(Minghui.org) در آوریل۲۰۱۶ که هفتادساله بودم، به‌دلیل تمرین فالون دافا دستگیر شدم. هشت ماه بعد به ۷.۵ سال زندان محکوم شدم. با وجود رنج بسیار زیاد، استقامت کردم و حاضر نشدم فالون دافا را رها کنم.

قبل از شروع تمرین، به بیماری‌های زیادی مبتلا بودم و درد زیادی داشتم. در تابستان مجبور بودم لباس زمستانی بپوشم و به‌دلیل درد شدید معده فقط می‌توانستم فرنی برنج بخورم. در آستانه مرگ در سال ۱۹۹۸، خوش‌اقبال بودم که درباره فالون دافا شنیدم. یک ماه پس از شروع تمرین، تمام بیماری‌هایم به‌طور معجزه‌آسایی ناپدید شدند. استاد مرا نجات دادند و به من زندگی جدیدی بخشیدند!

استقامت در ایمانم

درحالی‌که در بازداشتگاه بودم، مأموران اداره ۶۱۰ در غذایم دارو می‌ریختند. ذهنم گیج بود و در صحبت کردن مشکل داشتم. این حالت سردرگمی ذهنی همراه با ازدست دادن حافظه به‌مدت دو سال ادامه داشت. سایر تمرین‌کنندگان زندانی فا را برایم از بر می‌خواندند. به برکت استاد حافظه‌ام برگشت. ۶۷ شعر از هنگ یین را از بر کردم که ذهنم را تقویت کرد و به من جسارت داد.

وقتی در زندان پذیرش شدم، در بخش کنترل شدید محبوس شدم. زندان به زندانیان می‌گفت که تمرین‌کنندگان فالون دافا را تبدیل کنند و قول می‌داد که در ازای آن، مدت حبسشان را کاهش دهد، بنابراین تعداد بسیار زیادی از زندانیان و رؤسای سلول‌ها تمرین‌کنندگان را به‌طرز وحشیانه‌ای شکنجه می‌کردند.

سه روز بعد از ورودم به زندان، یک زندانی و رئیس سلول مرا به چارچوب تخت چسباندند و به دو طرف صورتم سیلی زدند. دندان مصنوعی‌ام شکست. دندان‌ها، زبان و داخل دهانم زخمی شد. دهانم پر از خون بود و درنتیجه صورتم متورم و کبود شده بود. زندانیان همچنین مجبورم کردند ساعت‌ها روی نیمکت کوچکی بنشینم و دستم را روی زانو بگذارم و اگر حرکت می‌کردم مورد توهین و ضرب‌وشتم قرار می‌گرفتم. چندین زندانی به نوبت با تبلیغات افتراآمیز علیه دافا به من حمله می‌کردند.

در روز هفتم زندان دوباره شکنجه شدم. چهار زندانی مرا گرفتند و چند بار روی زمین انداختند. خون از بینی‌ام فوران کرد و احساس می‌کردم اعضای بدنم در شرف منفجر شدن است و سرم نزدیک بود منفجر شود. با وجود این، از رها کردن فالون دافا خودداری کردم. با رها کردن زندگی و مرگ، بارها شعر استاد «وجود نداشتن» را می‌خواندم. بدون توجه به اینکه با من چه می‌کردند، از خیانت به دافا سر باز می‌زدم.

آن‌ها شکنجه را تشدید کردند. با پارچه‌ای دهانم را بستند، روی دهانم نوار چسب زدند و بازوهایم را پشت سرم پیچاندند. یکی از زندانیان، طنابی به گردنم انداخت و گفت تا زمانی که بمیرم مرا روی زمین می‌کشانند. وقتی یک زندانی مهربان از سلول دیگری مداخله کرد، نتوانست جلوی آن‌ها را بگیرد. بعد از شکنجه نمی‌توانستم راه بروم و به‌دلیل درد شدید تا پنج روز نمی‌توانستم بخوابم. آن‌ها به ضرب‌وشتم و لگد زدن به من ادامه دادند.

وقتی بعداً به بیمارستان منتقل شدم، رادیوگرافی نشان داد که یکی از مهره‌هایم شکسته است. بعد از اینکه هفت روز با سِرُم روی تخت بیمارستان غل و زنجیر شده بودم، با درد شدید به زندان برگشتم.

مقاومت در برابر آزار و اذیت

پس از شش ماه حبس، تصمیم گرفتم به حکم ناعادلانه و شکنجه‌ام اعتراض کنم. از پوشیدن لباس زندان یا پاسخ دادن در زمان حضوروغیاب خودداری می‌کردم. همچنین شروع به انجام تمرینات فالون دافا کردم، حتی اگرچه می‌دانستم که مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار خواهم گرفت.

زندانیان هنگام انجام تمرینات، مرا کتک می‌زدند و صورتم خونی و کبود می‌شد. برای حفظ عزم تزلزل‌ناپذیرم، شعر استاد «افکار درست و اعمال درست» را می‌خواندم.

یکی از نگهبانان که حقیقت دافا را درک کرد با من همدردی کرد و به من اجازه داد تمرینات را در مکانی دور از دوربین نظارتی انجام دهم. پوست کنده‌شده‌ام نیز به‌سرعت بهبود یافت و آن را به‌عنوان تشویق استاد در نظر گرفتم.

از سال ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۱، در طول حضوروغیاب‌ها فریاد می‌زدم: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است!» با وجود آزار شدید زندانیان، استاد در خواب مرا تشویق و اشاره می‌کردند که من درحال متلاشی کردن نیروهای کهن و آزار و شکنجه هستم و در مسیر درست گام برمی‌دارم. یازده ماه هر روز به انجام این کار ادامه دادم.

در دو بازرسی مسئولان استانی، به بیش از دوازده نفر از بازدیدکنندگان، درحالی‌که سلول مرا بازرسی می‌کردند، با مهربانی گفتم که این کلمات را به خاطر بسپارند. فضای زندان آرام شد و زندانیان از دعوا و فحش دادن دست کشیدند.

معجزات در مقابلم آشکار شد

یک بار که یکی از زندانیان تشنه بود، به او آب دادم و او دو فنجان نوشید. روز بعد، او با گریه به من گفت که آب من او را نجات داده است. او به یک بیماری مبتلا بود و آن روز تقریباً به نقطه فروپاشی رسیده بود. اما پس از نوشیدن آب من، ناراحتی معده‌اش برطرف شد و دردش کاهش یافت. آن شب راحت خوابید. وقتی از من برای نجاتش تشکر کرد، به او گفتم که فالون دافا او را نجات داد، و او را تشویق کردم که به یاد داشته باشد فالون دافا خوب است. او همچنین از خروج از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خوشحال بود.

در سال ۲۰۱۹، یکی از زندانیان بطری ید را روی سرم ریخت که باعث شد بیشتر موهایم در عرض چند روز بسوزد و ریزش کند. آن مقدار بسیار کم از موهایم که باقی ماند سفید شد. یک سال بعد، موهای سیاهم دوباره رشد کردند و موهای سفیدم سیاه شدند؛ زندانیان از قدرت دافا شگفت‌زده شدند.

یکی از هم‌تمرین‌کنندگان تحت شکنجه، فالون دافا را کنار گذاشت و مجبور شد به استاد و دافا دشنام دهد. او چند روز بعد دچار سکته مغزی شد. او با تشخیص اشتباهش، اظهاریه‌ای نوشت تا اعمال خود را باطل کند و بهبود یافت. متأسفانه این چرخه چهار بار تکرار شد، درحالی‌که او در برابر انتقام‌جویی و شکنجه تسلیم می‌شد.

یک زندانی، مدیرعامل سابق شرکت چوب، خوبی فالون دافا را تشخیص داد و پس از اینکه حقایق را برایش روشن کردم، از آزار و شکنجه وحشیانه آگاه شد. او خروج از ح.‌ک.‌چ را انتخاب کرد. حتی وقتی آزاد شدم به من پیشنهاد کار و کمک مالی داد. دفعه بعد که مدیتیشن می‌کردم دیدم او موجودی آسمانی، قد‌بلند و قدرتمند، با چهره‌ای درخشان و بدنی طلایی است.

یکی دیگر از زندانیان درحالی‌که مرا تحت‌نظر داشت به شدت مرا مورد ضرب‌وشتم قرار داد که باعث خونریزی شدید بینی‌ام شد. یک روز دیدم که او مانند شبح، یک شخص بی‌چهره در لباس سیاه است. احساس کردم این اشاره استاد برای نجات اوست. حقیقت را درمورد دافا به او گفتم و خواستم که با مهربانی با تمرین‌کنندگان رفتار کند.

محافظت استاد و راهنمایی‌های فا به من قدرت بخشید تا به درستی فکر و عمل کنم و به‌مدت هفت سال آزار و اذیت دشوار را تحمل کنم. از استاد بابت نیک‌خوهی‌شان و اینکه نجاتم دادند متشکرم!