وارد منزل شوید، همسرتان درست جلوی روی شما از شدت خشم منفجر شود. اگر بتوانید آن وضعیت را صبورانه تحمل کنید، آن روز در تمرینتان پیشرفت می‌کنید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

به‌لطف تمرین دافا، ذهنم همیشه مهربان و شاد بوده است. یک بار یکی از دوستان به من گفت که محلی‌ها می‌گویند من صاحب‌رستوران مهربانی هستم.

می‌دانم که در تزکیه، هرچه بالاتر برویم، آزمون‌ها پیچیده‌تر خواهند بود. همیشه تزکیه و نجات مردم را در اولویت و بالاتر از هر چیز دیگری قرار می‌دهم. هر هفته، فرقی نمی‌کند زمستان باشد یا تابستان، یک روز مرخصی می‌گیرم تا با هم‌تمرین‌کنندگان در هالیفاکس مطالب فالون دافا را توزیع کنم. یک روز پس از توزیح مطالب در هالیفاکس، درحالی‌که در آشپزخانه کار می‌کردم، شوهرم با عصبانیت سرم فریاد زد. او گفت رستوران روز قبل شلوغ بود و من برای کمک آنجا نبودم. او فریاد زد، سپس ناگهان چاقو را به‌سمتم گرفت و تهدید کرد که مرا می‌کشد. صبور بودم و حرفی نزدم. ذهنم آرام بود و ترسی نداشتم. نمی‌دانستم جریان چیست. سپس چاقو را زمین گذاشت و مرا از آشپزخانه بیرون کرد. کینه‌ای نداشتم و از او متنفر نبودم، قلبی از نیک‌خواهی را حفظ و با مهربانی با او رفتار کردم. شوهرم روز بعد از من عذرخواهی کرد. از آن زمان، گاهی او را درحال توزیع بروشورهای دافا بین دوستانش دیده‌ام. می‌دانستم که شوهرم خوبی دافا را احساس کرده است و می‌داند که دافا باعث شده فرد خوبی شوم.

متوجه شدم که این حوادث همان کارمایی است که استاد برای من به سطوحی تقسیم کرده‌اند تا بر آن‌ها غلبه و رشد کنم. بعداً شوهرم نیز شروع به تزکیه کرد، گرچه نه فعالانه، اما ازطریق مطالعه فا، ذهنیتش بهتر شد. دو پسرم نیز شروع به مطالعه فا و انجام تمرینات کردند. حتی گرچه آن‌ها اندکی آموختند، به‌طور چشمگیری از دافا بهره برده‌اند. پسر بزرگم هنگام بازی فوتبال پایش شکست. پزشک عکسی با اشعه ایکس گرفت و دید که زانویش متورم شده و استخوانش شکسته است و گفت که نیاز به جراحی دارد. پزشک وقتی برای جراحی مشخص کرد، اما پسرم تصمیم گرفت این کار را انجام ندهد. درعوض فا را مطالعه کرد و تمرینات را انجام داد. بعد از یک ماه، پایش بدون هیچ جراحی‌ای خوب شد.

تلاش برای نجات موجودات

یک شب خوابی دیدم، در خواب با دو دستم قراردادی را گرفته بودم و می‌دانستم که مأموریت بزرگی برای کمک به استاد در اصلاح فا و نجات مردم دارم. از آن زمان، رستورانم نیز به یک مکان روشنگری حقیقت تبدیل شده است. پوسترهای هنرهای نمایشی شن یون و تعدادی گل نیلوفر آبی زیبا و اطلاعات مربوط به فالون دافا را در رستورانم به نمایش می‌گذارم. مطمئن می‌شوم همه کسانی که به رستورانم می‌آیند بتوانند حقیقت مربوط به فالون دافا و آزار و شکنجه آن را بشنوند. مشتریانم از همه اقشار جامعه، و از همه شهرها و کشورها هستند. برخی از مردم پس از شنیدن درباره حقیقت، آنقدر تحت تأثیر قرار می‌گیرند که به گریه می‌افتند.

در ابتدا کارکنانم درک نمی‌کردند و احساس ناامیدی می‌کردند که من همیشه سعی می‌کنم حقیقت را برای هرکسی که ملاقات می‌کنم روشن کنم. اما درنهایت فهمیدند که فالون دافا چقدر شگفت‌انگیز است. بعداً در غیاب من، حتی مطالب دافا را به مشتریان رستوران می‌دادند. یکی از مشتریان یادداشتی گذاشت و گفت: «مادرم بروشور دافا و یک گل نیلوفر آبی کوچک را از شما دریافت کرد. آن را به در آویزان کردم و اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری را برایش توضیح دادم. آن را با دقت خواندم و متوجه شدم که این تمرین برایم بسیار جالب است. آنچه قلبم را تحت تأثیر قرار می‌دهد، مهربانی شماست. لطفاً به انتشار این مطالب زیبا ادامه دهید. لطفاً به انتشار پیام حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری ادامه دهید. متشکرم.»

هر فرصتی برای ملاقات با موجودات ذی‌شعور را گرامی می‌دارم، بنابراین وقتی قدم می‌زنم، سوار هواپیما هستم، یا هر جا که می‌روم، با مردم صحبت می‌کنم. همیشه فلایرهای دافا را در کیف دستی‌ام دارم. شهرم نزدیک دریاچه بزرگی است. آب این دریاچه به دریا می‌ریزد و منظره این دریاچه آرامش‌بخش است. گاهی جشنواره‌هایی برگزار می‌شود و من همیشه سعی می‌کنم در آن‌ها شرکت کنم. معمولاً میزهایی می‌چینم، بنرهای دافا را آویزان می‌کنم، مطالبی را توزیع می‌کنم و گل‌های نیلوفر آبی کوچک را به مردم می‌دهم. میز من همیشه به‌خاطر نیلوفرهای رنگارنگ بزرگ و کوچک، بارز و برجسته است. افراد زیادی برای شنیدن حقیقت به‌سمت میز من می‌آیند. ازآنجاکه تنها هستم، برای انجام تمرین‌ها، همراهی ندارم. وقتی منبع برق باشد، تلویزیون و نوار ویدئویی آموزش تمرینات را می‌برم که در آن استاد تمرینات را نشان می‌دهند. گاهی موسیقی پودو یا جیشی را پخش می‌کنم. برخی از مردم پس از شنیدن حقیقت اشک می‌ریزند. برخی دستم را می‌گیرند و خیلی ابراز قدردانی می‌کنند.

یک‌ بار یک کشتی تفریحی گردشگری به شهرم آمد و این آخرین کشتی سال، قبل از آمدن زمستان بود. میز روشنگری حقیقت را کنار دریاچه گذاشتم. در قلبم از استاد خواستم که افراد بیشتری را برای شنیدن حقیقت به‌سمت میزم بکشانند تا حقیقت را بشنوند و نجات یابند. در آن روز، بسیاری از گردشگران کنار میزم توقف کردند. دختر جوانی بیست‌وچندساله‌ با خوشحالی گفت: «شما فکر می‌کنید که کار خاصی انجام نمی‌دهید، ولی آن در آسمان، کاری خدایی و ارزشمند است.» او گفت که تمایل ندارد آنجا را ترک کند. می‌دانستم که این تشویقی ازسوی استاد است.

هر تابستان در شهر کوچک ما راهپیمایی‌هایی برگزار می‌شود و من همیشه برای روشنگری حقیقت شرکت می‌کنم. سال گذشته، سه هم‌تمرین‌کننده از هالیفاکس به من گفتند که برای پیوستن به این راهپیمایی‌ها به شهرم می‌آیند. قرار بود ساعت ۳ بعدازظهر، برای راهپیمایی در ساعت ۶ بعدازظهر، آنجا باشند. اما وقتی ساعت ۳ بعدازظهر با این تمرین‌کنندگان تماس گرفتم، آن‌ها گفتند که تازه حرکت کرده‌اند. اگر برای راهپیمایی دیر می‌آمدند نمی‌دانستم چگونه می‌توانم این کار را به‌تنهایی انجام دهم.

بدون اینکه زیاد فکر کنم، شروع کردم به تزئین اتومبیلم با یک گل نیلوفر بزرگ و یک بنر دافا در جلو و کناره‌هایش. اتومبیلم سفید بود و تزئینات برجسته و زیبا به‌نظر می‌رسیدند. فکر ‌کردم اگر هم‌تمرین‌کنندگان نتوانند به‌موقع برسند، به‌تنهایی با اتومبیلم به راهپیمایی می‌پیوندم. اما این سه هم‌تمرین‌کننده درست ۱۰ دقیقه قبل از شروع راهپیمایی رسیدند. از دیدنشان بسیار خوشحال شدم و فکر کردم که خوش‌شانس هستم. با اتومبیلم که با چیزهای زیبای دافا تزئین شده بود و هم‌تمرین‌کنندگانی که یک بنر دافا در دست داشتند، همراه با آهنگ زیبا و آرامش‌بخش موسیقی پودو شروع به راهپیمایی کردیم.

مطالب دافا و گل‌های نیلوفر آبی را بین مردم در مسیر راهپیمایی توزیع کردیم. آن روز یک روز خاص بود که گردشگران زیادی برای تماشای راهپیمایی آمده بودند. مردم در دو طرف خیابان ایستاده بودند و مطالب دافا و گل‌های نیلوفر آبی را می‌گرفتند. این دومین راهپیمایی ما در اینجا بود و هر بار پر از شگفتی و خوبی بود. متوجه شدم که نظم و ترتیبات استاد همیشه کامل‌ترین و بهترین هستند.

می‌دانم که برخی از غربی‌ها شروع کردند در خانه تمرینات را انجام دهند و فا را مطالعه کنند. همچنین متوجه شدم که والدین فردی از هند که فا را به او معرفی کردم نیز تزکیه را آغاز کردند و گروهی را در آنجا شکل دادند.

اکنون بسیاری از مردم ماهیت شیطانی حزب کمونیست چین (ح‌.ک.چ) را درک می‌کنند. می‌خواستم برای نجات مردم چین، پیامک‌های روشنگری حقیقت بفرستم و اندکی بعد از آن، استاد چیز دیگری را برایم نظم و ترتیب دادند. یک تمرین‌کننده ویتنامی در همیلتون به من کمک کرد شماره‌تلفن‌هایی دریافت کنم که می‌توانستم ازطریق آن‌ها برای مردم در چین، پیام روشنگری حقیقت ارسال کنم. با کمک تمرین‌کنندگان تایوانی و چینی ‌توانستم روزانه هزاران پیام برای نجات مردم چین ارسال کنم.

وقتی شماره‌تلفن‌ها به دستم رسید، شیطان به‌طرز وحشتناکی مداخله کرد. خطوط برق متصل به خانه‌ام چند ساعت به‌طور مداوم منفجر شد، اما من ترسی نداشتم. می‌دانستم که استاد از خانه‌ام محافظت می‌کنند و درنهایت خطوط برق به حالت عادی برگشت.

در طول پاندمی کووید۱۹، در قلبم نگران نجات نیافتن موجودات ذی‌شعور بودم. از آن زمان، تصمیم گرفتم خانه به خانه بروم تا مطالب دافا را بین همه خانواده‌ها توزیع کنم. بستۀ توزیع خانه‌به‌خانه‌ام شامل موارد زیر است: فلایر فالون دافا، گل‌های نیلوفر آبی که خواهر دوقلویم و برخی از تمرین‌کنندگان ویتنامی برایم فرستاده‌اند، و چند مقاله ارزشمند از وب‌سایت مینگهویی مربوط به این دوره خاص.

به همراه چند هم‌تمرین‌کننده از هالیفاکس، گروهی را برای توزیع مطالب تشکیل دادیم. ما حقیقت را روشن می‌کردیم و مطالب را به هرکسی که در خیابان یا دم درِ خانه می‌دیدیم، می‌دادیم. همه آن‌ها از دریافت مطالب بسیار خوشحال بودند. خیلی‌ها پشت در ایستاده بودند و منتظر آمدن ما بودند. الان چند سال است که این کار را انجام می‌دهیم. در هر گوشه خیابان و کوچه، گل‌های نیلوفر در همه‌جا شکوفا می‌شوند و انرژی نیک‌خواهانه مریدان دافا را می‌توان احساس کرد.

به جلو پیش رفتن تحت محافظت و تشویق استاد

در مسیر اعتباربخشی به فا برای نجات موجودات ذی‌شعور، با محنت‌های زیادی مواجه شدم. اما استاد در طول همه آن‌ها، از من محافظت و مرا راهنمایی کردند. یک بار وقتی برای توزیع مطالب به یک منطقه دورافتاده روستائی رفتم، گله‌ای از سگ‌های وحشی به‌سمتم دویدند و به‌محض اینکه به در ورودی یکی از خانه‌ها رسیدم سعی کردند مرا گاز بگیرند. وقتی لیز خوردم و افتادم، فریاد زدم: «استاد، لطفاً مرا نجات دهید.» بلافاصله سگ‌های درنده برگشتند و به‌سمت عقب دویدند. در آن زمان، صاحبان خانه‌ها بیرون آمده بودند، و من حقیقت را برایشان روشن کردم و مطالب دافا را به آن‌ها دادم. گاهی به‌طرز وحشتناکی مورد مداخله قرار می‌گرفتم، احساس می‌کردم درختی پژمرده هستم و استاد برای احیای من روی آن آب می‌پاشند.

استاد همیشه ما را تشویق می‌کردند. هم‌تمرین‌کننده‌ای از آفریقا در آستانه بازگشت به توگو بود تا فا را در آنجا گسترش و مردم آنجا را نجات دهد. با او تماس گرفتم تا بگویم که بعد از اتمام توزیع بروشور در عصر، مقداری مطلب دافا را به خانه‌اش می‌بریم. هنوز آدرس منزل او را نداشتیم، اما استاد ما را به جلوی درِ خانه این تمرین‌کننده هدایت کردند. سپس بروشور‌ها را بین همه مردم آن منطقه توزیع کردیم. متوجه شدم که چون او قصد ترک کانادا را داشت و موجودات ذی‌شعور در همسایگی او مطالب دافا برای نجات را دریافت نکرده بودند، استاد ما را به آنجا بردند تا به او کمک کنیم.

چند روز پیش، به منطقه‌ای با چند خانه سالمندان رفتیم تا مطالب دافا را توزیع و حقیقت را برای مردم محلی روشن کنیم. پیرزنی روی صندلی چرخدار به من نزدیک شد. او به چشمانم نگاه کرد و گفت که قبلاً با من ملاقات کرده است. تعجب کردم زیرا قبلاً او را ندیده بودم. پیرزن مدت زیادی دستم را در دستش نگه داشت. پس از دریافت گل نیلوفر آبی از من، به برچسبش نگاه کرد. او عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خواند. سپس گفت که این گل نیلوفر آبی را برای همیشه نگه خواهد داشت. به او گفتم این دو عبارت را همیشه به خاطر بسپارد، و اینکه تکرار این عبارات برایش خوب خواهد بود. او از من تشکر کرد و نمی‌خواست که من بروم.

اشک می‌ریختم، چراکه فهمیدم افراد سالخورده در مکان‌هایی مانند این نیز باید فرصت آگاهی درباره دافا را داشته باشند.

از استاد بسیار سپاسگزارم که ترتیبی دادند به اینجا بیایم و فرصت همکاری با سایر هم‌تمرین‌کنندگان را داشته باشم. هر لحظه‌ای را که با هم روی پروژه‌های دافا کار می‌کنیم یا تجربیات تزکیه‌مان را به اشتراک می‌‌گذاریم گرامی می‌دارم. درحین رانندگی به‌سمت جایی که باید برویم، همیشه از فرصت استفاده می‌کنیم تا درباره تزکیه‌مان با یکدیگر تبادل‌نظر کنیم. اتومبیل من همیشه آکنده از خنده و انرژی نیک‌خواهانه است.

من تنها تمرین‌کننده در شهر کوچکم هستم و دور از سایر هم‌تمرین‌کنندگان زندگی می‌کنم. برای اینکه دور هم جمع شویم تا حقیقت را روشن کنیم، اغلب مجبورم صبح زود از خانه بیرون بروم و شب دیروقت برگردم، اما قلبم سبک و ذهنم بسیار خوشحال است. آنچه که باید به‌تنهایی انجام شود، به‌تنهایی انجام خواهم داد، و آنچه نیاز به هماهنگی با هم‌تمرین‌کنندگان داشته باشد، خوشحال خواهم شد که همکاری کنم.

پس از هر بار که بر محنت‌ها غلبه می‌کردم و شین‌شینگم را بهبود می‌بخشیدم، فا لایه‌لایه‌ معناهای عمیقی را که در پشت کلمات وجود داشت برایم آشکار می‌کرد. قلبم آواز می‌خوانَد و ذهنم همیشه مانند کودکی شاد است. تمام تلاش خود را به کار خواهم گرفت تا سه کار را به‌خوبی انجام دهم، به استاد در اصلاح فا کمک کنم، افراد بیشتری را نجات دهم، و مطابق نیک‌خواهی و انتظارات استاد باشم. هر وقت به استاد فکر می‌کنم اشک‌هایم سرازیر می‌شوند.

سپاسگزارم، استاد، و متشکرم هم‌تمرین‌کنندگان که به تبادل تجربه‌ام گوش دادید. اگر مورد نامناسبی وجود دارد، لطفاً به آن اشاره کنید.

(ارائه‌شده در کنفرانس تبادل تجربه تزکیه فالون دافای کانادا 2023)

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همان‌طور که وب‌سایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری، برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.