(Minghui.org) من تمرین فالون دافا را در سال 1997 که 14ساله بودم، شروع کردم. در طول 20 سال گذشته، من و خانوادهام مورد برکت و رحمت دافا و استاد قرار داشتهایم و محافظت شدهایم. مایلم ماجراهایم را به اشتراک بگذارم تا گواهی باشد بر نیکخواهی استاد و شگفتانگیز بودن دافا.
بهبودی از بیماری زونا در زمانی کوتاه
سالها پیش در هنگام شیر دادن به نوزادم، دردی شدید زیر سینه چپم احساس کردم. در آینه به خودم نگاه کردم و متوجه تعدادی برآمدگی کوچک زیر سینهام شدم. فکر میکردم بهدلیل هوای گرم، بهعلاوه نحوه نگه داشتن نوزادم است، بنابراین زیاد به آن توجه نکردم.
در عرض دو تا سه روز، برآمدگیهای بیشتری روی پشتم ظاهر شد، جوشها بهسمت نوک پستانم پخش، و درد تشدید شد. هر گونه لمس جزئی هم منجر به احساس سوزش میشد. فقط در پنج روز برآمدگیها به تاولهای بزرگ بنفش تبدیل شدند. خون و مایع از تاولها بیرون زد، طولی نکشید که پشت و سینهام را پوشاند.
از استاد کمک خواستم و همچنین با مادرم (یک همتمرینکننده) تماس گرفتم و بدنم را به او نشان دادم. او نگران شد و گفت: «این بیماری زونا است، یک بیماری ویروسی که باعث ضایعات پوستی دردناک میشود. البته تو تمرینکننده هستی، بنابراین کاملاً به استاد و دافا ایمان داشته باش، فا را بیشتر مطالعه کن و افکار درست بفرست، خوب خواهی شد. از استاد درخواست کن که به تو قدرت ببخشند. من هم برایت افکار درست میفرستم.»
بعد از آن تماس، آرام گرفتم و به درون نگاه کردم. متوجه شدم که درحین مراقبت از کودکم، در تزکیهام سست شدهام. احساس خستگی میکردم و عصبانی میشدم. تعدادی از وابستگیهایم را پیدا کردم. باید خودم را اصلاح، وابستگیهایم را رها و الزامات فا را برآورده میکردم.
کمکم بیشترِ تاولهای بنفش شکافته شدند و سینهام آغشته به خون و مایعاتی شد. پس از حدود سه هفته بهطور کامل بهبود یافتم. شوهرم نیز شاهد بهبودی سریعم بود و تحت تأثیر قدرت شفابخش دافا قرار گرفت. او متوجه شد که این بیماری بهسختی درمان میشود و درد میتواند مدت زیادی طول بکشد.
آکنه شوهرم پس از چند دهه عذاب ناپدید شد
شوهرم در نوجوانی دچار آکنه شد. جوشها چرکی و سپس باز میشد و جای زخم روی صورتش میماند. آکنه در طول سالها آزارش میداد. او درمانهای متعددی را با قرص و پماد امتحان کرد، اما هیچ کمکی نکرد. او از این وضعیت ناراحت بود، اما نمیتوانست کاری برای آن انجام دهد.
پس از اینکه بارها او را ترغیب کردم حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای جوانان آن را ترک کند، موافقت کرد و همچنین پذیرفت که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. شبی که از ح.ک.چ کنارهگیری کرد، رؤیای واضحی دید. شخصی که زره سرباز آسمانی به تن داشت نام او را صدا زد و به او گفت که سه خروجش از ح.ک.چ تصدیق و ثبت شده است. سپس آن سرباز ناپدید شد. وقتی شوهرم از خواب بیدار شد، گفت که تجربهاش یک رؤیا نبود، بیش از حد واقعی بود.
شوهر بهظاهر روشنفکرم، شروع به خواندن مطالب روشنگری حقیقت کرد و بهطور جدی درباره دافا اطلاعات کسب کرد. همچنین هر زمان که فرصت داشت عبارات خوشیمن را تکرار میکرد. پس از مدتی، یک روز ناگهان متوجه شد که صورتش صاف و شفاف است؛ تمام آکنههایش ناپدید شدند! او از شادی سر از پا نمیشناخت، زیرا شخصاً شگفتی دافا را تجربه کرده بود.
او گفت: «در آینده، چیزی را که حزب کمونیست بگوید باور نمیکنم. اگر آنها چیزی را بدنام و سرکوب کنند، آن باید چیز خوبی باشد!»
رفع ناباروری پس از ترک ح.ک.چ و خواندن کتابهای دافا
خواهرشوهرم سالها ازدواج کرده بود و نمیتوانست باردار شود. شوهرش تکفرزند بود و خانواده شوهرش مشتاق داشتن نوه بود. آنها برای بررسی و درمان به چند بیمارستان رفتند، اما موفقیتی نداشتند.
این زوج از یکدیگر گله و با همدیگر مشاجره میکردند و کمکم شکافی در روابطشان بهوجود آمد. خواهرشوهرم میدانست که من بسیار سریع از زونا بهبود یافتهام و آکنه برادرش چگونه بهطور کامل برطرف شده است، بنابراین نزد من آمد و اطلاعات بیشتری درباره فالون دافا خواست. «آیا همه ماجراهایی که تعریف کردهای، درباره اینکه دافا چقدر عالی است، واقعی هستند؟ میتوانی به من یاد بدهی که چطوری انجامش دهم؟ آیا این به من کمک میکند باردار شوم؟»
وقتی به خانهام آمد، آموزههای دافا را با او خواندم، یک سخنرانی صبح و یکی در شب. هرچه بیشتر میخواندیم، او بیشتر از مطالعه لذت میبرد. گاهی خودش بیشتر میخواند. همچنین شروع به تکرار عبارات خوشیمن کرد.
اطلاعات اولیه بیشتری درباره دافا و حقایق مربوط به آزار و شکنجه به او دادم، اینکه چرا آسمان ح.ک.چ را از بین میبرد، و چرا خروج از ح.ک.چ و سازمانهای جوانانش مهم است. او با کنارهگیری موافقت کرد. نام مستعاری که برای خروج از ح.ک.چ به او دادم، «بارداری خوب» بود که همآوا با «موفق باشید» است. او از من تشکر کرد.
دو ماه بعد، با من تماس گرفت و درحالیکه خوشحالیاش کاملاً مشهود بود گفت: «من باردارم! الان چهار هفته گذشته! متشکرم!» خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم و به او یادآوری کردم که استاد هستند که کمکش کردند. هردو از نیکخواهی استاد تشکر کردیم.
پسرش اکنون یک کودک نوپای سالم است.
دافا از پسرم محافظت و برکت نصیبش کرد
پسرم از زمان تولد تحت محافظت دافا بوده و برکت نصیبش شده است. او هرگز به بیمارستان نرفت و هیچ دارویی مصرف نکرد. حتی اگر تب داشت یا احساس ناخوشی میکرد، فقط با گوش دادن به سخنرانیهای استاد، در کمترین زمان بهبود مییافت.
وقتی تازه شروع به حرف زدن کرده بود، یک شب گفت: «درد دارم.» و به دستش اشاره کرد. آن کمی قرمز بود و برآمدگی داشت. فکر کردم نیش حشره است و زیاد توجه نکردم. کمکم به گریه افتاد: «درد، مامان، درد دارد.»
به او گفتم هر وقت میترسد یا در خطر است، میتواند جملات خوشیمن را تکرار کند. آنها را با هم تکرار کردیم و در کمتر از پنج دقیقه گفت که بهتر است و دیگر درد ندارد. با ادا و اشاره گفت که استاد آمد، دستش را تکان داد و حال او بهتر شد. گفت استاد لباسی بدون دکمه (کاسایا) به تن داشت. من و پدرش هردو خوشحال شدیم. ما هرگز فاشن (بدن قانون) استاد را ندیده بودیم، اما پسرمان توانست ببیند!
پسرم دو سال پیش در نیمهشب دچار تب ۴۰ درجه شد. شوهرم داشت فکر میکرد که چهکار کنیم. من باور داشتم که استاد کمک میکنند. پسرم را روی مبل نشاندم و سخنرانیهای «فا»ی استاد را برایش پخش کردم. دمای بدنش حدود ساعت 2:40 بامداد کاهش یافت و در طول شب راحت خوابید. او صبح روز بعد به حالت عادی بازگشت، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.
سال گذشته او را به یک زمین بازی بردم که در طبقه دوم یک ساختمان بود. طبقه اول هنوز بازسازی نشده بود. در راه محوطه بازی، او جلوتر از من دوید و از پلهها افتاد. اطرافیانمان فریاد میزدند. آنقدر خشکم زده بود که ذهنم خالی بود.
بعد از حدود سه یا چهار قدم، متوجه شدم پسرم همانجا روی پلهها ایستاده است. متوجه نشدم که واقعاً چه اتفاقی افتاد، فقط با صورت افتاد. میدانستم استاد از او محافظت میکنند، اما نمیدانستم چگونه. وقتی او را جمعو جور کردم و محکم در آغوش گرفتم، صدای تپش قلبم را میشنیدم.
اما پسرم اصلاً نترسید. لبخندی زد و گفت: «استاد همین الان مرا بلند کردند. استاد را در طبقه پایین دیدم، اما ایشان بدون راه رفتن شناور بودند و مرا بلند کردند.» اشکهایم جاری شد.
عظمت استاد و تمام کارهایی که برای ما انجام میدهند و نیکخواهی و فداکاری ایشان ممکن است اغلب برای شاگردانشان نامعلوم باشد. فقط میدانم که استاد هر لحظه از ما محافظت میکنند. آنچه استاد میخواهند این است که قلب شاگردان به خود واقعی خود بازگردد.
احیای دستگاه پخش موسیقی
وقتی کتابهای دافایم را دوباره سازماندهی میکردم، یک دستگاه پخش موسیقی پیدا کردم که فکر میکردم سالها پیش گم شده است. سعی کردم روشنش کنم، ولی نشد. یک سیم برق پیدا کردم که شارژش کنم.
بعد از اینکه تمام روز در شارژ بود روشنش کردم، ولی فقط یک بار روشن و دوباره خاموش شد. فکر کردم ممکن است شکسته باشد، اما همچنین فکر کردم که آن حاوی مطالب دافا است و میدانستم که هر چیزی در بُعدهای دیگر حیات دارد. چرا با آن ارتباط برقرار نمیکنی؟ بنابراین گفتم: «تو توسط یک تمرینکننده دافا انتخاب شدهای. مأموریت تو هنوز تمام نشده است. تقصیر من بود که از تو مراقبت نکردم. مرا ببخش و زود خوب شو.»
در چند روز بعد، ظرفیت باتری دستگاه مدام درحال افزایش بود. بعد از اینکه از آن بهمنظور پخش موسیقی برای هر پنج تمرین استفاده کردم، باتری بهسختی تمام شد. بعد از چند روز استفاده، هنوز شارژ داشت!
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همانطور که وبسایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری، برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه قدرت الهی فالون دافا